زن نبود شعله بود سوزاند به قلم پری۶۳
راجب ب ی دختریه ب اسم گیتی ک تو خانواده مذهبی ب دنیا اومده و بزرگ شده ،،ی خاهر داره ب اسم فرنگیس ،، گیتی خیلی سرکش و آزاده و بخاطر همین خانوادش دل خوشی ازش ندارن و زیر نظر خانوادش با مردی ب اسم مجید ازدواج میکنه و حاصلش میشع ی دختر ب اسم هستی ،، گیتی آزادی رو دوس داره و تو مهمونیا باس آزاد باشع و برقصه و لباسای راحت و آنچنانی بپوشه ک مجید با تمام اینا مخالفه و همین میشه مشکلات زندگیش و عامل اختلاف با همسرش ،، ی روز که گیتی هستی رو ب پارک میبره تا دیروقت طول میکشه و وقتی میاد با شوهرش حسابی بحثش میشه و مجید هم هستیو میگیرع و با هم از خونه میزنن بیرون ،، تو جاده با کامیون تصادف میکنن و شوهرشو بچش میمیرن و این میشه آغاز داستان ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۵۸ دقیقه
ورقه ها را دسته می کنم..چندبار بُر می زنم. بعد به سمت زن چاق می گیرم.
-نیت کنید و شش تا کارت بیرون بکشید.
زن چاق می گوید:
-نع..اول نوشین کارت بکشه..
رو به زن جوان می گوید:
-نوشین نیت کن..
زن جوان با من من.. بالاخره شش کارت بیرون می کشد..
کارتها را روی میز توی دو ردیف سه تایی می چینم..بدون اینکه به زن ها نگاه کنم لب باز می کنم:
-مشکل مالی جلوی روتونه..دو تا خانواده رو درگیر کرده. حل میشه..اما زمان می بره. سه وعده نشون میده. سه ساعت..سه روز..سه ماه.. سه سال..بهرحال سه وعده زمانی زمان می بره تا مشکل مالی حل بشه..
زن چاق می پرد توی حرفم:
-همون قولیه که صدیق بهت داده.یادته؟؟ گفت سه ماه بعد وام درست میشه؟؟
زن جوان خیره به کارتها سرش را تکان می دهد و حرف زن چاق را تایید می کند.
یکی از کارتها را نشان می دهم وادامه می دهم:
-این شاه دل رو ببینید.. عشقه.. مشکل مالی داره عشق رو تهدید می کنه.. باید اول مسئله ی مالی حل بشه..بعد عشق می تونه جلو بیاد و خودشو نشون بده. این کارت کناری هم یه زنه..داره مشکل درست می کنه..می خواد رای عشقو بزنه..نمی خواد عشق خودشو نشون بده.
زن چاق سریع می گوید:
-ذلیل بشی الهی..اگه تو مادر باشی که نمیذاشتی بچه ت حسرت بکشه..دستشو میذاشتی توی دست این دختر و دلشونو شاد می کردی..
زن جوان با حلقه ی اشکی که توی چشم خانه اش جمع شده آرام می گوید:
-می بینی خاله..می بینی همه چی رو چقدر روشن و واضح نشون میده؟؟
به زن ها نگاه میکنم..می گویم:
-فعلا همینها رو نشون میده.تقدیر این ساعتتون اینو نشون میده..
زن چاق می گوید:
-برای من هم کارت بریزید..
دوباره کارتها را دسته می کنم..بر می زنم و به سمت زن می گیرم..شش تا بیرون می کشد.با نگرانی مشهودی به دستهایم نگاه می کند:
-اوضاع خوبی توی راهه..پول زیادی به دستتون می رسه.دو وعده دیگه..نزدیک هم هست..ممکنه تا دوماه دیگه باشه. پولش برکت داره.. زیاد میشه..
نگرانی از صورت زن پر کشیده.با لبخند از من می پرسد:
-چیز دیگه ای هم می بینید؟؟ اختلاف؟؟ دعوا؟؟؟
به سمت زن جوان نیم نگاهی می کند و با احتیاط و آرام ادامه می دهد:
-خیانت؟؟...
و بعد نفس عمیقی می کشد و نفسش را صدادار بیرون می دهد..
به کارتها نگاه می کنم..می گویم:
-نه..خیانت در کار نیست..اما باید مراقب باشید.. طرف شما حسابی توی مشتتونه..باید همینطوری نگه داریدش..
زن چاق نفس راحتی می کشد و لبخند گل و گشادی روی لبهای قرمزش می نشیند..
فنجانها را بر می گردانم و جملاتی شبیه همان حرفهای قبلی تحولشان می دهم..با این تفاوت که این بار با نقش حیوانات و گیاهان و اشیاء برایشان توضیح می دهم..
-حلقه افتاده...راه درازی به طرفش می بینم..آروم آروم به ازدواج ختم میشه..باید مانع رو از سر راه بردارید تا ازدواج شکل بگیره..عشق زیادی می بینم..دوطرفه ست..اون لونه پرنده رو می بینید؟؟؟ یعنی خونه عشق.. بالاخره ساخته میشه..اما زمان می بره......و .....
زن ها با رضایت کاملا مشهودی خداحافظی می کنند و می روند...مطمئنم نمک گیر شده اند و هفته ای یکبار به سراغم می آیند.
بعد از رفتنشان، فنجانها را می شویم و مقدمات ناهار را آماده می کنم.سالاد درست می کنم و سراغ لپ تاپ می روم. اول حسابم را چک می کنم..200 تومان واریز کرده اند.خوب است..خیلی خوب است..روی هفته ای یکبارشان هم که حساب باز کنم، خیلی خوب است.
چراغ ساتیار روشن می شود.بالافاصله سه تا بوس و یک بغل برایم می فرستد.لبخندی روی لبم می نشاند.می نویسم:
-جن بوداده..از کجا پیدات شد؟؟من همین الان آن شدم..
می نویسد:
-بوت رو حس کردم..وقتی میای می فهمم..بوت همه جا رو عطر آگین می کنه و چند شکلک بوس
-اگه این زبونو نداشتی که تا الان کلاغا خورده بودنت..
-شکلک سبز استفراغ می فرستد و می نویسد:
-کلاغ؟؟ایییییییییییییی..من ترجیح می دم یک بانوی زیبا و با کلاس منو بخوره..یکی مثل تو
-رودل نکنی یه وقت بچه پروو...(شکلک زبون درازی)
می نویسد:
-بیخیل..خودت چطوریایی؟؟خوبی؟؟از شواهد که برمیاد روبراهی..اره؟؟
-اره خوبم..همین الان دو تا مشتری تپل داشتم..
یاد زن چاق می افتم و می خندم..می نویسم
-البته یکیشون از نظر طول و عرض واقعا هم تپل بود...تپل به توان ان...
ساتیار شکلک خنده می فرستد..می نویسد:
-اوضاع کائنات رو بر وفق مرادت می بینم..هاله ی دورت خیلی قوی شده..برات خوشحالم..حالا یه بوس بده به عمو...
شکلکزبون درازی می فرستم و می نویسم:
-ساتی جونی..من خودم ملتو اسکل می کنم و تقدیرشونو رقم می زنم..تو داری برای من فال میگیری؟؟؟
-من فال نمیگیرم عزیز دلم..من دارم می بینم.. بچه های بالا بهم گفتن که اوضاعت روبراهه..وظیفه م بود که بهت خبر بدم..
-شانس آوردی که حالم خوبه..به بچه های بالا هم بگو دمشون گرم..هزار تا بوس براشون می فرستم..
-شکلک نگران..اوه..اوه...خانوم چه سخاوتمند شده..بوسه حراج می کنه...عمرا بذارم یکی از اون بوس ها بره بالا..همه شو خودم مصادره می کنم..همه ش مال خودمه... به بچه های بالا فقط تشکرتو ابلاغ می کنم..همین بسشونه..دفعه ی آخرت هم باشه که جلوی من بوسه حراج می کنی...
-اوه چه غیرتی هم میشه بچه م..سینه جلو میده واسه من..برو بینم بابا...
ساتیار شکلک عصبانی می فرستد و می نویسد:
سحر
00تکنیکی و عالی نوشته شده بود آفرین به نویسنده اش
۲ ماه پیشفائزه
۲۲ ساله 20واینکه بجای اینجورنوشتن که بااون حیوون مثل یه کالالرخوردمیشه یاامثال ول کردن دوسگ برای دعوا.یکم حیوان دوستی رورواج بدین.که اونم دقیقامثل مامخلوق خداست.حیوون هم دعاش میگیره هم آهش.چون مظلوم وبی زبونن
۵ ماه پیشفائزه
۲۲ ساله 10اولاحیوونام مثل مانفس میکشن وهیچ فرقی باماندارن ووقتی سرپرستی یه حیوانوبه عهده میگیریدبایداونوعضوی ازخانواده بدونیدومثل بچتون بهش برسید.اونم مثل مانیازداره غذامیخوره ودستشویی و..پس به چشم عروسک نبینید
۵ ماه پیشفائزه
۲۲ ساله 10سلام نویسنده هاوسازنده گرامی لطفافرهنگ حیوان دوستیورورواج بدیدونقدم ازرمان اینه نویسنده ودوستان عزیز سگ یاهرحیوانی اسباب بازی یاکلانیست که هدیه بدید.وبهش ب چشم عروسک نگاه کنیدودعواکردیدهدیروپس بدید
۵ ماه پیشدلبر
00خوب بود ارزش یکبار خوندنو داشت ممنون از نویسنده عزیز
۷ ماه پیشیسنا
۳۰ ساله 10درس عبرت بود دیگران، من رمان های غمگین کم میخونم، به هر حال خوب بود، مرسی نویسنده عزیز
۷ ماه پیشزهره
۲۹ ساله 22گیتی یه هرزه عقده ای بود که مدام در حال توجیه کردن کارهای زشت خودش بود شخصیت اصلی داستان اصلا شخصیت جالبی نداشت خوشمان نیامد
۸ ماه پیشچک
۲۳ ساله 10کاش میفهمیدی چ بلای سر هواهر گیتی اومد بنظرم اونا هم مقصر بودن تو این رفتار گیتی
۸ ماه پیشلیدا
۴۴ ساله 10از خانوادها و ادمای الکی مذهبی بدم میاد الکی خودشون رو تحویل میگیرن گیتی یکی از ادمای بدبخت جامعه ی ماس کاش شهاب و افشین همه ادمای خیانت کار هم میسوختن انقد فخر فروشی نبود نغمه رزیتا فخر الکی
۹ ماه پیشمسخره خیلی
14مسخرس وقتتون رو علکی هدر ندید به بنظرم
۹ ماه پیشدلارام
۲۳ ساله 00رمان خیلی خوبی بودگیتی خیلی سربه هواو خودسر بودرفتاراش در شان یه مادروهمسر نبودورفتاری انجام می داد که باهنجارهای زندگی ایرانی درتضادبودبه نظرم حقش بود هرچی سرش اومدآخرولی اون مردابایدتقاص پس میدادند
۹ ماه پیشیه دوست
61گیتی اگه از همون بچگی خوب باهاش برخورد میکردند و به خواسته هاش اهمیت میدادند و اگه مخالف بودن بادلیل منطقی میگفتن نه ،همچین نمیشد.متاسفانه تو جامعه زیادن همچین آدم های درظاهر گرگ وبدامادرباطن مظلوم
۹ ماه پیشگلی
۲۵ ساله 43واقعا عالی بود وجالب موضوعش واقعا جالب بود
۹ ماه پیشzahra
42بی نظیر بود رمان واقعا عالی بود.ممنون از نویسنده ی محترم.ولی طبیعیه دلم برا گیتی سوخت؟بنظرم تقصیر خودش نبود.کمبود ها و بی توجهی هایی که تو زندگیش داشت باعث این اتفاق های بد شد و گیتی آدم بده نبود.
۹ ماه پیش
ز..هستم
00قلم نویسنده روان و زیبا بود ،کلمه و جمله ها به خوبی و در جای درست ادا شده بودن ،شخصیت گیتی ترحم بر انگیز بودو تو شعله عقده وانتقام خوش سوخت،ممنون از نویسنده محترم