
رمان زن نبود شعله بود سوزاند
- به قلم پری۶۳
- ⏱️۷ ساعت و ۵۸ دقیقه
- 74.7K 👁
- 165 ❤️
- 210 💬
راجب ب ی دختریه ب اسم گیتی ک تو خانواده مذهبی ب دنیا اومده و بزرگ شده ،،ی خاهر داره ب اسم فرنگیس ،، گیتی خیلی سرکش و آزاده و بخاطر همین خانوادش دل خوشی ازش ندارن و زیر نظر خانوادش با مردی ب اسم مجید ازدواج میکنه و حاصلش میشع ی دختر ب اسم هستی ،، گیتی آزادی رو دوس داره و تو مهمونیا باس آزاد باشع و برقصه و لباسای راحت و آنچنانی بپوشه ک مجید با تمام اینا مخالفه و همین میشه مشکلات زندگیش و عامل اختلاف با همسرش ،، ی روز که گیتی هستی رو ب پارک میبره تا دیروقت طول میکشه و وقتی میاد با شوهرش حسابی بحثش میشه و مجید هم هستیو میگیرع و با هم از خونه میزنن بیرون ،، تو جاده با کامیون تصادف میکنن و شوهرشو بچش میمیرن و این میشه آغاز داستان ...
ورقه ها را دسته می کنم..چندبار بُر می زنم. بعد به سمت زن چاق می گیرم.
-نیت کنید و شش تا کارت بیرون بکشید.
زن چاق می گوید:
-نع..اول نوشین کارت بکشه..
رو به زن جوان می گوید:
-نوشین نیت کن..
زن جوان با من من.. بالاخره شش کارت بیرون می کشد..
کارتها را روی میز توی دو ردیف سه تایی می چینم..بدون اینکه به زن ها نگاه کنم لب باز می کنم:
-مشکل مالی جلوی روتونه..دو تا خانواده رو درگیر کرده. حل میشه..اما زمان می بره. سه وعده نشون میده. سه ساعت..سه روز..سه ماه.. سه سال..بهرحال سه وعده زمانی زمان می بره تا مشکل مالی حل بشه..
زن چاق می پرد توی حرفم:
-همون قولیه که صدیق بهت داده.یادته؟؟ گفت سه ماه بعد وام درست میشه؟؟
زن جوان خیره به کارتها سرش را تکان می دهد و حرف زن چاق را تایید می کند.
یکی از کارتها را نشان می دهم وادامه می دهم:
-این شاه دل رو ببینید.. عشقه.. مشکل مالی داره عشق رو تهدید می کنه.. باید اول مسئله ی مالی حل بشه..بعد عشق می تونه جلو بیاد و خودشو نشون بده. این کارت کناری هم یه زنه..داره مشکل درست می کنه..می خواد رای عشقو بزنه..نمی خواد عشق خودشو نشون بده.
زن چاق سریع می گوید:
-ذلیل بشی الهی..اگه تو مادر باشی که نمیذاشتی بچه ت حسرت بکشه..دستشو میذاشتی توی دست این دختر و دلشونو شاد می کردی..
زن جوان با حلقه ی اشکی که توی چشم خانه اش جمع شده آرام می گوید:
-می بینی خاله..می بینی همه چی رو چقدر روشن و واضح نشون میده؟؟
به زن ها نگاه میکنم..می گویم:
-فعلا همینها رو نشون میده.تقدیر این ساعتتون اینو نشون میده..
زن چاق می گوید:
-برای من هم کارت بریزید..
دوباره کارتها را دسته می کنم..بر می زنم و به سمت زن می گیرم..شش تا بیرون می کشد.با نگرانی مشهودی به دستهایم نگاه می کند:
-اوضاع خوبی توی راهه..پول زیادی به دستتون می رسه.دو وعده دیگه..نزدیک هم هست..ممکنه تا دوماه دیگه باشه. پولش برکت داره.. زیاد میشه..
نگرانی از صورت زن پر کشیده.با لبخند از من می پرسد:
-چیز دیگه ای هم می بینید؟؟ اختلاف؟؟ دعوا؟؟؟
به سمت زن جوان نیم نگاهی می کند و با احتیاط و آرام ادامه می دهد:
-خیانت؟؟...
و بعد نفس عمیقی می کشد و نفسش را صدادار بیرون می دهد..
به کارتها نگاه می کنم..می گویم:
-نه..خیانت در کار نیست..اما باید مراقب باشید.. طرف شما حسابی توی مشتتونه..باید همینطوری نگه داریدش..
زن چاق نفس راحتی می کشد و لبخند گل و گشادی روی لبهای قرمزش می نشیند..
فنجانها را بر می گردانم و جملاتی شبیه همان حرفهای قبلی تحولشان می دهم..با این تفاوت که این بار با نقش حیوانات و گیاهان و اشیاء برایشان توضیح می دهم..
-حلقه افتاده...راه درازی به طرفش می بینم..آروم آروم به ازدواج ختم میشه..باید مانع رو از سر راه بردارید تا ازدواج شکل بگیره..عشق زیادی می بینم..دوطرفه ست..اون لونه پرنده رو می بینید؟؟؟ یعنی خونه عشق.. بالاخره ساخته میشه..اما زمان می بره......و .....
زن ها با رضایت کاملا مشهودی خداحافظی می کنند و می روند...مطمئنم نمک گیر شده اند و هفته ای یکبار به سراغم می آیند.
بعد از رفتنشان، فنجانها را می شویم و مقدمات ناهار را آماده می کنم.سالاد درست می کنم و سراغ لپ تاپ می روم. اول حسابم را چک می کنم..200 تومان واریز کرده اند.خوب است..خیلی خوب است..روی هفته ای یکبارشان هم که حساب باز کنم، خیلی خوب است.
چراغ ساتیار روشن می شود.بالافاصله سه تا بوس و یک بغل برایم می فرستد.لبخندی روی لبم می نشاند.می نویسم:
-جن بوداده..از کجا پیدات شد؟؟من همین الان آن شدم..
می نویسد:
-بوت رو حس کردم..وقتی میای می فهمم..بوت همه جا رو عطر آگین می کنه و چند شکلک بوس
-اگه این زبونو نداشتی که تا الان کلاغا خورده بودنت..
-شکلک سبز استفراغ می فرستد و می نویسد:
-کلاغ؟؟ایییییییییییییی..من ترجیح می دم یک بانوی زیبا و با کلاس منو بخوره..یکی مثل تو
-رودل نکنی یه وقت بچه پروو...(شکلک زبون درازی)
می نویسد:
-بیخیل..خودت چطوریایی؟؟خوبی؟؟از شواهد که برمیاد روبراهی..اره؟؟
-اره خوبم..همین الان دو تا مشتری تپل داشتم..
یاد زن چاق می افتم و می خندم..می نویسم
-البته یکیشون از نظر طول و عرض واقعا هم تپل بود...تپل به توان ان...
ساتیار شکلک خنده می فرستد..می نویسد:
-اوضاع کائنات رو بر وفق مرادت می بینم..هاله ی دورت خیلی قوی شده..برات خوشحالم..حالا یه بوس بده به عمو...
شکلکزبون درازی می فرستم و می نویسم:
-ساتی جونی..من خودم ملتو اسکل می کنم و تقدیرشونو رقم می زنم..تو داری برای من فال میگیری؟؟؟
-من فال نمیگیرم عزیز دلم..من دارم می بینم.. بچه های بالا بهم گفتن که اوضاعت روبراهه..وظیفه م بود که بهت خبر بدم..
-شانس آوردی که حالم خوبه..به بچه های بالا هم بگو دمشون گرم..هزار تا بوس براشون می فرستم..
-شکلک نگران..اوه..اوه...خانوم چه سخاوتمند شده..بوسه حراج می کنه...عمرا بذارم یکی از اون بوس ها بره بالا..همه شو خودم مصادره می کنم..همه ش مال خودمه... به بچه های بالا فقط تشکرتو ابلاغ می کنم..همین بسشونه..دفعه ی آخرت هم باشه که جلوی من بوسه حراج می کنی...
-اوه چه غیرتی هم میشه بچه م..سینه جلو میده واسه من..برو بینم بابا...
ساتیار شکلک عصبانی می فرستد و می نویسد:
زهرا
00یه جاهایی دوست داشتم گیتی جلودستم بوددونه دونه موهاشوبکنم اینقدرازدست کارهاش وحرفهاش حرص خوردم به خودشم میگفت من یه خانم خیلی محترمم. یه شخصیت حال به هم زن خوشحال شدم که اخرش تقاص کارهاشو پس داد ..خسته نباشید به نویسنده
۱ ماه پیشزهرا
10گیتی های زیادی دردنیایه واقعی وجود دارن که کمبودوحسرتهای زندگیشونومیخوان باخراب کردن زندگی دیگران به دست بیارن کاش بفهمن گناه کردن و بدی کردن تاوان داره هرچقدربزرگترتاوانش سنگین تر
۱ ماه پیشناشناس
11به نظرم حق هر دو خانواده رو گذاشت دستشون هم *** هم متعصب های پخمه جفتشون با هم سوزند دمش گرم 🤟🤟🔥🔥
۲ ماه پیشامیرعلی
02واقعا عالی بود دمت گرم نویسنده عزیز موفق وپایدار باشی
۲ ماه پیشستین
02داستان کاملا جالب و غیر قابل پیش بینی بود اگر خانواده ش انقدرمحدودش نمیکردن و بیش از حدسخت نمبگرفتن هیچ وقت از خانواده ش دور نمیشد.واین که گیتی های زیادی داریم تو این دنیا که کم از این مشکلات ندارن.
۳ ماه پیشرها
10اولش اصلا ازش خوشم نیومد تصمیم داشتم بیخیالش بشم حذفش کنم بعد گفتم بزار ببینم اخرش چی به سر همچنین ادمی میاد پایانش خوب بوددرسته ولی بازم جا داشت توبه کنه و ادم خوبی بشه خدا بخشنده تراز اون چیزیه که ما فکر میکنیم.بازم ممنون از نویسنده خوبش خدا قوت
۴ ماه پیشناشناس
20سلام انسان طمع کار آخرو عاقبت نداره پس بیاییم به چیز هایی که داریم قانع باشیم باتشکر😘
۴ ماه پیشP
00I
۴ ماه پیشنجمه محمودی
30سلام به رغم اینکه این رمان به خواننده استرس وارد میکرد وبر خلاف عقاید جامعه ما بود اما داستان متفاوت وجذابی داشت و البته پایان جالب وغیره قابل پیش بینی
۵ ماه پیششیرین
00خیلی داستان جالب وپرکشش وبی نظیری بودباپایانی مناسب وغیرقابل پیش بینی منکه ازخوندنش لذت بردم داستانی آموزنده که نشون میده باتحت فشارراردادن بچه و توهین وتحقیرنمیشه اونو هدایت کرد
۶ ماه پیشماهی
00من اول نظرات روخوندم بعدخودم نظرم رومیدم واقعارمان آموزنده ای بودقسمت مذهبیش اونجایی بودکه بعدازاون همه اشتباه وازدست دادن هستی ومجیدخدابراش یه راه جدیددرنظرگرفت که شیواونگاربودن که گیتی نتونست خوبشه
۶ ماه پیشآسمان آبی
15افتضاحه.کجای این رمان مذهبیه؟شرح و توجیه گناه و *** و عقدهای هرزگی.متاسفم!خدا رو نشناختید دلی که خدا توش باشه ولو آنی هیچ وقت هرز نمیره . متاسفم وقتی رو که میتونستم صرف خلوت خدا کنم صرف این رمان کردم
۶ ماه پیشصدف
10خیلی جالب بود و بیان حقیقتهایی که دوست نداریم قبولشون کنیم.👌 ولی به شخصه ترجیح میدم اصلا چنین داستانهایی رو نخونم.روح آدم پژمرده و آلوده میشه.گیتی آدم کثیفی بود
۶ ماه پیشفروزان
10سلام رمان خوبی بود میتونه جلد دوم هم داشته باشه چون مشخص نشد ساتیار و شخصیت های دیگه آخرش چی میشه نغمه و ..خیانت کردن واتفاقی واسشون نیفتاد درسته گیتی خیلی اشتباه کرد ولی میتونه آخرش بهتر تموم بشه
۷ ماه پیش
ناشناس
00عالی قه مشت زن تنه لش فاسد لوس ننر نشوند سرجاش لاشی،های عیاش پز پزو افاده روانی ناز شصتش با اون والدین متعصب مثل ما که گیر زن شوهر های کودن ابله عقده ای موذی خاله زنک افتادیم دیوانه های روانی سلیطه فضول