عشق پنهان در نفرت به قلم Mahdiyeh_H
دختری به نام عسل که
تو بچگیش دزدیده میشه و به یه خانواده ای که بچه دار نمیشن فروخته میشه
دخترمون میخواست یه روان پزشک بشه ولی با یه سری اتفاقات تبدیل یه پلیس حرفه ای میشه.
تو یکی از ماموریتاش پسره داستانمون رو میبینه
ولی خیلی متفاوت تر از بقیه رمانا
بعد از آشنایی هردوشون
این دو به یه ماموریتی میرن که توی این ماموریت رازهایی آشکار میشه که به کل زندگی دختره رو از اون رو به اون رو میکنه و.........
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۵ ساعت و ۱۸ دقیقه
اینگاری دلش به حالم سوخت .که از روم بلند شد و لباسشو تکوند.یعنی خوبه من افتادم زمین،لباس من خاکی شده این چرا لباسشو میتکونه؟؟
رها: عزیزم بیا بریم داخل یه شربت بهت بدم خستگیت در بره.
جــــــــــــــــان؟؟من شاخ ماخ درنیاوردم.؟؟این چرا یهویی زد کانال بعدی؟؟اوهو چه خانومانه، چه متشخص.
سرمو چرخوندم که......
اهـــــــان حالا بگو ...
خانوم پارسارو دیده،اینجوری شده.پارسا پسر عموی رها بود،یه پسر هم پیش پارسا وایساده بود ولی نشناختمش.
من: سلام آقا پارسا.
یه لبخندی زد و گفت:سلام عسل خانوم، حالتون خوبه؟؟
من: بعــله خیلی خوبم شما چی؟
یه لبخند زد به معنای اره منم خوبه.
زهـــرمــار خو درست جواب بده دیگه،زبون نداره انگار
یه لبخند مسخره زدمو و خواستم برم تو که صدای پسره رو شنیدم: چه خودشم میگیره.معلومه داره از فضولی میمیره تا بفهمه من کیم.
تند سرمو چرخوندم طرفش و یه ابرومو بردم بالا و با پوزخند رو لبم از پایین به بالا و از بالا ب پایین یه دور نگاش کردمو گفتم: همچین تحفه ای هم نیستی.که بخوام بدونم چه کسی میباشی آقای به ظاهر محترم.😏
با این حرفم رها قرمز شد.پارسا رنگش روبه سفیدی زد این پسره هم قهوه ای شد.
خخخ چه جمله باحالی گفتم.
بدون توجه به اونا رفتم داخل و درو بستم که صدای آخی اومد.هه بیچاره دماغش نفله شد.شکست فک کنم🤔
رها: بیشعـــــــــــور دماغم شکست.
من: خب یه ندایی میدادی دیگه.به من چه.حالا بیخی حال کردی چجوری حالشو گرفتم؟
من:ایول دمت گرم.
باهمدیگه خندیدیم.
من: اهالـــــــی خونه.کســی نیست؟ من اومدم هــــــا
سرمه جون از آشپزخونه اومد بیرون و گفت:سلام چی شده صداتو انداختی بالا سرت؟
من: سلام بر ملکه ذهن و قلب آق امیر و خوشمل خانوم.احوالــات؟
یهو یه صدایی از پشت گفت:کم نمک بریز دختر،به خانوم خودمم کسی به جز خودم حق نداره بگه خوشمل خانوم.
وای گرخیدم.این امیر جون ماهم شیطونه ها به سنش نگا نکنین.
من: باچه.خب خوبی امیرجووون؟
امیرجون : ممنون دخترم .خب چه خبرا؟
من:خبر خاصی نیس.خب من برم استراحت کنم،دارم از خستگی میمیرم.
از پله ها رفتم بالاو چپیدم تو اتاق.
اتاق من یه اتاق تقریبا بزرگی بود که رنگش ترکیبی از سیاه،سفید،قرمز بود.
خب حوصله ندارم اتاقمو توصیف کنم بعدا میگم دیگه اصن به شما چه مگ فضولید؟
لباسامو دراوردم و یه تونیک که تاروی زانو بود پوشیدم به همراه شلوار راحتی.
پریدم رو تخت.و یه بالش زیر سرم گزاشتم یکی شو سمت چپم یکیشو سمت راستم یکیشم لای پاهام گزاشتم.
سیستم خوابیدن من اینجوریه.من ۵ ساعت رو روز میخوابم ۳ ساعت هم شب.
اقا من خودم میدونم عجوبم لازم به گفتن نبود.
این چیه؟اههههه....
به سرعت رو تخت نیم خیز شدم که دماغم خورد به سر یه نفر..واای مامان😭😭یه روز نزاشتن من کامل بخوابم😢
صدای خندیدن یه نفر اومد.چشامو وا کردم.دیدم این رها خره هس.با یه لبخند شیطانی رو تخت نشسته بود و تویه دستشم یه لیوان آب بود.پس این رو من آب میریخته؟به سمتش خیز برداشتم وقتی میخواست از روی تخت بپره پایین دستشو گرفتم و انداختمش رو تخت،یه دل سیر قلقکش دادم.اونقدر خندید کهنفس کم آورد و بریده بریده گفت:ع..عسل..غ.غلط کردم..گ..وه خوردم....شک.ر خوردم..ولم کن...خخخ.وااااای..هه.
تنبیهش بس بود دیگه.ولش کردم که با دو رفت سمت دشوری.خخخخخ
یه شال سفید رنگ رو سرم انداختم و از پله ها سرازیر شدم.که همه بلند شدن.
من: نه خواهش میکنم بفرمایید بنشینید.م..
یه نفر از پشتم سرفه کرد.وقتی برگشتم دیدم امیرجون بود که باخنده رفت نشست سره میز.
(تو چه خودتو بالا گرفتی هااا) چی میگیـ؟( نه فکر کردی به خاطر احترام تو بلند شدن؟؟ )
راس میگه اینا به خاطر امیر جون بلند شدن دیگه....منو باش .......(گفتم که خودتو بالا میگیری) من مهمون ناخوانده خواستم عایا؟؟ (تا تو سگ نشدی من رفتم)بری دیگه برنگردی ایشالا...
بعده اینکه غذامون رو کوفت کردیم.
من و رها رفتیم بالا تایه کم بگپیم.
نشستیم رو تخت که رها گفت: واای یادم رفت بهت بگم.میدونی امروز کیو دیدم؟؟حدس بزن.
من:واای رها حالو هوای حدس زدن رو ندارم بنال ببینم.
رها: ایـــش.امروز وقتی رفتم دانشگا باز این پسره جلومو گرفت.
اخمامو کشیدم تو هم :کدوم پســره؟
رها: همین بهزاد که تویه دانشگا باهم درس میخوندین.همون که عاشق پیشت بود. اومده بود و هی التماس میکرد بهت بگم باهاش حرف بزنی.بنده خدا گنا داره هااا خیلی خاطرتو میخواد.
من:غلط کرده .پسره الدنگگ من ازش خوشم نمیاد.از این به بعد هم اگه بیاد محل سگ بهش نمیدی گرفتی؟؟😡
خر فهم شد؟؟
رها: زهرمـــــار فهمیدم جناب سرگرد.
من : رها جان از این به بعد دقت کن تو جمع نباید بگی جناب سرگرد.فهمیدی؟
رها : پــــوف🙄🙄فهمیدم دیگه اههه.
یکم دیگه با رها گپ زدیم که اونم پاشد و رفت....
2روز بعد.......
دلیار
۱۱ ساله 161بعد همیشه چشا پسره نافذه و یه دختر عشوه ای همش تو رمانه که میخواد زندگی اینا رو خراب کنه. همشم سفر میرن شمال جرئت حقیقت بازی میکنن و پسره گیتار میزنه. همیشه هم ی پسره عاشق دخترس که دختررو میدزده:)
۱۰ ماه پیشهانیه
۲۰ ساله 00دلیار جان اینایی که شما گفتی تو رمان هایی که من مینویسم برعکسه همه ی رمانا که شبیه به هم نیستن گلم
۲ ماه پیشهانیه
۲۰ ساله 00الان من یه رمان مینوسم دخترمعماره با دوستاش تو راه تصادف میکنه بعددعوامیشه دخترپسرارومیزنن پسراهم کوتامیان بعددختره میفهمه پسری که باهاش تصادف کرده شریک باباشه هم پدر پسره هم خودش بعدپسره دراصل پلیسه
۲ ماه پیشفاطمه
۳۳ ساله 01رمان خیلی خوبی بود ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟👏👏🌹🌹
۳ ماه پیشFari
۱۵ ساله 11عالی بود خیلی خوشم اومد میتونم شرط ببندم بعد رمان همدم این بهترینشون بود
۳ ماه پیشNarges
۲۳ ساله 20سلام نویسنده عزیز ضمن خسته نباشید به نظر من به شدت رمان قلم ضعیف و بچه گانه ای داشت و باید بگم من کلا خوندنش رو رها کردم ...
۴ ماه پیشzahra
11رمان خوبی بود لذت بردم ولی اگه گاهی قسمتها از زبون رادوین نوشته میشد بهتر بود ولی در کل رمان خوبی بود ممنون از نویسنده
۴ ماه پیشFz
۱۹ ساله 23حالا بلاخره رمان ارزش خوندن داره یا نه
۵ ماه پیشب ت چ
1037من یه سوال دارم من رمان زیاد میخونم ولی خدایی چراهرچی رمان هست همیشه باید رمان اززبون دخترانوشته بشه همیشه هااصن کلا کاری به طنزوغمیگینی نداره من هرچی رمان خوندم مربوط به زندگیه یه دختربود دقت کردین
۳ سال پیشفاطی
۱۵ ساله 623چون نویسنده خیلی از رمانا دختر یا زن هستن برای همین.
۳ سال پیشsti
99باع چه ربطی داره 😐
۲ سال پیشافرا
10چه ربطی داره من خودم دخترم ولی رمانی که نوشتم از زبون ی پسر بود و جالب تر اینک حتی رمانم عاشقانه هم نبود
۸ ماه پیشمهسا
۱۸ ساله 830چون بیشتر نویسنده هادخترن و یه دختر بهتر می تونه رمانی بنویسه که از زبون خود دخترا باشه چون دنیای پسر ها و دختر ها متفاوته و سخت میشه اگر از زبون جنس مخالف نوشته بشه به صورتی غیر قابل باور میشه رمان
۳ سال پیشدلقک
1161دقیقاهمه رمان هااینجوریه دختره چشاش یاسبزیاعسلی یامشکی وابی هس موهاش تاناکجاابادبلنده پسره سگ اخلاقه و تو چشای دریایی عسلی اسمان سیاه چشای همدیگه غرق میشن تموم کنیدکلی کلیشه مسخره دیگه هس جا نمیشه بگم
۳ سال پیشمری
۲۰ ساله 11😂😂😂🥴🥴👌
۲ سال پیشمنم دیگه
176گل دختری که اسمت دلقکه میشه مثال بزنی چشاشون چجوری باشه ک شما میپسندین؟ عموما چهره هایی ک جذابن اینجورین ط خودت باشی رمانی ک جفت شخصیتاش زشته رو میخونی؟
۱ سال پیشZr
30بستگی ب قلم نویسنده داره شما رمان شطرنج عشق بخون یا رمان بامداد خمار دختر پسر اصلا چهره هایی اروپایی زیبایی ندارن ولی اینقد قلم نویسنده روان زیبا هی ک محو رمان میشی
۱۲ ماه پیشماه
۱۳ ساله 00می خوای خودت بنویس
۱۲ ماه پیشبیمولا ب ت چ
۰۰ ساله 146رمان داریم از زبون پسر هم باشه.. این بی منطقیه ک بگسد پسرا نویسده رمان نیصدن:/ بیمولا فاک
۳ سال پیش..
00رمان پسران بازیگوش خیلی باحاله
۸ ماه پیشروشا
130نه ! من رماناییو خوندم که از زبون پسره شروع میشه !
۲ سال پیشآرامش
30میشه اسماشونو بگی
۲ سال پیشSajadi
۱ ساله 10پسر تهرونی دختر کرمانی عاشقانه از زبون پسر باحاله خوشم اومد ط رو نمیدونم
۱ سال پیشپرستو
۲۸ ساله 00رمان های مودب پور همش از زیون پسره
۸ ماه پیشیلداا
۱۷ ساله 51برو رمانای مرتضی مودب پور رو بخون از زبون یه مرد یاسمین و... بقیه شون یادم نیست😂
۲ سال پیشP.M
90رمانای مودب پور خیلی غمگینه فقط باید گریه کنی
۲ سال پیشنازی
30من یک رمان خوندم که رمان از زبون پسره بود نوتریکا
۲ سال پیش۰۰۰۰
20نه همیشه اینجوری نیست من رمانی که از زندگی نامه ی یه پسر باشه رو خوندم
۲ سال پیشزرا
00زندگی نامه نه رمان
۱ سال پیشنفس
30من از زبون پسر هم دیدم و خوندم
۲ سال پیشزهرا
51منم فقط یه رمان از زبون مرد خوندم به نام گندم که خدایی خفن بود ولی اگه دقت کنید تو همون رمانم متوجه فرق فکر مرد و زن میشید به نظر من طرز فکر یه مرد برای یک دختر یکم حوصله سر بره البته نظر شخصی خودمه
۲ سال پیشNazi
00بخاطر اینه که ژانرایی که شما انتخاب میکنی برای خوندن و اون هایی که معمولا رومنس دارن رو یه دختر با فانتزی های ذهنش نوشته و سعی کرده از یه دختر با شخصیت خودش استفاده کنه یا اون شخصیتی که دوست داره باش
۱ سال پیشمهرا
10رمان بهادر رمان پنجمین فصل سال بخون
۱ سال پیشآیدا
۲۲ ساله 00رمان. بهادر عالیه
۵ ماه پیشدلیار
۱۱ ساله 82دقت کردین مثلا چشم ابی باشه تو دریای نگاهش عسلی باشه تو عسل نگاهش سیاه باشه آسمون نگاهش طوسی باشه تو نقره نگاهش قهوه ای باشه تو قهوه ی تلخ نگاهش غرق میشم پسره چهارشونه هیکلی دختره مو تا زانو پوست سفید
۱۰ ماه پیشمینو
30😂😂😂😂😂😂😂😂
۱۰ ماه پیشدلبان رادفر
۲۵ ساله 22دلیار جان نظرت چیه جای اینکه بشینی رمان بخونی بری پی درس مشقت این چیزا تو اینده کمکت نمیکنه
۸ ماه پیشرادفر
۹۸ ساله 10بنظرم شما هم به کارت برس فاز منفی زدن به چیزی که نمیدونی برات کار نمیشه
۷ ماه پیشدلیار
۱۱ ساله 31دلبان رادفر منم نمیدونم ب شما چ ربطی داره؟! با اینکه سنم کمه بیشتر از تو و امثال تو میفهمم کسیم نظرتو نخواست عزیزم
۵ ماه پیشنرگس
۱۵ ساله 12رمانی خیلی جالبی بود خیلی ممنون و یک چیز دیگه کسی رمانی میشناسم که بعد از ماجرا ها داستان بچه های شخصیت ها و هم ادامه داده باشن اگه م دونید اسمشو بگید 💖
۲ سال پیشروژان
00نرگس خانم که سوال پرسیدی😂 بیا این رمان خیلی خوبه برج زهرمار و دختر شیطون بلا دو جلده و جلده اولش***کنندس خیلی طنز و خنده داره و عاشقانست
۷ ماه پیش/:
10چرا اینجوری شد مگه قرار نبود درباره رمان نظر بدید همه دارن بحث میکنن که😂😂چرا ؟
۷ ماه پیشاتنا
۱۷ ساله 00واقعا عالییی بود حتما بخونیش پرفکت🤗😍
۸ ماه پیشمینو
30و منی که فقط خندیدم و مردم برای نظراته تون😂😂💔
۱۰ ماه پیشEm
1815ای کاش زمانی که نوشتین کمی احترام به چادر هم بهش اضافه میکردین ؟
۱۲ ماه پیشنیاز
۱۱ ساله 30چراع انقد دیسلایک?مگ حرف ناحق زدع؟
۱۰ ماه پیشابوالفضل
۱۷ ساله 01عالی بود عاشق این رمان شدم ولی حیف که تموم شد هر لحظه که میخوندم مثل یه فیلم از جلو چشام رد میشد انگار داشتم فیلم میدیدم دلتنگ عسل و رادوین نگار ماندانا رها ارتین راتین پرهام وهمه کسایی که بودن میشم
۱۰ ماه پیش
هانیه
۲۰ ساله 00اسم رمان تصادف: دل های عاشق.