رمان همه حالتو میپرسن به قلم ف. کوئینی
داستان درمورد زنی به نام هستی هست که از همسرش جدا شده.داستان کمی به زندگی بعد از جداییش و مشکلاتش پرداخته و به علت جداییش اشاره میشه.و تاثیر انتخاب های اشتباه در زندگی...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۷ دقیقه
-این وقت ِ شب بیرون چیکار می کردین؟
پلک زدم.چقدر پررو بود این آدم.اما حالا و با حضورش در کنارم متوجه شدم تمام طول راه، خودش کشیک می کشید.متوجه شدم این بار خودش اومده و کسی رو نفرستاده.نیم چرخی زدم تا توی زاویه ی دیدم قرار بگیره.
-این وقت ِ شب، جلوی خونه ی ما چیکار داری؟
ابروش رو مغرورانه بالا فرستاد.
-اومدم دنبال بچم.
ضربان قلبم بالا رفت و آنی از موضع قدرتم پایین اومدم.
-هنوز که یه روز کامل نشده.تو صبح آوردیش...
نگاهی به هنگامه که مظلومانه کنار در ایستاده بود انداخت.
-موهاتو بکن تو...
دست هنگامه که به سمت شالش رفت، تشر زدم.
-نمی خواد...برو تو...
اصلا دلم نمی خواست شایان بهش دستور بده.هنگامه که بچه نبود.اگه هم بود، خواهر اون که نبود.من خودم می تونستم کنترلش کنم که به قول شایان، تعمیرگاه لازم نشه.هنگامه نیم نگاهی به من انداخت و لب برچید.
-پس من میرم.تو هم زود بیا.
سر خم کردم.ادامه داد.
-درو باز می ذارم.
و رفت.دوباره به سمت شایان چرخیدم و نالیدم.
-بذار شب پیشم باشه.
دست راستش رو از زیر کتش، بند ِ کمرش کرد.
-این که خوابه.برای تو چه فرقی میکنه؟
بغض کردم.
-فرق میکنه.دلم براش تنگ میشه خب...
و سعی کردم گریه نکنم.با تمسخر، ابرو بالا انداخت.
-خیله خب حالا گریه نکن.
در خونه ی همسایه ی کناری باز شد و محمدرضا، پسر حمیرا خانم با سطل زباله بیرون اومد.با دیدن شایان کنارم اخم کرد.شایان رو می شناخت وگرنه شاید فردا مجبور به توضیح ِ اینکه سر شبی با کدوم مردی صحبت می کردم، به مادرش می شدم.در هرصورت همسایه بودیم و نمی خواستم حرفی پشت سرم دربیاد.هرچند که حمیرا خانم همچین زنی نبود اما خب...با صدای محمدرضا از فکر خارج شدم.
-سلام خانوم خوشبخت.
محمدرضا، یک سالی از من کوچکتر بود و برای همین موقع صحبت، با نام ِ فامیل خطابم می کرد.لبخند نیمبندی زدم.
-سلام آقا محمدرضا.مامان خوبن؟
نیم نگاهی به شایان انداخت.
-سلام دارن...
-سلام برسون.
کمی این پا و اون پا کرد."با اجازه" ای گفت و به سرکوچه رفت تا احتمالا زباله ها رو توی سطل مکانیزه ی شهرداری بذاره.
با صدای شایان، چشم از دور شدن محمدرضا برداشتم.
-هنوزم که با غریبه ها گرم می گیری...
نگاهش کردم.اخم کرده بود.نمی خواستم چیزی بگم تا عصبی بشه و مروارید رو ببره.می شناختمش.می دونستم دنبال بهانه می گرده تا اذیت کنه و نمی خواستم این بهانه رو به دستش بدم.نمی خواستم با وجود مروارید اذیتم کنه.تنها نقطه ضعف من در مقابل شایان، مروارید بود.
-من فقط سلام کردم.
به شایان ربطی نداشت.اما به خاطر مروارید کوتاه می اومدم.سر تکون داد.
-بچه رو بده من...
وسط حرفش پریدم.
-تو رو خدا بذار شب پیشم بمونه.
پوزخند زد.
-بذار حرفم تموم شه بعد التماس کن.
مکثی کرد.
-بده میارمش بالا.کمرت درد می گیره.
مروارید سنگین شده و کمرم همین حالا هم درد می کرد.پس مقاومت نکردم.سعی کرد بی لحظه ای برخورد، بچه رو ازم بگیره و موفق شد. وقتی وارد می شد، زنگ آیفون رو زدم و به هنگامه اعلام کردم شایان وارد خونه میشه و یا حجاب بگیره یا به اتاقش بره و پشت سر شایان وارد شدم.لحظه ی باز کردن در ورودی خونه، نتونستم جلوی زبونم رو بگیرم.
-حالا بد نشه برات؟
ایستاد و با چشمهای ریزشده نگاهم کرد.
-چی؟
ابرو بالا انداختم.
-اینکه به بچت دست زدی...
کمی نگاهم کرد.
-یعنی چی؟
نمی خواستم بحث کنم.
-هیچی...برو تو...
-گفتم یعنی چی؟تو هم همین الان جواب میدی.
و طلبکارانه نگاهم کرد.لب برچیدم.
-این حرفا چیه به بچه میزنی؟
سعی کردم ادای حرف زدنش رو درنیارم و ادامه دادم.
-آدم به دختر دست نمیزنه...
مریم
00ی رمان بود ک ی روز ی دختره از خواب بیدار میشه میبینه همه مردن فقط ی پسره هست ک میره پیداش میکنه و باهم ی جوری میرن ی کشور دیگه که دونجام تعداد کمی آدم هست اون اسمش چیه
۸ ماه پیشفربد
00خوب و سرگرم کننده..............
۱ سال پیشدُختـــِـ نــآزِ
10بچه اسم چند تا رمان طنز بهم بگین اگه می شه
۴ سال پیشZazi
10ته دیگمو پس بده
۲ سال پیشب ت چ
۱۱ ساله 00چجوری دوساله ازدواج کردن و ی***۷ ساله دارن؟؟ط خیلی سوال برام
۳ سال پیشZ.M
10رمان خوبی بود .
۴ سال پیشاسرا
10خوب بودازهرنظرخوب بودممنون
۴ سال پیشمارال
۲۰ ساله 30اولش قشنگ بود اما آخرش خیلی مسخره تموم شد
۴ سال پیشroqi_.hj
20باید جلد دو هم داشته باشه
۴ سال پیشمینا
10خیلی زیبا بود
۴ سال پیشبهناز
30رمانی زیبا بود و دوستش داشتم چون بنظرم واقعی بود و از این رمانهای آبکی نبود. ممنون
۴ سال پیشmeli
12رمان قشنگه؟!)
۴ سال پیشزهرا
20رمانش قشنگه؟؟
۴ سال پیشیاسمن
30بخشی از رمان جالب بود اما اونقدر ها چنگی به دل نمیزد
۴ سال پیشyalandonya
10اوهوم موافقم
۴ سال پیشyalandonya
10اوهوم موافقم
۴ سال پیشآیناز........
00راستی چرا به جای استیکر علامت سوال فرستاده میشه؟؟؟!!!!!!
۴ سال پیش
هستی
00رمان خوبی نیست چ ن هم قسمتیش کمه هم اصن به جزئیات توجه نکرده نویسنده و هم اینکه شایان خیلی یهویی عاشق شد و به نظر من به این زودی تصن خوب نیس