رمان زندگی تصادفی به قلم ساجده تاجیک
داستان در مورد زندگی افسون، یه دختره خدمتکاره که یه روز صبر و تحملش رو از دست میده و بدون هیچ پشتوانهای از عمارت بزرگی که توش کار میکنه، بیرون میزنه. ولی با یه تصادف زندگیش کاملا عوض میشه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۳۸ دقیقه
روسری ساتن مشکیم رو باز و بسته کردم وگفتم:
- بدو بریم.
سریع با هم رفتیم بیرون. اکرم تا دیدمون، اومد جلو و گفت:
- دخترا زود برید بالا آقا کارتون داره.
منو شیرین نگاهی به هم انداختیم و رفتیم بالا. چند تا ضربه به در زدم که بالاخره صداش اومد.
- بیا تو.
با هم وارد شدیم و سلام کردیم. نگاهی به ما انداخت و گفت:
- من گفتم دو نفر؟؟!
و رو به شیرین گفت:
- تو میتونی بری.
شیرین چشمی گفت و رفت بیرون. امیر حسین زُل زده بود بهم و چیزی نمیگفت. نفس پر صدایی کشیدم و گفتم:
- کاری با من داشتید؟
سرشو تکون داد و گفـت:
- آره. برام یه لباس انتخاب کن.
همیشه از امر کردن بدم میومد. میمرد بگه میشه انتخاب کنی؟ سرمو تکون دادمو رفتم سمت لباسایی که روی تخت گذاشته بود.
همشون قشنگ بودن ولی چون اون پوستش سفید بود به نظرم قرمز بیشتر بهش میومد. به خاطر همین یه بلوز چهارخونه قرمز مشکی رو با کت و شلوار مشکیش کنار گذاشتم و گفتم:
- اینا چطورن؟
نگاهم کردو گفت:
- میخوای باهات سِت باشم؟
از حرفش جا خوردم. با خونسردی گفتم:
- نخیر آقا. به نظرم اینا بهتون بیشتر میاد. بازم خودتون میدونید.
اصلا از نگاه خیره و مسخره ش خوشم نمیومد. خیلی راحت تیشرتش رو درآورد و لباس رو برداشت. سریع گفتم:
- اگه با من کاری ندارید برم؟
- نه کارت دارم.
لباسش رو پوشید و جلوی آینه ایستاد. دستی توی موهاش کشید و گفت:
- از مو درست کردن چیزی میدونی؟
با تعجب نگاهش کردم که گفت:
- موهام رو درست کن.
و روی صندلی نشست و با پوزخندش به من خیره شد. دندونام رو روی هم فشار دادمو رفتم سمتش. موهاش رو خیلی ساده درست کردم که خیلی خشگل شد.
ولی چه فایده؟ قیافه داشت، اخلاق نداشت. تقریبا یه ساعتی ازم کار کشید آخر هم گفت:
- میتونی بری.
بدون هیچ تشکری. به این رفتار عادت کرده بودم. نیشخندی زدمو رفتم سمت در.
- تو که سیاهی نباید لباس قرمز بپوشی.
سر جام ایستادم. با من بود؟
برگشتم نگاهش کردم که گفت:
- با این لباس سیاه تر شدی.
خیلی بهم برخورد. من اصلا سیاه نبودم. سبزه هم نبودم حتی. فهمیدم میخواد حرصم رو دربیاره. لبخندی زدمو گفتم:
- ما حق انتخاب نداریم آقا. لباسها رو مهتا خانوم انتخاب کردن.
دستش رو زیر چونه ش گذاشت و گفت:
- یه چرخ بزن ببینم.
متعجب نگاهش کردم که گفت:
- گوشات مشکل داره. چرا باید هر حرفی رو دوبار بزنم؟
دندونام رو وری هم فشار دادمو یه چرخ زدم. سرشو تکون دادو گفت:
- هیکلت بد نیست.
این بی ادبی هاش رو پای این گذاشتم که تازه برگشته و چیزی از آداب ما نمیدونه. به خاطر همین چیزی نگفتم.
- باز اون دختره... اسمش چی بود؟ آها شیرین... از تو بهتره.
- فکر نمیکنم نظر خواسته باشم؟
ابروش رو بالا داد و گفت:
- تو حق نداری هیچی بخوای. درسته؟
دستم رو مشت کردم و گفتم:
- من هزار تا کار دارم. با اجازه.
و بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای باشم اومدم بیرون. از عصبانیت دوست داشتم سرمو بکوبم توی دیوار.
تقریبا نیم ساعت بعد مهمونها اومدن و ما هم طبق وظیفه مون مشغول بودیم.
سینی نوشیدنی ها رو برداشتم و رفتم توی سالن. مثله دفعات قبل به همه تعارف کردم و داشتم برمیگشتم که صدای امیرحسین رو شنیدم.
- دو تا نوشیدنی برامون بیار.
نگاهش کردم. یه پسر مثل خودش کنارش بود. از پوزخند روی لباشون حرصم گرفت. آروم سرمو تکون دادمو گفتم:
- چشم.
تحمل رفتار این پسره برام سخت بود. نمیدونم چرا فقطم گیر داده به من. همینطور داشتم غر میزدم که یکدفعه یکی زد روی شونم. با ترس برگشتم عقب که یه خانوم سی و پنج، شش ساله رو دیدم که داشت با لبخند نگاهم میکرد.
سارا
۳۴ ساله 00اصلا عالی بدون هیچ ایرادی
۳ ماه پیشماهور
00چرا اینطوریه؟ هزارتا پسر هست بعد الان که نظر هارو میخونم میبینمتهش با بهزاد اوکی میشه 😑😑 روالی خانم نویسنده؟
۴ ماه پیشHadis
۱۷ ساله 00خیلی رومان خوبی بود مخصوصا که افسون به بهزاد رسید آخرش😍🥲
۵ ماه پیشپری
10رمان جالبی نبود و اونقدر آدم جذب خودش نمی کرد آدم از ادامه خوندنش دست میکشید
۱۰ ماه پیشسحر 35
01خوب بود قشنگ بود
۱ سال پیشفاطمه
۳۲ ساله 00رمان خیلی خوبیه ممنون از نویسنده عزیز بابت رمان زیبا 🌟🌟🌟🌟❤️❤️🌹🌷
۱ سال پیشحدیثه,
00بسیار زیبا بود و رمان کاملا پخته ای بود
۱ سال پیشآیلی
00زیبا بود
۱ سال پیشملکه♕
۱۷ ساله 10احساس میکنم نویسنده فرشاد سایلنت میبینه چون گفت (اب شنگولی)😂✋
۲ سال پیشپیشی
۱۷ ساله 00یه سوال 😐نمیدونم گیج شدم بگمونم 😐نمیدونم بپرسم نپرسم گیج شدم😵 💫نه خب بزار بپرسم✋اون خونه نگار تو شمال بوده؟؟یا برگشتن شهر قبلیشون خونه اونجا بوده؟🙄نمیدوای من گیج شدم احساس میکنم خنگ شدم اااااا😥
۲ سال پیشF.F
12این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
.
23خوب نبود باید به نیما میرسید نه بهزاد
۳ سال پیش،
21این دیگه چی بود مزخرف حیف وقتم نه ب نطرم واسه همچین رمانی خیلی طولانی بود
۳ سال پیشیاسمن
۱۸ ساله 20خوب بود، اتفاقات داستانو باید دنبال میگردی داستان قابل پیش بینی نبود، به هر حال مرسی 🌹🌹
۳ سال پیش
زهرا
00رمان خوبی بود و در کل جذاب