رمان مگس
- به قلم مریم چاهی(مرینا)
- ⏱️۹ ساعت و ۴۵ دقیقه
- 354.1K 👁
- 5.4K ❤️
- 3.4K 💬
یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه. بعد می دزدتش و .....
پوریا فقط داد و بیداد راه می انداخت و به من توهین می کرد. منتظر بودم بابا هم عصبی بشه و شروع کنه ولی رفته بود برای من شربت درست کنه و خیلی خونسرد به نظر می
رسید. لیوان شربت رو دستم داد گفت: ماچت کردن؟
- بابا زورکی بود. - وسط دانشگاه؟
- به خدا به زور نگهم داشته بود. - خوشت اومد؟
چشم هام از کاسه زد بیرون. این چه سوالی بود؟ پوریا از من بیشتر تعجب کرده بود. جلو اومد با دستش بازوی بابامو کشید برش گردوند سمت خودش: آقا فوآد می فهمی چی می گی؟
- صبر کن ببینم اولین تجربه دخترم از ماچ چطوری گذشته؟ بگو بابا از اولش تعریف کن. شیرین بود؟ چسبید؟ چطوری بود؟
- بابا؟!!!!
- مگه چیه؟! من هم زورکی مامانتو ماچ کردم. البته پشت در خونشون جات خالی یه کشیده مشتی هم کوبوند تو صورتم. ولی بعدش گفت خوشش اومده. حالا تو خوشت اومد؟
- آقا فوآد می فهمی من اینجا ایستادم؟ خیر سرم نامزدمه. - اگه نامزدته روش غیرت داشتی نباید الان اینجا می بودی. دختر منو ول کردی اومدی اینجا مثل بچه ننه ها عرعر
کنی؟ کی آوردش؟ پانی بابا کی آوردت خونه؟
ترسیدم بگم همون پسره برام آژانس گرفت که آتیش پوریا شعله ورتر می شد و دیگه نمی تونستم از زیر بار تهمت شونه خالی کنم. فقط گفتم آژانس بانوان. - حالا مشکلت چیه
پوریا جان؟ می خواستی خودت زودتر ماچش کنی. - آقا فوآد شما چطوری انقدر خونسردید؟ می گم جلوی چشم های همه کله پسره تا ته تو حلقش بود. - پانی بابا کله پسره خوشمزه
بود؟
روی کاناپه وا رفتم و مبهوت به قیافه خندون بابام که داشت شربت دیگه ای برای پوریا هم می زد نگاه کردم. واقعا عصبانی نشده یا داره فیلم بازی می کنه؟
پوریا که رفتار بابا رو می دید بیشتر عصبی شده بود: داری از خیانت دخترت دفاع می کنی تازه می پرسی بهش خوش گذشته یا نه؟
صدای بابام برای لحظه ای بالا رفت: صداتو بیار پایین ببینم بچه! بی سوال و جواب دختر منو محاکمه می کنی؟ مگه از بچگی جلوی چشم هات بزرگ نشده؟ مردی که اینطور راحت به
ناموس خودش تهمت بزنه نمیشه اسمش رو گذاشت مرد. نمی خوای؟ به سلامت. از سر راه که نیاوردمش اینطوری با رنگ پریده برگشته خونه وسط خیابون ولش کردی. صدبار گفتم پانی
بلد نیست تنها جایی بره می خوام براش سرویس بگیرم گفتی خودت می بری خودت هم میاریش. اینطوری؟ ولش کردی به امان خدا اومدی اینجا به من بگی دخترم خیانتکاره؟ پانیذ
انگشترت رو در میاری همین الان می اندازی جلوش تا خونم به جوش نیومده. من دختر به بچه ننه نمی دم. - پوریا من خیانت نکردم....
- پانیذ توضیح نده براش. اگر توضیح می خواست همونجا ازت می پرسید اون مرتیکه هم زنده نمی گذاشت. حکم رو صادر کرده که الان اینجاست. مردی که یاد نگرفته از ناموسش دفاع
کنه بهتره بره علف بچره. - یعنی دارید به هم می زنید؟
- به هم خورد. وقتی ولش کردی اومدی خودت به هم زدی. روز خوش!
در خونه رو باز کرد عملا پوریا رو بیرون کرد. بدون هیچ حرفی رفت. سرم رو بین دست هام گرفتم گریه کنم که دادی هم سر من کشید: گریه برای چی؟ بیار بالا سرتو همین الان!
- بابا اعصابم به هم ریخته. - بابت یه تفریح جوانانه مسخره؟! می خوام از اول برام تعریف کنی ببینم چی شده؟
- خجالت می کشم. - ای تف به اون خجالت کشیدنت. دختری که شجاعت نداره باید بره زن همین پوریای بی غیرت بشه. - کلی کتک خورد از دوستای پسره. - دستشون طلا. کاش یه جور
می زدن عقلش تکون بخوره. بگو ببینم چیکارت کردن؟
با ترس شروع کردم به تعریف کردن. وقتی گفتم پسره با سر کوبید به صورت پوریا بعدش هم گفت من مال اونم صدای قهقهه خنده بابام شنیدنی بود: بابا به چی می خندی؟
- نمی دونم چرا انقدر این پسره رو دوست دارم. خیلی باحال بود. این بزمجه چیکار میکرد؟
- مگه می تونست کاری کنه؟ همه پسرها از پشت گرفته بودنش که نزدیک نشه. اون عوضی هر کاری دلش خواست کرد هیچکس هم نتونست جلوشو بگیره. - تو اون دانشگاه مامور حراستی
چیزی نبود؟
قضیه برخورد ریس دانشگاه و اخراج شدنم رو گفتم و بعد تعریف کردم از تو اتوبوس چطوری کشیدتم بیرون سوار آژانس کرد: بابا به خدا من اصلا اینو نمی شناختم...
- اوق حالم به هم خورد. چه دختر مزخرفی تربیت کردم. خوب الاق خودتم ماچش می کردی. ماچ مفتی گیرت اومده بوده. - بابا؟!!!!
- باز به غیرت اون که نذاشته با اتوبوس بیای تو خیابون گم بشی. از دختر بی دست و پا حالم به هم می خوره. زبون نداشتی از خودت دفاع کنی؟ لابد توقع داری من برم دانشگاه
مثل بچه کوچولوها پشتت در بیام؟ کورخوندی خودت صبح برمی گردی اون دانشگاه رو میذاری روی سرت از رئیسشون تا نگهبان دم درو می شوری میذاری کنار!
- می گم اخراجم کردن. - غلط کردن. به چه حقی؟ اینطوری می خواستی بری دانشگاه؟ یه نوکر با خودت بیاری ببری درس بخونی؟ دختر یه کم جرات داشته باش. اینطوری همون بهتر
بری ظرف های خونه خاله جونتو بشوری...
موبایلم زنگ خورد. منتظر بودم مهشید دوستم باشه. شانس من امروز برای انتخاب واحد نیومده بود. شماره ناشناس بود: بله بفرمایید!
- سلام عشقم رسیدی؟
وای خدای من اینکه همون پسرست؟ گوشی از دستم افتاد. بابام نگاه پرسشگری بهم کرد: کیه اینطوری رنگت پرید؟
- هیشکی!
تلفن رو خاموش کردم ولی دوباره زنگ زد. چند باری رد تماس کردم ولی ول کن نبود. بابام خم شد جلوم گوشی رو ازم گرفت گفت: بده من عزیزم حلش میکنم.
منتظر بودم هرچی از دهنش در میاد به اون عوضی بگه ولی به جاش صداشو زنونه کرد گفت: الو عشقم!
برگشت سمت من آروم بهم گفت: یه کم بزرگ شو. چشم و گوش بسته بودن خوب نیست.
تلفن رو زد روی پخش: تو کی هستی؟
- عزیزم کی میای دوباره ماچم کنی؟
- گوشی رو بده به پانیذ. - وای چه خشن؟ من از مردای خشن خیلی خوشم میاد. یه جوری میشم اصلا ناجور میشم. - تو کی هستی؟ مردی؟ نکنه اون راننده آژانسشی؟
- عشقم راننده هم میشم برات. خواننده هم میشم برات تو فقط جون بخواه. کیه که بده؟
- چرت نگو گوشی رو به پانیذ ببینم! لابد اون دختر گامبو ایکبیریه ای که همش دور و بر دوست دختر من می پلکه؟
- عشقم چاق دوست نداری؟ لاغر میشم برات. - می گم گوشی رو بده به پانیذ اعصاب ندارم ها...
- جون بخورمت جیگر. بی اعصاب میشی چقدر هات میشی سوختم لامصب. - گوشی رو میدی به پانیذ یا الان بیام در خونشون؟
- بیا عزیزم. دارم برات حاضر میشم. اصلا بیا خودمو بگیر. - اومدم.
گوشی رو قطع کرد. بابام از خنده افتاده بود روی مبل و اشک از چشم هاش جاری شده بود: بابا الان میاد. این خیلی پررو تر از این حرف هاست. - ای جونم بگو بیاد خودم بهش
سرویس میدم. تو پاشو غذا بخور که برات خورش بادمجون پختم انگشت هاتم بخوری. - بابا پوریا چی میشه؟
- یا درس می گیره یا بره به درک! از اولش گفتم زوده گوش نکردید. الان وقت جوونی کردن تو بود نه شوهر کردنت. بیا با اولین اتفاق مفرح زندگیت آقا کم آورده. - مفرح؟!!
تو به این میگی مفرح؟!!
- دختر کوچولوی من. بزرگ شو. عاشق شو. تجربه کن. همیشه بیست ساله نیستی. بیست سالگی یه مزه داره بیست و پنج سالگی یه مزه دیگه. از لحظه هات لذت ببر. - فعلا که اینهمه
درس خوندم به خاطر اون عوضی اخراجم کردن. - یاد بگیر از خودت دفاع کنی. این یک بار رو خودم میام حلش می کنم ولی دفعه آخرت باشه بی زبونی کنی. چون ولت می کنم خودت از
عهده اش بر بیای.
آیلین
10بهترین رمانی بود که تو عمرم خوندم اینقد با صدای بلند خندیدم روحم شاد شد خدا خیرت بده نویسنده عزیز😘
۲ هفته پیشنازی
00رمان خوبی بود ولی اونای که میگن بچه گانه بود و پدرش بی غیرت بود کاملا اشتباه میکنن پدر پانیذ مرد با منطقی بود و اصلا رمان بچه گانه ای نبود خودتون سلیقه ندارید یا حتما رمان نخونید که میگن بچه گانه بود هر کدوم از نویسنده ها سلیقه خودشون و دارن به شما هم ربطی نداره
۲ هفته پیشآنیدا
02وایییی خدا چقدر خندیدم میتونم بگم بهترین رمانی بود که تو این هفت سال خوندم دستت دردنکنه مریم جوووون(:
۲ هفته پیشنامشخص
00خیلی رمان قشنگی بود،من که عاشقش شدم ،ممنون از نویسنده ،ولی به سلیقه هم ربط داره ممکنه یکی خوشش بیاد ولی ممکنه یکی بدش بیاد،خداقوت 💓
۳ هفته پیشMahta
00رمان خوبی بود، انقدی هم که بعضیا میگن بد نبودا، دیگه چه انتظاری دارید، درسته یه اشکالاتی داشت ولی دیگه افتضاح که نبود، من به بقیه پیشنهاد میکنم بخونید
۳ هفته پیشElii
10به نظر من یکی از قشنگترین رمان هایی بود که خوندم بخاطر اینکه مشکلات زیادی رو تو خودش جاداده بود و ساتیار و پانیذ همیشه پشت هم بودم من تا الان رمانی ندیدم که اینطوری جذاب باشه
۳ هفته پیشعسل
10خیلی قشنگ بود و قشنگ تموم شد:))
۴ هفته پیشسودابه
13رمان خوبی بود ولی با پدر پانیز مشکل دارم چون همچین پدری اصلا وجود نداره یه بی غیرت به تمام معنا بود چیزی که فکر منو مشغول کرده اینه که پس خرج اینا از کجا میومد پدر پانیز کلا تو خونه بود
۴ هفته پیشلیلا احمدی
15واسه چی الکی تعریف میکنید .. خیلی چرت و حال به هم زن و بچگانه بود ...واقعا حیف وقتی که گذاشتم
۱ ماه پیشZzz
30میشه بگید فصل دو رو کجا میتونم بخونم
۱ ماه پیشگندم
11من دو فصل بیشتر نخوندم خوشم نیومد
۱ ماه پیشآیسان
13چرت ترین چرتی که خوندم لازمه کنارش بگم داشتم بالا میاوردم
۱ ماه پیش...
12به خاطر لایک های زیادش رو خودم رو مجبور به خوندن کردم و در نهایت گفتم کاش نمیخوندم! دوست نداشتم رومان رو و شخصیت پانیذ رو که اختیار دلش رو هم نداشت
۲ ماه پیشهیچکی
11چرا شخصیت های دختر رمان ها کنترلی روی رفتارشون ندارن و اینقد سست عنصرن؟ رمان طنزی بود اما کاستی کم نداشت! غیرمنطقی بودنش به کنار شخصیت ها چرا اینجوری بودن ؟ مثلا امیر فخرالدین زاده چرا یهو بی مقدمه زنگ بزنه بگه منو امیر صدا کن؟پانیذ هم که با پا پس میزد با دست پس میکشید🤦🏼 درکل پیشمون شدم از خوندنش
۲ ماه پیش
تپش
00خیلییی رمان خوبی بود از رمان های مورد علاقه ام بود🥰💝