رمان عروس زمان
- به قلم کوثر رضائی
- ⏱️۸ ساعت و ۲۴ دقیقه
- 84.6K 👁
- 255 ❤️
- 253 💬
مَهان آریافر دختری با کلی آرزوهای رنگی که خانواده اش خیلی محدودش میکنن و در آخر مجبورش میکنن نامزدیش رو بهم بزنه و تن به ازدواجی اجباری با فردی که اصلا هیچ علاقه ای بهش نداره بده و پرده از حقایق زندگیش برداره اما این نوع ازدواج اجباری با همه ی اونایی که خوندید فرق داره ….
+خیلی دوست دارم
_آره میدونم یه چیز جدیدتربگوو خخخخ
به لطف غزل وبچه های گروه اسم منم وارده تحقیق کردن ونمره کاملو گرفتم .
منم بخاطر جبران این لطفشون همه رو به صرف بستنی دلخواهشون به کافه ی کنار دانشگاه مهمون کردم.
_میگمممم مهااااان من بااین بستنی گول نمیخورم ههاااا بایدبهم شااااام بدی
نمیدونم چرایه دفعه ازدهنم پرید وگفتم به همین زودیا شام عروسیممم میدم بهت.که باصدای سرفه هاای علیرضا یکی ازهم گروهیام نگاه هاج وواج همه به سمته اون کشیده شد یکی از پسرا بهش یه لیوان آب دادویکم پشتشو ماساژ داد .
+بخدا من چشمم دنبال بستنی هاااانبودآقای علوی
_این چه حرفیه ،پیش میاد دیگه.
باتموم شدنه حرفه آقای علوی غزل جیغ کوتاهی کشیدو گفت الان چه زری زدی؟؟؟؟؟
+اووووممممم هیچی
_بیخود زودباش بگو چه بخت برگشته ای عاشق زشتی مثله توشده هاااااااا؟؟؟؟
+باباهیچی همین جوری گفتم محض خنده .ببخشید
_اییییش شوهرندیده ی آبروبر الان میگن ترشیدی
+نه که جنابعالیه شوهردیده ااای .؟؟خوبه الان بهم گفتی زشت خوزشتاهم ترشیدن مثلع من سال تاسال یه خواستگار ازجلو کوچمون ردنمیشه .
_اشکال نداره عجقم خودم میام غصه نخورررر
بعداز کلی شوخی وکل کل من وغزل وبچه هاااا بالاخره رضایت دادیمو خدافظی کردیم فقط نمیدونم چرا علیرضا علوی اینقدر پکر شد
#عروس_زمان6
ساعت ۵عصربود ونسبت به روزای دیگه خیلی دیربه خونه رسیدم ومطمعنم بازجویی سختی درپیش داشتم.
همین که پامو توی راهروی خونه گذاشتم مهراد جلوم ظاهر شد.
_کجابودی تا حالااا؟
کفشامو خیلی ریلکس ازپام درآوردم وروبهش گفتم
+سلام داداشی
_گیرم علیک .حالا بگو کجابودی؟؟
+چیزی شده؟؟
_مهان منو عصبی نکن توهمیشه ساعت۳خونه ای این دوساعت دیرکرد دلیلش چی بوده؟؟؟
+هیچی بچه های گروه لطف کردنو اسم منم وارد تحقیق کردن منم بخاطر تشکرازشون به کافیشاپ کنار دانشگاه مهمونشون کردم.
_بچه های گروه چرا باید یه همچین کاری براتو انجام بدن هااااان؟؟؟
هانشو باداد بلندی گفت که ازترس یه قدم عقب رفتم وگفتم:
+بخدا داداش غزل ازشون خواسته بود.
_بزار بابا بیاد به حسابت میرسم مهان خانم .حالا کارت به جایی رسیده که پنهونی دخترپسرای دانشگاهتو میبری کافیشاپ.
+داداش چه پنهونی آخه من که الان بهت گفتم.چرا اینجوری میکنی؟؟؟
مامان_چتونه شماباز به جون هم افتادید؟؟؟
_هیچی دخترت واسه دوستاش مهمونی گرفته فقط.
مامانم باشنیدن این حرف بادستش زد رو گونه اشو گفت مهان بازچیکار کردی؟؟؟
چشام پراشک شده بود و داشت جاری میشد.
+من کاره بدی نکردم بخداااا مامان چرا شماهاا اینجورید آخه
بعدشم باحالته زاری رفتم تواتاقم و باهمون لباسا روتختم دراز کشیدم وخوابم برد
#عروس_زمان7
باحسه نوازش های دسته یکی آروم چشمامو باز کردم.
بادیدن بابام .لبخندی به روش زدمو از حالت دراز کش بیرون اومدم وروبه روش نشستم.
+سلام بابایی
_سلام گل دختره بابا .خوبی باباجان؟ساعت خواب
+مرسی بابایی .حتما مهراد همه چیو بهت گفته دیگه؟؟؟
_آره یه چیزایی گفته ولی من میخوام اززبون خودت بشنوم.
+نمیدونم بابا به نظره من که چیز زیاد بزرگی نیس
غزل ازبچه های گروه خواهش کرده بود که اسمه منم وارد تحقیق کنن تانمره بگیرم واین واحدمو نیافتم .اوناهم لطف کرده بودنو قبول کردن منم بخاطر تشکر ازشون به کافیشاپه کناره دانشگاه دعوتشون کردم یه ساعتی اونجا بودیم وبعدش برگشتیم که مهراد گفت دیر اومدی منم بهش توضیح دادم ولی بیشترعصبی شد .
بخدا بیشتراکیپ دختربودن وفقط چهارتاشون پسربودن اونام خیلی آدمای خوبی هستن.
بابا بخدا خسته شدم
همیشه گیرمیدن بهم
من حتی نمیتونم دره اتاقمو ببندم
بخدا من هیچ وقت به اعتمتدتون خیانت نمیکنم ولی نمیدونم چرا اینقدحساسید؟؟؟
بابام نفسه عمیقی کشیدوگفت
_میدونم عزیزم تومقصر نیستی هیچ وقت نبودی.
یه روز درست میشه.داداشتم رخاطر هیرا ناراحته درکش کن.
حالام یه آبی به صورته قشنگت بزن ولباساتوعوض کن بیا شام بخور مادرت نگرانته.
+چشم بابایی،ولی فک نکنم کسی نگران من باشه
_نگرانتن که این همه بهت گیرمیدن.دختره بابا تو خیلی خوشگلی باید خیلی مواظب خودت باشی.روحت پاکه خودت مظلومی زودباوری همه مثله خودت نیستن.
بیرون این خونه پره گرگه ،نمیخوایم گرگا اذیتت کنن.خودمون اشکتو دربیاریم بهتره تا غریبه هااا.
.......
1رمان خیلی قشنگی بود ولی آخر نفهمیدم کیو به جای غزل به خاک سپردن وبعداز زنده شدنش وگم شدنش توی سردخانه چرا مسعول سرد خانه ناپدید شدن میت را به خانواده اش نگفت وکی وچه طور کسی دیگه جای غزل به خاک سپرده شد
۱ ماه پیشزهرا
0عالی بوداین رمان
۲ ماه پیشعباسی
1خوب بود ،ولی غلط املایی زیاد داشت،ویک مورد دیگه مگه زمان دفن خانواده غزل حضور نداشتن ؟که دوباره زنده بشه وکی رو به جای او توی قبر بزارند؟
۳ ماه پیشنرگس
0😐😒بد بوددددد واقعااا بد
۳ ماه پیشفاطیما
1رمان و الکی کش دادی اونم چرت جاهای مهم که باید روش مانور می دادی سرسری گذشتی چقدر چرت
۳ ماه پیشتبریزی
1مزخرفتریییییین،خیلی یهویی تموم شد،خیلی مزخرف بود واقعا
۳ ماه پیشعسل آقاجانی
0رمان بسیار عالی بود اینکه بعضی ها بی احترامی کردن اصلا خوب نیست من به عنوان یک رمان خوان بسیار حرفه ای پیشنهاد میکنم که این رمان بسیار زیبا و عالی رو به خونید من ۱۲ سالمه ولی زندگیم یه جورایی شبیه مهانه😊😊💝ممنونم از نویسنده خانم 😘😘😘♥️🌹🐞
۴ ماه پیشمریم
3خیلی مزخرف بود مگه میشه غزل بمیره خانوادش تو قبر بزارن نبینن بعدش دایی مهیار آخر داستان ا کجا پیدا شد بی معنی تربن رمانی که خوندم .
۵ ماه پیشزیبایی های خدا
0رومان وعالی شروع کرده بودید،تاجایی که چجوری دوستش مرده بود،دوباره زنده شده بود،مگراینکه جنازش وپیدانمی کردن ازدریایک چیزی ولی مگه نرفت جنازه دوستش وداخل سردخونه دید،پس چجوری زنده شد،ازاینجاش به بعدزیادی غلط املائی،وپرش داشت،انگاری خودش رمان وننوشته بودکه یادش نمی یومدچی نوشته،درکل بدنبودولی می شبهتر
۷ ماه پیششوکا
0توضیح رمان اصلا ربطی به رمان نداشت هیرا از همان خواهش کرد زور نکرد که قبلش هم همینطور در کل رمان خوبی بود
۸ ماه پیشنیلای
1واقعا مزخرف بود اخرش یهویی تموم شد هیچ توضیحی به حامد نداد میتونست رمانتیک تر تموم بشه حیف وقتی که گذاشتم
۱۰ ماه پیشمهسا
0خیلی خوب بود اما زیادی طولانی شد
۱۰ ماه پیشMaryam Rajaei
4افتضاح بود .مگه میشه مرده زنده بشه . خودش نامزدیشو به هم بزنه بهت خودشم طلبکار نامزدش باشه. اول رمان آنقدر دختر ضعیفی باشه .آخر رمان آنقدر لجباز و قد
۱۱ ماه پیشزهرا
3عالی بود عزیزم 🦋
۱ سال پیش
سایه
0این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
دایی مهیار از کجا پیداش شد یهو اون آخر ؟ اگه دایی پیدا شد پس چرا حرف از مادر واقعی زده نشد هی گفت مامان مرضیه منو فدای پسراش کرد و فرق گذاشت بینمون بعد تا مریض شد گفت خیلی مادر خوبیه و از این حرفا زنده شدن غزلم که دیگه هیچی خانواده غزل که نقل مکان کرده بودن بعد یهو گفت خانوادش تا دیدنش شوکه شدن