قاتل کیه؟ به قلم آریانا عاشوری زاده
دریا دختر شوخ طبع و پر هیاهویی که پدرش برا یه ماموریت به خارج از کشور میره و دریا رو به یه خانواده ی مورد اعتماد و سرمایه دار میسپاره ساواش پسر اون خانواده با وجود دریا توی خونه مخالفه و جفتشون ضد هم هستن.
در همین حین دریا پی قاتل مادرش میگرده و با واقعیت های غیر قابل باوری رو به رو میشه یه رمان فوق العاده کلکلی که هرکسی باید بخونتش!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۱۹ دقیقه
چهره اش واقعاً محسور کننده بود اما سعی می کردم زیاد نگاهش نکنم.
- اون وقت دیگه پا روی دم من نمی ذاری!
واقعاً دست خودم نبود حس می کردم کسی میخواد حقم رو بخوره که اینقدر آمپرم چسبید.
بلند گفتم:
- دُم؟
با قهقهه ای که زدم کفری شد و ادامه دادم:
- ببین هرکول من دمی نمیبینم مگه تو حیوونی که دم داشته باشی داری خودت رو حیوون خطاب می کنی کو دمت؟
از اون جایی که کم آورده بود و اعصابش خرد بود با یه پوزخند مرموزانه گفت:
- میخوای ببینی؟
چشم غره ای رفتم و رنگ از رخسارم پرید بعد از کمی مکث گفتم گفتم:
- آدم کم شعور!
- خسته ای برو کمی استراحت کن شاید حالت بهتر بشه!
یعنی الان بهم توهین کرد؟
- اصلاً می خوام تا صبح اینجا بشینم تورو سننه؟
تا خواست چیزی بگه خاله اومد و یا تعجب و حیرت گفت:
- چیشده؟
خاله با دیدن دستم یه نگاه به من انداخت یه نگاه به پسرش منم ملتمسانه و مظلومانه خاله رو نگاه می کردم.
- ساواااااااااش؟
پس اسم این هرکول بد قلق ساواش بود الکی شروع کردم به لرزوندن دستم!
خاله دستم رو گرفته بود با دلسوزی نگاه می کرد نگاهی به ساواش انداختم از نگاه عصبیش تن و بدنم لرزید و پشت خاله قایم شدم و دستم رو به لبم زدم و یه بوس واسش فرستادم و پوزخند از سر خباثت زدم.
بدجور حرصش گرفته بود خاله نزدیکش رفت و گفت:
- ببین دختر مردم رو نیومده به چه روزی انداختی می دونستم آخر یه دست گلی به آب می دی می دونستم!
- خیلی سر به هواست و فکر کنم سر و گوشش خیلی میجنبه بهتره بیشتر مراقب مهمونمون باشیم.
این رو گفت و لبخند مرموزی زد و دستش رو تو جیبش کرد و چرخید و سمت اتاقش رفت.
اون لبخند مرموز اشاره ای به دم مخفیش که نداشت، داشت!؟
روی صندلی میز ناهارخوری نشستم که خاله پماد ضد سوختگی رو آورد و به دستم زد واقعاً با دلسوزی تمام و خیلی با ملایمت و آروم داشت پماد رو به دستم می زد.
یه لحظه واقعاً مامانم رو به جاش تصور کردم چی می شد مامان منم زنده بود؟
نگاهی بهم انداخت و گفت:
- درد داری عزیزم؟
- یه کم خاله جان!
توی چشم هاش دلسوزی موج می زد.
- غمت نباشه این کرم معجزه می کنه، صد بار بهش گفتم قهوه نخور!
- حتما شبا هم بیدار میمونه آره؟
سری به معنای تاسف تکون داد.
- قهوش همیشه دستشه انگار شیشه شیره از خودش جدا نمیکنه هی میگم نخور نخور واست ضرر داره ولی بزرگ شده فکر میکنه عاقله پسره ی سرکش.
با تصور شیشه شیر تو دست ساواش با اون هیکل جذاب و دلفریب واقعاً خنده ام گرفته بود.
- شب ها خوابش نمیبره هر شب تا سر و ته حیاط و متر نکنه نمیاد داخل، بعضی وقت ها هم دو لیوان میخوره و دیگه بدتر تا صبح حیاط و متر میزنه نگرانم طوریش بشه این پسر!
تو دلم گفتم هیچ کوفتش نمیشه اینی که من دیدم تا صد تا مثل ما رو نکشه که چیزیش نمیشه که... گوساله!
ولی سعی کردم جلو خودم رو بگیرم و با ظاهری ناراحت بگم:
- حالا اشکال نداره خودتون رو ناراحت نکنید.
خاله با افسوس سری تکون داد و گفت:
- خوب دیگه تموم شد اگه دلت میخواد برو استراحت کن... ام دریا راستی یه دسته کلید توی کشوی کنار تختته که راحت تر باشی البته فکر نکنم نیازی باشه چون دربانا درو برات باز میکنن ولی برای راحتیه خودت هستش.
با لبخند از خاله تشکر کردم رفتم تو اتاقم.
یکسره مشغول وارسی خونه بودم وای که چقدر این خونه به آدم آرامش می داد خیلی زیبا بود طراحیش خارق العاده بود.
دم سازندش گرم!
خاله واسه شام صدام زد، انقدر سرم تو این در و اون در اتاق بود که نفهمیدم کی هوا تاریک شد، فکر کنم دوباره با اون گوساله دلفریب رو به رو شم!
وارد حال شدم و روی صندلی میز ناهار خوری نشستم ساواش هم یه لباس چیریکی آستین بلند که احساس می کردم چند سایزی واسش کوچیکه
چون داشت تو تنش پاره می شد و سینه اش بر آمده شده بود تنش بود هرکوله دیگه.
یه جوری نگاهم میکرد انگار ارث باباش رو خوردم خداروشکر فقط میخوام شصت روز بمونم، شصت روز ناقابل!
نفسش صدادار بیرون فرستاد و مشغول غذا خوردن شد، خواستم لیوان آبی که روی میز بود رو بردارم که دستم خورد تموم آب سمت ساواش ریخت با عصبانیت قاشق و چنگالش رو توی بشقاب انداخت و گفت:
-مثل اینکه نه تنها آداب صحبت کردن حتی آداب غذا خوردن هم بلد نیستی.
به چشم هاش زل زدم.
-مثل اینکه نه تنها آداب راه رفتن حتی آداب مهمونداری رم بلد نیستی.
- آداب مهمون داری رو بلدم اما من میدونم مهمون گستاخ رو چیکارش کنم.
چشم هام رو تو حدقه چرخوندم.
- ببین کارواش خان...
تک سرفه ای زد و گلوش رو صاف کرد و گفت:
- ساواش هستم نه کارواش لفظتون رو درست کنید خانم محترم روی اسمم حساسم.
دیانا
۱۴ ساله 00آخه چرا دریا مرد چرا آخرش آنقدر مسخره بود فک کنم شما اصلا بلد نیستین رمان بنویسین خب ما دل نداریم یه پایان خوش می خوایم چیز زیادی هست یه پایان خوب خواستن از نویسنده 😞😞😢😢
۱ ماه پیشMaHi
۱۸ ساله 00داغونننننننن
۱ ماه پیشKosar Bali
۲۲ ساله 30بنظرم رمان جذابی نبود و اینکہ اصلا پایان خوبی نداشت و از اونجایی کہ جزو رمان ھای طنز بود اصلا باھاش نخندیدم
۲ ماه پیشفاطمه
00به نظرم اوایل رمان خوب بود ولی آخرش خیلی بد تموم شد اصلا اینجوری فکر نمیکردم، در کل خوب بود من از 10 نمره بهش 5 نمره میدم
۲ ماه پیشزهرا
۲۳ ساله 01رمان خیلی قشنگی بود
۲ ماه پیشصورت عروسکی
50چرا انقدر دارین ازش بد میگید بلاخره نویسنده هم زحمت کشیده خواسته رمانش کمی متفاوت تر تموم شه پایان همه رمان ها که خوب نیست بنظرم باید اول برین کاملا راجب رمان فکر کنی بعد بیاید نظر بدید😐💔
۹ ماه پیشرمان
00ببخشید شما که فکر کردین به این رمان چه نتیجه ای گرفتین
۳ ماه پیشصورت عروسکی
00احساس نمیکنی توی متن توضیح داده باشم؟!
۳ ماه پیشملیسا
10من عاشق اسم ساواشم فقط بخاطر این رمان خوندم
۴ ماه پیشYek
20خیلی مزخرف و چرت بود 😏
۴ ماه پیشمرضیه
۱۴ ساله 20این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Solmaz
00خدایش چرت ترین رمان بود حیف وقتم که براش گذاشتم
۵ ماه پیشهانیه
۲۰ ساله 10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
بیر
01اول از همه سلام به همه دوستان با دیدن این نظرات دیگه باید حتما این رمان را بخوانم چونکه باید خیلی قشنگ باشد با دیدن نظرات میگم پس منتظر نظرم باشید
۵ ماه پیشمرضی
۲۰ ساله 00مزخرف چرت
۵ ماه پیشهانیه
۲۰ ساله 00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
نیروانا
00پایان خوبی داشت از نظر من رمان های که تهش به خوبی خطم میشه رمان های بسیار تکراری هست هر چند موضوع تکراری بود! لطفانویسندگی رو ادامه بدید.