رمان تو سیندرلا نیستی به قلم نسترن قلی زاده
روژان غم های بسیاری را پشت سر گذاشته و دیگر آن آدم سابق نیست. او از روزهای گذشته اش برایمان می گوید. روزهایی که شخصیتی وابسته داشت و خود را غمگین و بدبخت می دید. او معتقد بود تنها زمانی خوشبخت می شود که با فرزاد پسر ثروتمند و خوش چهره ی جلال ستوده، دوست پدرش ازدواج کند. رسیدن به او تنها خواسته اش بود. روژان به آرزویش رسید فرزاد به او علاقه مند شد و با یکدیگر ازدواج کردند اما بعد از ازدواج متوجه دلیل واقعی ازدواج فرزاد با او شد. این حقیقت قلب روژان را شکست اما از ترس نابود شدن زندگی اش اعتراضی نکرد تا اینکه طی اتفاقاتی، با امیر جاوید که کینه ای قدیمی از خانواده ی ستوده داشت و دنبال فرصتی برای انتقام بود، آشنا شد و...
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده Nastaran.roman
-
آیدی تلگرامی نویسنده N_ghaaf
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.