رمان ویرانگر تنهایی (جلد دوم) به قلم مارل_ع_ز
ویرانگر تنهایى غم و درد هایم شدى. عشقت خریدار داشت قدر تمام دنیا که نفس مى کشند. اما من فقط در هوایى نفس مى کشم که عطر نفس هاى توست و بس. براى عشقت تمکین کردم و هنگامى که عشقت مرا خواند در مسیرت گام نهادم. پناهم دادى وقتى بى پناه بودم. برایم جنگیدى وقتى تنها و بى دفاع بودم. روى میله هاى انتظارم ابد نوشته بودم اما میله هارو در هم شکستى و گفتى: -ابد در کنار من است و بى حصار! آرى از یاد برده بودم که تو ویرانگرى.... ویرانگرى که ویرانگر تنهایى ماه تنها شد.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۹ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #طنز
خلاصه :
ويرانگر تنهايى غم و درد هايم شدى.
عشقت خريدار داشت قدر تمام دنيا كه نفس مى كشند.
اما من فقط در هوايى نفس مى كشم كه عطر نفس هاى توست و بس.
براى عشقت تمكين كردم و هنگامى كه عشقت مرا خواند در مسيرت گام نهادم.
پناهم دادى وقتى بى پناه بودم.
برايم جنگيدى وقتى تنها و بى دفاع بودم.
روى ميله هاى انتظارم ابد نوشته بودم اما ميله هارو در هم شكستى و گفتى:
-ابد در كنار من است و بى حصار!
آرى از ياد برده بودم كه تو ويرانگرى....
ويرانگرى كه ويرانگر تنهايى ماه تنها شد.
AraD_آراد
چشم هامو باز كردم.اينجا كجاست؟اون دختر كيه كه تنهاتوى جاده قدم مى زنه؟صداش مى زنم.ماتيسا؟ايستادولىبرنگشت و به راه رفتنش ادامه داد.-عشقم بهم نگاه كن...نرولعنتى.باناراحتى با صدايى كه غم و غصه توش بيدادمى كرد گفت:-بايد برم من به اينجا تعلق ندارم.-منم ميام ...منم با خودت ببر.يا ميام يا نمى ذارم برى.-تو همون پسر مغرورى نبودى كه مى گفتى برم؟همون كه منو تو جاده ولم كرد؟همون كه از خونه انداختم بيرون؟-ماتيسا اين چه حرفاييه؟-همش برام خاطره شد.دوست دارم.دستشو گرفتم.دستاى لطيفش كه الان منجمد بود برگشت با چشم هاى اشك آلودو به خون نشسته اش نگاهى به چشم هاى پر خواهش و منتظرم انداخت و بعد ب*و*سه اى به لباى سردم زد.
AraD_آراد
دستشو روى گونم كشيد و تا خواستم دهن باز كنم انگشت اشاره اش رو لبام گذاشت.-هيس وقت نيست گوش كن شايد ديگه نتونم اين حرفارو بزنم.شايد آخرين بار باشه كه كنارتم و لم*س*ت مى كنم.از خدا ممنونم كه اين فرصتو بهم داد.اينجا سرده.اينجا براى تو مناسب نيست.صداى رعد و برق اومد و باران شروع به باريدن كرد و با صداى آرامش بخشش ادامه داد:-آراد بعضى از حرف ها خيلى درد داره هم براى كسى كه مى گه هم اونى كه گوش مى كنه.بايد برم نمى تونم بمونم مى خوام ولى نمى شه.بعضى از حرف هارو نمى شه زد و من خيلى از اين حرف ها دارم كه نمى تونم حتى بنويسمشون.همش داريم زخم مى خوريم و من از اين زخم ها پرم.تو نمى تونى اينجا بمونى و بايد تنهايى تقديرو ورق بزنى. ببخش كه تنهات مى ذارم.ببخش كه ديگه همدم تنهاييات نيستم.جز دردسر چيزى برات نداشتم ولى عاشقتم.عاشقتم كه خوش ترين روزها رو برام ساختى وعشقو بهم هديه كردى.مى دونم از چشمت مى افتم ولى وقتى از چشمت بيافتم ديگه هيچ افتادنى برام سقوط نيست.آراد من بدون بچمون نمى تونم نمى تونم بمونم.جاى زخمش مى مونه انقدر درد داره كه نمى تونم انكارش كنم.خيلى حالم خرابه...خيلى دلم برات تنگ مى شه.دوست دارم.-ماتيسا.-آراد من هيچ وقت هيچ وقت فراموشت نمى كنم.همه ى خاطراتمون اينجاست.همينجا تو قلبم.دستامو روى قلبش گذاشت.آراد همونطور كه نهال بودم و به پاى من باريدى و منو سيراب كردى؛منم با هر قطره ى اين بارون به پاى تو و عشقت مى سوزم.من هميشه براى تو و عشقمون تب مى كنم.جدايى هم جزئى از تقديرمون بود.ديگه بغض و اشكاش نمى ذاشت حرف بزنه.خودشو تو آ*غ*و*شم پرت كرد و هق مى زد.قلبم مى سوخت و بغض به گلم چنگ مى انداخت.چرا اين قصه هى تكرار مى شد؟چرا بايد تا آخر طى شه؟چرا بايد تقديرو ورق بزنم؟صداى مرد و زنى تو فضا پيچيد:-آراد پسرم.-بابا.-واى سر بچه ام چى اومده؟-مامان.پرستار:هيس خانوم آروم اينجا بيمارستانه.-بيمارستان؟ماتيسا:آراد بايد برى.ماتيسا رو تو آ*غ*و*شم فشار دادم.-نه من تنهات نمى ذارم.ب*و*سه اى رو لبام نشوند و از آ*غ*و*شم خارج شد و محو شد.-ماتيسا.فرياد زدم:-ماتيسا...ماتيسا نرو...ماتيسا.
AraD_آراد
پرستار:دكتر به هوش اومد.-ماتيسا...داد مى زدم و اسمشو صدا مى زدم:-ماتيسا..ماتيسا.دكتر:آروم باش پسر.-كجاست؟ماتيساى من كجاست؟بگو حالش خوبه.همه سكوت كرده بودن.داد زدم:زنم كجاست؟بچم زندست؟چرا حرف نمى زنى؟دكتر سرى به نشانه ى تأسف تكون داد.-متأسفم.-چى؟چى مى گى؟سرمو از دستم دراوردم و از رو تخت بلند شدم.سرم گيج رفت.-همسرتون تو كماست ولى اصلاً اميدى به،به هوش اومدنشون نيست.بچتون هم...روى زمين نشستم و پدرم دستشو روى شونم گذاشت.فقط اشك مى ريختم و حالم جورى خراب بود كه مى خواستم ديگه نباشم.دلم گرمى آ*غ*و*شش و صداى خنده اش رو مى خواست.دلم آهنگ برف و روزاى خوب رو مى خواست.دلم مى خواست بشنوم زندست.دلم مى خواست يكى بگه همش يه كاب*و*س بود.رفتنش كاب*و*س بود.
AraD_آراد
-مى خوام ببينمش.توروخدا بذاريد ببينمش.هنوز كلى حرف دارم كه بهش بزنم.هنوز كلى اعتراف دارم كه بكنم.هنوز كلى سورپرايز مونده بود.آخه هنوز لباس عروسى تنش نكرده كه.مگه چند سالشه كه بايد بره؟ها؟مامانم و پرستارا گريه مى كردن.با بغض ادامه دادم:-هنوز بهش نگفتم كه روحم با روحش حل شده.هنوز بهش نگفتم بدون اون ديگه زنده نيستم.هنوز نبردمش ماه عسل.مى خواستم بچه ام از سروكولم بالا بره.مى خواستم شبا پيش خودم بخوابه.مى خواستم...بابام ب*غ*لم كرد.-بايد باهاش حرف بزنم.بايد بدونه قلب منه.مگه آدم بدون قلبش زنده مى مونه؟من رو همون يك درصد حساب مى كنم كه به هوش بياد.آخه قول داده بهم كه تنهام نذاره.قول داده هميشه دستاش تو دستام باشه.قول داده ناراحتم نكنه.خودش گفت مى خواد پيشم باشه.اگه بره دلم فقط بهونه مى گيره.براش دلشوره دارم براى ديدنش آروم ندارم.بذاريد ببنمش.بذاريد التماس كنم كه برگرده.مامان دعاى تو مى گيره دعا كن برگرده.بابا دعا كن.-آراد پسرم.داد زدم:-گند زدم.تقصير منه.مگه جرممون چى بود؟مگه عاشق شدن جرمه؟مجازاتش چيه؟مرگ؟بيش از حد نيست؟بايد ببينمش.به خدا خودمو مى كشم اگه بره و تنهام بذاره
AraD_آراد
دكتر :خيلى نمى تونى بمونى.سرى تكون دادم ووارد اتاق شدم.به جسم بى جونش روى تخت بيمارستان نگاه كردم.كلى دستگاه بهش وصل بود.رفتم و روى تخت كنارش نشستم.-ماتيساى من؟دستمو روى گونه هاش كشيدم و پيشونيشو ب*و*سيدم.خيلى نامردى كه دارى تنهام مى ذارى. من بدون توطاقت نمیارم.چجوری تحمل کنم؟بزارواست یه قصه بگم.قصه یه آشنایی بایه فرشته.یه فرشته ی نازو مهربون كه بى پناه بود.يه روزى يه فرشته اى بود تویه روز بارونى كه خودشو انداخت جلوى ماشينم.به دروغ گفت پام درد مى كنه تا سوارش کنم. درحالیکه اصلا چیزیش نشده بود.سوار ماشينم شد و پرسيد كه مى رم تهران؟از شجاع بودنش خيلى خوشم اومد ولى خيلى مغرور بود و كارى کردم از ماشينم خارج شه ولی چند نفر مى خواستن به فرشته ى من ت*ج*ا*و*ز كنن ومن فرشتمو نجات دادم.مى برمش خونم و چون دیشب لباسش پاره شده بود. براش لباس مى گيرم.باز با فرشتم دعوام می شه وازخونه بیرونش می کنم .دخترك تنها مى ره خونه دوستش و چندروزبعد دوباره تو يه مهمونى مى بينمش و بازباهم بحث مى كنيم . از لجم با يه پسر مى ر*ق*صه. من حرصم مى گيره و بدون اينكه فرشته كوچولوم منو ببينه از پشت ب*غ*لش مى كنم و هولش مى دم سمت ديوار.كسى صداى جيغشو نمى شنوه و من بدنشو لمس مى كنم بدن لطيفش كه از ترس مى لرزيد.ترس از گرفتن نجابتش ولى مگه مى تونستم به فرشتم آسيب بزنم؟ فرشتم عصبى مى شه و از اونجا خارج مى شه. ولى عده اى دنبال فرشته ى من بودن.سوار ماشينى مى شه كه مال منه.پشت صندلى راننده رو كف ماشين نشسته بود تا پيداش نكنن و وقتی سوار ماشينم مى شم فرشتمو نمى بينم.دخترى كه بعداً روياى زندگيم مى شه رو نمى بينم .مى رم و مى رم تا به خونه مى رسم و تو حياط مى ايستم ودخترك که فکرمی کنه من رفتم در ماشينو باز مى كنه و كفش هاى پاشنه بلندشو پرت مى كنه و از ماشين خارج مى شه كه خدمتكار خونه با ديدنش جيغ مى زنه. من برمى گردم و اونو مى بينم كه سرشو میندازه پايين.-تو؟تو تو ماشين من چى كار مى كنى؟مى رم سمتش كه از ترس مى ره عقب.-م..من من چيزه.درسا،درسا رو بردن من..راستش درسا رو دزدين و منم رفتم قايم شدم پشت اين ماشين.من كه نمى دونستم ماشين شماس خب؟درو زدين و من سوار شدم.-كى درسا رو برد؟-همونايى كه اونشب از دست...-الآن مى خواى بگى خيلى آدم مهمى هستى؟فكر كردى من خَرَم؟حرفاتو زدى حالا برو بيرون.هرى.مزاحم.-اشتباه مى كنى.باور كن من..-ساكت.دخترك نرفت و به من خيره شدو من بازم سرش داد زدم:-دِ هَه چرا وايستادى باز؟-بابا چه هيزم ترى بهتفروختم كه اينطورى باهام رفتار مى كنى؟-چى مى خواى؟جريان چيه؟-مى خوام اينجا بمونم.
AraD_آراد
دستاشو تو دستام فشار دادم و اشكام از چشمام لغزيدند و سر خوردند.هنوزم بغض گلمو مى فشرد و با بغض ادامه دادم:-ازحرفش خندم گرفت و كلى مسخرش كردم ولى اون بغض كرد و از خجالت سرشو پايين انداخت و من خيلى جدى بهش گفتم نمى شه.ناراحت شد و با صدايى كه نجواگر درد و اندوهش بود گفت:-اما من جايى رو ندارم برم.دارم بهت پناه ميارم.اينجا موندن خيلى بهتر از اينكه اون بيرون ميون هزار تا گرگ گرسنه باشى.مسخ نگاهش شدم ولى رومو ازش برگردوندم و با شك و ترديد عزم رفتن كردم.ولى يه حسى ته دلمو قلقلك داد و ناخواسته گفتم:-همراهم بيا.مثل جوجه اردكى كه پشت مامانش راه مى ره دنبالم راه افتاد.خواستار شنيدن داستان غمناك زندگيش بودم.دنبال جواب براى سوال هاى توى ذهنم بودم.خواستار كنار زدن پرده ى زندگيش و نقاب روى صورتش بودم.گفت و گفت وگفت تا يه دل خون گريست.به آ*غ*و*شم پناه آورد و بهش چنگ انداخت.هنوزم يه علامت سوال تو سرم هست.ماتيسا اون شب،شب تولد دوستت چى شد؟كى بهم مى گى؟چرا نمى گى چه بلايى سرت آورد؟لعنتى چرا پا نمى شى.داد زدم و اشكـ مى ريختم.من يه پسر براى دخترى اشكـ مى ريختم كه الان تمام زندگيم،روحم،قلبم،وجودم و عشقم در اون خلاصه شده بود.در اتاق باز شد و سعى داشتن منو ازش جدا كنن.داد زدم:-ول كنيد...حرفام تموم نشده.قول مى دم آروم باشم ولم كنيد.
AraD_آراد
از اتاق بيرون آوردنم و دكتر اومد سمتم و گفت:-بعداً ادامه ى حرفاتو بهش بزن.اون الان نياز داره كه استراحت كنه.-ديگه چه قدر مى خواد بخوابه؟ها؟چرا ديگه به فكرم نيست؟چرا داره اذيتم مى كنه؟مى خواد عشقمو امتحان كنه يا تلافى وقتايى كه اذيتش كردمو در بياره؟-حرفى ندارم بهتون بزنم اما فقط مى دونم همه چى دست اون بالاييه.به خدا توكل كنيد و اينو بدونيد مرگ حقه ولى اميدوارم همسرتون الان به اين حق نرسه.ما همه ى تلاشمونو كرديم و مى كنيم.ازم دور شد و از پشت شيشه بهش نگاه كردم و سرمو به شيشه چسبوندم و قطره ى اشكم روى شيشه افتاد و ليز خورد تا پايين.از بيمارستان خارج شدم و سردرگم تو خيابونا قدم مى زدم.به پارك سر كوچه رسيدم.آخرين روز...اون روز برفى.ب*و*سه ى فراتر از آتشش و بچه اى كه از وجودم بود.همه چى دوره شد و قلبمو فشرد.وارد خونه شدم.خونه اى كه عطر تنشو داشت.ديوونه شدم از نبودش.دادهاى هيستيريكى كه مى كشيدم.نقاشى هاى روى ديوارش.اولين ب*و*سمون.-خداااااا اين حقم نيست.چه گ*ن*ا*هى كردم كه اين تاوانش؟گ*ن*ا*هم اين بود كه نذاشتم به تباهى بره يا اين كه دوسش داشتم؟مى دونى مثل چيه؟مثل اينه كه بچه اى بگى خاله بازى نكن.كسى خونت نمياد.بزنى تو گوشش بگى و تو ديوانه اى؟تو نمى تونى بچه نگه دارى.تو هيچى بلد نيستى.مى فهمى؟منو مى فهمى؟اون بچه فقط اشك مى ريزه.تمام بغضش رد پا مى شه روى گونش.اين حكايت منه.اگه بچم مرد تقصير منه.اگه عشقم داره مى ميره تقصير منه.پس من بايد جاى اون باشم.من بايد بميرم نه بچم.من بايد برم اون دنيا...اون مرگ نباتى نه ماتيسا.من.وارد حموم شدم و وانو از آب سرد پر كردم و توش هرچى يخ داشتيم ريختم و تيغ و برداشتم.دوباره باور دوست داشتنت با سادگيم بُر خورد.دوباره تيغ عشقت رو تن تنهاييام سر خورد.تموم خاطراتم رو به دستاى تو مى دوزم.با هر قطره تو اين بارون دارم پاى تو مى سوزم .با اينكه كه هر دقيقه از تو و عشق تو بيمارم برام مثل نفس مى مونى و بازم دوست دارم.
Samiar_ساميار
تو فروشگاه داشتم خريد مى كردم كه موبايلم زنگ خورد.-سلام پرهام خان.چه عجب ياد ما كردى؟-ساميار آراد.-آراد چى؟-جواب نمى ده.-مى شه شمرده شمرده بگيد و واضح منم بفهمم؟-ماتيسا تو كماست.بچه ى آرادم فوت شده.آرادم...-وايسا وايسا.مگه آراد بچه داشته؟-مثل اينكه كلاً در جريان نيستى.-نه والا.-لعنتى.آدرس خونه ى آرادو نمى دونم ...نمى دونم تو كدوم خونه با ماتيسا بوده.آدرسو بلدى؟الو.-الان مى رم.-آدرسو بده منم بيام.-اس مى كنم براتون.-فقط توروخدا سريع،سريع برو اين بچه عقل تو كلش نيست مى ترسم كار دست خودش بده.-الان مى رم.خريدارو ول كردم وسوار ماشين شدم و فقط گاز دادم.به خونه رسيدم.درش بسته بود و زنگ زدم.جواب نداد كه زنگ يكى از طبقه ها زدم.-بله؟-سلام من ساميارم همسايه جديدتون.خونه رو از آقاى راد اجاره كردم ولى كليدو جا گذاشتم مى شه لطفاً درو باز كنيد؟-بله بفرماييد.دكمه ى آسانسورو زدم.طبقه ى شش؟چه خبره؟سريع از پله ها بالا رفتم و نفس نفس زنان جلوى خونه وايسادم و در زدم.-آراد؟آراد اون تويى؟آراد؟موبايلشو گرفتم كه صداش از تو خونه اومد.يا ابوالفضل .-آراد؟محكم به در زدم ولى باز نمى شذ كه.تفنگم.سريع از پله ها رفتم پايين و در ماشينو زدم و صدا خفه كنو گذاشتم سر جاش و از پله ها رفتم بالا و هدف گرفتم و شليك كردم ورفتم تو.-آراد؟همه ى اتاق هارو ديدم ولى نبود كه ديدم در حموم نيمه بازه.وارد حموم شدم كه با ديدنش كپ كردم.وان پر از خون بود.زنگ زدم به اورژانس و سريع آدرسو دادم.دستمو رو گردنش گذاشتم و نبضش ضعيف بود و آب يخ.-پسر چى كار كردى باخودت؟ از وان خارجش كردم ويه تيكه پارچه برداشتم ومچ دستشو بستم و حوله برداشتم وپيچيدم دورش .
Samiar_ساميار
تو حياط بيمارستان نشسته نشسته بودم و فكرم درگير تمام اين اتفاقات بود.چه قدر از آراد دور شده بودم.درسا كجاست؟حالش خوبه؟صداى تلفن روى افكارم ناخن كشيد.-بله جناب راد؟صداى عصبيش تو گوشى پيچيد.-چرا آدرسو بهم ندادى؟آراد كجاست؟حالش خوبه؟-من معذرت مى خوام.حق داريد.آراد يه خريتى كرده و رگشو زده ولى الان حالش خوبه .تو بيمارستانه.-كدوم بيمارستان؟-همون جايى ماتيسا بستريه.تلفنو قطع كرد.بى ادب.وارد بيمارستان شدم و به پرستار گفتم:-مى تونم برم تو پيشش؟-بفرما.-مرسى.كنار تختش نشستم و چكى به صورتش زدم و شاكى گفتم:-هوى كره خَر اعظم بدون اجازه ى من رفتى زن گرفتى؟گولاخ در حال انقراض من بايد الان بدونم؟هوى مغز پشمكى با تواما!يه چكـ ديگه بهش زدم كه چشم هاشو باز كرد.با ديدن چشم هاى آبى پر از اندوهش حرفام تو دهنم ماسيد.هيچ وقت چشماش اين رنگ نگاهو نداشت.با غم گفت:-كدوم زن؟ساميار نابود شدم.نابود.داد زد:-گند زدم.-آراد.-تو چى مى دونى؟چرا همه چى رو شوخى مى بينى؟اصلاً مى دونى چه حالى دارم؟اصلاً حالمو پرسيدى؟اصلاً جواب تلفنامو دادى؟اصلاً فهميدى كه بابا شدم؟اصلاً فهميدى ازدواج كردم؟اصلاً فهميدى اون اشكان لاشخور چى بلايى سرم آورد؟نقشه اشوفهميدى؟نه.چون نبودى.جا زدى.سر چى؟يه مشت خاطرات چرت.سر خاطرات يه دختر آشغال كه فقط ازت سواستفاده كرد.الان اومدى چى مى گى؟ها؟تو منو قاطى ماجرا كردى.تو گفتى اونشب برم اونجا.باعث شدى ماتيسا رو ببينم.باعث بانيش تويى ساميار.الان به خيالت منو نجات دادى؟آره؟از حرفاش حالم خراب شد ولى مى دونستم حال خودش خيلى خرابه و هزيون مى گه.-حالت بهتر شد حرف مى زنيم.داد زد:-حالم بهتر نمى شه بلكه بدترم مى شه.پرستار اومد تو.-چه خبره؟-فكر كنم آرامبخش نياز داره.-ساميار نمى بخشمت.مى فهمى.از اتاق خارج شدم كه پرهام راد اومد.-ساميار.-آراد تو اتاقه.خواستم ازبيمارستان خارج شم كه يه حسى گفت برم ماتيسارو ببينم.سمت پذيرش رفتم و گفتم:-ببخشيد مريضى به اسم ماتيسا راد رو گويا آوردن اينجا.مى شه بگيد كجاست؟صدايى از پشت سرم اومد.-مى خواى ببينيش چى كار؟ برگشتم سمت صدا.
Samiar_ساميار
با ديدنش چينى به صورتم دادم.خشمى ته دلم نشست.-تو چى؟اومدى دختر ناتنى جذابتو برانداز كنى نه اصلاح مى كنم اومدى اون جسم بى جونشو ببينى ل*ذ*ت ببرى يا نه اومدى ببريش؟-گنده تر از دهنت دارى فك مى زنى!تو چه سنمى دارى باهاش كه اينطورى حرف مى زنى.ها؟-اصلاً اينجا چه غلطى مى كنى؟-كلاغ ها خبر دادن.گفتن بچه هم داشته.دستمو رو شونش گذاشتم و گفتم:-حاشا به غيرتت ولى در كل تف تو ذات كثيفت.استعفا مى دم ديگه نمى تونم با چنين آدم كثيفى كار كنم.خيلى حيوون صفتى.خوشحالم قبل از اينكه با اون پسره برخوردى داشته باشم مى رم.خداحافظى جناب فروزان فر.از بيمارستان خارج شدم و كنترل كارام دست خودم نبود.لعنتى منم گند زدم.اگه شك كنه.به درك.به درك.ديگه كه پيشش كار نمى كنم.حرص چى رو بخورم؟كم خودم مشغله دارم.مرده شور اين زبونتو ببرن ساميار.
Samiar_ساميار
سوار ماشينم شدم.نگران و سردرگم فقط مى روندم.دلم پيش كسى گير بود كه الان خودش درگيره.نيست كه ببينه چه حالى دارم و فقط دارم با خاطره هاش سر مى كنم.خاطراتى كه هر چقدر بيشتر تنها و تنها تر مى شم مرحم دردام مى شد.هه مرحم؟بيشتر آزارم مى داد و نبودشو بهم ياد آورى مى كرد.پس چرا با خاطراتش اين روزارو مى گذرونم؟نمى دونم.خدا چه بلايى داره سرم مياد؟همه چيز توى زندگيم داره تو نمى دونم ها خلاصه مى شه.خدا كمـكـ كن پيداش كنم.كمـكـ كن.به زندگى خودم و آراد فكر مى كنم...چه زندگى دردناكى رو اين روزا مى گذرونيم.چه جاده ى پر پيچ و خمى رو اين روزا طى مى كنيم.چه عشق زيبايى رو با چشمام ديدم عشقى كه به جون خريده شد و درداش حالا مرحمى رو مى طلبه كه جانى در تن نداره. يعنى مى شه چشم هاشو باز كنه؟باز كنه و ببينه عاشقش كنار تخت معشوقش نشسته؟عاشقى كه فقط چشماش اونو مى بينه.عاشقى كه اگر تو مو رو مى بينى اون پيچش مو رو مى بينه.عاشقى كه اگر تو چشم رو مى بينى اون نوع نگاه رو مى بينه.عاشقى كه تنفس نمى كنه وقتى عطر موهاش نباشه.
DoR_درسا
چشم هامو باز كردم ولى تاريكـ بود وهيچى رو نمى ديدم.نمى دونستم كجا هستم.احساس كردم بدنم بى جونه و نمى تونم دستامو تكون بدم ولى نرمى جسمى رو كه روش بودم حس مى كردم.تمام جونمو جمع كردم وداد زدم:-كسى اينجا نيست؟آهاى!اما هيچ صدايى نيومد و بغضم گرفت.آروم با خودم زمزمه كردم:-خدايا اين چه بلاهايى هستش كه سرم مياد؟چرا من؟اينا چى از جونم مى خوان؟دوباره داد زدم:-هوى كثافتا با شماهام؟كسى اينجا نيست؟چى از جونم مى خوايد؟بازم صدايى نيومد و نااميد سرمو به سمت راست چرخوندم كه صداى چرخيدن كليد تو قفل در توجهم و جلب كرد و سرمو چرخوندم سمت چپ.در باز شد و نور شديدى وارد اتاق شد كه چشمامو زد و منم سريع چشم هامو بستم كه صداى زدن كليد برق اومد به آرومى و آهسته چشم هامو باز كردم و با ديدن قامت همون پسرعصبى كه البته قيافه ى پخته اى داشت شورى به دلم افتاد.لبخند كجى رو لباش نشست و من فقط خيره شدم بهش.سعى كردم از حالت چهره اش و نگاهش چيزى بفهمم اما با قدمى كه به سمتم برداشت نگاهمو به زمين و به كفش هاش دوختم.
درسا_Dorsa
هى صداى قدم هاى عصبى اما محكمش نزديكـتر و نرديكـتر مى شد و نگاهم همچنان به كفش هاى مشكى رنگى بود كه از تميزى برق مى زد.جلوى تخت ايستاد و من حتى نمى تونستم دستامو تكون بدم از اين بى حسى عصبى مى شدم و فقط حرص مى خوردم.دستشو روى صورتم كشيد و سرشو جلو آورد و در گوشم زمزمه كرد:-خب حال مهمونمون چطوره؟-چه بلايى سرم آوردى؟چرا نمى تونم بدنمو حركت بدم؟-خيلى حس بديه ...مگه نه؟سرشو بلند كرد كه داد زدم:-آشغال مى گم چه بلايى سرم آوردى.جوابى نداد و حتى نيم نگاهى هم بهم نكرد و برگشت سمت در خروجى كه منم داد زدم:-هوى كرى يا خرى؟راهشو كج كرد و برگشت و جلوى دراور ايستاد و كشو رو كشيد بيرون و يه چيزى از توش دراورد ولى نفهميدم چى.پشت به من كنار تخت ايستاد.-جرئت دارى حرفتو تكرار كن.-خب پس فهميدم هم كرى و هم خرى.اينو شنيدى؟حالا هم گمشو بيرون مى خوام تنها باشم و جواب نخواستم.سرمو برگردوندم سمت راست كه سوزشى رو روى تنم احساس كردم و ضربه هاى متوالى كه روى بدنم فرود مى اومد و جيغ مى زدم.از درد،سوزش و بدتر از اينا از اينكه نمى تونستم بدنمو تكون بدم.عربده هاش انقدر بلند بود كه احساس كردم پرده ى گوشم در حال پاره شدنه.-چه زرى زدى دختره ى خراب ها؟از تايم وقت گذرونيت با ساميار گذشته آره؟چيه؟نيست كه برى ب*غ*لش آره؟-توروخدا تمومش كن.-درد داره ...نه؟-دست از سرم برداريد.بابا به پير به پيغمبر اشتباه گرفتى.از شدت عصبانيت كمربندو تو دستش فشرد .
درسا_Dorsa
ديگه نزد واون كمربند لعنتى رو پرت كرد رو زمين چونمو توى دستش گرفت و با عصبانيت غريد:-خوب گوش كن ببين چى مى گم چون من فقط يه بار حرف مى زنم.اينجا قرار نيست بهت خوش بگذره وكسى قربون صدقت بره مى فهمى يانه؟تو به من ساميارو مى دى.تو اينجا فقط يه اسيرى و هروقت بهت نياز داشتم مياى.دستشو روى موهام كشيد و نيشخندى زد وبا لحن خاصى گفت:-الانم بد نيستى براى وقت گذرونى هيچ مخالفتى هم نمى تونى بكنى.دستشو روى بازوم كشيد وبا چشم هاى اشك بارم نگاهش كرد و ادامه داد:-بدنتم كه نمى تونى حركت بدى تا اثر اين آمپول از بين بره كار منم تموم شده.چطوره فيلم رابطمونو بفرستيم براى ساميار...ها؟از حرفاش زبونم بند اومده بود كه ديدم داره مياد رو تخت.سعى كردم بدنمو حركت بدم و دستامو تكون بدم ولى نمى تونستم انگار هيچ انرژيى تو بدنم نيست. سنگينى تنشو روى تنم احساس كردم كه صورتشو آورد نزديك صورتم.هرم نفس هاى داغش به صورتم مى خورد و بى اختيار شروع كردم به جيغ كشيدن كه محكم با پشت دستش توى دهنم كوبيد و انگار چيزى يادش اومده باشه.از روم بلند شد و سمت دراور رفت كه نگاهم به دوربين افتاد.
درسا_Dorsa
دوربين وتنظيم كرد و برگشت رو به من.لبخندى زد و گفت:-اينم از دوربين معشوقه ى ساميار.خيلى دوست دارم بدونم وقتى منو با معشوقش ببينه چه حالى مى شه.-به جان خودم من معشوقش نيستم.من هيچ رابطه اى باهاش نداشتم و من فقط،فقط يه خدمتكارساده بودم.-واى منم كه عرعر.اومد و رو تخت نشست كه تقه اى به در خورد و كسى گفت:-قربان اجازه هست؟-نه از همونجا بنال ببينم چى مى گى.-نمى شه ...مى شه بيايد بيرون؟نگاهش با نگاهم گره خورد و گفت:-اينسرى رو قسر در رفتى ولى يادت باشه امشب نشد فردا حتماً مى شه خانوم درسا زند.چراغو زد و از اتاق خارج شد و درو قفل كرد.نفس عصبيمو بيرون دادم وسعى كردم آروم شم.صداى دادش اومد كه مى گفت:-يعنى چى نمى تونيد تماس بگيريد؟يعنى فهميده جاسوس كى بوده؟خاك برسر بى عرضه تون كنن.بريد پيداش كنيد هر جا كه هست.فردا بايد جنازشو تحويلم بديد.فهميديد؟از حرفاش چيز خاصى دستگيرم نشد و فقط دعا دعا مى كردم عصبانيتش رو سر من خالى نكنه.اين مرد كيه؟حتى اسمشم نمى دونم.الان تنها چيزى مى خوام اين كه بدنمو تكون بدم.
AraD_آراد
دوباره رفتم و از پشت شيشه ديدمش.انگار داره مى خنده ومى گه عاشقمه ولى حيف كه همش يه خيال باطله.وارد اتاق شدم و رو تخت نشستم و پيشونيشو ب*و*سيدم.دستشو تو دستم گرفتم وگفتم:-امروز حالت چطوره؟سكوتتو به معناى خوبم مى گيرم.چى؟دلت ادامه ى داستانو مى خواد؟باشه عزيزم الان ادامشو برات مى گم.خب خب كجا بوديم؟آها يادم اومد.اون فرشته كوچولو داستان تلخ و غم ناك زندگيشو برام مى گه و من براى اينكه بخواد تو خونم بمونه بهش مى گم كه خدمتكار شه و اون جوش مياره و از روى صندلى بلند مى شه....پرت شدم به زمان گذشته.زمانى كه كنارم رو مبل نشسته بود و با انگشتاش بازى مى كرد.-نمى تونى اينجا بمونى مگر اينكه يكى از خدمه اينجا شى.نمى دونم چى به والدينم بگم كه اينجا بمونى.نمى دونم چى معرفيت كنم.به چه عنوانى.براى همين يكى از خدمه باشى بهتره.-يعنى خدمتكار شم؟-نه پس بيا تاج سرم شو والا.چه توقعى دارى؟تازه اگر عرضه خدمتكار شدنم داشته باشى.اصلاً تو هنر دارى آخه؟همون خدمتكار شدنتم شك دارم.قطره ى اشكى روى دستم افتاد و به خودم اومدم. دخترك بلند و رفت ولى برگشت و من فكر كردم مى خواد بمونه و قبول مى كنه براى همين پوزخندى زدم كه با دادى كه زد شوكه شدم اون گفت:-حاضرم بميرم به جاى اين كه توسط يك بچه عقده اى مثل تو خار شم.خاك برسر بى شعور بى شخصيتت كنن.حالا خوبه خونه باباته.از جام بلند شدم كه دوييد و رفت سمت در هرچى صداش زدم واينايستاد و رفت و درو باز كرد كه پدر ناتنى اش رو مى بينه و اون فرشته منو با خودش مى بره.فرشته كوچولوم با چشمام بهم التماس مى كنه و من اونجا حس كردم كه به اين فرشته كوچولو علاقه دارم و نسبت بهش بى ميل نيستم.
AraD_آراد
وقتى برگشتم سمت اتاقم پام روى جسم فلزى مى ره.يه گردنبند كه هنوزم توى گردنمه.گردنبدى كه عكس اون فرشته و خانوادش توشه.بعد از اون روز اون فرشته رو نديدم تا وقتى كه رفتم مهمونى يكى از شركاى پدرم.داشتم از سيگارم كام مى گرفتم كه سنگينى نگاهى رو حس كردم و نگاهم محو نگاهى آشنا شد.ديدن اون فرشته كوچولو كه لباسى باز به تن داشت كنار يه پسر بى غيرت و ه*و*س باز اصلاً برام باور كردنى نبود.اين كه گفتن اجاره ايه.دخترك از خجالت سرشو پايين مى اندازه و عزم رفتن مى كنه كه شكارچى از جاش بلند مى شه تا دختركو شكار كنه.يه حسى گفت دنبالش برم اما دلم خون بود و فكر مى كردم اون فرشته منو بازى داده واحمق فرضم كرده اما رفتم دنبالش.ديدم شكارچى پشت فرشته ى من ايستاده و چاقو رو گلوش گذاشته و صورت دخترك خيس از اشكه.دختركو نجات مى دم كه اسممو صدا مى زنه:-آراد.اما نذاشتم حرفى بزنه و گفتم:-مى دونى،متأسفم برات كه حرفاتو باور كردم.اما گفت با بغض بادرد...براش سخت بود بگه اما گفت دلش پر بود و درد نجوا مى كرد...-من ه*ر*زه و خود فروش نيستم اما مجبورم.اولش فكر كردم براى خودش اين كارو مى كنه اما ديدن دنيايى كه اون داشت اصلاً ساده نبود و من هم نمى تونستم دركش كنم ولى گفتم:-تمومش كن.حوصله شنيدن حرف هاى مزخرفتو ندارم.فرشته كوچولو گريه كرد و اشك ريخت و تو خودش مچاله شد.همونطور كه احساساتش مچاله شد.-نيستم بفهم؛من ه*ر*زه نيستم؛اجاره اى نيستم.گفت مامانمو مى كشه.ديدم؛عكس هاى مامانمو ديدم.ديدم اون عوضى به ستون بسته بودتش.ديدم ديگه جون نداره.عصبى شدم و سرش داد زدم ولى دلم حرفاشو باور كرده بود.بهش گفتم:-باشه راست مى گى ديديش؛كه چى؟فكر كردى مادرت راضيه كه خودفروشى و تن فروشى كنى؟فكر كردى راضيه كه دخترش براى نجات جونش اجاره اى باشه؟متأسفم.متأسفم براى طرزفكرت و عقايد پوچت.ولى دخترك مگه ديگه چى تو دنيا داشت؟جز مادرى كه نمى دونست دخترشو به پول فروخته.دنيايش مادرش بود و اون نمى دونست ومى خواست خودشو فداى مادرش كنه.اشك امانشو بريده بود ولى گفت:-دِآخه لعنتى اگه قبول نمى كردم كه نه من زنده بودم نه مامانم.اگه راضى بودم كه فرار نمى كردم.من هيچكسو ندارم.دردمو به كى بگم؟بگو ديگه.چرا ساكتى؟به كى بگم ها؟
AraD_آراد
كتمو روى شونه ى دخترك انداختم و از خونه خارج شديم .دخترك تنها راه خودشو پيش مى گيره و مى ره اما تو راه به گرگى برخورد مى كنه و من بازم نجاتش مى دم.حس مى كنم اون دخترك منو قبول مى كنه و بهم اعتماد مى كنه و اما نا پدريش مارو باز هم از هم جدا مى كنه.اون دختركو مى ذاره براى فروش اما به من نمى فروشتش و فقط مارو بازى مى ده.از عشق دخترك من مجنون شدم و براى داشتنش وارد بازى كثيفى شدم.از خودم و جونم گذشتم تا عشقمو داشته باشم.دلباخته ى ليلى شدم وخواستار قلبش كه براى من بتپه.حرف كسى برام مهم نبود.گذشتش برام مهم نبود و تنها خودش برام مهم بود.وارد گروه ناپدريش مى شم و كلى كار كثيف انجام مى دم تا راضى مى شه دختركو بهم بده.بعد از كلى داستان دخترك بهم علاقه مند مى شه يه شب تو خونه دستمو مى گيره و مى بره تو اتاق.يه نقاشى بهم روى ديوار نشون مى ده.نقاشى خودش و من و بچه هامون.اونشب اولين ب*و*سه رو بهم هديه مى ده اون شب ما باهم يكى مى شيم اون شب مال من مى شه و عضوى از من تو وجودش رشد مى كنه و ماه بعد مى فهمه حاملست.ما اون شب بهم يه قول داديم ...ماه تنهاى من ديگه تنها نمى مونه...اون قول داد پيشم بمونه.مى فهمى ماه تنها؟اون فرشته تو بودى ماتيسا...فرشته ى كوچولو ى من تو بودى.تو قول دادى...قول دادى تنهام نذارى....قول دادى.ادامه ى داستانو بگم.مى دونى گفتنش درد داره.درد داره.يادآوريش درد داره.حرفات درد داره.التماس هايى كه مى كردم درد داره.من كلى برات سورپرايز داشتم.چرا مى خواى برى؟نرو. سرمو روى سينش گذاشتم.نرو.
Samiar_ساميار
امشب حرف مى زنى.وارد مخفيگاه شدم و ديگه از همه ى اون صداها بيزار بودم.-حرف زد؟-نه.-حرف مى زنه.بريد خانوادشو بياريد.هركى كه باهاش صميمى هستشو بياريد.-اما...-لال شو و كارى كه گفتم رو بكن.منم صبرم حدى داره.وارد اتاق شدم و گفتم:-كه حرف نمى زنى.-نه نمى زنم.تازه اول درد كشيدناته.اون دختر از اونجا سالم بيرون نمياد.سمتش هجوم بردم و مشتى حواله ى صورتش كردم.-حرف مى زنى آشغال.-واى ساميار فكر كردى مى تونى باهاش مقابله كنى؟اون اومده انتقام بگيره.دونه دونه عزيز ترين كساتو مى گيره.مواظب باش.قهقهه اى زد.-از كى حرف مى زنى؟كى؟جواب بده.كى از كى دارى حرف مى زنى؟گلوشو فشار دادم كه داشت خفه مى شد.اومدن تو و جلومو گرفتن.-ولم كنيد مى خوام بكشمش.-قربان آروم باشيد رئيس اومده.-اون كثافت ديگه رئيس من نيست.فروزان فر:پس توام نبايد اينجا باشى.-براى اون اومدم نه تو.-ساميار همينطورى پيش برى زياد دوام نميارى.و اينكه ديگه هم نمى تونى بياى اينجا.-تا وقتى حرف نزنه همينجام-پس نمى شه گفت استعفا دادى.هر طور مايلى فكر كن.-من اينطورى مايلم.-كارى كن حرف بزنه.-اگر خودت عرضشو دارى كارى كن حرف بزنه.-اعصاب ندارم اونقت زنده نمى مونه.-زنده بودن يا نبودنش فرقى برام نمى كنه.از اتاق خارج شد.-وايسا فروزان فر.-رئيس.-حالا هر خرى.تند برگشت سمتم.چشم غره اى رفت كه كلافه اطرافو نگاه كردم و گفتم:-رئيس.لطفاً از عرضه و توانايى تون استفاده كنيد و كمى خرج من كنيد تا اين الاغ حروم لقمه به حرف بياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهر خندى زد و با غيض گفت:-مگه من مسخره توام كه هر چى مى گى انجام بدم يا تو هر كارى بخواى بكنى و من سكوت كنم؟سرى بعد اول فكر كن بعد حرف بزن.بار آخرته هر چى از دهنت در مياد بهم مى گى.اصلاً بگو ببينم ...پريدم وسط حرفش و گفتم:-بهتر بريم بيرون .-از اونجا خارج شديم و وارد اتاقش شد.روى مبل مشكى رنگى نشست و سيگارى بر لب گذاشت.پكى به سيگارش زد و گفت:-خب مى شنوم.-چيو؟-اصل داستان.-اصل داستان چيه؟-بچه سعى نكن منو بپيچونى كه خودم جاده چالوسم.-يعنى چى؟من نپيچوندمت.بالحن مسخره اى گفت-اوه جداً؟پس چرا گفتى ماتيسا راد؟انگار آب سردى ريختن روم.جا خوردم ولى خودمو نباختم و گفتم:-خب راجب اون پسره تحقيق كردم.وقتى اونشب تو كلوپ ميكس گفتى حواسم بهش باشه منم راجبش تحقيق كردم و زيرنظرش داشتم.-خب-خب ،خب به جمالت.-فكر كردى من هالو ام؟-من چنين جسارتى نمى كنم قربان.-كه زير نظرش داشتى؟-آره.-پس چرا بهم نگفتى؟-فكر نمى كردم مهم باشه.-چرا نگفتى ازدواج كردن؟-خودمم نمى دونستم.نگاهى بهم انداخت.-پس ازكجا مى دونستى ازدواج كردن؟از كجا مى دونستى حاملست؟جوابى نداشتم بدم.واى خدا به اف رفتم-خب...داد زد:-به من راستشو بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسكوت كردم كه رو به روم ايستاد.-ساميار.-بله؟-حقيقتو بگومى دونى كه اگه خودم بفهمم برات گرون تموم مى شه.-حقيقتو نمى تونم بگم.قول دادم كه بهت نگم.-باشه خودم از زير زبونت مى كشم.بياين تونگاهم به نگهباناش افتاد.-چى كار مى خواى بكنى؟-خودم بهت بال و پر دادم اين دمو از كجا دراوردى نمى دونم!خودم بال و پرت رو مى چينمخودم.احساس مى كنم ساميار مى خواد اينجا مهمونمون باشه -چى رو مى خواى بدونى؟-حقيقت.-باهاش حرف زدم.فهميد دارم تعقيبش مى كنم.گفت دوسش داره ولى بهش نمى ديش.-خب...بقيش...-بقيش اينكه گفت بهش كمك كنم ماتيسارو بهش بدى.-آها هنوز نيومده رفيق شفيق شديد آره؟-نه به اون صورت ولى از شخصيتش خوشم اومد.باهاش راه بياى باهات راه مياد مثل عرشيا نيست كه فقط به فكر خودش باشه و همه رو فداى خواسته خودش كنه.-خب؟-هى مى گه خب.اگه مى خواستم بپيچونمت هيچ وقت ديگه اينجا نميومدم و ازت كمك نمى خواستم.هيچ وقت اين يارو رو نمى آوردم اينجا.-بايد صحت كلامت ثابت شه.بذار ببينم آرادم همين حرف تورو مى زنه يا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يعنى بهم اعتماد ندارى؟اون الان دلش از من خونه.-براى چى؟بازم پكى به سيگارش زد.-براى اينكه فكر مى كنه من اونو لو دادم.براى اينكه منو مقصر مى دونه.معلومه حرفى ضد حرف من مى زنه.الان بهش چاقو بدى و منو بندازى جلوى پاش گوش تا گوش سرمو مى بره بعد مى اندازه جلوى سگا.-خب باشه.دارم به اين نتيجه مى رسم ديگه به دردم نمى خورى.-هه مرسى از لطفت.هى روزگار چه آدمايى پيدا مى شنباشه هر غلطى دلت مى خواد بكن.براى زنده موندنم التماس نمى كنم.براى اشتباهى كه نكردم عذر خواهى نمى كنم. -هه خوبه زبون باز كردى كه باز.-نكنه توقع تعريف دارى؟نمى دونم چه حسابى روت داشتم كه فكر كردم ارزش وفادارى رو دارى؟تف تو ذاتت اشتباه كردم.-آره اشتباه كردى ولى منم خر نيستم كه حرفاتو باور كنم.-پس برو دنبال حقيقت.برو ببينم چه رفتارى باهات مى كنه وقتى قاتل بچه اش رو ببينه.وقتى نابودگر زندگى اش رو مى بينه.وقتى ...-ببر صداتو.قرار نيست با كارت دعوت بيارمش و با آ*غ*و*ش بازبرم استقبالش.خودش مياد اينجا با پاى خودش-چطورى؟-مياد عشقشو ببره.-چه نقشه كثيفى تو سرته؟-ماتيسا رو ميارم اينجا.لبخند كجى رو لبش نشست-چى؟چطورى؟-فضوليش به تو نيومده.رو به نگهبانا گفت:-ساميارو تو اتاق حبس كنيد ولى خوب ازش پذيرايى كنيد.-نمى تونى اينجا نگهم دارى.-سامياربراى خودت مى گم.اينجا برات امن تره.-امن؟هيچ جايى جز اينجا احساس نا امنى نمى كنم.پوزخندى زد.-برات شخصى رو كه درسا رو برده پيدا مى كنم.نگران نباش اما به وقتش.من از بازى خيلى خوشم مياد ولى بازى كه باب ميلم نباشه يا قانون رو عوض مى كنم يا بازى رو بهم مى زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار_samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعاً مسخرست.بعد از اين همه كارى كه كردم مى خواى منو اينجا نگه دارى؟تو كاراى خيلى مهم ترى از اون دختر دارى.اينطورى فكر نمى كنى؟مياى مى گى بهم اعتماد ندارى؟هه دستت طلا واقعاً.-تو جاى من بودى به خودت اعتماد مى كردى؟-آره مى كردم.-دقت كردى اين چند روز خيلى مشكوك مى زنى؟-من اينجا نمى مونم.مشكوكم نمى زنم.سعى نكن بحثو عوض كنى.خيلى راحت بگو نمى تونى ازش حرف بكشى.-من دارم بحثو عوض مى كنم؟-آره از بحث درسا به اون پسره و دختر ناتنيت رسيديم.منم كه هالو عقلمو دادم دست تو.اصلاً من نمى دونم...پريد وسط حرفم...-بسه ديگه سرمو گذاشتى لاى منگنه هى مى زنى اه يه ذره نفس بگير.تا نفهمم چى به چيه اينجا مى مونى.-من هى مى گم نره تو هى مى گى بدوش.بابا ننت خوب بابات خوب اصلاً الان وقت اين كاراست؟بابا گ*ن*ا*ه داره عذاداره دلت مياد؟!اون به درك دلت مياد منو به اين آقايى بذارى هم سفره اين لاشخورا شم؟به دوروبرش اشاره كردم.-ساميار.-همون كه گفتم من اينجا نمى مونم.براى موندن نيومدم اينجا كه براى حرف كشيدن اومدمبعد از اتمام كارم هم از اينجا مى رم.وسلام.منتظر جوابش نموندم از اتاقش خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرساچشمامو باز كردم و روتخت نشستم.چند بار مشت دستامو باز و بسته كردم و لبخند زدم كه مى تونم دستامو تكون بدم.دستى پشت گردنم كشيدم و گردنمو به سمت چپ و راست خم كردم.از روى تخت پايين اومدم و كش وقوسى به بدنم دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقيقاً نمى دونستم چند وقته اينجام ولى مى دونستم از اينجا موندن خستم.احساس ضعف داشتم و دستمو روى معدم گذاشتم.نگاهى به سر وضعم انداختم.يه بلوز شلوار سفيد به تن داشتم.سمت در رفتم و دستگيره رو بالا و پايين كردم.-فاكـ اين چرا قفله؟اه.لعنت به همتون.پشت در نشستم و دستمو روى صورتم گذاشتم.شايد الان خاطراتش آرومم مى كردوقتى كه موسيقى منو هدايت مى كرد.اين آخرين ر*ق*صه.فقط یه فرصت دیگه می خواممنو محکم تو آ*غ*و*شت نگه دار و گرمم کن.چون شب داره سرد می شه وچند ضربه ى محكم به در خورد و صداى كلفت مردى پيچيد:-هى بيدارى؟رشته ى افكارم پاره شد وموندم چى بگم كه از جام بلند شدم و خواستم برگردم تو تخت خواب كه در باز شد و منم از پشت در بيرون اومدم و به مرد خيره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب خانوم كوچولواستراحت بسه بيا بيرون.-چرا بيام بيرون؟بيرون چه خبره؟لبخند كريهى زد و گفت:-نمياى بيرون خب خودم ميارمت .اومد تو اتاق وانگشتاشو تو هم قفل كرد كه رفتم عقب و گفتم:-وايسا سرجات.به من نزديك نشو.-د نه ديگه عروسك فعلاً كاريت ندارم فقط مى برمت پايين.نترس بيا،بيا ب*غ*ل عمو.من رفتم عقب تر كه اون اومد جلوتر.فكرى به سرم زد و لبخند شيطونى تحويلش دادم و راه افتادم سمتش.روبه روش ايستادم و دستش سمت كمرم اومد كه با پام محكم كوبيدم وسط پاش و دادى كشيد و دويدم بيرون از اتاق.پله هارو دو تا يكى پايين رفتم و دويدم سمت در خروجى كه بسته بود.با شنيدن صدايى سر جام ميخكوب شدم.-جايى تشريف مى بردين؟دستگيره و بالا و پايين كردم كه قفل بود با مكث برگشتم .با ديدن چشم هاى خاكسترى بى روح بر افروخته از خشمش اشهدمو خوندم.لعنت به خروس بى محل.-قربان اين دختره از دستم در رفت.خيلى هاره قربان.تو دلم گفتم:-سگ خودتى مرتيكه ى بى فرهنگ هه هنوز نمى تونه درست راه بره.حقت بودنگاهش سمت مرده چرخيد.-پس برو خودتو بكش كه ازاين زبون بسته كمترى.پشت چشمى نازك كردم.توام بى پرستيجى بد دهن.نگاهش سمتم چرخيد كه بهش چشم غره رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زد:-سرتو بنداز پايين.از داد ناگهانيش و لحن فوق العاده خشنش جا خوردم و به جاى اينكه سرمو بندازم پايين بدتر خيره به چشماش شدم كه ليوانى برداشت و غريد:-سرتو بنداز پايين.هم زمان ليوانو سمت در پرت كرد كه با صداى شكسته شدنش از جام پريدم و سرمو انداختم پايين.ترس تو وجودم رخنه كرد و با فشارى كه به بازوم اومد به خودم اومدم كه سنگينى نگاهشو حس كردم.غريد:-بار آخر يه حرفو دو بار مى گم.شير فهم شدى؟حتى نمى دونستم با اين هيولا دو سر چه جورى بايد حرف بزنم!داد زد:-مثل اينكه نفهميدىناليدم:-به جان خودم شير فهم شدم.ول كن اين بى صاحبو شكست-نه هنوز نشكسته.فشارى به بازوى نحيف و ظريفم آورد كه جيغى از درد زدم.-هنوزم نشكسته.فشار دستشو بيشتر كرد كه بى اختيار چنگى به صورتش انداختم. عربده زد:-چه گهى خوردى؟كشيده ى محكمى به صورتم زد كه با صورت خوردم به در.بغضم گرفت و احساس خفگى كردم.دستى به صورتش كشيد وموهامو به چنگ گرفت و منو كشيد سمت خودش كه بوى تلخ عطرش به شدت احساس مى شد سرشو نزديك گوشم آورد و با حرص گفت:-الان چى ياد گرفتى؟بغضم اجازه ى حرف زدن نمى داد كه رگ گردنمو گرفت و فشار داد.فقط جيغ مى زدمو اشكام سر باز كردن.باجيغ گفتم:-فهميدم به جان خودم فهميدم.-چى حرف بزن.-يه بار حرف مى زنى.-نه نفهميدى ضمايرو قاطى كردى!حرف مى زنيد.تكرار كن.-مى زنيد ...حرف مى زنيد.-فكر كنم فهميدى.رگ گردنمو ول كرد كه افتادم رو زمين و دستمو رو گردنم گذاشتم.صداش باز تو فضا پيچيد:-پاشو دنبالم بيا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناى بلند شدن نداشتم و به آرومى سرمو بلند كردم كه با چشماى به خون نشسته اش نگاهم مى كرد .به سختى از جام بلند شدم وسرشو برگردوند.راه افتاد از پله ها بالا رفت و منم دنبالش به راه افتادم.وارد اتاقى شد كه ديوار هاش به رنگ قرمز و مشكى بودند .مبل هاى مشكى رنگ درست وسط اتاق به دور ميز دايره اى شكلى چيده شده بودند.با اينكه روز بود اتاق تقريباً تاريك بود.پرده ها رو كنار كشيد و رو مبل نشست.-هوى بيا بشين-هوى به حيوون مى گن.-خب توام حيوونى نظر ديگه اى دارى؟-بله دارم...خودتو با من اشتباه نگير.موندم اين جرئتو از كجا آوردم هنوز يك ربع هم از كتك خوردنم نگذشته بود.اخمها شو تو هم كشيد.واى خدا جون شكرخوردم.از جاش بلند شد كه رفتم عقب.پوزخند زد:-بيا اينجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نميام.كارى دارى از همونجا بگو.-بيا اينجا.تكرار نمى كنم ...خودم بگيرمت سالم از زير دستم بيرون نمى رى پس بيا اينجا.اههههه درسا خاك برسر مغز فندقيت كنن خب ساميار حق داشت.كوتاه كن اون بى صاحب مرده رو.حالا خربزه خوردى برو پاى لرزشم بشين.دلو زدم به دريا و رفتم سمتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدى بود و بهم خيره شد.موشكافانه منو از نظر گذروند.برگه اى رو جلوى روم گرفت.-مى دونى اين چيه؟سرى تكون دادم.-نبايدم بدونى.اين تمام آمارته؛از سر تا ته.همه چى-تو،تو انقدر بيكارى كه رفتى آمار منو دراوردى؟-كارنامه ى درخشانى نمى بينم ازت.-بستگى داره به چى بگى درخشان.من از همه كارام راضيم و مشكلى هم نمى بينم.-مشكلت اينه بيش از حد ول بودى.زرت و زرت مهمونى ،قليون تو فرحزاد و...-اين وصله ها رو به من نچسبون-وصله؟-دوران طفوليت بود ديگه-طفوليت؟مى دونى از ديد جنس مذكر ما به اين دخترا چى مى گيم؟-مهم نيست كه...از قديم گفتن در دروازه رو مى شه بست ولى در دهن مردم رو نه بستگى به ذاتت داره و خودت؛خودت مى دونى چى هستى .-خراب،عقده اى،ه*ر*زه.-تورو سننه!به تو چه يارو؟ما هم به امثال شما مى گيم ابى،ه*و*سباز،لاشى.بعدم هر كى بوده؛اشتباه آمار داده.پيشنهاد مى گم دنبال آمارگير ديگه اى بگرديد.-لابد كلاس ر*ق*صم نرفتى؟-هنر نزد ايرانيان است و بس.رفتم ولى فرخزاد و قليون وساعت سه صبح نچ.به گروه خونى ام هم نمى خوره.تهمتم نزن گ*ن*ا*ه داره.-معلوم مى شه-بشه كه چى بشه؟-اونم معلوم مى شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرفش پوزخندى به تمسخر زدم كه گفت:-انقدر از خودت مطمئنىسرى تكون دادم.لبخند كجى زد.حس بدى بهم دست داد و ته دلم احساس دلشوره داشتمفاصله بينمون رو كم كرد و درست رخ به رخم ايستاد.دستشو بالا آورد و به سمت صورتم دراز كرد و صورتمو عقب كشيدم كه اومد جلوتو ودستاشو تو موهام فروبرد.-خب حالا بگو چه جورى با ساميار آشنا شدى؟ازش فاصله گرفتم ولى اون باز اومد جلو.خيلى خونسرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما كه آمار منو از سير تا پيازشو دراورديد پس خودتون هم جواب سوالتون رو بديد.-وقتى سوال مى كنم درست جواب بده.-من راجب زندگى شخصى ام با كسى حرف نمى زنم.-مى زنى...چون اگه نزنى كارى مى كنم مرغاى هفت آسمون برات گريه كنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش از خشم برافروخته شده بود و رگ گردنش منقبض.فاصله رو به حداقل رسوند ومن از ترس به زمين خيره شدم.دستشو پشت گردنم برد و فشارى بهش آورد.-درس امروزت چى بود؟-يه بار حرف مى زنى.-خب...؟-خب من چرا بايد زندگى شخصى ام رو بهت بگم.-چون من مى گم و لازمه كه بگى. جوابى ندادم وسكوتم طولانى شد و از حرصش فشارى به گردنم آورد كه گردنم در شرف شكستن بود.-خيلى طولش مى دى اما من به حرف ميارمت.دستشو تو جيبش فروبرد و از توش يه چاقو ضامن دار دراورد ومنو به خودش فشرد و لبشو به صورتم چسبوند و بعد رفت سمت گوشم ودر گوشم زمزمه كرد:-يا حرف مى زنى يا...چاقو رو نرم روى گردنم كشيد كه خيسى خونو حس كردم واشكام از چشمام سر خورد و گونه ام رو تر كرد.-نه درسا نمى خوام گريه كنى مى خوام حرف بزنى و اگه نزنى؛چاقو رو فشار مى دم وبقيه اش رو خودت بگير برو.چاقو روى لب پايينم كشيد و خونى كه از لبم اومد و دست ديگه اش روى شكمم كشيد كه جيغ زدم:-دست از سرم بردار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاقو رو شكمم گذاشت؛با احساس سردى چاقو پوست بدنم منقبض شد و غريد:-منو عصبانى تر از اينكه هستم نكن.حيف اين پوست سفيد و لطيف نيست كه خط خطى شه؟با التماس به چشم هاش زل زدم.خب حالا جواب سؤالمو بده.-من از تولد دوستم اومدم بيرون دنبال دوستم بعد منو به اشتباه جاى دوستم دزديدن و بعد ساميار منو خريد.-همينطورى اومد تورو خريد؟-نه ...وقتى خواستن منو بيسيرت كنن ساميارم اونجا بود و بعد از كلى خواهش و تمنا كه من دخترم منو خريد.راضى شدى؟حالا بزار برم.-بقيش زود باش.رئيسش كيه؟همون براش باديگارد گذاشته.-نمى دونم.چاقو رو فشار داد و داد زد:-راستشو بگو؛كيه؟داد زدم:-وقتى معامله مى كرد من اونجا نبودم.به جان خودم حرفام عين واقعيته-نمى گى...نه؟از حرفش ترس بدترى به جونم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسكوتم ادامه يافت كه متين گفت:-باشه خانم كوچولو خودت خواستى!لبخند كجى زد و چونمو به دست گرفت و گفت:-كارى مى كنم آرزو كنى كاشكى الان مى كشتمت ولى درد واقعى اونجاست كه ببينه و نتونه كارى كنه.مى فهمى چى مى گم؟تو هم خودتو بدبخت مى كنى هم اونو؛شايد اگه الان حرف مى زدى اينطورى نمى شد.موهامو اسيردستاش كرد ومنو كشون كشون از پله ها پايين برد و وقتى به زير زمين رسيد درشو باز كرد.پرتم كرد تو اتاقو و برقو روشن كرد.نگاهم به اطراف چرخيد و با ديدن وسايل و دوربين قلبم از ترس فشرده شد.با لكنت گفتم مى...مى خواى چى كار كنىپوزخندى زد و گفت:-فكر كنم بدونى قبلنا فاشيسم ها و نــازى هاى آلمان آدم هايى كه حرف نمى زدن رو شكنجه مى كردن تا حرف بزنن؛غير اخلاقيه اما جواب مى ده.گاهى فكر مى كنم روانيم كه از اين كار ل*ذ*ت مى برم اما مى دونى نكتش كجاست؟اينكه منم درد كشيدم.-تو...تو مى خواى منو شكنجه كنى؟-خودت خواستى؛متأسفانه من آدميم كه خيلى به خشونت اعتقاد دارم اما اين خشونت خالى نيست فقط،آبروتم هست كه مى ريزه.حرف هاش تيرهاى پى در پى بود كه قلبم رو نشانه مى رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمتم اومد كه با ترس به عقب قدم برداشتم و اون ميومد جلو و من مى رفتم عقب .پوزخندى زد كه خوردم به ديوار سرد و اون جلوم ايستاد و دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و گفت:-تلاش خوبى بودببين خانوم كوچولو تو فقط يه قربانى هستى و يك طمعه.وقتى دستم بهش برسه جلوى چشمات پوست تنشو مى كنم و مى پزم و مى دم گربه ها بخورن و استخوناشو مى دم به سگا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشك تو چشمام جمع شد.انقدر جدى حرف مى زد كه جاى حرفى باقى نمى ذاشت.دستشو روى گونم كشيد و گفت :-تو مياريش اينجا و اون مياد دنبالت.وقتى ببينه دارى زجر مى كشىالتماس مى كنى براى زنده موندن قلبش آتيش مى گيره كه عشقش بهم التماس كنه.دار و ندارشو به آتيش مى كشم چون زندگيمو به آتيش كشيد.-اشتباه مى كنى!-اگه بخواى تورو هم مى اندازم سينه ى قبرستون اون دنيا وصال كنيد.با گريه گفتم:-به خدا اشتباه مى كنى.-خدا آدماى آشغال نمى خواد كه به اسمش قسم بخورن.-اون كسى كه داره آشغال بازى در مياره تويى.دستاشو تو موهام فرو برد و دستاشو مشت كرد و سرمو پى در پى به ديوار كوبيد و عربده زد:-كارى مى كنم كه بهم التماس كنى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم داشت از دردمنفجر مى شد و حتى نمى تونستم درست راه برم و فقط تلو تلو مى خوردم.بازومو گرفت منو كشيد سمت خودش و لباسمو از تنم بيرون كشيد ودستامو بالاى سرم بست ودوربينو جلوى من قرار داد و روشنش كرد و دكمه ى ريكورد را زد.در كمد و باز كرد و نگاهم سمتش چرخيد و انواع كمر بندهاى مختلف از گيره آويزون بود.روبه روم ايستاد و چونمو به دست گرفت.-حالا ببين يه آشغال چه قدر مى تونه خطر ناك باشه.پوزخندى زدم و گفتم:-ببين آب كه از سرم گذشته.به دوربين اشاره كردم و ادامه دادم:-تو علاوه بر آشغال ،روانى و كثافت و نامرد هم هستى.محكم تو دهنم كوبيد كه سرم به سمت چپ برگشت.رفت پشت سرم و چند ثانيه بعد فضا از صداى جيغم پرشد.عربده زد:-بشمر.و ضربه ى ديگه اى زد.نشمردم كه با شدت بيشترى ضربه زد و بلند تر عربده زد و من فقط جيغ مى زدم و اشكايى كه مى لغزيدن و سر مى خوردن.-بشمر تا سياهو و كبودت نكردم.-يك.-بلند تر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsA_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونستم بشرم و چشمام حالت نيمه بسته داشت ولى هر چى ضربه مى زد انگار حسش نمى كردم.دوربينو خاموش كرد كه تقه اى به در خورد ودر باز شد و خانمى داخل شد.-آقا دخترتون اومدن.تو دلم گفتم-دخترش؟با كلافگى گفت:-نذار بياد داخل الان ميام.صداى دختر بچه اى از پشت در ميومد كه گله داشت نمى تونست بياد اينجا-چرا نمى ذارى برم تو نسترن جون.به بابام مى گم دعوات كنه ها.-دلنيا جان بيا بريم نوتلا بدم بخورى تا بابا بياد.به پشت در تكيه داد و به زمين خيره شد و منم به اون خيره شدم.حتى فكر نمى كردم دختر داشته باشه.بازم صداى دخترك اومد:-نمى خوام وايميسم تا بابا جونم بياد.-دلنيا جان.رو به من كردو گفت:-صدات در نمياد.سمتم اومد و دستامو باز كرد كه پرت شدم تو ب*غ*لش ولى خم شد و گذاشتم رو زمين و رفت سمت در و بازش كرد.-دلنيا بابايى بيا اينجا.دخترك خودشو تو آ*غ*و*ش باباش رها كرد .-با نسترن برو بالا تا بابا بياد.-چشم.دوباره وارد اتاق شد و دستبندى از گشو دراورد و دستمو به دستبد بست و دستبد ديگه رو به ميله بست.دهن باز كردم:-دارى اشتباه مى كنى.نگاهى عميق بهم انداخت و بعدش از اتاق خارج شد و دروبست.با قفل شدن در منم چشمامو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه اى به گوشم خورد و چشمامو باز كردم.پشتم به شدت درد مى كرد .بازومو گرفت و بلندم كرد:-خب بسه خيلى استراحت كردى!-مى خواى چى كار كنى؟!-تفريح.-تفريح ؟اذيت كردن مردم برات تفريحه؟-نمى دونى چه ل*ذ*تى داره وقتى حرص مى خوره.وقتى ببينه زندگيش به داره از پشت صفحه لبتابش جون مى ده و جيغ مى زنه.با حرفش زدم زير خنده انقدر بلند مى خنديدم كه چشماش هر لحظه گشادتر مى شد و كم كم جاشو به عصبانيت داد و من فقط مى خنديدم.-تو...تو خيلى احمقى.تو...هيچى نمى دونى.هر كارى دلت مى خواد بكن.مى خوام منو جوونمرگ كنى؟خب بكن.بكن راحتم كن.جيغ زدم:تو درد كشيدى منم بايد بكشم؟بايد من قربانى باشم؟من كه هيچ كجاى اين بازى نيستم!هيچى نمى دونم براى چى من بايد زجر بكشم؟ها؟اصلاً تو كى هستى؟چه فكرى كردى؟دارى پشت هم اشتباه مى كنى.مى دونى چرا؟چون يه مشت احمق بهت آمار غلط مى دن!اصلاً مى دونى من چرا اونشب رفتم بيرون؟بذار بهت بگم چرا؛چون از خونه بيرونم كرد.چون هيچ حسى بهم نداشت.اون من بودم كه دوسش داشتم نه اون.احساس يك طرفه براى همين شكست خوردم.با من به جايى نمى رسى چون اون حتى بهم فكر نمى كنه.اگر مى گى دوستم داره و اومده دنبالم فقط فقط براى راحتى خيالشه.مى دونى چرا؟!چون احساس گ*ن*ا*ه مى كنه و عذاب وجدانش داره خفش مى كنه و بعد يه مدت ...بغضم گرفت ولى ادامه دادم:-انگار نه انگار درسايى هم وجود داشته.مى فهمى چى مى گم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس كردم دستى خيلى آروم و نرم داره رو صورتم حركت مى كنه؛چشمامو باز كردم و سرمو بلند كردم.نگاهم سمت دستش چرخيد كه انگشتش تكون مى خورد.سريع بلند شدم و از اتاق زدم بيرون.-پرستار،پرستا دستش تكون خورد.-آروم باشيد الان دكترو خبر مى كنم.برگشتم تو اتاق و بالا سرش ايستادم و آروم صداش زدم:-ماتيسا.چشماشو باز كرد.انگار دنيارو بهم دادن.دكتر اومد و پرستار ازم خواست از اتاق خارج شم.بيرون از اتاق تو راهرو فقط راه مى رفتم.از يه طرف خوشحال بودم و از يه طرف استرس داشتم.بعد از چند دقيقه دكتر از اتاق خارج شد و لبخندى زد.-تبريك مى گم مى تونيد...پريدم وسط حرفش.-مى شه برم پيشش؟-خيلى كم مى تونيد بمونيد با استراحت كنه.بعدش بيايد اتاق من.-چشم حتماً.وارد اتاق شدم و نگاهش سمت من چرخيد.-چطورى؟-يكم گيجم.-خدارو شكر به هوش اومدى.-اما اصلاً خوشحال نيستم.-ماتيسا اين چه حرفيه؟-واقعيته.آراد خستم؛تنهام بذار لطفاً.چشمامو بست.از حرفاش جا خوردم.اون ماتيساى شاد و شيطونم نبود.الان به دختر افسرده رو مى ديدم.دخترى كه اميد من بود حالا خودش نااميد ترين آدم دنيا بود.از اتاق خارج شدم كه مامانم اومد.-آراد پسرم چشمت روشن.-مرسى مامانم.-چيزى شده نه؟-بايد برم پيش دكتر.-منم ميام.-باشه بيا.در زدم و وارد شديم.-بفرماييد بنشينيد.-ممنون لطف داريد.-ايشون دو روز ديگه مرخصن.تمام علائم بدنشون نرماله و خوشبختانه مشكل جدى ندارن.-ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو اتاق رو تخت نشسته بودم و با لبتابم كار مى كردم كه تقه اى به در خورد و باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم نقوى:ببخشيد آقا يه پيك اومده و بسته اى رو آورده.لطفاً بيايد پايين ورقه رو امضا كنيد.-برو ميام الان.دروبست و رفت .لبتابو رو تخت گذاشتم و از جام بلند شدم و از پله ها رفتم پايين و برگه رو امضا كردم و بسته رو تحويل گرفتم.درشو باز كردم كه توش يه سى دى بود و روش نوشته بود؛((منو با صداى بلند گوش كن)) چينى به پيشونيم دادم و اخم كردمته دلم حسى از دلشوره آزارم مى داد.به اتاقم رفتم و لبتابمو رو پام گذاشتم وبا ترديد بيتمو بهش وصل كردم و سى دى رو از جلدش دراوردم و گذاشتم تو لبتاب و فيلم رو پلى كردم. اول صفحه فيلم تاريك بودكه صداى مردى به گوشم خورد.-سلام ساميار مهرورز.ببين چى برات دارم؟دستشو از جلوى دوربين برداشت و با ديدن درسا كه بى جون و دست بسته رو زمينافتاده بود رگ گردنم منقبض شد و دستمو مشت كردم.دستاى درسا رو به ستون بست و با شلاق به پشتش ضربه و زد ازش مى خواست بشمره.التماس هاى درسا هر لحظه بيشتر و بيشتر مى شد قلبم فشرده مى شد.موبايلم زنگ خورد وفيلمو استاپ كردم.-ساميار؟از هديه ام خوشت اومد؟قهقه اى زد.داد زدم:-آشغال پست فطرت پيدات كنم زندت نمى ذارم!تو كى هستى؟-منتظر فيلم هاى بعديم باش.تلفنو قطع كرد و صداى نامتمدد بوق هاى تلفن تو گوشم پيچيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحكم زد توگوشم.-من چشم بسته رو تورو انتخاب نكردم.اون همه چيز منو ازم گرفت مى فهمى؟همه چى!با گريه گفتم:-آخه من كجاى داستان شمام.ها؟كجا؟مشكل چيه؟اين همه درد مى كشم؛نبايد بدونم؟-چرا بايدبدونى.رو به رو نشست و زل زدم تو چشماش و منتظر نگاهش كردم كه دستشو روى گونم كشيد و اشكامو پاك كرد.-من عاشق زنم بودم و عاشقانه مى پرستيدمش.من ازش بچه داشتم؛دلنيا دخترم.كم كم نگار با هم سرد شد و شبا نمى ذاشت با هم رابطه اى داشته باشيم.روزا مى رفت بيرون و شبا دير ميومد وبعد فهميدم بله هوا برش داشته و يه فاب ديگه گرفته.گلومو فشار داد و گفت:-ساميار.يه روز مياد و مى گه طلاق مى خوام.بهش گفتم طلاقت نمى دم.مى دونى چى كار كرد؟مدام دلنيا رو مى زد و بهش توهين مى كرد.فحش هايى ركيكى مى داد كه براى يه بچه اونم يه دختر بچه ٦ ساله زيادى بود.خيلى بد بود كه تو اون سن جاى روابط مادرانه و مهر و محبتش كتك بخوره و فحشياد بگيره.گفت طلاق مى خواد تا از ايران بره.بره با اون پسره.گفت حالش از زندگى با من بهم مى خوره.دوماه هر روز كارم جنگ و دعوا بود.هر كارى كردم تا باز دوستم داشته باشه ولى اين وسط فقط دلنيا ضربه مى خوردهنوز اسمش تو شناسنامه من بود كه فهميدم معتادم شده.گفت اگه طلاقش ندم يه روز تو خونه نيستم دلنيارو هم معتاد مى كنه.مى فهمى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفاش لحظه به لحظه قلبم فشرده تر مى شد.پايين موهامو نوازش كرد و ادامه داد:-سر اين حرفش كه گفت اگه طلاقش ندم دلنيارو معتاد مى كنه خشم و عصبانيت سرتاسر وجودمو گرفت.تو اتاق حبسش كردم و خواستم تركش بدم.از يه آدم معتاد خيانت كار هيچ كارى بعيد نبود و نيست.اون ساميار تن لش معتادش كرد.مطمئنم.امكان نداشت ساميار همچين آدمى باشه براى همين گفتم:-از كجا مى دونى تقصير سامياره؟اون معتاد نيست تازه اونقدر مرد هست كه با يه خانوم متأهل رابطه نداشته باشه.از كجا انقدر مطمئن حرف مى زنى؟مدرك دارى؟داد زد انقدر بلند كه چهارستون بدنم به لرزه درومد-آره دارم.از اينكه زنم دم به دقيقه ب*غ*لش بود و نمى دونستم.از اينكه به خاطر اون عوضى شوهر و بچه اش رو كنار زد.منو از حقى كه نسبت بهش داشتم محروم كرد.قدر دوتا چشمام بهش اطمينان داشتم كه چشماش جز من كسى رو نمى بينه اما اشتباه كردم.نمى دونستم اون آشغال چى داشت كه من نداشتم.هر روز دلنياى من ازش كتك مى خورد وفحش مى خورد اما جيك نمى زد و بهم نمى گفت مى دونى چرا؟!چون عاشق مامانش بود.عاشق مامانى كه ديگه بچه اش رو نمى خواست.مى دونى جالبيش چيه؟اينكه فهميدم زنم حاملست اما نه از من!اگه گفتى از كى؟!آروم گفتم:-ساميار؟آفرين.مى دونى از كجا فهميدم بچه ى من نيست؟چون چند ماه باهاش هيچ رابطه اى نداشتم.اون نمى ذاشت چون فكرومشغلش يه پسر ننر مامانى بود. اگه مى ذاشتم بچه به دنيا بياد آبروم مى رفت.نگارو حبس كردم و از ديد همه پنهاندكتر مى آوردم براش.من هنوزم دوسش داشتم اما اون منو نمى خواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله هارفتم بالا و اونم به دنبالماسممو صدا زد:-ماتيسا وايسا ببينمبى توجه بهش رفتم سمت همون اتاقى كه اولين بار توش بودم.دستمو گرفت و كشيد سمت خودش.-مگه با تو نيستم؟لبخند كجى زدم و با لحن طلبكارانه اى گفتم:-بفرما.-اين چه طرز رفتارى بود.ها؟-دوست داشتم ...مشكليه؟امممممم بذار فكر كنم!آره مشكلش مى دونى كجاست؟!پارميس جونت ناراحت شده.آره؟-ببند اون دهنتو.دوست دارى خانوادم بگم چه دختر پاچه ور ماليده اى هستش؟جيغ زدم :-بار آخرته اينطورى باهام حرف مى زنى؟!فهميدى؟!پاچه ور ماليده اون دختره ى هوله !افتاد؟داد زد:-داد نزن اينجا.اينسرىخواستى فكـ بزنى اول حرفتو دهنتوبفهم.حالا هم گمشو.برگشت و عزم رفتن كرد.-آره برو؛بدو بدو،بدو ب*غ*لش كن.جوابى نداد و منم رفتم تو اتاقو درو كوبيدم. لباس تنمو دادم بالا و جلوى آينه ى قدى اتاق وايسادم.دستى به شكمم كشيدم و بهش خيره شدم.اشكايى مى باريدن.احساسى كه الان سرد بود و سرماش فقط زخم مى زد.دلى كه مى خواست فقط تنها تو تاريكى غرق شه.برنس و از جا برنسى دراوردم و محكم سمت آينه پرت كردم.بذار بشكنم كه ديگه عشوه ندم.نبينمو حس نكنمبه هق هق افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو شيشه شكسته ها نشستم.چه قدر زود تموم شد روزاى خوبمون.تقه اى به در خورد و آروم گفتم:-بله؟-خانوم اجازه هست؟-بيا تو.داخل اتاق شد و گفت:-براتون كيك و آبميوه آوردم.با ديدنم رو شيشه ها گفت:-اى واى خانوم خاك برسرم پا شيد تا شيشه نرفته تو بدنتون.خنده اى كردم و گفتم:-انقدر ترحم انگيزم؟-خانوم اين چه حرفيه-آره هستم.تحقير از اين بدتر؟!-خانوم توروخدا پاشيد .-اون پايين چه خبره؟-هيچى نشستن تو پذيرايى.-دختره هم هست؟-كدوم دختره؟-پارميس-بله.-اينارو ببر پايين ميام پايين.-چشم.الان ميام اينارو جمع مى كنم.چشمامو باز و بسته كردم.از رو شيشه ها بلند شدم واومدم لباسمو تكون بدم كه شيشه رفت تو دستم.درش آوردم و به جاى زخمش نگاه كردم.از تو چمدونم يه لگ تنگ مشكى دراوردم كه پايينش نگين هايى به شكل ستاره داشت.يه تنيك آستين سه ربع به رنگ مشكى دراوردم كه يقه اش حالت افتاده داشت و پايين پاره پاره بود و پارچه ى زيرش بنفش بادمجونى بود.يه كفش پاشنه بلند مشكى بادمجونى.لباسامو پوشيدم و موهامو دم اسبى بستم.كفشامو پوشيدمتو آينه روى ميزتوالت به خودم نگاه كردم.آرايش كمرنگى داشتم براى همين يه كوچولو ديگه ريمل زدم ويه رژ ملايم صورتى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس كارى كردى بچه اش رو بندازه؟-نه.-يه روز كه خونه نبودم انگار دقيق نمى دونم فكر كنم خودشو زد به مردن كه وقتى پرستارش درو باز مى كنه ومى خواد نبضشو بگيره؛تيكه اى شيشه رو تو بدنش فرو مى كنه واز خونه در مى ره.خيلى سعى كردم پيداش كنم اما نتونستم همه جا عكسشو دادم و اسمشو به پليس و بيمارستان و هرچى كه فكرشو بكنى تا اينكه دو هفته بعد بهم زنگ مى زنن و مى گن برم براى شناسايى جسد.خودشو بچه اش رفتن به درك.پوزخندى زد.-چطورى؟-تصادف!شايدم نه از عمد.-منظورتو نمى فهمم!-منطقى فكر كن درسا.كدوم آدم احمقى يه زن معتاد و حامله رو عقدش مى كنه؟تازه معلوم نيست كاراى كثيف ديگه اى نكرده باشه!-يعنى مى خواى بگى ساميار قاتلشه؟-شكى درش نيست.-هست شايد واقعاً تصادف كرده يا شايد كار كس ديگه اى باشه.از كجا مى دونى اين سامياراون سامياره؟-عكساش.-هيچ مردى حاضر نيست چنين زن كثيفى رو ببخشه اما من حاضر بودم به خاطر دخترم اما نگار نخواست.لياقت بخشش منو نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها پايين اومدم كه صداى خندشون تو كل فضا پيچيده بود.آروم گفتم:-دختره ى رو مخبدبختى ام كم بود تو ام اضافه شدى!آروم داخل پذيرايى شدم كه همه ساكت شدن.آراد و دختره روى مبل سه نفره نشسته بودن كنار هم .خيلى متين گفتم:-ببخشيد مزاحم كه نيستم؟خانوم راد:نه عزيزم بيا بشين.اين چه حرفيه؟!آراد اشاره كرد برم پيشش بشينم امارفتم و روى مبل تكى نشستم.پررو جاى اينكه تكى بشينه رفته ور دل دختره.عنتر ،بزنم بچسبه به ديوارخدمتكار:اى خانوم جان اومديد؟!الان آبميوه و كيكتونو ميارم.روبه خدمتكار گفتم:-نه نيازى نيست؛مرسى ميل ندارم.خانوم راد:عزيز دلم بالاخره بايد تقويت شى-چشم هر چى شما بگيد.خانوم راد:نسترن بيار سينى رو.-چشم.پرهام:خب ماتيسا از خودت بگو.به آقاى راد نگاه كردم و بعد به پارميس .گفتم:-چى بگم؟!-از خودت و خانوادت .باز نگاهم به پارميس نگاه كردم كه پوزخندى مهمون لبش شدپرهام:پارميس از خودمونه و اونو براى آراد در نظر داشتيم.آراد:بابا.خانوم راد:پرهام.نبايد نقطه ضعف نشون مى دادم ؛بنابراين گفتم:-بپرسيد جواب مى دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو سكوت رانندگى مى كرد و من از پنجره به بيرون نگاه مى كردم.جلوى خونشون نگه داشت و چند تا بوق زد كه سرايدار درو باز كرد و داخل خونه شد.از ماشين پياده شديم و آراد قفل ماشينو زد.دستمو گرفت و منو دنبال خودش كشيد كه دستمو از دستش كشيدم بيرون و گفتم:-نيازى منو دنبال خودت بكشى؛خودم ميام.-پس گمشو راه بيا.چپ چپ نگاهش كردم كه در خونه باز شد و يه خانوم ٤٥-٤٦ از خونه خارج شد و اومد منو ب*غ*ل كرد و گفت:-خيلى خوشحال شدم به هوش اومدى.آراد پوزخندى زد و از كنارم رد شد و داخل شد.به چشماى مامانش نگاه كردم و گفت:-خيلى لطف داريد مامان جون.-بيا تو دخترم.منو راهنمايى كرد كه با ديدن باباى آراد سرمو پايين انداختم و آروم گفتم:-سلام.سرىتكون داد و گفت:-خوشومدى.-ممنون.صداى زنگ آيفن به صدا درومد و خدمتكار درو باز كرد.خانوم راد:كى بود فرنگيز؟دخترى وارد شد و سلام بلندى كرد و بعد رفت ب*غ*ل آراد و لپشو ب*و*سيد و دستشو دور كمر دختره حلقه كرد.از عصبانيت گر گرفتم كه دختره گفت:-اين چند ماه كجا بودى فدات شم كلى نگران شدم.دستامو مشت كردم و تو دلم گفتم:-دارم برات آراد.مشت دستامو باز كردم و رفتم ب*غ*ل آراد وايسادم و دستى به شونش زدم و گفتم:ببخشيد وسط مكالمه ى جذاب و عاشقانتون مى شم.لطف كن و اتاقمونو نشون بده.پارميس:اتاقتون؟-آخ نمى دونستين؟آراد:ماتيسا!دستمو آوردم بالا و به معنى نپر وسط حرفم گرفتم جلوى صورتش.پارميس:چيو؟-عزيزم الهى بهت نگفت پارميس جون دوران هول بودنت تموم شده دخترم.روبه آراد كردم و گفتم:-آراد معرفى نمى كنى؟بذار خودم بگم.پارميس جان من زنشم .از جمع عذركردم و منتظر آراد شدم.از عصبانيت سرخ شده بود و لى گفت:-ببخشيد الان برمى گردم يه كمى خستست.پارميس:سريع بيا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بعد از مرگش منم ديوونه شدم.افسرده احساسى پوچى داشتم.همه چيمو باختم عين يه آدم كه تو قمار همه چيزشو مى بازه.هيچ پرستارى جاى خالى نگارو براى دلنيا پر نكرد مى فهمى؟من داغون شدم.يه مرد كه كمرش خم شد.تنها موند با يه بچه.بالاخره ساميارو پيدا كردم ولى قسم مى خورم اونقدر كه زجرم داد زجرش بدم حتى فراتر.تو همون رابطى هستى كه منو بهش مى رسونى.يه طمعه .خبر نداره چه دامى براش پهن كردم.-من نمى خوام باعث نابودى كسى بشم.عذاب وجدان مى گيرم منو حذف كن از ليستت جناب.از جاش بلند شد و پوزخندى زد و دستشو از بالاى پيشونيم تا پايين كشيد و بعد داد زد:-مگه به خواسته ى خودته ؟لگد محكمى به صندلى زد كه افتادم.-وحشى!موهامو كشيد .-اگه يه بار ديگه گنده تر از دهنت حرف بزنى زبونتو جلوى چشمات قيچى مى كن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ماشينو باز كرد و سوارش شدم .-نمى ريم خونه خودمون.جوابى ندادم.كلافه گفت:-يعنى نمى خواى بدونى كجا مى ريم؟-برام فرقى نداره كجا برم.-باشه پس ببرمت قبرستون هم اكى؟-چه بهتر.داد زد:-تمومش كن اين مسخره بازيتو.منم متقابلاً داد زدم:-سرمن داد نزنهمينيم كه هستم.مى خواى بخواه نمى خواى به درك نخواه.طلاقو براى اينجور وقتا گذاشتن.عصبى نگاهم كرد و غريد:-بخواى همينطورى زنديگمو جهنم كنى خودم برات جهنمش مى كنم.اونوقت كارى مى كنم جاى آرزوى طلاق آرزوى مرگ كنى.-هه فكر كردى بچه مى ترسونىمردن يا زنده بودنم فرقى نداره.من كه از همه خوردم توام روش در ضمن باتهديدم راهى از پيش نمى برى.داد زد:-آخه لعنتى چه مرگته؟هرچى كشيدى منم كشيدم.اشكـ تو چشمام جمع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دانشگاه چى خوندى؟!-من ترم ٤ پرستارى دانشگاه تهران بودم.بنا به دلايلى ادامه ندادم نه كه نخواستم نشد.چشمامو ريز كردم و گفتم:-البته فكر كنم خودتون بخونيد چرا؟!درسته؟-نه نمى دونم!-اما آقاى راد خودم شمارو با آقاى فروزان فر ديدم.آراد دستى به پيشونيش كشيد.پارميس:كه دانشگاه تهران درس خوندى؟!جوابى بهش ندادم كه گفت:-مطمئنى؟!-دليلى نمى بينم بخوام بهتون جواب بدم و درضمن مخاطب من شما نيستى.آقاى راد همين يه سوالو داشتيد؟!-پدرت چى؟!-عمرشو داد به شما.پدرم ليسانس مكانيك داشت اما كار پيدا نكرد مغازه لباس فروشى زد ولى مشكلى براش پيش اومد كه ناچار به عمل شد اما دوام نياورد.بعدش مامانم با جناب فروزان فر ازدواج كرد.از رو مبل بلند شدم و گفتم:-من واقعاً احتياج به استراحت دارم. عذر مى خوام روز خوش.آراد:منم برموارد اتاق شدم.هنوز شيشه خرده ها رو زمين بود.دوباره لباسمو دادم بالا و به شكمم نگاه كردم.چه قدر دلم گرفت.-الهى مامان فدات شه.كجا رفتى مامان.در اتاق به شدت باز شد و چشم تو چشم شديم .دستمو از روى شكمم برداشتم و لباسمو دادم پايين.-درم كه بلد نيستى بزنى نه؟نگاهش به آينه ى شكسته شده و خرده هاش افتاد.-اين چه غلطيه كردى؟-حوصله بحث ندارم.غريد:-جواب منو بده.-كه چى الان اومدى سگ شدى پاچه مى گيرى؟!مرسى از استقبالت.احساس مى كنم بيمارستان راحت تر بودم.برو بيرون مى خوابم.رخ به رخم ايستاد و دست راستشو حلقه كرد دورم و منو فشرد به خودش و سرشو نزديكـ گوشم آورد و زمزمه كرد:-كه خسته اى مى خواى بخوابى.با حرص گفتم:-بله بفرما بيرون مى خوام بخوابم.خب منم مى خوام بخوابم.باهم مى خوابيم.-هه چه غلطا!خواب ديدى خيره عمو.حلقه ى دستشو از دور كمرم باز كردم كه باز منو كشيد سمت خودش و بى اختيار زدم تو گوشش كه عصبى شد و محكم زد تو گوشم.اشك تو چشمام خلقه بست كه غريد:-تن لش من شوهرتم مى فهمى؟-من يه شوهر آشغال خيانت كار نمى خوام از كجا معلوم من كه تو كما بودم اين دختره جاى من تو ب*غ*لت نبوده؟ها؟مى دونى چه قدر برام سخته كه جلوى روم مياد تو ب*غ*لت و مى گه فدات شم كجا بودى دلم برات تنگ شده و نگران بودم.آره؟بعد ب*و*ست كنه و ب*غ*لش كنى.حاشا به غيرتت آقاى راد.شروع كردم به دست زدن.آفرين واقعاً.اونم از بابات كه مى گه منو نمى خواد به عنوان عروسش به درك طلاقم بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبى نگام كرد و بعد هلم داد كه خوردم به ميز توالت و درد شديدى تو كمرم پيچيد.-خوبه سگ هارم كه هستى.-كه طلاق مى خواى؟!-آره طلاق مى خوام.ما به درد هم نمى خوريم.رخ به رخم ايستاد و بعد خودشو بهم فشرد.چونمو تو دستش گرفت وبا لحن تحقير آميزى گفت:-نه نه كوچولو...سرشو نزديك صورتم آورد وبه گوشم نزديك كرد طورى كه نفس هاى گرمش به وضوح احساس مى شدو دم گوشم زمزمه كرد-تو به درد به من نمى خورى.فقط براى تخت خوبى.حرفش انقدر تلخ بود و برنده كه قلبم نشونه رفت.-اِ پس اين همه عاشقتم و مى ميرم برات نمى تونم بى تو زندگى كنم كشكـ بود آره؟!مرسى كه ذات كثيفتو به نمايش مى ذارى.بغض بدى به گلوم چنگ انداخت ولى نذاشتم بشكنه و سعى كردم قورتش بدم.پوزخندى زدم و گفتم:-ذات كثيفم؟!آره كشكـ بود.من دنبال جسمت بودم.از اولم هدفم همون بود.تو نياز داشتى ماتيسا.يه دختر محتاج بودى.محتاج كسى بودى كه دوست داشته باشه.محتاج كسى نوازشت كنه.محتاج محبت بودى.تو تكيه گاه مى خواستى.تنها چيزى كه نداشتى.تنها چيزى كه رامت مى كرد محبت بود.منم ازش استفاده كردم.نتونستم بغضمو نگه دارم.بغضم شكست و اشكايى كه سر باز كردن.دستشو روى گونم كشيد و ادامه داد:-تو يه دختر سركش مغرور جذاب و تنها بودى كه رام هر كسى نمى شدى و به هر كسى پا نمى دادى.از سرسختيت خوشم اومد.منم خوراكم دختراى سرسخته.از تنها چيزى كه مطمئن بودم اين بود كه تو دخترى.خب دخترم كم پيدا مى شه يا باشه باب ميل من نيست.نفهميدم چى شد ولى فكر كردم براى زندگى بد نيستى.ميون گريه خنديدم و گفتم:-دروغ مى گى.مگه نه؟همچين كارى باهام نمى كنى.لبشو به گوشم چسبوند و گفت:-دوست دارى دروغ باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگريم شدت گرفت ولى گفتم:-دروغه.مى دونم دارى دروغ مى گى.-دستشو روى گونم كشيد و صورتم خيس از اشكايى بود كه فقط مى باريد.خودشو بيشتر بهم فشار داد و با همون لحنش ادامه داد:-نه گلم عين واقعيته.با خودت نگفتى پسرى با شخصيت من با تيپ و قافيه من چرا انقدر درگيرته؟!نه!-به نظرم خيلى بى شخصيتى با مشت كوبيدم تو سينش.يه كثيف آشغالى.چطور تونستى احساساتمو به بازى بگيرى؟چطور تونستى تمام دارائى ام رو ازم بگيرى! چطور منو بازيچه خودت كردى؟!ازت متنفرم.موهامو كشيد و گفت:-متنفر؟الان كه فكر مى كنم ديگه به دردم نمى خورى.باشه طلاقت مى دم ولى قبلش يه تسويه حساب باهم داريم.-چى؟!-بالا برى پايين بياى در حال حاضر متعلق به منى.وظيفه ات رو در قبال همسرت انجام مى دى!پرتم كرد روى تخت و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق به صدا درومد و چشمامو باز كردم.نگاهم به لباسام افتاد كه روى زمين بود و آراد كنارم خواب بود.پتو رو دورم پيچيدم وآروم گفتم:-عوضى،كثافت.دوباره در زدن.نفس عميقى كشيدم و گفتم:-بله؟-خانوم اجازه هست بيام داخل؟-چى؟!داد زدم :-نه نه از همون بيرون بگو.-خانوم شام حاضره.-باشه برو ميام.آراد:چرا انقدر هل شدى؟! تمام نفرتمو ريختم تو چشمام وبهش نگاه كردم.-ازت متنفرم.-دروغ مى گى؟!بعد قهقهه اى زد و ادامه داد:-مى دونى از جسم هيچ دخترى به اندازه ى تو ل*ذ*ت نبرده بودم.داد زدم:-خفه شو.-عصبانى مى شى جذاب تر مى شى.-گفتم خفه شو.-آخه خفه شم بيوه مى شى.دستشو دور كمرم حلقه كرد.در گوشم نجوا گونه گفت:سعى كن همسرتو دوست داشته باشى.جز من كسى رو ندارى.كارى نكن ازت متنفر شم.موهامو انداخت پشت گوشمو و گونه ام رو ب*و*سيد.بازم بى كسى ام رو تو سرم زد.ايشالا سرت بياد و به زمين گرم بخورىبدبخت.بلند شد و رفت سمت حموم و با خنده گفت:-نمياى.-نخير.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه تو اتاق راه مى رفتم.صداى جيغ هاى درسا تو سرم سوت مى كشيد.هيچ كس حق نداره جز من بهش دست درازى كنه.نه.من به حرفش ميارم .كتمو برداشتم و به تن كردم.پله هارو دوتا يكى پايين رفتم و سريع از خونه خارج شدم.سوار ماشين شدم و گازشو گرفتم و رفتم پيش فروزان فر.با مشت به در كوبيدم كه در بازشد.اومدم داخل شم كه نذاشتن.با لحنى كه خشم توش بيداد مى كرد گفتم:-برو كنار.-نمى شه رئيس گفت حق نداريد بيايد اينجا .-گفتم برو كنار.-نمى تونم لطفاً اصرار نكنيد.مشتى تو صورتش زدم و اسلحشو برداشتم.-تكون بخورى خونت پاى خودته.وارد شدم.داد زدم -بريد كنار.-آقا ساميار شما نبايد اينجا باشيد.-جورى مى گى اينجا انگار بهشته دلم مى خواد بيست چهارى اينجا باشم .اومدم اينجا جاسوسمو ببرم.باز كن درو.-نمى شه.عربده زدم:-بازش كن اين سگ مصبو.-بذاريد به جناب فروزان فر بگم اگه تأييد كردن باشه.تيرى به شونش زدم كه دو زانو زد روى دو پاش.به نگهبان بقلش اشاره كردم.-تو بيا درو باز كن.بدو.-اما.-اما و اگر نداريمسريع.فروزان فر:چه خبره اينجا؟-خوب شد خودت اومدى.بگو درو باز كنه.-مگه نگفتم حق ندارى بياى؟يكى از نگهبانا بهش يه اسلحه داد و نشونه رفت سمتم.پوزخندى زدم.-خوبه با همه آره با منم آره.ديگه رومن اسلحه مى كشى؟!صداى شليك تير تو فضاپيچيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچ دردى تو بدنم حس كردم ونگاهى به ديوار كنارم انداختم كه خيلى جدى گفت:-سرى بعد اينجا سر و كلت پيدا شه تيرم خطا نمى ره.حالا گورتو گم كن.همين كه مى ذارم زنده بمونى لطف بزرگيه.نگاهى عميق بهش انداختم و به در اتاق اشاره كردم وگفتم:-آدمى كه اين تو هستش رو مى خوام.مربوط به برنامه هاى تو نيست.-اما اون دختر ...داد زدم:-اون دخترم مال تو نيست.مال منهبه خودم اشاره كردم.-اون دخترو از من خريدى.پس متعلق به منه.-وقتى جنسى خريده مى شه مال صاحب جديشه.منم پولشو بهت دادم.خودت هميشه مى گفتى جنس خريده شده تعويض يا پس گرفته نمى شود.مى خوامش و بايد بهم بديش يا مى ذارى همينجا به حرفش بيارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه چشمام گرم خواب شده بود كه صداى در اتاق اومد.با خودم فكر كردم گفتم نكنه همون ديوونه باشه.ديوونه اى كه حتى اسمشم نمى دونستم.آروم از جام بلند شدم ورو تخت نشستم و چراغ خواب رو زدم كه صداى هين دخترى بلند شد.يه ذره بهش نگاه كردم كه دوييد سمت در.تندى اسمشو صدا زدم:-دلنيا.دختركـ ايستاد وكمى بعد برگشت.كمى تو چشمام خيره شد و بعد سرشو انداخت پايين.به كنارم اشاره كردم و گفتم:-بيا اينجا بشين. سرشو بلند كرد وترديد تو چشماش موج مى زد.لبخندى زدم و گفت:-خانوم گل پس واسه چى اومدى تو اتاق؟خجالت كشيد و باز سرشوانداخت پايين.زير لب گفت-شب به خير.از اتاق رفت بيرون.بلند شدم و رفتم دنبالش.در اتاقشو باز كرد و آروم گفتم:-دلنيا مهمون مى خواى؟!-بابا بفهمه عصبى مى شه.-خب ما نمى ذاريم بابابفهمه.خوبه؟!لبخندى زد واز جلوى در رفت كنار.وارد اتاقش شدم.ست اتاقش سفيد و بنفش بود و آبى آسمانى بود.رو تختش نشستم.-خب حالا بيا بشين.نشست كنارم كه با لحن شيطونى گفتم:-خب بگو ببينم وروجكـ نصف شبى تو اتاق خاله چى كار مى كردى؟-نمى خواستم بيدارتون كنم.آخه عصر كه ديدم با بابا از اتاق اومديد بيرون كنجكاو شدم.شما مى خوايد مامان جديدم بشيد؟!زدم زير خنده و گفتم:-نه،عزيز دلم.-آخه شما خيلى شبيه مامانمى.با بهت بهش نگاه كردم و بعد پرت شدم تو گذشته وقتى ساميار بهم نگاه كرد وگفت خيلى شبيهشى.-خاله،خاله.با صداى دلنيا از عالم خيال اومدم بيرون.-بله؟-اگه قرار نيست مامانم بشيد پس اومديد پرستار جديدم باشيد؟-نه عزيزم من...نمىدونستم بهش چى بگم براى همين گفتم:-بهتره ازبابات بپرسى حالا هم بخواب تا بابات نيومده.-باشه از روى تخت بلند شدم ودلنيا روى تخت خوابيد و منم پتو رو روش انداختم و پيشونيشو ب*و*س كردم و آروم گفتم:-شب به خير فرشته كوچولو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق اتاق خواب رو زدم و از اتاق خارج شدم.راهرو تاريك تاريك بود.سمت اتاق قدم برداشتم كه به جسمى برخورد كردم كه دستش دور كمرم حلقه شد و منو كشيد سمت خودش.-تو اتاق دختر من چى كار مى كردى؟!زبونم از ترس بند اومده بود و با لكنت گفتم:من...من..-تو چى؟!انقدر تاريك بود كه واضح نمى ديدمش موندم اين جغد؟چه جورى مى بينهبا ولوم كمى اما م*س*تحكم طنين انداخت:-زر مى زنى يا بايد با انبردست ازت حرف بكشم.فشارى به كمرم آورد كه هر لحظه بيشتر و بيشتر مى شد و حس كردم كمرم داره مى شكنه و نفسم ديگه بالا نمياد .چى مى گفتم آخه؟!مى گفتم دخترت پرسيد مى خواى زن بابام شى؟!-واى شكست مى گم.-بنال سريع.-به جان يه دونه دخترت انقدر خشونت لازم نيست.-ه*ر*زه جون دختره منو قسم مى خورى؟!احساس كردم پاهام داره تحليل مى ره.-بابا غلط كردم.ببخشيد.-تو اتاق دخترم چى كار داشتى؟!كمرمو ول كرد و منو كشوند دنبال خودش.درو باز كرد و منو پرت كرد تو اتاقى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرقو زد كه نورش چشممو زد.نگاهى به اتاق انداختم و هينى كردم.اى خاكـ برسر يزيد.اى خاكـ عالم؛اى خاكـ بر سرت اينجا كه اتاق خوابه.ترس و دلهره بهم هجوم آورد كه نهيب زدم به خودمدرسا يه بار براى هميشه مرد باشبزن خون بالا بياره اين هاون بى كله .نهههه نمى تونم اين هاپوئه پاچه مى گيره.داد زد:-اتاق دختر من چى كار مى كردى؟!-استغفرالله كارى نمى كردم.-ببند دهنتو .-لعنت به فكراى منحرف.-ببند دهنتو.جوابى ندادم كه گفت :-چشمت كو؟؟-بابا چند چندى؟خودت گفتى ببند دهنتو.سمتم قدم برداشت كه از جام بلند شدم ونگاهم به پارچ آبرو ميز افتاد برش داشتمو انداختمش رو زمين كه فقط نگاهم كرد.يه تيكه شيشه برداشتم .تند تند اومد سمتم كه گفتم :-برو عقب جلو نيا.قهقهه زد و گفت:-الان مثلاً مى خواى چى كار كنى؟بازم قدم برداشت سمتم كه جيغ زدم:-جلو نيا.بياى رگمو مى زنم.بازم قهقهه زد و گفت:-چه بهتر ولى شيشه خيلى كنده دردش زياده.در كشو رو باز كرد و ازش يه شى فلزى دراورد و انداخت جلوى پام.-تيغ بهترهگفتم:-بابا تو چه بيشعورى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبى نگاهم كرد .براى اينكه كم نيارم دلا شدم كه تيغو بردارم محكم كفششو روى دستم گذاشت كه روى دو زانو نشستم و ناليدم :-بردار.فشارپاشو بيشتر كرد كه جيغ زدم .دستاشو تو موهام فرو برد و مشت كرد و هم زمان پاشو از روى دستم برداشت و موهاموكشيد وپرتم كرد رو شيشه ها كه دستمو گرفتم و احساس كردم بى حس شده.-خب ه*ر*زه دو هزارى مى خواستى خودكشى كنى؟!با ترس نگاهش كردم كه گفت:-جوابت منفيه ولى من كارى مى كنم اين كارو بكنى امشب از شانست حالا چه خوب چه بد تختم خاليه.ولى قبل از اينكه اين افتخار نصيبت بشه يه سوالو جواب مى دى والا كارى مى كنماون دستتم مثل اين دستت بشه.تو اتاق دخترم چى مى كردى؟!عصبى داد زدم:-دخترت اومد تو اتاقم بعدش من رفتم تو اتاقش مى خواست بدونه من اينجا چى كارمى كنم!همين.-كه همين.بلند شو برو روتخت بدو.-تورو خدا؛من دخترم.بلند زد زير خنده و گفت:-تو،تو دخترى!مگه از زير دست ساميار دخترم بيرون مياد؟!-مگه جك گفتم؟!مى گم دخترم يعنى دخترم.غريد: بدو رو تخت سريع والا علاوه بر امشب كه قراره خيلى خوش بگذره يه خالكوبى خوشگلم رو بدنت مى كنم همچين جذاب كه ديدى يادت باشه براى كى دم دراوردى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اى كرد و رفت.منتظر شدم از حموم بياد تا برم دوش بگيرم.ته دلم اصلاً طرز رفتارامونو دوست نداشتم.از طرفى هم به احساس آراد نسبت به خودم شكـ كردم .انقدر مطمئن حرف زد كه ...باز تقه اى به در خورد؛پوفى كردم و گفتم:-بله؟!-ماتيسا جان.اِ مامان آراد.اى خاكـ بر سرت آراددويدم سمت در كه نگاهى به سر تا پام انداختم و هينى كردم و چشمامو بستم.گفتم:-يه چندلحظه.كوش؟كوش؟لگم؛اى تو روحت آراد.سگ تو روحت نكننپريدم رو تخت و آخيش ايناهاش.جلدى لگمو پوشيدم و تنكيمو روش.دويدم سمت در و بازش كردم و از اتاق خارج شدم.تنكيمو كشيدم پايين تر و شكـ ندارم لپام از خجالت گل انداخته بود.آروم گفتم :-ببخشيد معتل شديد.-نه عزيزم اين چه حرفيه؟خواستم بدونم چرا نيومديد براى شام؟!-اممم منتظرم آراد بياد باهم بيايم.-آراد كجاس؟-حمومه ديگه الانا پيداش مى شه.-خب چرا نرفتيد اتاق خودتون.-مى ريم حالا چه عجله ايه!صداى در حموم اومد و آراد صدام زد:-ماتيسا؟-ببخشيد.-جانم عزيزم ؟وايسا ميام الان.-پس منتظر مى مونيم بيايد.-نه نه شما شامو ميل كنيد تا از دهن نيافتاده ما هم ميايم.-باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهى بهم انداخت و پخى زد زيرخنده و ميون خنده گفت:-اين چه وضعيه؟اومد سمتم و رخم به رخم ايستاد.-خيلى ضايع هست؟-خيلى .دستى به بالاى لبم كشيد.اين چى مى گه اين وسط.-زهر مار.دست گل جناب عاليه.تو آينه به خودم نگاه كردم.جيغ زدم:-خاكـ بر سر خر نفهمت كنن گوسفند هلندى .كوالا از تو كار بلد تره.رژم تمام دور لبم پخش شده بود.فاصله رو كم كرد و دستاش دور كمرم حلقه بست.در گوشم نجوا كرد:-تقصير خودته .مى خواستى شيطونى نكنى.وقتىشيطونى مى كنى منم بايد شيطونى كنم ديگه.-شما بى خود مى كنى.عصبى بى اعصاب بزنم عين ميمون از درخت برى بالا.صبر مى كنى برم حموم بيام؛بعدش بريم پايين.-اولاً كه به من دستور ندهدوماً كه من صبر نمى كنم الانم مى رم پايين.سوماً مى خواستى بياى بريم.-به دركـ خودت تنها برواز حلقت پايين نره.-بسه ديگه خسته شدم.برو گمشو حموم سريع بيا.-گم نمى شم راه رو بلدم-مى رى يا بيام ببرمت.بدم نمياد باز دوش بگيرما.-برو گمشو.احمقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حموم بيرون اومدم آراد تو اتاق نبود.نكبت كلز مغزو ببينا.دركـ كثافت دختر باز.اهه آبرومم جلوى مامانش رفت با چه رويى برم پايين؟يه شلوار لوله تفنگى سفيد پوشيدم و يه تاپ سفيد.تاپ بد نيست؟نه وقتى پارميس مى پوشه من چرا نپوشم؟!موهامو برنس زدم و با سشوار خشكـ كردم و نشستم جلوى ميز توالت و شروع كردم آرايش كردن.يه صندل طوسى هم برداشتم و پام كردم.از اتاق خارج شدم و رفتم پايين كه آراد گفت:-دخى اينجا .به ب*غ*ل دستش اشاره كرد.گفتم:-شام نخوردى؟!-نچ.لبخندى رو لبم نشست كه پارميس صندلى اش رو داد عقب و درست اونور آراد نشسته بود و گفت:-منم نخوردم عزيزم.لبخندم رو لبم ماسيد .دختره ى آويزون مغزنخودى.اشتهام كور شد.يهو خانوم و آقاى راد اومدن و نشستن سرميز.از جمع عذر خواهى كردم و گفتم :-ببخشيد به معطل شديد.آراد :ماتيسا بيا بشين ديگه.رفتم و كنارش نشستم و گفت :-چى بكشم برات؟-مرسى خودم مى كشم.در گوشم گفت:-قهر كردى؟!-نه.-ببين دور برت نداره جلوى خانواده حرمت نگه مى دارم ؛دوست ندارم مشكلاتمون بيرون درز پيدا كنه.حالا هم قيافه نگير.-خيلى ميل به غذا ندارم.هر چى مى ريزى كم بريز.در ضمن ...پرهام:چى مى گين شما دوتا؟!من:هيچى پدرجان.پرهام:پدر جان؟!-آخ ببخشيد اگه ناراحت شدين؛آقاى راد.خانوم راد:خب چه ايرادى داره پرهام؟!پرهام:هيچى خانم.از روى صندلى بلند شدم و گفتم :-ببخشيد من چيزى بالا يادم رفته برمى گردم.شما شامو ميل كنيد من ميام.همين كه از پذيرايى خارج شدم دويدم سمت اتاق.چشمام از اشكام تر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام وسايلمو جمع كردم و ريختم تو چمدونم.تاپمو از تنم دراودم ويه تنيك سفيد برداشتم وپوشيدم.مانتو ى سبز به تن كردم و شال سفيد.همراه چمدونم از اتاق خارج شدم و از پله ها رفتم پايين .نگاهى به پذيرايى انداختم كه كسى متوجه رفتنم نشه.آراد با غذاش بازى مى كرد.ازاونجا رد شدم و سمت در خروجى خونه رفتم و از خونه خارج شدم و وارد حياط شدم.داشتم پله هارو پايين مى رفتم كه ايستادم.يه حس سردرگمى در وجودم رخنه كرد .حسى بين بودن يا نبودن.اگه برم همه راه ها براى پارميس باز مى شه و بازنده منم اما با چه اميدى براى زندگيم بجنگم؟!نه من به اينجا تعلق ندارم.آراد خودش بايد منو انتخاب مى كرد.به سمت در حياط قدم برداشتم كه سرايدار گفت:-خانوم اين وقت شب جايى مى ريد ساك به دست؟-دخالت نكنيد لطفاً.شب خوش.درو باز كردم و كه سرايدار گفت:-خانوم راد اجازه بديد ب....-نيازى نيست كارى انجام بديد.در خونه رو بستم و سر خيابون ايستادم و منتظر تاكسى شدم.-دربست.تاكسى ايستاد و سوار شدم.-كجا برم خانوم؟!-الان دقيق نمى دونم.فعلاً حركت كنيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روى صندلى بلند شدم.خيلى لفتش داد تا بياد.-برمى گردم.همين كه اومدم برم مش حيدراومد تو.-آقا پدرم درومد اين پله هارو بيام بالا.خانوم رفت.-چى؟!-خانومتون با ساكـ،ساك كه نه چمدون از خونه رفت.-كى؟ماتيسا.از خونه زدم بيرون.پرهام:آراد.بى توجه به بابام فقط دويدم.رفتم سر خيابون اما نبود.شماره موبايلشو گرفتم :'دستگاه مشترك موردنظر خاموش مى باشد لطفاً بعداً..'قطعش كردم و نااميد برگشتم سمت خونه.خانوم راد:چى شد آراد مامان؟-رفته.سوييچ ماشينم كو؟پارميس:عزيزم سوييچ ماشينت.بدون هيچ تشكرى از خونه زدم بيرون.رفت سمت خونه خودمون.توروخدا اونجا باش.لعنتى.رسيدم و كليدو تو قفل چرخوندم و جلوى آسانسور ايستادم.طبقه ى شيش؟!از پله ها رفتم بالا .كليد انداختم و داخل شدم و صداش زدم:-ماتيسا؟!برقو زدم و همه ى خونه رو گشتم.نبود،نگرد،نيست.كجا رفته؟!واى خدا غلط كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوى به هتل نگه داشت و پول ماشين رو تسويه كردم و وارد هتل شدم و رفتم يه اتاق كرايه كردم براى يه شب.نمى تونستم برگردم و حالا نه راه پس داشتم نه راه پيش. وارد اتاق شدم و خودمو روى مبل اونجا ول دادم.چه روز خوبى شد اين روز مرخصى.خيلى هم عالى.اشكام ريختن.الان وقت اين كار نبود.نه.خيلى فكر كردم و ديدم تو كارتم اونقدر پول ندارم كه جوابگو باشه.تهش دو،سه هفته.بايد برم پيش يكى.اما كىمن كه كسى رو نداشتم.بايد از تهران خارج مى شدم.آره.موبايلمو روشن كردم كه پيامك اومد.شما تعداد ٢٣ تماس از دست رفته از ويرانگر تنهايى من داريد.لبخندى زدم كه موبايلم زنگ خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صفحه ى موبايلم نگاه كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"VirangarETanHAe mn is calling ❤️💘"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irريجكت كردم كه باز زنگ زد.جواب دادم اما حرف نزدم كه صداى دادش تو گوشم پيچيد.-كدوم گورى هستى؟!صداى بوق ماشينا به وضوح شنيده مى شد پس اومده دنبالم.داد زدم:-باتوام چرا جواب نمى دى؟!ماتيسا به ولاى على خودم پيدات كنم زندت نمى ذارم.هر قبرستونى هستى سريع خونه اى فهميدى؟!تلفنو قطع كردم و موبايلمو خاموش كردم.بغضى به گلوم نشست.حالا كه بازى رو شروع كردم تا تهش ادامه مى دم.از اولم رابطمون اشتباه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسـا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه؛نمى رم.درو باز كن مى خوام برم بيرون.-بيرون خبرى نيست.خبرايه خوب اونجاست.به تخت خواب اشاره كرد .بلند شدم و رخ به رخش ايستادم كه مغرورانه نگاهم كرد.با حرص گفتم:-حالموبهم مى زنى.تعجبى نداره چرا ولت كرده.محكم كوفت تو دهنم كه پرت شدم رو زمين.-چه زرى زدى؟-واقعيتو گفتم. روى دو زانو نشست ويقه ى لباسم روگرفت كشيد سمت خودش وگفت:-واقعيت مى دونى چيه؟!-زن من خراب بود چون ه*ر*زگى تو ذاتش بود و ساميار يه فرد لاشى بود .آدماى لاشى جذبش مى شن.مثل تو.-تو يه عقده اى جانى هستى.دختر مردمو آوردى تو خونه ات و هى مى زنى مثل سگ.تهش چى؟به كجا مى رسى؟!هيچ جا.ديدى ؟!ساميار نيومد و نمياد.چون منم فقط عروسك تودستش بودم براى بازى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه اون نمى خوادت مهم نيست؛به درد من كه مى خورى.عرق سردى روى بدنم نشست.بلندم كرد و پرتم كرد روتخت .سرمو تكون دادم و اون خيره نگاهم كرد و سمتم قدم برداشت كه جيغ زدم:-جلو نيا.قهقهه اى زد ودكمه هاى آستين پيرهن تنشو باز كرد و بعد دكمه ها جلوى پيرهنش.پيرهن تنشو از تنش بيرون كشيد كه رومو ازش گرفتم و چشمامو بستم كه تقه اى به در خورد.بهش نگاه كردم كه مشكوكـ نگاهم كرد. گفتم:-چيه؟!چرا به من نگاه مى كنى؟دوباره تقه اى به در خورد و دستگيره به سمت پايين كشيده شد ولى در قفل بود.باز پيرهنشو به تن كرد و دكمه هاى جلوشو بست.كليدو توى قفل چرخوند و در به صورت نيمه باز كرد و صداى دلنيا اومد.-بابايى من مى ترسم مى شه امشب پيشت بخوابم.-مگه نگفتم شبا حق ندارى بياى سمت اتاقم.با اين حرفش پوزخند صدادارى زدم كه نگاهش سمتم چرخيد و پوزخندم از نگاه تيزش دور نموند.دلنيا با بغض ادامه داد :-خب من مى ترسم.توروخدا.بابايى.-باشه برو اتاقت ميام الان.آخه.-مى رى يا نه؟!-چشم.در اتاقو بست.-پاشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه تاى ابرومو دادم بالا كه با صداى كنترل شده اى گفت:-گمشو برو پيش دلنيا.بيدار مى مونى تا بخوابه.كرمم گرفت و گفتم:-باباشو مى خواد نه منو.منم مى خوام اينجا بمونم .به تخت اشاره كردم و گفتم:-همينجا.لبخندى تصنعى زد و گفت:-كه مى خواى اينجا بمونى؟!-آره من...پريد وسط حرفم...-باشه كوچولو.دكمه ى پيرهنشو باز كرد و اومد سمت تخت و من از رو تخت پاشدم و رفتم پايين.-وايسا ديگه ...چرا پاشدى؟!-كى گفت من تختوبا تو دوست دارم؟!تختو بى تو ترجيح مى دم.-آخه تو كه عين سگ ازم مى ترسى چرا ...دوباردر اتاق به صدا درومد و ادامه داد.-برو؟!تا بلايى سرت نياوردم.-روم نمى شه جلو بچه از اتاق باباش برم بيرون.در ديزى بازه حياى گربه كجا رفته؟!-توام كه شرم و حيا از سر و روت مى باره.-حرفتو نشنيده مى گيرم؛كلاً همين كه گفتم.دوست ندارم ازم تصور بدى داشته باشه.-كه چى؟!-اول خودت برو اتاقش بعد من ميام-اونم نفهميد كه تو تو اتاقى منى الان.-هرچى.يه ذره شعور هم چيز خوبيه.كلافه دستى تو موهاش كشيد و دراتاقو باز كرد و ازش خارج شد.ريز ريز خنديدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و رفتم سمت اتاق دلنيا .در اتاقو نيمه باز كردم و ديدم دلنيا سرشو روى پاى مرد مجهول زندگيم گذاشته بود واون مرد موهاشو نوازش مى كرد .چه قدر دلم اين روزا آرامشى از جنس نوازش مى خواهد.آ*غ*و*شى گرم تر از آتش.آروم تقه اى به در زدم و دلنيا بهم نگاه كرد.ازش خجالت كشيدم و سرمو پايين انداختم و گفتم:-آقاى....كمى معطل كرد كه گفت:-كرامت.-آها ببخشيد.آقاى كرامت اگر مايليد من پيش دلنيا مى مونم. -نه نيازى نيست.برو بخواب.خودم هستم.-باشه.شبتون خوش.در اتاقو بستم.دارم برات كره خر بيريخت همچين ضايع ات كنم.رفتم تو اتاقم و چرخى روى تخت زدم تا خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس اينكه يكى داره گونم رو نوازش مى كنه چشمام رو باز كردم.با ديدنش تا مرز سكته رفتم.دستشو پس زدم و به حالت نشسته روى تخت نشستم.-دارى چى كار مى كنى؟-معلوم نيست.-كى بهت اجازه داد كه..انگشت اشاره اش رو روى لبم گذاشت و اجازه ى حرف زدن بهم نداد.-ديشب با دلنيا حرف زدم.-خب...-خيلى دوست داره باهاش وقت بگذرونى و يه سرى چيز هاى ديگه هم گفت كه نيازى نيست الان بهت بگم.از روى تخت بلند شد و قصد رفتن كرد.روى پاشنه پا چرخيد و گفت:-از ٢٤ ساعت شبانه روز ٢٤ساعتش هم پيش دلنيايى.-باشه.ديگه اذيتم نمى كنى؟!بهم چشم غره اى رفت و گفت :-بستگى به رفتارت داره.-خيلى جواب قانع كننده اى بهم دادى!جوابى نداد و از اتاق خارج شد.تغيير ناگهانى رفتارش برام عجيب بود.داخل دست شويى شدم وآبى به دست و صورتم زدم.همين كه در اتاق رو باز كردم خدمتكار رو ديدم كه با سينى صبحونه جلوم ايستاده.-صبحونه آوردم براتون.-چه خبره اينجا؟!-خبرى نيست بفرماييد.لطفاً بعد از صبحونه بيايد پايين دلنيا خانوم پايينه.-اگه زحمتى نيست سينى رو بياريد پايين بريم پيش دلنيا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم پايين و دلنيا توى پذيرايى نشسته بود و با عروسكش بازى مى كرد.-شيطون خانم.بهم نگاه كرد كه گفتم :-چطورى؟!-سلام خاله درسا.-آخ آخ سلام يادم رفت.سلام خاله.به سينى رو ميز نگاه كرد.-خاله صبحونه ات رونخوردى؟-اومدم باهم بخوريم.-آخه من صبحونه ام رو خوردم.-خب من مى خورم به توام مى دم بخورى.-آخه چاق مى شم.-بى خود...دختر توسن تو فقط بايد بخوره.رو صندلى نشستم و دلنيارو رو پام نشوندم.يه لقمه براش گرفتم و يكى هم براى خودم.با كلى خنده و شوخى باهم صبحونه خوردم.نمى دونم چه حسى بود اما خودم هم طالب وقت گذرونى با دلنيا بودم.شايد براى اينكه تنها كسى بود كه داشتمتنها كسى كه تنهايى هايم را پر مى كرد.تنها كسى كه منو براى خودم مى خواست.اون طالب محبت مادرانه بود.مادرانه هايى كه هيچ وقت تجربه نكرد.طالب دوست بود.دوستى از جنس مؤنث .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت تقريباً ٦ بعد از ظهر بود و داشتم اتاقمو تميز مى كردم كه تقه اى به در خورد.-بفرماييد.در باز شد و هيكلش تو چهار چوب در پديدار شد.-واى باورم نمى شه در زدى.خنده اى ريز كردم و بى اختيار گفتم:-هيچ وقت نتونستم به ساميار ياد بدم در بزنه.دستش مشت شد.ببر درسا.-خيلى چيزا هست كه بايد ياد بگيره.-كارى داشتين؟!-فردا شب يه مهمونى اينجا برگزار مى شه.خيلى هم مهمه.-خب به من چه؟!چشم غره اى بهم رفت و اومد داخل اتاق و به سمتم قدم برداشت كه منم رفتم عقب.مچ دستمو گرفت و فشارى بهش آورد كه دردم گرفت و چشممو از درد فرو بستم كه منو كشيد سمت خودش و خيلى پر تحكم گفت:-فرداشب...دستمو روى دستش گذاشتم تا فشارش كم كنم و ناليدم:-خــب...-همه چى رو آماده مى كنى؛منم همراهى مى كنى.-خب.-خب چى؟!-باشه.فشار دستش رو يه ذره ديگه زياد كرد و گفت:-باشه يا چشم؟-عقده دارى بهت بگم چشم؟!-تنت مى خاره انگار؟!-نه.-نه چى؟!-نه آقاى محترم.-آقاى محترم؟بيشتر فشار داد كه جيغ زدم.-پس چى بگم؟!وحشى هار فرارى از جنگل آمازون؟پوزخندى زد ويهو كشيده شدم وپرت شدم تو ب*غ*لش و چونمو گرفت تو دستش.-سرى بعد گنده تر از دهنت حرف نزن.واضحه؟!-سرى تكون دادم .چونمو با شدت ول كرد كه احساس كردم فكم جا به جا شد.از اتاق خارج شد.دستم مى لرزيد.-احمق گوسفند اسكل فرجىالحق همتون مشكل منتال داريد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو تخت جا به جا شدم وته دلم ناراحت بود و آزارده خاطر از نبودش ولى بايد بتونم بدون اون ادامه بدم.اين به نفعشه.از روى تخت بلند شدم و رفتم سمت حموم.دوش مختصرى گرفتم و از حموم اومدم بيرون.لوله رو دورم پيچيدم و به ديوار تكيه دادم.به قطره هاى آبى كه از موهام مى چكيد و روى زمين نقش مى بست نگاه كردم.لبخند تلخى رو لبم نشست.سقوط پشت سقوطبى بال و بدون انگيزه اى براى پرواز.لباسامو به تن كردم وموهامو برنس زدم و شروع به آرايش كردن كه در اتاق به صدا درومد .تعجب كردم و از چشمى به بيرون نگاهى انداختم ولى كسى نبود .درو باز كردم و سرمو بيرون از اتاق آوردم به اطراف نگاهى انداختم ولى كسى نبود.سرمو بردم داخل واومدم درو ببندم كه دستى بين در قرار گرفت و اون انگشتر.درو ول كردم و رفتم عقب و در با شدت باز شد و اون چشم ها كه الان دريا ى طوفانى بود.-من...-هيسسسسسس.درو بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irAraD_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين كه اسممو به زبون آورد بهش توپيدماز شدت عصبانيت رگ دستم منقبض شد.-آراد.-گفتم لال شو؛واقعاً چى فكر كردى؟!فكر كردى آبرومو از سر راه آوردم ؟فكر كردى پيدات نمى كنم؟-من...!داد زدم:-لال شو نپر وسط حرفم.الان فقط خوب گوش مى دى بعد فكـ مى زنى.چينى به پيشونيش افتاد و حلقه هاى اشكـ كم كم داشت توچشماش پديدار مى شد.ادامه دادم:-اين بود جواب خوبى هام؟!تا كجا بايد پيش برم تا به آرامش برسم ها؟اومدى تو زندگيم حالا كه پا گذاشتى توش مى خواى به لجن بكشيش؟!تا كى به خاطرت حرف بشنوم ها؟اين چه كارى بود كردى؟مگه خانواده ندارى كه مثل دختراى ولگرد و فرارى شب از خونه در مى رى؟چى برات كم گذاشتم؟!غير از اين بود كه مى خواستم راحت باشى؟من كه همه چيمو خرجت كردم.به خاطرت خانوادمو كنار گذاشتم.متأسفم برات كه اتقدر بى لياقتى .معصوميتت بيش از اندازه فريب دهنده بود.پشت اون نقاب معصومت يه گرگ زخمى بود اما درنده.در حالى كه گرگ،گرگه حتى زخميش هم خطرناكه.چونش مى لرزيد و سيل اشك هايى كه رد پا مى انداخت روى صورتش.چشم هاشو بست و بى صدا اشكـ مى ريخت.اين گريه ى بى صدارو درخواست نكرده بودم و نمى خواستم.نمى خواستم بيشتر از اين پر پر بشه من گلمو كامل مى خواستم.اين بى صدا اشكـ ريختنش آزارم مى داد كه سمتم قدم برداشت وبا صدايى كه انگار از ته چاه مى يومد اسمم رو صدا زد:-آراد.ديگه كشش نداشتم دستش سمتم اومد كه خودمو عقب كشيدم و گفتم:-بهم دست نزن؛حيف من.طلاق مى خواى؟باشه.هر وقت بگى آزادى.آزادى كه برى."خودم هم اينو مى خواستم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ته دلم صداش زدم:-آراد من...غريد:-تو چى؟تو چى لعنتى؟!دارى ذره ذره نابودم مى كنى با رفتارات با كارات.جورى رفتار مى كنى انگارهمه ى مشكلاتت تو زندگى تقصيرمنه.انگار بهت بدهكارم.-من زمان نياز دارم كه خودمو پيدا كنم.خب چرا نمى خواى بفهمى من كشش اين همه مصيبت رو ندارمچرا نمى خواى بفهمى نمى تونم اين تحقيراتو تحمل كنم.براى همين مى گم اين رابطه از اولش اشتباه بود.منو و تو از دو دنياى متفاوتيم.آراد خانوادت منو نمى خوان و نمى پذيرن حتى اگه...بغض كردم ولى ادامه دادم:اگه بچه اى هم باشه اونو هم نمى پذيرن.با اين حرفم محكم توى گوشم كوفت و اشكام شدت گرفت.منو كشيد تو ب*غ*لش و چونمو تو دستاش گرفت و فشار داد و عربده زد-اين چه حرفاييه؟ها؟مهم منم يا خانواده ام؟مهم اين دل بى صاحب مرده هست يا خانواده ام؟!اون بچه اگرم بود چون از خون من بود پذيرفته مى شد.دلايلت يه مشت حرف بى منطق و چرت و پرته!دلت جاى ديگست آره؟-اين چه حرفيه؟اينو از كجات دراوردى؟-از كجام دراودم؟!مى فهمى.جمع كن بريم سريع.ايستادم وخيره شدم بهش كه عربده زد:-دِ يالا.چرا بر و بر وايسادى منو نگاه مى كنى؟!ها؟!جورى عربده مى زد كه تمام تنم به لرزه در مى اومد.آروم دستامو روى گونش گذاشتم و گفتم:-عزيزم آروم تر.من معذرت مى خوام.سرمو تو گردنش فرو بردم و ب*و*سه اى ريز به گردنش زدم اما منو كشيد عقب و گفت:-پدرتو در ميارم.كارى مى كنم روزى صد بار آرزوى مرگتو كنى.بهت ياد مى دم بازى كردن با غيرتم چه معنى داره.بهت ياد مى دم خرد كردن غرورم چه معنى داره.بهت ياد مى دم با من بازى نكنى وقتى باهات راه ميام بايد باهام راه بياى.-به خدا من...دستشو تهديد وار جلوى روم گرفت و با تن بلند صدايى كه سعى داشت كنترلش كنه گفت:-اگه يك كلمه ديگه حرف بزنى روز گارتو سياه مى كنم.مى دونى كه خيلى جديماين اخلاقشو دوست نداشتم.دلم همون آراد مهربونمو مى خواد.وسايلو جمع كردم و لباس بيرونمو به تن كردم كه رخ به رخم ايستاد. مثل سگ ازش مى ترسيدم.با غيض گفت:-راه بيافت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماتيسا_matisa
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت در رفتم كه دستشو از پشت به جلوى شكمم حلقه كرد و منو كشيد سمتش.از پشت بهم چسبيد و گفت:-نشنيدم بگى چشمسمتش برگشتم و صورتش دو سانتى مترى صورتم بود و هرم نفس هاى داغش پوست صورتمو به بازى مى گرفت ولى به خودم اومدم و گفتم:-با من اينطورى حرف نزن.لبشو به گوشم چسبوند و گفت:-چه جورى ؟!هانى از امروز همينه.از امروز مى شم شوهر خودخواه.طلاقم شعار بود مگه نه؟معلومه؟!كى مى خواد يه زن مطلقه بشه هاملت ما نسبت به زن مطلقه ديد خوبى ندارن.دوست دارى اينم به ليستت اضافه شه.بى خانواده.ه*ر*زه و فرارى.گفتى تحت فشارش مى ذارم نازمو مى كشه آره؟!نه عزيزم از اين خبرا نيست.كارى مى كنم هر روز از عشقم تب كنى. كشيده ى محكمى بهش زدم و سعى كردم از ب*غ*لش بيام بيرون كه منو بيشتر به خودش فشرد و ادامه داد:-چيه عزيزم؟!حرفام درد داره؟شكنجه روحى بده؟!-حالمو بهم مى زنى.-دروغ مى گى.انقدر خودتو معصوم نشون نده.حالا راه بيافت.از اتاق خارج شدم وهمين كه سمت ماشين رفتم سوار شم سنگينى نگاهى رو احساس كردم سرمو به سمت راست مايل كردم كه با ديدن عرشيا دلشوره بدى گرفتم.آراد كه ديد محو عرشيا شدم پوزخندى زد و خودشو كشيد پشتم و در گوشم گفت:-حالا منظورمو فهميدى نه؟آخ عزيزم اصلاح مى كنم فهميده بودى.-نه آراد اشتباه مى كنى.-نمى بينى چه جورى نگات مى كنه؟!اگه اشتباه مى كنم از كجا مى دونست اينجايى؟چرا وقتى منو ديدى ترسيدى؟!ها؟ه*ر*زگى تو خونته.-انتظار ديدنتو نداشتم همونطور كه انتظار ديدن اونو نداشتم.خودتم خوب مى دونى دارم حقيقتو مى گم.-سوارشو.كارد مى زدى خونش در نميومد.فوق العاده از عرشيا متنفره.سوار ماشين شدم و آرادم نشست.تمام رگ هاش متورم شده بود.اصلاً عرشيا اينجا چى كار مى كرد؟گفتم:-آراد به جان خودم..-خفه شو؛خفه شو كه دارم برات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماتيسا_Matisa
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبايلش زنگ خورد كه جواب داد:-جانم مامان؟آره اينجاستببخشيد شب نيومد خونه بالاخره بايد پيدا مى شد.چشم غره اى بهم رفت و دوباره مشغول حرف زدن شد:-نه نگران نباش.الان ميام چمدونارو مى برم.آره برمى گرديم خونمون.نه ماتيسا با شما مشكلى نداره ولى اونجا راحت تره.ناراحت نشو فدات شم بازم ميايم.يه ذره حالش بهتر شهيكـ ربع ديگه مى رسيم .نه بالا نميايم.باشه خداحافظ.آروم پرسيدم:-ديشب نرفتى خونه؟-مگه نگفتم خفه شو!داد زدم:-منم ازت سوال پرسيدم و موظفى جوابمو بدى.-اِه مهمه برات؟!-مهم نبود نمى پرسيدم.-اگه مهم بود كه گورتو گم نمى كردى؟!عوضى در به در دنبالت گشتم اين هتل اون هتل اين مسافر خونه اون مسافر خونه.از ديشب تا الان.فكر نكن اين ننه من غريبم بازيات كارى رو پيش مى بره و چيزى رو عوض مى كنه.-جديداً خيلى تلخ حرف مى زنى!-چون تلخ برخورد مى كنىلياقتت بدتر از ايناس.جلوى خونه نگه داشت و در خونه رو زد و داخل شد.تو ماشين منتظرش شدم تا بياد.پدر ومادرش اومدن جلوى در و از تو ماشين سرمو به نشانه ى سلام تكون دادم ولى به نشانه ى ادب از ماشين پياده شدم و به سمتشون رفتم و سلامى دادم.-سلامخانوم راد:سلام عروس گلم.آقاى راد سرى تكون داد.-من بابت ديروز عذر مى خوام.-عزيزم...آراد:مامان ما مى ريم ديگه.دستمو گرفت و باهاش هم قدم شدم.چند تا مرد چمدونارو تو ماشين گذاشتن و آراد راه افتاد.نيم ساعت بعد رسيديم و با ريموت در پاركينگ رو زد و وارد شد.از ماشين پياده شدم و چمدون خودمو از ماشين خارج كردم و منتظر آراد شدم.سمت آسانسور رفت و دكمه رو فشار داد.در آسانسور باز شد كه گفت:-برو تو.هنوزم عصبى بود.از آسانسور پياده شديم و با عصبانيت كليدو تو قفل چرخوند و درو باز كرد و غريد:-تو...سريع.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماتيسا_Matisa
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبى هيچ حرفى وارد خونه شدم و رفتم سمت اتاقمون؛هوا روشن بود بنابراين برقونزدم. لباسمو از تنم بيرون كشيدم كه با شدت درو باز كرد و چشماى قرمز به خون نشسته اش و رگ هاى متورم گردنش و دستاش خبر آرامش نمى داد.دكمه ى لباسشو باز كرد كه با ترس و اضطراب گفتم:-آراد...-فرار مى كنى اونم از خونه ى من.عربده زد:-آره؟منو جلوى خانوادم و يه دختر پيزورى مى برى زير سوال؟!-از عمد نبود.دستشو مشت كرد و محكم به آينه ى روى ديوار كوبيد و قرمزى خونى كه روى دستش و ديوار نقش بست و خونى كه از دستاى مردونش مى چكيد.دست هايى كه با گرماش انس گرفته بودم و حالا چه قدر دلتنگ نوازش اون دست ها تو موهام بودم.سمتش رفتم كه اومد جلو و من رفتم عقب و كه خوردم به تخت.دستش سمت كمربندش رفت.-ه*ر*زه بازى تا چه حد؟با عرشيا؟-گفتم اشتباه مى كنى.محكم توى دهنم كوبيد كه افتادم رو زمين و مزه ى خونى كه به دهنم تلخ اومد.موهامو كشيد و بلندم كرد و چرخوند سمت خودش و عربده زد:-عرشيا براى چى اونجا بود ها؟شبم پيشت بود؟گلومو فشار داد.به جاى من تو ب*غ*ل اون بودى؟فشار دستشو بيشتر كرد و به معناى واقعى قصد جونمو كرده بود و نمى تونستم نفس بكشم.دستمو روى دستش گذاشتم و چشمام داشت سياهى مى رفت كه ولم كرد.به سرفه افتادم.ب*غ*لم كرد و پرتم كرد رو تخت.زيپ شلوارشو پايين كشيد و از ترس دويدم سمت حموم و درو بستم كه با مشت به در كوبيد و غرش هاش تنمو مى لرزوند.اين آراد عصبى رو نمى شناختم.عشقم كه قصد جونمو كرده بود رو نمى شناختم.-درو باز كــن.باز كن تا نشكستمش.-توروخدا آراد؛حالت خوب نيست.به جان خودم اشتباه مى كنى.-درو باز كن بيا بيرون كه خودم بشكنمش تيكه بزرگت گوشِته.مگه نمى گى پيشت نبوده.بيا ثابت كن.-نمى خوام.رابطه ى اجبارى نمى خوام.اين خشونتو نمى خوام.نميام بيرون.افتاد به جون در و عربده مى زد:-بازش كن.بايد بهم ثابت كنى.از در فاصله گرفتم و روى زمين نشستم و دستامو روى گوشم گذاشتم تا نشنوم و نشكنم.انگ ه*ر*زگى رو هيچ وقت به دوش نمى كشم.نگاهم به آينه افتاد.تنها راه نجاتم.امروز زنده ام نمى ذاشت.با آرنج به آينه كوبيدم و يه تيكه شيشه برداشتم كه در شكست و عصبى اومد تو و غريد:-چه غلطى دارى مى كنى ؟ها؟پس بندو آب دادى آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چى رو از نظر گذروندم الحق خونه دارى بيست.خب ديگه برم بخوابم فردا غذا هارو اكى كنم با چدمان ميوه و شيرينى.چقدر دلم مهمونى مى خواست.آخ آخ لباسم ندارم كه.بايد به اون گوريل بگم اما مى ترسم آخه هاپوئه پاچه مى گيره تازه گوريل دو برابر من قد و وزنشه.تقه اى به در خورد.-بله؟-درساخانوم ميشه بيام داخل؟!-بفرما.در اتاق رو باز كرد و جلوى در ايستاد.-آقا گفتن الان بخوابيد براى فردا صبح خواب نمونيد.-فردا صبح؟!صبح چه خبره؟!-نمى دونم فقط فرداشب رو مى دونم مهمونيه.-باشه الان مى خوابم.از اتاق خارج شد كه گفتم:-اِاِ نگاش كن بچه پررو رو ساعت خوابم تعيين كردهخدا تا تونسته به اين رو داده كم كارى هم نكرده.صبح با تكون هاى يكى بيدار شدم.-اهه پاشو ديگه درسا چه قدر مى خوابى خرس كوچولو.بى توجه به حرفش چرخى رو تخت زدم و پتو رو روى سرم كشيدم و ادامه داد:-پاشو درسا.شلمان پاشو.تو دلم گفتم:-شلمان باباته گوريل.يهو با عربده اش ده متر از جام پريدم.-بلند شو ديگه.-بابا آروم آقاى محترم.-ارتوان.-چى؟!-اسممه.-بهت نمياد هم چين اسمى داشته باشى.بهم چشم غره رفت و گفت:-به توام نمياد انقدر سرزبون داشته باشى.-خيلى هم مياد كور شود هر آنكه نتوان ديد.مهم بزيه كه علف به دهنش شيرين بياد.بعله.چشمكى هم زدم كه سرشو به نشانه ى تأسف تكون داد.وا براى خودت متأسف باش كه از آمازون در رفتى گوريل.-پاشو درسا كلى كار داريم.لباس بايد بخرم برات كه...حرفشو قطع كرد وانگار كه چيزى يادش اومده باشه بنابراين پوزخندى رو لبش شكل گرفت و ادامه داد:-لباس دارم برات فقط مى برمت آرايشگاه.حالا پاشو.-آرايشگاه؟مگه عروسيه؟-از عروسى براى من اونورتره.دستمو گرفت و پرتم كرد تو دستشويىرسا گفت:-بدو دير ميشه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن صبحونه مجبورم كرد برم دوش بگيرم و يك ساعت بعد از خونه خارج شديمجلوى آرايشگاه نگه داشت و خودش همراهم پياده شد كه گفتم:-تو كجا؟!آرايشگاه زنونست.-براى ساعت ٣ وقت دارى.-ساعت ٣؟خب گوريل الان ساعت ١٢ئه.-كار دارم تا ٦. 6 ميام دنبالت از توى لولو هلو بگيرم.-اورانگوتان گوساله لولو خودتى.در ماشين رو باز كرد و بسته اى نسبتاً بزرگ رو از ماشين دراورد ودستمو گرفت و كشيد و ميون راه گفت:-يه كم بزرگ شو دختر.پدرم هم هميشه اين حرف رو مى زد.يه كم بزرگ شو درسا.درو رو به جلو هل داد و وارد سالن شديم.خانوم نسبتاً جوانى سمت ما اومد.-ارتوان خوشومدى.-خدمت شما.به من اشاره كرد و عكسى به اون خانوم داد و گفت:-همين تم آرايشش كنيد.خانوم تو صورتم خيره شد و غم شكننده اى به چشماش نشست و نگاهى به ارتوان انداختم كه كلافه سرشو به پايين انداخت و بعد نگاهى كه از غم و درد فرياد مى زد رو بهم القا كرد.بسته رو داد بهم و گفت:-اينم لباست.و به خانوم گفت:-پروين خانوم عكسو نبينه.از آرايشگاه خارج شد.-دنبالم بيا دختر جان.-مى تونم يه سوالى ازتون بپرسم؟!-حدس مى زنم چى مى خواى بپرسى پس نپرس.-حالا مى ذاشتيد بپرسم.صداى موبايلى از تو كيفم بلند شد.من كه موبايلم دست ساميارهنگاهى به داخل كيف انداختم و بله مال منه.جواب دادم:-بله؟-درسا يه وقت فكر فرار به سرت نزنه ها چند نفرو مأمور كردم حواسشون بهت باشه.گفته باشم.چه قدر من اين روزا مهم شدم.-ببين جناب اصلاً تو فكرش نبودم مرسى يادآورى كردى.-پاتو از اونجا بيرون نمى ذارى.-باشه.-به كسى هم زنگ نمى زنى كه بفهمم كشتمت.تلفن رو قطع كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دوساعت آرايش و مثل ميخ رو صندلى نشستن و مو درست كردن تو آينه به خودم نگاه كردم.-خانوم اين منم؟!-انتظار نداشتى اينقدر خوشگل بشى؟!-واى نه من كه خودم غش كردم براى خودم.او لالا خدا ذليلت نكنه درسا.من مردم كه.خانومه زد زير خنده و بعد رفت سمت لباس و لباسو از توى جعبه دراورد كه گفتم:-احياناً نبايد اول لباسو مى پوشيدم؟-نه زيپ داره.بيااينجا تنت كن الان آقاى كرامت ميان.-واى بيبى اين چه جيگريه.بذار تنم كنم جيگرتر بشم ارتوان برام بميره.تازه متوجه حرفم شدم و سرمو به زير انداختم.لبخند دكورى زدم و لباسو به تن كردم.صداى موبايلم به زنگ درومدخود گوريل جنگليشه ايششش.-بله؟!-تموم شدى؟!-نَ پَ تازه شروع شدم.-بيا دم در منتظرم.-نميام منو مى دزدن بيا دنبالم و منو همراهى كن-آرههه بشين تا بيام ترشيده.-باشه نيا منم نميام مگه از جونم سير شدم گوجه گنديده.-تا يه دقيقه دم درىنباشى من مى دونم و تو.تلفنو قطع كرد.مانتومو پوشيدم و شالمو انداختم روى سرم و از آرايشگاه خارج شدم كه دوتا بوق زد.رفتم و سوار ماشينش شدم كه نگاهى به قيافم انداخت.-اونطور كه توقع داشتم نشد.بيريخت.-گمشو.-حرف دهنتو بفهم؛دو خط بهت مى خندم پرو نشو.با چه رويى مى خواى منو همراهى كنى آخه!-برو بمير فكر مى كنه برد پيته.-خوش تيپ ترم كه.-آره تو خواب.خدا بده از اين اعتماد به سقفا.گازشو گرفت و رفت سمت خونه و نيم ساعت رسيديم كه گفتم:-چه ترافيكى بود.-مهمونا اومدن.از كنارم جم نمى خورى.خيلى صميمى فهميدى؟!-منظورت تا چه حد صميمى هستش؟!-خيلى.انگار نامزدمى فراتر از دوست دختر.-در ماشينو باز كردم و گفتم:-حاجى من نيستم.دستمو گرفت و منو كشيد سمتش و گفت:-جرئتشو ندارى.انقدر جدى گفت كه لال شدم و ادامه داد:-حالا بيرون.-بوفالوى كند ذهن!انگار زرخر باباشمو تو دلم گفتم:-ساميار كجايى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر زدمش كه حد نداشت اما لامصب حرف نمى زد.-حرف بزن درسا كجاست؟!به سرفه افتاد و خونى از سر و صورتش چكيد.با غيض گفتم:-منو ببين اون دختر گ*ن*ا*هى نداره.براى گ*ن*ا*ه نكرده هم نبايد شكنجه شه.بهم بگو كجاست.زد زير خنده و گفت:-دختر؟!فكر نمى كنم ديگه دختر باشه.چه جسماً چه روحاً.مشت ديگه اى حواله ى صورتش كردم كه گفت:-من بميرمم حرفى نمى زنم.به خودت زحمت نده.ولش كردم و از روى زمين بلند شدم و رفتم سمت چكش و گفتم:-وقتى استخوناتو با اين خرد كردم مى فهمىاز پاهات شروع مى كنم و بعد دستات.همين كه سمتش رفتم موبايلم زنگ خورد.-بله؟مگه ساعت چنده؟!اههه نكبت.باش تا بيام.تلفن رو قطع كردم و گفتم:-تف تو اين شانس.بهش نگاهى كردم و گفتم:-شانس آوردى.فردا خدمتت مى رسم.سمت در رفتم و مشتى بهش زدم و غريدم:-باز كن درو.در باز شد و رفتم سمت اتاق اشكان و درو باز كردم كه عرشيا رو ديدم.اشكان:گفتم مياى تو در بزن.-من عادت ندارم در بزنم.-هنوز چند ساعتم نمى شه از خونت گذشتم و اجازه دادم كارتو بكنى.عرشيا پوزخند زد كه گفتم:-ببر...رو آب بخندى نكبت.-هنوزم كه سگ اخلاقى.-توام هنوز هول و آويزونى.رو به اشكان گفتم:-اين حرف نزد مى زنم مى كشمشا.-به من ربطى نداره.پوزخند زدم و گفتم:-بايد برم جايى.زحمت دارم برات اونم اين كه چند نفر بفرس سراغش با چكش استخواناشو له كنن تا حرف بزنه.عرشيا:دوره ى خشونت خيلى وقته تموم شده ها.جوابى ندادم و از اتاق خارج شدم و رفتم سمت ماشينم.بايد برم براى مهمونى آماده شم.چقدر خستم.كجايى دختر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزير سنگينى نگاه هيز مردا ذوب شدم و به شدت مؤذب بودم.در گوش ارتوان گفتم:-آقاى كرامت مى شه برم بالا؟دستشو دور كمرم حلقه كرد و پهلومو فشار داد و در گوشم گفت:-ارتوان؛بعدم حق ندارى جايى برى در ضمن بهم بگو عشقم.پوزخند زدم و گفتم:-عشقم؟خدا اون روزو نياره.دخترى صداش زد:-ارتوان عزيزم كجا بودى؟!اگه ساميار بود حتماً غيرتى مى شدم ولى نسبت به ارتوان كاملاً بى تفاوت بودم.-همين جا بودم.-نديدمت اين خانوم كيه هانى؟!حلقه ى دستش كمى تنگ شد و خواستم دختره رو دستش بندازم كه ارتوان پيش قدم شد و منو بيشتر به خودش فشرد و گفت:-نامزدمه.گونه ام رو ب*و*سيد كه داغ كردم و خواستم بزنم تو گوشش كه صداى دختره ناخن كشيد رو اعصابم.-چى بى صدا نامزد كردى هانى تبريكـ مى گم.منم گفتم:-ايشون كلاً آدم بى صدايى هستن در كل عمل مى كنن؛شما هم لطف داريد؛عروسى جبران كنيم.حلقه ى دستش تنگ تر شد كه حس كردم كمرم الان مى شكنه براى همين گفتم:-ارتوان عشقم...به خودش اومد و دختره از اونجا دور شد و ارتوان منو كشيد تو ب*غ*لش و گفت:-دختره ى احمق اين چه كارى بود؟!ايشون كلاً...خب قاطى كردم توام داشتى كمرمو خرد مى كردى...نگاهى به پشت سرم انداخت و چشماش برق زد اومدم بر گردم كه نذاشت و گفت:-دنبالم بيا.منو برد سمت آشپزخونه و گفت-از اين آشپزخونه كه خارج مى شيم فقط مى چسبى به من.وانمود مى كنى عاشق منى فهميدى؟!-نه دارى با آبروم بازى مى كنى.-يا اين كارو مى كنى يا بى آبروت مى كنم.انتخابش با خودت.-لعنت به تو.-منم دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آشپزخونه خارج شدم و قدم به قدم ارتوان راه مى رفتم و وارد جمعى شد و منو آشناها و دوستاش به عنوان نامزدش معرفى كرد.دستمو روى سينش گذاشتم و به چشماش خيره شدم و لبخند دكورى زدم كه حلقه جمع باز شد وپسرى كه قلبم با ديدنش به شدت به سينم مى كوبيد و پاهام شل شد و نزديكـ بود بيافتم كه دستامو دور گردن ارتوان حلقه كردم كه با چشماش بهم تذكر داد.ساميار با ديدنم تو شكـ بود و خواست حرفى بزنه كه ارتوان صداش زد:-آقاى مهرورز اجازه بديد نامزدمو بهتون معرفى كنم؛خانوم درسا زند.خواستم بزنم زير گريه بگم دروغه.خودمو پرت كنم تو آ*غ*و*شش و دستامو دور گردنم حلقه كنم و ب*و*سه اى به گونش بزنم.صداش منو از عالم بهتم بيرون كشيد كه گفت:-نامزدتون؟!پوزخندى زد و گفت:-از كى تا حالا؟!-خيلى نيست چند روزه.مگه نه عزيزم؟!خيره شدم بهش و سرمو تكون دادم كه نيشگونى گرفت كه گفتم:-آره عزيزم.به ساميار نگاه كه انتظار اين حرفو ازم نداشت.نبايد بذارم ارتوان بهمون غلبه كنه.نبايد بذارم از طريق من به هدفش برسه؟!درسا چه مرگته؟!مى خواى بذارى به راحتى تموم شه؟!مگه تو انتقام مى خواستى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى موسيقى اومد كه ارتوان گفت:-بريم بر*ق*صيم عشقم؟!منتظر جواب من نشد كه داشتيم از كنار ساميار رد مى شديم كه دستمو گرفت و با غم بهم نگاه كرد.با چشمام بهم التماس كرد اما نذاشتم ارتوان بفهمه و دستمو از دستش بيرون كشيدم.رخ به رخش ايستادم كه دستاش دور كمرم حلقه شد و يكى از دستاش كمى پايين تر.بدنم منقبض شد و دستامو دور گردنش حلقه كردم و حالم اصلاً خوب بود.سنگينى نگاه ساميارو به شدت احساس مى كردم وياد اولين ب*و*سه و ر*ق*صمون افتادم.گرماى لباش و تن داغش كه آتيشم زد.قطره ى اشكم ه*و*س سرسره بازى كرد و لغزيد و كه ارتوان فاصله رو به حداقل رسوند و در گوشم گفت:-دارى عالى پيش مى رى درسا ولى از يه طرفم دارى منو داغون مى كنى؟!-منظورت چيه؟!-مى خوامت.-من حالم ازت بهم مى خوره.سرشو آورد عقب و به اطراف نگاه كردم و نگاهم با چشم هاى خاكستريش كه از عصبانيت قرمز شده بود گره خورد.با فشار ارتوان به خودم اومد كه لباشو رو لبم گذاشت.سعى داشتم پسش بزنم اما نتونستم كه خودش لبامو از لبش جدا كرد.-درسا مال من باش.-تويه آشغالى.ازم براى رسيدن به هدفت سو استفاده كردى.درسا!-چطور تونستى؟من عاشق ساميارم.چنان فشارى به كمرم آورد كه آخم بلند شد و با حرص گفت:-تو بايد عاشق من بشى.بايد مال من بشىسرشو تو گردنم فرو برد و گفتم:تمومش كن.-اگه الان پسم بزنى نه ساميار از اينجا سالم بيرون مى ره و نه آبرويى برات مى ذارم پس باهام راه بيا و منو همراهى كن.نگاهم سمت ساميار چرخيد كه كلافه نگاهم مى كرد و تو دلم گفتم:تاوان اين دردها و اشكـ ها را چه كسى خواهد داد وقتى تو شكنجه گر روح و روانم هستى.وقتى من طمعه اى براى به دام انداختنت هستم و تو پا در دام مى گذارى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از ر*ق*صيدن كشيد و روى مبل نشستيم.بهم گفت:-بشين بر مى گردم.حوصله ى نشستن نداشتم و عذاب وجدان داشتم.هنوزم باورم نمى شه.ساميار نسبت بهم بى حس نيست و دوستم داره.خدايا دارم جون مى دم.نمى تونم اينطورى نمى تونم.از جام بلند شدم و ساميار در حال حرف زدن با دوتا مرد بود.از كنارشون رد شدم و سمت حياط عمارت رفتم.همين كه از خونه خارج شدم و به سمت درختا رفتم و هق زدم.فقط اشكـ مى ريختم و هق مى زدم.ديگه حتى آبرومم مهم نبود وقتى پاى جونش در ميون بود.نمى خواستم با اجبار با كسى باشم حتى به طور ساختگى.چطور مى تونم از ساميار بگذرم.-خاكـ بر سر بى عرضه ات كنن درسا.كثافت كثيف.حتى عرضه ندارى از خودت نگه دارى كنىمى ذارى هر كسى از نفع ببره.زبونت فقط براى ننه بابات درازه؟آره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه مى رفتم به خودم بد و بيراه مى گفتم كه دستى منو كشيد سمتش و كشيده اى كه تو گوشم خورد.-اين چه بازى راه انداختى؟ها؟-ساميار.-خفه شو كثافت باور كردم ه*ر*زه نيستىدر به در دنبالت گشتم.شب و روز خواب نداشتم كه بيام ب*غ*ل اون مرتيكه ببينمت.دستشو دور كمرت حلقه كنه و لبايى كه ...ادامه نداد ولى گفت:-اين حق من بود؟دست راستشو دور كمرم حلقه كرد و منو كشيد تو ب*غ*لش و با دستش چپش گونه ام رو نوازش كرد و صورتش نزديكـ و نزديكـ تر شد و داغى لباش....نتونستم و صورتمو عقب كشيدم-ساميار بايد از اينجا برى.من دوستش دارم.-ندارى خودتم خوب مى دونى منو دوست دارى.مى دونم اين بازيه.اين لباس اين آرايش همه رو خوب مى شناسم.حرفاش برام گنگ بود كه صداى ارتوان اومد.-بايدم بشناسى ساميار.مى بينم خوب با عروسكـ مامانيم خلوت كردى ولى جاش تو ب*غ*ل تو نيست.من عروسكمو با كسى سهيم نمى شم مثل دفعه قبلدستمو گرفت و كشيد كه ساميار سمتش هجوم برد و مشتى به صورتش زد و ارتوانهم متقابلاً مشتى زد و گفت:-فكر مى كنى مى ذارم زندگيمو بهم بزنى؟دوباره؟وقتى زنمو ازم گرفتى.بچه ام رو بى مادر كردى ولى زنمو حامله.-نگار خودش اومد سمتم.مى فهمى؟م*س*ت بود با همين لباس باهمين آرايش ولى تو كجا بودى؟ب*غ*ل دختراى ديگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتى گفت عروسكشو با كسى سهيم نمى شه خون جلوى چشمامو گرفت و زخم كهنه اى كه سرباز كرد.سمتش هجوم بردم و مشتى توى صورتش كوبيدم و مشتى تو صورتم كوبيد و گفت:-فكر مى كنى مى ذارم زندگيمو بهم بزنى؟دوباره؟وقتى زنمو ازم گرفتى.بچه ام رو بى مادر كردى.-نگار خودش اومد سمتم.مى فهمى؟م*س*ت بود با همين لباس باهمين آرايش ولى تو كجا بودى؟ب*غ*ل دختراى ديگه.عيش و نوشت به راه بود انگار زنى نداشتى.منم نمى دونستم نگار متأهله.چرخيد و افتاد روم و يقه ى لباسمو سمت خودش كشيد و گفت:-دروغ مى گى تو زن منو ه*ر*زه كردى.معتادش كردىمخشو با حرفات شستشو دادى و هر تا زر ديگه هم زدى.زنمو ازم روندى.حامله اش كردى.-من معتادش نكردم سعى كردم تركش بدم.نگار خودش معتاد شده بود.چه فكر كردى؟!فكر كردى بيست و چهار ساعته ور دل من بود ؟نه جانم.عضو باند شده بود.بچه اش هم از من نبود چون باهاش رابطه نداشتم تا وقتى كه مرد نمى دونستم حاملست.پول زير دندوناش مزه كرده بود.پولى كه در ازاى كارش مى گرفت.موندم انقدر زنتو دوست داشتى چرا هيچى ازش نمى دونى؟!ها؟!زنت تكيه گاه مى خواست ولى شوهرش نبود.وقتى بهم گفت متأهله و بچه داره خواستم باهاش بهم بزنم اما گفت دوستم داره و بهم وابسته شده.گفت طلاق مى گيره تا باهم از ايران بريم.اما من گفتم نمى خوام با يه زن بيوه باشم از يه طرفى هم منم دوست داشتم.اين حرفو كه زدم به چشماش خيره شدم كه خبر از طوفان مى داد.محكم با مشت تو صورتم كوبيد و عربده زد:-به چه جرأتى مى گى زنمو دوست داشتى؟!منم توى صورتش كوبيدم كه درسا جيغ زد:-خواهش مى كنم تمومش كنيد.با جيغ درسا نگهبانا اومدن و مارو از هم سوا كردن كه ارتوان گفت:-اينو ببريد پايين كه من با اين عروسكـ كار دارم.سمت درسا رفت كه درسا رفت عقب و من در تقلا براى آزادى بودم تا دختر مورد علاقه ام رو از خطرى كه در پيش رو داره حفظ كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه قدم اومد جلو و من يه قدم عقب كه گفت:-عزيزم چرا انقدر ازم مى ترسى؟!ها؟!كارى ندارم باهات كه فقط مى خوام باهات خلوت كنم؛يه خلوت دوتايى كوچكـ.با لحن خاصى گفت-فقط منو و تو.ساميار داد:-دستت بهش بخوره...پريد وسط حرفش و غريد:-چى؟چى؟ها؟چى كار مى خواى بكنى؟!تو الان اسير منى نه من اسير تو.مى خوام ببينى و بچشى وقتى عشقتو ازت بگيرن چه حالى مى شىوقتى جلوى چشمات لمسش كنن.-خفه شو كثافت...ترسيدم و دويدم دوست نداشتم اسير يه مرد گرگ صفت بشم.با عجله دويدم و نگاهى به پشت سرم انداختم كه به جسمى برخورد كردم و صداى قهقهه اش.-عزيزم كى رو دور بزنى؟هيچكس مثل من اين عمارتو نمى شناسه.موهامو گرفت و كشيد و گفت:-دارى بد بازى مى كنى.-نمى خوام بازى كنم؛بذار برم.-برى؟كجا؟-تو جات پيش صاحبته.پيش من.موهامو كشيد و منو دنبال خودش كشوند و برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در پشتى وارد عمارت شديم و منو كشوند سمت زير زمين.-عزيزم از چى ناراحتى؟!-بزار برم آرتوان.-برى تازه كارم باهات شروع شده هانى.-نه؛نمى خوام ديگه تو بازى كثيفت باشم.-من براى اين روزا لحظه شمارى كردم درسا.درو باز كرد كه ديدم ساميارو به ستون بسته.دلم تير كشيد و به خودم لعنت فرستادم.عذاب و وجدانى به جونم افتاد كه ارتوان چونه ام رو گرفت و گفت:-درسا انقدر دوسش دارى كه يه ساعت بهش خيره مى شىپشت سرم ايستاد و دستشو دور شكمم حلقه كرد و به نگهبانش گفت:-چشم بند ساميارو بردار.نگهبان سرى تكون داد و سمت ساميار رفت وچشم بندو برداشت و ساميار چند بار چشماشو باز و بسته كرد و نگاهش سمت ما چرخيد وگفت:-ازش فاصله بگير.-درد داره ساميار عشقتو ب*غ*ل يكى ديگه ببينى؟!-دردت چيه؟-دردم تويى.تو و گذشته ى آشغالى كه برام ساختى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش روى شكمم لغزيد كه پسش زدم و ازش فاصله گرفتم و گفتم:-بسه خستم كردى...بزار برم.+درسا بهت نگفته؟-چيو؟رو به ساميار كرد و گفت:+ساميار بهش نگفتى؟!نگفتى چه قدر شبيه نگاره؟درسا فكر كردى ساميار واقعاً دوست داره؟ساميار:درسا منو ببين؛مى دونى كه براى خودت دوست دارم.باورش سخت بود؛واقعاً دوستم داشت؟!+واى بسه ساميار اينجا قرار نيست به عشقت برسى.اينجا قرار درد بكشى.دردى كه من كشيدم.كاترو از جيبش آورد دراورد و سمت ساميار رفت.دويدم سمتش و دستش رو گرفتم و گفتم:-نه.نمى ذارم بهش صدمه بزنى.محكم زد توى گوشم و گفت:-اينم ببنديد به اون ستون.صداى ساميار تو گوشم پيچيد:-درسا...درسا.-ساميار منو ببخش.صداى دادش گوشمو آزرد.چشمامو بستم تا نبينم ولى جيغ زدم:-نكن ارتوان نكن.ولى هم چنان صداى دادش ميومد نمى خواستم ببينم و تاب نگاه بهش رو نداشتم.-تورو خدا كافيه.به هق هق افتادم كه دستشو تو گردنم فرو برد و گفت-هر چى بيشتر سعى كنى نجاتش بدى بيشتر درد مى كشه.عزيزم نگران نباش...سرشو توى گردنم فرو برد و گاز ريزى ازش گرفت كه جيغ زدم و لباشو روى گوشم گذاشت وگفت:-نقطه ضعفش تويى پس نترس دارم برات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين راهش نيست!ارتوان تو بچه دارى؛اين راهش نيست.-تو هيچ وقت قادر نيستى دردى كه من كشيدم رو تجربه كنى.اونم قادر نيست؟!به ساميار اشاره كرد و ادامه داد:-چرا؟!چون با زنش ٦ سال زندگى نكرده و بچه اى نداره.اصلاً زن نداره ولى با درد تو درد مى كشه.شنيدم رقاص زبردستى هستى درسا.برسم.نگاهم به ساميار افتاد كه بى هوش بودخدايا نمى خواستم درد كشيدنش رو ببينم.خدايا منو ببخش؛همش تقصير منه.مى دونى چه دردى دارم مى كشم.خدايا تمومش كن.با گريه اسمشو صدا زدم.پسرى كه هميشه برام سمبل كوه غرور و آرامش بود رو صدا زدم.-ساميار...جوابى نداد و هم چنان بى هوش بود.هيچ وقت نمى خواستم تو اين وضعيت ببينمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماتيسا_Matisa
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكارد مى زدى خونش در نميومد.تو اوج عصبانيت چنان عربده اى زد كه شيشه از دستم افتاد.با شتاب اومد سمتم و از ترس خودمو چسبوندم به ديوار.-چيه؟چرا لال شدى؟تا چند دقيقه پيش كه زبونت دراز بود؟!موهامو گرفت و كشيد و مجبورم كرد بلند شم.از حموم منو كشيد بيرون.از آرنجم خونميومد ولى آراد توجهى به زخم نداشت.داد زد:-برات متأسفم كثافت كه زندگيم پات هدر رفت.بهتر كه بچه افتاد عالى شد به دنيا نيومد مادر ه*ر*زه خيانت كارشو ببينه.پرتم كرد رو تخت و كمربندشو باز كرد و عربده زد:-الان مى فهمى تقاص دور زدن آراد چيه؟!از خونش در مى رى؟پاهاتو قلم مى كنه.با كمربندش دستامو به بالاى تخت بست.هق هق هام رو نمى شنيد.چوبى برداشت و گفت:-پاهاتو قلم مى كنم كه من بعد بى شوهرت جايى نرى.هر وقت گفتم مى خوام بايد بگى باشه چشم.چوبو بالا آورد و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجيغ زدم:-نزنيا...به جان خودم كار اشتباهى نكردم.اصلاً چكـ كن همينو مى خواى؟!اصلاً بيا بريم دكتر پزشكـ قانونى هر جايى كه بگى.متأسفم براى خودم كه بهت اعتماد داشتم ولى تو بهم اعتماد ندارى.خيلى زياد متأسفم برات.چوبو انداخت و نشست كنارم رو تخت و چونمو گرفت تو دستش و گفت:-كار بدى نكن كه نتيجه اش بشه اين.مى دونى كه الان خونت حلاله.-نه نمى دونم چون كار اشتباهى نكردم كه اينه تاوانم.سر هيچ و پوچ افتادى به جونم.اين انصافه؟من اگه رفتم چون با تحقير ها و كارهاى خانوادت كنار نميام.تو متأهلى چه لزومى داره پارميس همش ور دلت باشه ها؟؟چرا بابات انقدر قربون صدقش بره؟!بغضم گرفت ولى ادامه دادم:-جورى رفتار مى كنه انگار من نيستم؛باشه قبولم نداره ولى اينم رسمش نيست.من تازه به اين دنيا برگشتم؛تازه بچه ام رو از دست دادم بعد تو با پدرت اينطورى رفتار مى كنيد.آراد حرفات خردم كرد؛كارات نابودم كرد.من هيچ وقت نمى تونم با كس ديگه اى باشم چون نسبت به تو تعهد دارم ولى حرف هايى كه بهم زدى همش،همش بلا استثنا تو دلم مونده و يادم مى مونه.عوض شدى؟!باشه پس از منم توقع نداشته باش مثل قبل باشم.چون رابطه اى كه شكست؛دلى كه شكست؛ديگه درست نمى شه؛نمى شه بهم وصلش كرد و چسبوندش حتى اگر هم بشه بازم تركـ داره و ردش مى مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعربده زد:-آره مى مونه ولى حرفات چيزى رو عوض نمى كنه؛مى فهمى؟!كارى كه كردى اصلاً درست نبود.توقع معذرت خواهى ام نداشته نباش چون الان چوب كارتو خوردى.اگه سرى بعد اين كارو كنى يا كارى مشابه اين،بدتر از اين سرت ميادماتم برده بود و من واقعاً اين مردو نمى شناختم.با صدايى كه از ته چاه ميومد گفتم:-من نمى شناسمت؛عوض شدى.انگشت اشارشو سمتم گرفت و گفت:-چون تو عوض شدى.-من؟من فقط وقت مى خواستم.عربده زد:-وقت چى؟!براى چى؟!براى گريه؟عذادارى يا عذاب دادن من؟وقت مى خواستى براى خرد كردنم.براى هر كارى بايد ازت اجازه بگيرم؟تو وقتى زن من شدى يعنى همه چيت مال منه مال شوهرت.بايد وظيفه ات رو نسبت به من انجام بدى.براى داشتنت كم عذاب نكشيدم.مى فهمى؟!كم عذاب نكشيدم.كم گ*ن*ا*ه نكردم؛يه نفرو كشتم؛كشتم تا مال من شى.خواستم عذاب نكشى.اما بعد از اينكه از كما اومدى بيرون؛سرد شدى.باهام غريبه شدى انگار مزاحمتم.طورى رفتار كردى كه انگار از روى اجبار با منى.مگه كم خودم كشيدم؟مى دونى چه قدر غصه خوردم؟!چه قدر التماس كردم كه به هوش بياى؟!-دستامو باز كن.با شك نگاهم كرد و بازش كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir Matisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو روى گونش گذاشتم و خودمو سمتش كشيدم و فاصله رو به حداقل رسوندم.-من ناراحت بودم؛حال خوب نبود.آراد خسته بودم.همه ى اينا براى سن من زيادى بود.اين دردا؛شكنجه ها؛دوست نداشتن ها.هيچ دخترى همه ى اينارو باهم تجربه نمى كنه؛من همه چى رو باهم از دست دادم.خانوادم،پدرى كه رفت و نديد دخترش بى اون چى مى كشه؛نبود و نديد با چى ها دست و پنجه نرم مى كنه.مادرى كه از نبود محبت و فقر مادى دخترشو به پول فروخت و اونو اسير يه مرد عقده اى كرد.دخترى كه مى خواست پاك بمونه و تا مرز گ*ن*ا*ه رفت و بعدش تو اومدى.فرشته ى نجاتم من شدى و منو از گ*ن*ا*ه باز داشتى.بـزرگـترين و خوب ترين اتفاق زندگيم شدى.خودمو تو ب*غ*لش پرت كردم.حق داشت منم بى تقصير نبودم اما جز آراد كسى نبود دوستم داشته باشه.بدون اون من كامل نبودم و جايى هم نبود كه برم.دست هاش دور كمرم حلقه شد و ب*و*سه اى به موهام زد.-ببخشيد عروسكم-من معذرت مى خوام.خودمو از آ*غ*و*شش آوردم بيرون و نگاهى به چشم هاش انداختم و ديگه اقيانوس چشم هاش بارونى نبود.صورتمو بردم جلو و كه نگاهش رو لبام قفل شد و من لبمو به دندون گرفتم و كه لباشوروى لبم گذاشت.دستمو توى موهاش فرو بردم و گرمايى كه بازم تنمو به آتش كشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت قفسه وسايل رفت و از توش ميخ و چكش برداشت و گفت:-مى خوام يه عكس از خودمو و نگارو بزنم به بدنت و ازش آويزون كنمانقدر اينجا نگهت مى دارم كه خشكـ شى.از آب و غذا هم خبرى نيست. پوزخندى زدم و گفتم:-اينجا تو خونه ى تو آب و غذا خوردن حرومه.هيچ وقت براى هيچى بهت التماس نمى كنم.-انقدر مطمئن حرف نزن.التماس مى كنى و اون، اونقدر هم زمانش دير نيست.نگاهى به درسا انداخت.حس دلشوره تو تنم رخنه كرد.ميخ و چكش رو برداشت و رو به درسا كرد و گفت:-چى كار كنم درسا؟!درسا نگاهى بى قرار و نگران بهم انداخت.سرمو به نشونه ى منفى تكون دادم و درسا جوابى نداد كه ارتوان داد زد:-پس شكنجه كردنش چيزيه كه مى خواى؟اشكـ تو چشماش حلقه بست و ارتوان سمتم قدم برداشت كه درسا باشوكـ نگاهم كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالا تنه ى لباسمو پاره كرد و ميخ رو روى شونم گذاشت كه گفتم:-چى كار مى خواى بكنى روانى؟!-فكر كردى شوخى دارم باهات؟!چكشو برد بالا.سعى داشتم خودمو جا به جا كنم كه چكش روى ميخ فرود اومد و داد بسيار بلندىزدم كه درسا جيغ زد و ملتمسانه گفت:-تمومش كن؛خواهش مى كنم.ارتوان قهقهه اى زد و رو به درسا كرد.درسا با گريه گفت:-هرچى تو بگى ولى تمومش كن.-ديگه ديره عزيزم من عشقتو به سليب مى كشم بعد هم آتيشش مى زنم.داد زدم:-براى چى تسليم اين مرد حيوون صفت مى شى؟براى چى التماسش مى كنى؟-ساميار...-هيسسس ببند دهنتو.ارتوان قهقهه اى زد و گفت:-كى دست از اين غرور بيجات بر مى دارى؟!محكم با پشت دست كوبيد تو دهنم كه غريدم-اگه جرئت دارى دستمو باز كن تا حاليت كنم.ميخ روبيشتر تو بدنم فرو كرد كه از درد چشمامو بستم كه درسا جيغ زد:-تورو خدا تمومش كن.هق هقش شدت گرفت و كه گفتم:-درسا گفتم دهنتو ببند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشت هاى پى در پى تو صورت ساميارمى زد و خونى روى زمين مى ريخت.قلبم تيكه شد كه با التماس جيغ زدم:-باشه.مى ر*ق*صم.تمومش كن.ديگه نزد و گفت:-گفتم التماس مى كنى.جوابم منفيه-نه دروغ مى گى.يا منو بكش يا قبول كن.-در حدى نيستى برام خط و نشون بكشى.لعنتى نزنش.تورو جون دخترت نزنش.محكم اومد سمتم و كوبيد توى دهنم كه حس كردم گوشم زنگ خورد.اشك هاى پى در پى روى گونه هام مى چكيد.ساميار عربده زد:-كثافت جلوى اون آشغال قر بدى نه من نه تو.زندت نمى ذارم.به حرفش توجهى نكردم وگفتم:-بايد سر قولى كه دادى بمونىلبخند كجى زد و گفت:-باشه.دستامو باز كرد و گفت:-خانوما راهنماييش كنيد.مى خواد بر*ق*صه.همراه خانوم ها راه افتادم و وارد اتاق شدم.آرايشم رو ترميم كردن و اون لباس مزخرفو پوشيدم.صداى آهنگ عربى توى فضا پيچيد.منو سمت سالن راهنمايى كردن و ساميار روى زمين جلوى مبل ارتوان افتاده بود.ارتوان پاشو روى بدن ساميار گذاشت و لبخند كجى زد.-شروع كن درسا.ساميار نگاه كن.درسا ازت ناراضى باشم....تفنگى رو بالاى سر ساميارگرفت و گفت:-خلاصش مى كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArtovan_ارتوان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارها روى شونه اش گذاشتن و مشغول ر*ق*صيدن شد.هماهنگ با ريتم آهنگ مى ر*ق*صيد.ساميار عربده زد:-درسا تمومش كن لعنتى.دارى عذابم مى دى.مكثى كرد و اشك مى ريخت كه ماشه رو كشيدم.باز هم شروع كرد ر*ق*صيدن.مارها رو بدنش حركت مى كردند و ويوى زيبايى بهش مى دادند.مى دونستم به شدت از مار مى ترسه.نيم ساعت ر*ق*صيد كه اشاره كردم مارهارو از روى بدنش بر دارن.با نفرت بهم نگاه كرد وبا تمسخر طنين انداختم:-مطمئنم خودتم ل*ذ*ت بردى.نفس هاش به شمارش افتاده بود.از جام بلند شدم و سمتش راه افتادم و گفتم:-كار اشتباهى كنى مى ميره.دستم رو دور كمرش انداختم وكشيدمش سمت خودم.لبام رو بدنش حركت دادم و كوبندمش به ديوار.نرم لمسش كردم و بيشتر خودمو بهش فشار دادم .ساميار فقط عربده مى زد و اشك هايى كه روانه صورت درسا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسش زدم و سعى كردم از ب*غ*لش بيرون بيام.شروع كردم به جيغ زدن.به معناى واقعى غرور خودم و ساميارو له كردم.از طرفى هم زجر كشيدنش رو نمى تونستم تحمل كنم.عربده هاش داشت روانيم مى كرد.ترس...لرز...دلهره ...احساس گ*ن*ا*ه ...عذاب وجدان...تمام حس هايى بود كه داشت منو از پا در مى آوردجيغ زدم:-ولم كن.راحتم بذار.تو قول دادى.-من قول دادم ساميارو اذيت نكنم؛اونم از لحاظ فيزيكى نه روحى.روحش كه بشكنه داغون مى شه.غرورش كه له بشه نابود مى شه.گفتم همراهيم كنى زنده مى ذارمش پس همراهى كن.-من حالم ازت بهم مى خوره.خيلى پستى.خيلى كثيفى.پرتم كرد رو زمين و محكم با لگد توى دلم كوبيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد فوق العاده بدى تو دلم پيچيد و تو خودم جمع شدم.حس كردم نفس كشيدن برام سخت شده.ساميار با نگرانى اسممو فرياد زد:-درسا..از شدت درد دستمو مشت كردم و اومد سمتم.منو تخت خوابوند رو سراميكـ هاى سرد و دست هاى داغش كه با سردى تنم تضاد داشت وباعث دگرگونى دماى بدنم شد رو دور بازوهام گرفت و بلندم كرد و محكم به زمين كوبيد.سرم به شدت با زمين برخورد كرد و تير كشيد.ساميار صدام مى زد:-درسا...حس كردم دارم هوشيارى ام رو از دست مى دم كه صداى گلوله تو فضا پيچيد.نگاهم سمت ساميار چرخيد كه به در ورودى سالن خيره شده بود.ارتوان سمت در ديگه اى رفت ولى قبل از رفتن تفنگو سمت ساميار نشونه رفت و تيرى كه شليك شد.جيغ زدم و اسمشو فرياد زدم:-سامياررررررر.روى زمين افتاد و زمينى كه از خونش رنگ گرفت.چند نفر دورم ايستادن و به عكس نگاه كردن و گفتن:-خودشه.مردى ساميارو صدا زد:-آقا ساميار.چشم هام سنگين شد و تاريكى مطلق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس درد بدى توى شونه ام چشم هامو باز كردم و همين كه تكون خوردم دردم دو چندان شد.نگاهى به اطراف انداختمپس تحت نظرم داشت.دستمو روى شونه ام گذاشتم و گفتم:-آخ؛الهى برى سينه ى قبرستون.مرتيكه الدنگ ه*و*س باز كثافت.در اتاق باز شد و با لبخند تحقير آميزى روى لبش وارد شد.-من نبودم مرده بودى-هيچ وقت به اندازه ى اون لحظه از ديدن افرادت خوشحال نشدم.واقعاً ممنونم.-عاشق چشم و ابروت نبودم.-مى دونم سلام گرگ بى طمع نيست.درسا...پريد وسط حرفم و گفت:-به هوش اومده اما بى قرارى مى كنه.مجبور شدم بهش مسكن بزنم.-فكر كردم گفتى ديگه كارى به كارم ندارى جناب فروزان فر.-ولى تو دم به دقيقه كارت به من مى افتاد.-در هر حال ممنونم حالا مى خوام برم؛درسا رو هم مى برم.-فكر نمى كنم حالت خوب باشه.-درد كه دارم اما بالاخره خوب مى شه.-به صلاحت نمى بينم برى خونه ات.-نه مى رم اون يكى خونه امراستى ارتوان ...-فرار كرده.-از پسره حرف كشيدى يا تعقيبم كردى؟-هردو.-مى خوام با درسا برم.-باشه؛مى تونى برى.از روى تخت بلند شدم و احساس بدى داشتم.احساس كمبود.حالا حالا ها دستم مثل اولش نمى شه.لعنتى.اشكان از اتاق خارج شد و به خانمى كه توى راهرو ايستاده بود گفت:-راهنمايى اش كنيد اتاق دخترهزن لبخندى زد و رو به من كرد و گفت:-از اين طرف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقو باز كردم و وارد شدم.عين يه بچه كوچولو دستاشو تو خودش جمع كرده بود و خوابيده بود.از ته دلم خوشحال بودم انگار دنيارو بهم داده باشن رفتم و كنارش نشستم.خم شدم و پيشونى اش رو عميق و طولانى ب*و*سيدم كه چشم هاشو باز كرد.عميق بهم خيره شديم كه لبخندى زد و پريد تو ب*غ*لم.از درد چشم هامو بستم كه گونمرو ب*و*سيد و بعد متوجه حالت چهره ام شد و هل شد و گفت:-ببخشيد.لبخندى زدم و دستمو توى موهاش فرو بردم و گفتم:-ايرادى ندارهبا ناراحتى گفت:-درد مى كنه؟-دردش شيرينه وقتى مياى ب*غ*لم.سرشو از خجالت انداخت پاييندستمو زير شونه اش گذاشتم و سرشو دادم بالا و گفتم:-اين خجالت براى چيه؟!موهاشو پشت گوشش انداخت و گفت:-هيچى فقط حس مى كنم عوض شدى.اخمامو كشيدم تو هم گفتم:-حتماً بايد عصبى و بد اخلاق باشم؟!-نه من خوبياتو بيشتر دوست دارم.يه حسى بهم گفت نبايد انقدر خودمونى و صميمى شم.-بسه ديگه؛پاشو مى ريم خونه.اسمم رو با حالت خاصى صدا زد:-ساميار؟-بله؟!-لباس مى خوام.سرى تكون دادم و از روى تخت بلند شدم و سمت در رفتم و دستگيره رو كشيدم سمت پايين كه باز گفت:-ارتوان چى شد؟!كى مارو آورد اينجا؟!-نيازى نيست بدونى.از اتاق خارج شدم و درو بستم.رو به خانوم گفتم:-لباس براش ببريد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت اتاق اشكان رفتم.فكر نمى كردم جونمو نجات بده.من واقعاً قصد نابودى اش رو داشتم؟!ولى گفت در ازاى نجات جونمون ازم چيزى مى خواد.تقه اى به در زدم:-بيا تو.درو باز كردم و داخل شدم كه بهم خيره شد و خيلى معمولى گفت:-دستت چطوره؟هنوزم درد دارى؟!روى مبل رو به روش نشستم.-درد دارم آخه قبلش ميخ رو كوبيد تو شونه ام مرتيكه ى روانى.احمق جا خالى نداده بودم تيرش مى خورد تو سرم.پوزخندى زد.-فكر نمى كردم انقدر بى دقت و بى ملاحظه باشى.-من نمى شناختمش.يعنى دو بار ديده بودمش.فكر نمى كردم همسر نگار باشه.-نگار دختر خوبى بود و تو كارش خبره.-چجورى از پسره حرف كشيدى؟!-به راحتى.قسمتى از بدنشو بريدم و شروع كردم اعضاى بدنشو بيرون كشيدن.احساس كردم حالم داره بد مى شه.پوكر نگاهش كردم كه گفت:-شوخى كردم بابا.-پس چى كار كردى؟!-ب*غ*لشم كردم ؛ب*و*سش كردم.اينم شد سوال؟خب خريدمش.هر كس يه قيمتى داره.خشونت بعضى جاها كارساز نيست.سرى تكون دادم و از روى مبل بلند شدم و رفتم سمت اتاق درسا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامياردر اتاقشو باز كردم كه گفت:-من نتونستم بهت ياد بدم وقتى مياى تو در بزن.بهم بر خورد.دو خط بهش خنديدم پررو شده.اخمامو كشيدم تو هم و گفتم:-اول تو نه شما.دوماً كه چى؟من هر وقت بخوام بيام تو ميام.بعدم دو خط مى خندم بهت پررو نشو.حالا هم راه بيافت بريم.جوابى نداد ولى زير لب گفت:-باز هاپو شد.-فكر نكن نشنيدم چى گفتى؟!دنبالم به راه افتاد و سرشو انداخت پايين.اشكان جلوى در ايستاد.درسا با ديدنش خودشو پشت من كشيد و دستاشو دور بازوم حلقه كرد.-نيازى نيست بترسى؛بازومو ول كن.حصار دستش بيشتر شد.شروع به قدم زدن كردم كه اونم با من همقدم شد.اشكان رو به درسا گفت:-سرى بعد سعى نكن فرار كنى شايد ديگه از شانس خبرى نباشه.درسا سرشو تكون داد.چشم بندى براش آوردن كه گفتم:-چشم بندو بذار رو چشمت.حصار دستاشو باز كرد و با اكراه چشم بندو گرفت و گذاشت رو چشم هاش.دستشو گرفتم و راهنمايى اش كردم و كمكش كردم سوار ماشين شه.راه خونه ديگه ام رو پيش گرفتم كه درسا گفت:-برش دارم-نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ماشين خوابم برده بود.ساميار دوتا بوق زد كه بيدار شدم.صداى باز شدن در ماشين اومد.دستمو گرفت و منو كشوند بيرون و راهنمايى ام كرد.-ساميار برش دارم-بردار.چشم بندو از روى چشم هام برداشتم و چند بار چشمامو باز و بسته كردم.گفت:-اتاقت طبقه ى بالا سمت راسته.درست كنار اتاق من.هيچ چيزى عوض نشده.همه كارا مثل منوال قبليه.مفهومه؟چشم هام از تعجب گشاد شد.-يعنى بازم خدمتكارتم؟-آره.-زهر ماره.چپ چپ نگاهم كرد كه گفتم:-چيه نگاه مى كنى؟نگاه داره؟!انتظار دارى بگم چشم؟آخه آدمم انقدر بى چشم و رو؟بذار برسم بعد امر و نهى كن.خب آخه آدم باش.صورتش داشت از عصبانيت قرمز مى شد كه گفتم:-ساميار؟دستاشو مشت كرد و غريد:-از جلوى چشمام دور شو.همين الان.-باشه.اومدم برم كه مچ دست چپمو گرفت.از دردش چشم هامو بستم كه گفت:-اونجا...وقتى باهاش تنها بودى.چى كار مى كردى؟!-چى؟كجا؟با كى؟داد زد:-با اون مرتيكه ى عوضى.-هيچى به خدا.-براى همين براش قر دادى و گذاشتى لم*س*ت كنه؟ب*و*ست كنه-نه براى تو كردم.-براى من يا ل*ذ*ت خودت؟!-براى جونت.ساميار دستم.دستمو ول كرد كه با دست راستم مچ دست چپمو گرفتم و با سرعت از پله ها بالا رفتم و در اتاقمو باز كردم و خودمو ول دادم رو تخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس هرم نفس هاش چشمامو باز كردم.منو تو آ*غ*و*شش گرفته بود.چى؟اومده كنارم خوابيده؟نفس هاى به صورتم مى خورد و حالمو خراب مى كرد.تكونى بهش دادم كه و آروم صداش كردم:-ساميار پاشو.آروم چشم هاشو باز كرد.-چى شده؟-فكر كنم بايد برى.-برم؟!-جا قطع بود اومدى اينجا؟-كارى نكردم.-بالاخره كه مى كنى.-يعنى چى؟!-يعنى پاشو برو.با حرص گفت-يه بار ديگه بودى چى گفتى.لال شدم.دستشو رو دستم گذاشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irDorsa_درسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هامو بستم كه فشارى به دستم آورد.با صداى كنترل شده اى گفت:-گفتم چى گفتى؟!-منظور بدى نداشتم فقط عقلم حكم كرد برى.دستشو روى گونم گذاشت و گفتم:-احساست چى؟!-گفت بمون.دستشو روى گونم حركت داد و دست ديگه اش دور كمرم حلقه شد و منو نزديك خودش كشيد.-درسا...خيره شدم به چشم هاى بى قرار تب دارش و گفتم:-بله؟-هنوزم منو دوست دارى؟!سرمو پايين انداختم.چرا هنوزم شكـ داشت؟!تكونى بهم داد.-جواب سوالمو بده.-چرا مى پرسى؟!-آره يا نه؟جوابش يه كلم*س*ت.-ساميار...انگشت اشاره اش رو روى لبم گذاشت و گفت:-فقط بگو آره يا نه!نگاهم رو به نگاهش گره زدم.از چشم هام بفهم لعنتى.بفهم چه قدر براى رسيدن بهت دست وپا زدم.من هنوزم تكـ تكـ روز هاى باهم بودنمون رو به ياد دارم.از دعواها و بحث هامون تا كتكـ خوردن و خنده هامون...سرشو تكون دادو گفت:-انقدر سخته؟-تو چته؟!-من چمه؟!دارى باهام چى كار مى كنى؟!صورتشو نزديكـ صورتم آورد و نگاهش لبامو نشونه رفت و ب*و*سه اى روى لبام نشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irAraD_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم تو موبايلم كه اومد رومبل رو به روم نشست.نگاهى بهش نيانداختم كه گفت:-اِهِم.نگاهمو به نگاهش گره زدم كه با چشم و ابرو به موبايلم اشاره كرد.موبايلمو تو دستم تكون دادم و گفتم:-اين؟سرى تكون داد.-كسى نيست.چشم غره اى رفت كه اشاره كردم بياد كنارم.روشو ازم گرفت و از روى مبل بلند شد و رفت سمت آشپز خونه.سرى تكون دادم و لبخندى زدم.گوشيمو روى مبل پرت كردم و رفتم سمت آشپزخونه.داشت ظرفارو مى شست.بى صدا رفتم پشتشو دستامو دور شكمش حلقه كردم كه جيغى زد.سرمو تو گردنش فرو بردم و شروع كردم به ب*و*سيدنش.شروع كرد به خنديدن كه برش گردوندم سمت خودم.لبامو روى لبش گذاشتم و عميق ب*و*سيدمش.دستاى كفى اش رو توى موهام كرد.دستمو دراز كردم و شير آبو بستم.دست از ب*و*سيدنش كشيدم و به چشم هاى خندونش خيره شدم كه گفت:-شام چى مى خورى؟!-تورو.سرمو تو گردنش فرو بردم و قهقهه زد.-خوشت اومد؟-ولم كن بذار برم شام درست كنم.-تو خودت شامى هلوى من.-آراد نكن گشنمه.-ماتيسا؟-هوم؟-دلم بچه مى خواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش بغضى به گلوم افتاد و بد چنگ زد.دلم زير و رو شد و غمى تو دلم نشست.اشك تو چشمام حلقه و دستام يخ بست.دستم روى شكمم گذاشتم.جاى خالى اش سيلى به صورتم مى زد.داد مى زد نتونستى نگهش دارى.عذاب وجدانم خفه ام مى كرد.دستشو روى گونم كشيد و گفت:-ماتيسا...با بغضم گفتم:-آراد نمى شه براى امروز كافيه.دلم نمى خواد.چونه ام شروع به لرزيدن كرد و خودمو تو آ*غ*و*شش پرت كردم.هيچ وقت نمى بخشمش.-منو ببين.-بذار تو ب*غ*لت بمونم.بذار آروم شم.-ماتيسا.-هوم؟؟-مى دونى براى خودمم سخته.دلم مى خواد زندگيم شاد باشه.-باشه اما من الان نمى خوام.خستم.-مگه گشنه ات نبود؟-سير شدم از حرفات.-نمى خواستم ناراحتت كنم.-ولى اين روزا ناخواسته اذيتم مى كنى.مدام دلمو مى شكنى.نگاهشو به نگاهم گره زد و گفت:-باور كن من منظورى ندارم.تو زنمى؛طبيعيه روت غيرت داشته باشم.كاراتو برسى كنم.-غيرت؟اينكه ندونسته متهمم مى كنى غيرته؟دستمو ببين.هنوز بريدگى داره.حرف هايى كه بهم زدى تو اتاق.من ه*ر*زه ام؟سرشو تكون داد.آراد كاش مى دونستى يه دختر،يه مادر چقدر زود رنج و حساسه.بايد ازم دلجويى مى كردى نه اينكه كتكم بزنى و خردم كنى.نه اينكه احساساتم رو خاكستر كنى و روشون پا بذارى.من هنوزم همون دخترم.-عزيز دلم من...انگشت اشاره ام روى لباش گذاشتم و گفتم:-هيس...نمى خوام بشنوم.از ب*غ*لش بيرون اومدم و رفتم سمت اتاق كه دستمو گرفت و كشيد كه پرت شدم تو ب*غ*لش.داغى آ*غ*و*شش و نگاه تبدارش.چشم هامو بستم كه ب*و*سه اى روى لبام گذاشت و آروم لباشو از روى لبم جدا كرد؛نزديك گوشم زمزمه وار گفت:-نمى ذارم از غم بشكنى.نمى خوام با ديدن غمت كمرم خم شه.-خم؟-منو شكستى.-خودت باعثش شدى.-نه من آرامش مى خواستم.-مگه نگفتى ب*غ*لم آرامش بخش ترين جاى دنياس؟ديگه نيست؟!-آراد...بذار ماتيسا بذار بهت اونطور كه مى خوام نزديك شم.-نمى خوام ...-مى خواى؛مى خواى طعم مادر بودنو بچشى يانه؟مى خواى بهم پدر بودنو باز هم هديه كنى ؟نگاهى به چشم هاى منتظرش انداختم.غم عشق نياز..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ب*غ*لم اومد بيرون و بى هيچ حرفى سمت اتاق خواب رفت.در اتاق رو بهم كوبيد و صداى هق هقش بلند شد.رو زمين نشستم و دستام رو روى صورتم كشيدم.بازم گند زدى آراد.به پيرهنم روى مبل نگاهى انداختم.از روى زمين بلند شدم و تى شرتم رو از تنم بيرون كشيدم و پيرهنمو به تن كردم.شلوار لى هم كه پام بود.سوييچ ماشين رو از روى ميز برداشتم و در خونه رو باز كردم و بازم نگاهم به در بسته ى اتاق افتاد.ته دلم آتيش بود و مى سوخت.از خونه خارج شدم و درو بستم.از پله ها رفتم پايين تا به پاركينگ رسيدم.كنار ماشين ايستادم و بهش تكيه دادم.يعنى نياز داشت تنها باشه؟الان بايد برم؟من به تنهايى نياز دارم.دكمه ى باز شدن ماشين رو زدم و سوار ماشين شدم و از خونه زدم بيرون.بى هدف توى خيابون مى روندم و غرق در افكار پريشونم بودم.نخواست تو آ*غ*و*شم بمونه.اين دختر پريشون رو نمى خواستم.من نمى خواستم بيشتر از قبل زخم برداره اما نمى دونستم خودم دارم بهش زخم مى زنم.موبايلم زنگ خورد.-بله؟-آراد؟-پارميس چرا دارى گريه مى كنى؟!-آراد بيا خونمون.-براى چى؟!-فقط بيا نپرس.-باشه.از دور برگردون دور زدم و راه خونه پارميس رو پيش گرفتم و نيم ساعت بعد رسيدم و زنگ خونشونو زدم و در باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irAraD_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحياط خونه رو رد كردم و كه ديدم در خونه بازه.وارد خونه شدم ولى درو نبستم.صداش زدم:-پارميس؟جوابى نداد.رفتم سمت آشپزخونه كه فقط دو گيلاس پر و شيشه م*ش*ر*و*ب روى اپن بود.صداى بسته شدن در اومد كه سمت در خونه رفتم كه بسته شده بود.دستگيره رو كشيدم ولى باز نشد.قفل شده بود.-قفله عزيزم.نگاهم چرخيد سمتش.يه پيرهن دكلته ى مشكى كوتاه پوشيده بود با كفش هاى مشكى پاشنه بلند.موهاى بورشو انداخته بود دورش و آرايش نسبتاً غليظ.لبخندى به تمسخر زدم و گفتم:-اين چه سر و وضيعه؟نگاهى به سر تا پاش انداخت و گفت:-از تيپم خوشت نيومد؟-پارميس اين كارا براى چيه؟بغض داشت گفت:-براى تو.سمتم قدم برداشت و دستاشو دور گردنم حلقه كرد و سرش رو روى سينم گذاشت و گفت:-من عشقتو مى خوام.دستشو از دور گردنم باز كردم و از ب*غ*لم كشيدمش بيرون و به در اشاره كردم.-بازش كن.سرش رو به علامت منفى تكون داد كه داد زدم:-بازش كن الان.-نه؛نمى خوام.دو دستم رو روى دو بازوى برهنش گذاشتم و با انگشتام بازوهاشو اسير دو دستم كردم و تكونش دادم.داد زدم:-باز كن درو لعنتى.چشم هاشو بست و بغضم شكست.-نمى خوام تو مال من بودى؛از اول مال من بودى.خواستى از در برى بيرون بايد منو بكشى.نسبتاً آروم هلش دادم كه چند قدم رفت عقب و دست چپش رو روى بازوى دست راستش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروى تخت دراز كشيده بودم و به گذشته فكر مى كردم.ديگه از اين همه دعوا و تنش خسته شده بودم.صداى زنگ خونه اومد.با خودم گفتم حتماً آراده.بهتره از دلش در بيارم.از روى تخت بلند شدم و رو به روى آينه ايستادم و نگاهى به قيافه ى سرد و بى روح خودم انداختم.چه قدر شكسته شدم.كرم آرايشى رو برداشتم و به نوك انگشتم زدم و انگشتمو روى صورتم گذاشتم و شروع كردم كرمو روى صورتم ماليدن كه باز در زد.خنده اى كردم و تو دلم گفتم يه ذره پشت در بمون تا مى رى بيرون با خودت كليد ببرى.مداد رو برداشتم و توى چشمم كشيدم و بعد ريمل رو برداشتم و يه مژه هاى بلندم زدم و در آخر هم يه رژ قهوه اى مكمل آرايشم شد.سمت كمدم رفتم و يه دست تاپ شلوار ست به رنگ مشكى برداشتم و به تن كردم.رفتم سمت در خونه و درو باز كردم و با ديدن عرشيا خشكم زد و ترسى به دلم افتاد.اومدم درو ببندم كه درو به سمت من هل داد كه كه خورد به من پرت شدم عقب و افتادم رو زمين.وارد خونه شد و درو با شتاب بست و گفت:-عزيزم منتظر شوهرت بودى كه انقدر خوشگل كردى؟-گمشو از خونه ى من بيرون.-برم بيرون؟! تازه اومدم؛اينه رسم مهمانوازى؟-تو مهمون نيستى؛مزاحمى؛مزاحم.-ماتيسا؛عزيزم من مى رم اما توام مياى.بابات منتظرته.-من با تو هيج كجا نميام.سمتم قدم برداشت كه من خودمو روى زمين به سمت عقب مى كشيدم.سريع سمتم دويد و مچ پاهامو به دست گرفت و كشيد سمت خودش.چرخيد و من روى زمين كشيده مى شدم و مى چرخيدم كه پهلوم محكم خورد به پايه ى ميز و جيغى از درد زدم.نشست روى زمين و دستش رو روى دست برهنه ام كشيد و يقه ى تاپمو گرفت و با شدت كشيد سمت خودش كه پهلوم به شدت تير كشيد.-بالاخره از جسمت ل*ذ*تمو مى برم.محكم توى دهنم كوبيد.آمپولى از جيبم دراورد و توى گردنم فرو كرد.-عزيزم فقط نمى تونى بدنتو تكون بدى.دستشو زير زانو هام گذاشت و دست ديگه اش رو دور شونه هام گذاشت.اشهدمو خوندم.بلندم كرد و سمت در رفت و بازش كرد.از خونه خارج شديم و درو ماشين رو باز كردن و سوار ماشين شديم.ماشين حركت كرد كه عرشيا موبايلشو دراورد و گفت-شوهرت باخت.ببين چه جورى الان بچزونمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irAraD_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پارميس اين كوفتى رو باز كن اعصاب ندارم.-نه.اومد و دستش رو نوازشگرانه روى گردنم كشيد و گفت:-نه؛آراد دوست دارم.مى دونى؛خودت مى دونى چه قدر دوست دارم.-اين كار غلطه.دست از سرم بردار؛من زن دارم.مى فهمى؟متأهلم؛زنم رو هم خيلى دوست دارم.-باشه منم داشته باش.از ٢٤ ساعت؛٣ ساعتش رو با من باش.زدم زير خنده.-چى فكرى راجبم كردى؟!داد زدم:-چى فكر كردى؟!من از اولم دوست نداشتم.-لعنتى اگه دوستم نداشتى غلط كردى باهام بازى كردى و جورى رفتار كردى كه فكر كنم برات مهمم.-پارميس معلومه برام مهمى.همش پيشم بودى ولى اگه هر كارى كردم حس برادرانه بوده.هميشه هم گفتم حس ديگه اى نسبت بهت ندارم.-دروغ مى گى.من چى كار كنم؟بهم بگو.چى كار كنم؟!زد زير گريه.-پارميس درو باز كن.الان اصلاً موقع مناسبى نيست.-نه.گفتم كه كليدو مى خواى بايد ..موبايلم زنگ خورد و شماره ناشناس بود.-بله؟عرشيا:آقاى راد؟-شما؟!-عرشيام.يه سورپرايز دارم برات.اگه جاى تو بودم الان تو خونه ام بودم.حالم دگرگون شد و گفتم:-منظورت چيه؟!-منظورم؟!گوش كن...صداى دخترى مى اومد كه انگار دهنش بسته بود و داشت گريه مى كرد.با صداى خيلى آروم و بى جونى گفتم:-ماتيسا...-باباش مى خوادش اما من قبل از باباش كلى كار دارم بعدش مى دم دست باباش.تن كبودشو تحويل باباش مى دم يا به احتمال زياد يه زن حامله...هوم؟خوبه؟سرم گيج رفت و با تمام توانم داد زدم:-دستت بهش بخوره پدرتو ميارم هم تو هم اشكان..تلفن رو قطع كرد.اشكم ريخت و سر پارميس داد زدم:-بهت گفته بودم درو باز كنى.مى كشمت.هجوم بردم سمتش كه افتاد رو زمين و نشستم روى شكمش؛محكم توى گوشش زدم كه جيغ زد.عربده زدم:-خفه شو.گلوشو فشار دادم كه دستشو روى دستم گذاشت و گفت:-كليدو مى دم.زيپ پيرهنشو كشيد پايين و گفت:-بيا.سريع رفتم سمت در و بازش كردم و از خونه زدم بيرون و سوار ماشينم شدم؛پامو روى گاز گذاشتم و با سرعت مى روندم.دوتا چراغ قرمزو رد كردم و حالم نافرم خراب بود.جلوى خيابون نگه داشتم و باكليد درو باز كردم و با عجله پله هارو رفتم بالا و در خونهرو باز كردم و داد زدم:-ماتيسا؟همه جارو گشتم و موبايلمو دراوردم و شماره ى اشكان رو گرفتم.ريجكت زدعربده زدم:-لعنت بهت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره شماره اش رو گرفتم.به بوق هاى متوالى كه پشت هم مى خورد گوش سپردم.گفتم بردار.بردار.اگه وجود دارى بردار.داد زدم بردار.جواب داد ولى حرفى نزد كه با لحن تندى گفتم:-الو الو.اشكان جواب بده.حرف بزن لعنتى.اگه بلايى سرش بياد اگه اون مردكـ كثافت بهش دست درازى كنه همه چيتو به آتيش مى كشم.صداى قهقهه اش پشت گوشى پيچيد و چند لحظه بعد گفت-جوكـ نگو ولى موفق باشى.اين تازه اولشه.آراد از دستت به شدت ناراحت شدم كه دخترم رو بى اجازه عقد كردى.-دخترت؟از كى تا حالا شده دخترت؟!ها؟داد زدم :-از كى تا حالا؟-تاوان اين كارتون رو مى ديد.-مگه نداديم؟گرفتن بچه امون كافى نبود؟-نه من همه چى رو ازتون مى گيريم.آرامش و در نهايت زندگيتون رو.تلفن رو قطع كرد.داد زدم:-الو الو.موبايلم رو پرت كردم و عصبى به جون ديوار افتادم.فقط مشت مى زدم و مشت مى زدم.-نه نه ميام سراغت.موبايلم رو از روى زمين برداشتم و راه افتادم.لعنت به همتون.همتون بريد به دركـ.سوار ماشين شدم و راه مخفى گاه اشكان رو پيش كردم.به ساعت نگاه كردم و گفتم:-اگه اونجا نبود چى؟!هيچى.عصبى خنديدم و با سرعت روندم؛بالاخره رسيدم و وارد شدم ولى خالى بود و كسىاونجا نبود.مخفى گاهشو عوض كرده بود.هه.بخشكى شانس.چى كار كنم؟داد زدم و با حالت كشدارى گفتم:-چى كار كنـمــ؟؟ساميار.ساميار مى دونه.سوار ماشينم شدم و به ساميار زنگ زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماتيسا-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هامو باز كردم و ديدم لباسم تنم نيس و تو تنم پاره شدهجيغى زدم و فقط اشكـ ريختم.نمى دونستم باهام كارى كرده يا نه؟يعنى بهم ت*ج*ا*و*ز كرده؟!اگه نكرده چرا لباسم پاره و كف زمينه؟تكونى خوردم كه پهلوم بازم تير كشيد.دستامو به تخت بسته بود و پوست دستم مى سوخت.اومد توى اتاق و لبخندى زدچشم هاش هنوز برق ه*و*س داشت.-خب چى شده عروسكـچرا جيغ مى زنى؟!اينجارو دوست ندارى؟-باهام چى كار كردى؟!-من؟ماتيسا عالى بود.باهات خوابيدم.همونى كه هميشه مى خواستم.از وقتى كه ديدمتلعنت به آراد كه قبل از من ل*ذ*ت گرفتن دخترانه هاتو چشيد.لعنت به بابات كه تورو داد دست اون.اومد كنارم و دستشو روى گونه ام كشيد كه جيغ زدم.-بهم دست نزن.نابودم كردى.كثافت چطور تونستى؟-لبش رو روى صورتم كشيد و در گوشى نجواگونه گفت:-تختم يه بچه گذاشتمت تو شكمت.اگه خدا بخواد بچه من اينجا رشد مى كنه.هق هقم شدت گرفت و جيغ زدم.-تو خدا هم حاليته؟خيلى پستى.رذل كثيف.بى امان گريه مى كردم.دستش رو تنم لغزيد و جيغ هايى كه مى زدم.صورتش رو نزديكـ صورتم آورد و لبامو به دندون گرفت.سعى داشت هق هقم رو تو گلوم خفه كنه.لبامو ول كرد و داد زد:-خفه شو.-ازت متنفرم؛متنفرم.آشغال.توى دهنم كوبيد و گفت:-اگه بازم دهنتو باز كنى و درى ورى تحويلم بدى به بابات زودتر تحويلت مى دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از ب*و*سيدنش كشيدم و صورتم رو عقب كشيدم.از خجالت سرشو پايين انداخت و گفت:-ديدى گفتم.-چى گفتى فسقل؟-كنترل كارى كه مى كنيم دست خودمون نيست.-مگه چى كار كرديم؟-همين ديگه.-از كى خجالت مى كشى درسا؟با اون زبون درازت خجالت كشيدن ازت بعيده.لبخندى زد و گفت:-خب معذبم.پوكر نگاهش كردم و گفتم:-معذب...خجالت...اون كى؟!تومشتى به بازوم زد و گفت:-گمشو اذيتم نكن.-باز كه بى ادب شدى.حتماً بايد بزنمت؟-اِه ساميار.راستش همه چى برام يه جوريه.يعنى نمى تونم دركـش منم يا باورش كنم.الان...موبايلم زنگ خورد.با ديدن شماره ى آراد اخم هامو تو هم كشيدم.خواستم جواب ندم كه نگاهم به ساعت روى صفحه موبايلم افتاد.اين وقت شب چى شده؟جواب دادم:-بله؟-ساميار.صداش گرفته بودبغض و ناله بود و انگار داشت گريه مى كردنگران شدم و گفتم:-آراد؟-بردنش.بردنش بدبخت شدم.بيچاره شدم-كيو بردن؟چى مى گى؟!-ماتيسارو بردن.-چى؟چطورى؟تو كجا بودى؟-من بيرون بودم.عرشيا،عرشيا بردتشبهم زنگ زد تهديدم كرد.گفت بهش ت*ج*ا*و*ز مى كنه.گفت اذيتش مى كنه و مى دتش دست اشكانرفتم مخفيگاه اشكان.خالى بود.ساميار ماتيسا حالش خوب نيستساميار جاى اشكان كجاست؟تو مى دونىبهم بگو.اگه بهش بگم كار دست خودش مى ده.گفتم:-نمى دونم آراد؛فهميدم بهت خبر مى دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد عربده زد:-بهم بگو ساميار.بگو دارم جون مى دم.مى فهمى زنمه.فكر كن...پريدم وسط حرفش.-آراد دوباره گند نزن.بيا اينجا بهت آدرس مى دم.بيا حلش كنيم.فهميدى؟تلفن رو قطع كرد و آدرس رو براش اس كردم.نمى دونستم مياد يا نهپس اون روز راجب ماتيسا حرف مى زدن.حرف از ترسوندن بود نه ت*ج*ا*و*ز.نه دزديدن.درسا دستش رو روى دستم گذاشت.-چى شده ساميار.-درسا ماتيسارو دزديدن.-چى؟!-جزئياتشو نمى دونم.به آراد گفتم بياد.ناراحت شد و اشكـ تو چشم هاش حلقه بست.-درسا چرا ناراحت شدى.-بگو كمكش مى كنى.-درسا.-ساميار ماتيسا گ*ن*ا*ه داره.هيچ كسو نداره بهش تكيه كنه.درسا از هيچى خبر نداشت.اگه بهش مى گفتم كه با آراد ازدواج كرده و بچه اشون رو از دست دادن چى؟اگه مى گفتم تير خورده و رفته تو كما چى؟-ساميار به چى فكر مى كنى؟دستم رو دور كمرش حلقه كردم و كشيدمش تو ب*غ*لم.گونه اش رو عميق ب*و*سيدم و گفتم:-مى ترسم تورو ازم بگيرن.-ساميار.-بد بازى كرديم درسا.داريم مات مى شيم.-من بهت ايمان دارم.لباش رو لبام گذاشت كه دستش روى شونه ام قرار گرفت و شونم تير كشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم می رفتم پیش سامیار که اس ام اس اومد برام و بلافاصله بازش کردم.سامیار ادرس رو داده بود.هم خوشحال بودم که ادرس رو دارم وهم عصبی و ناراحت که ماتيسا تو چه وضیتیه.خواستم برم پیش سامیار که برنامه ریزی کنیم درست پیش بریم ولی نمی تونستم وقت هدر بدم .وضعیتم اصلا مناسب نبود ونمی دونستم چی درسته وچی غلط.فقط فکر و ذهنم ماتیسا بود که وضعیت الانش چیه؟!درد داره؟داره گريه مى كنه؟!نمی تونستم تمرکز کنم و از طرفی وقت هدر دادن خودش ریسک بود.با تمام عصبانیتم مشتم روکوبوندم رو فرمون.احساس درد نمی کردم.انقدری که درد روحم زیاد بود درد جسمم رو نمی فهمیدم و حس نمى كردم.له بودم و تمام سلول هاى بدنم ذره ذره درد رو حس مى كرد.الان ماتیساى من کجاست؟حالش چطوره ؟!سالمه_اهههه لعنتى.عربده زدم:-خداااااا چرا تمومش نمى كنى؟چرا نمى ذاری ارامش داشته باشم؟خدااا التماست می کنم.به عزیزترین بندت قسمت می دم که بخیر بگذره و با ماتیسا کاری نداشته باشه .خداااا نمیتونم تحمل کنم که ماتیسا الان...بغضم شکست و هق هقم کل ماشینو گرفت.اشک می ریختم با خدای خودم که ازش غافل شده بودم حرف می زدم.وقتی اروم شدم اهنگی که من و ماتیسا عاشقش بودیم رو گذاشتم اهنگی که خیلی از خاطرات خوبمونو رقم زده برامون.اهنگ برف مهدی جهانی و پلی کردم و باهاش با هق هق و اشک همخونی می کردم.ماتيسا كاشكى مى دونستى هر روز بهش گوش مى دم.كجايىمیباره اشکایم رو شهر گونه ام تا وقتی زنده ام با تو میمونم احساس من رو قلبت میدونه دوست دارم دیوونه من به تو دلگرمم با اینکه برف میاد یه روزی میای و لب ها به حرف میاد من به تو و فردا خیلی امیدوارم خیلی برام خوبه که تورو دوست دارم شالت میر*ق*صیدتو دستای باد قلبم لرزید و عشق تورو داداحساس من رو قلبت میدونه دوست دارم دیوونه من به تو دلگرمم با اینکه برف میاد یه روزی میای و لب ها به حرف میاد من به تو و فردا خیلی امیدوارم خیلی برام خوبه که تورو دوست دارم_خدایااا کمکم کن نذار زانو بزنم جلو این بی شرف ها.نذار بيشتر از اين بشكنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irmatisa_ماتیسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخم ارور داده بود و هنگ بودم.نمی فهمیدم یعنی می شه یه ادم انقدر حرومزاده باشه؟!ولی الان مهمترین چیز عشق زندگیم بود کسی که تمام زندگیمو گرفته بود.آراد شوهرم وجودم الان پیشم نیست کسه دیگه ای جز اون به بدنم دست درازی كرده بودو بدنم و تسخیر کرده بود .شایدم باعث به وجود اومدن چیزی تو بطن من شده باشه.نه میتونستم گریه کنم نه کاری کنم که این بی شرف محو شه از رو این دنیای بی رحم ونه جرات این و داشتم که زندگیمو تموم کنم ونه قدرت عقب بردن زمان رو داشتم.خدا دلم از زندگی خودم،اراد و همه و همه گرفته بوددلم از خدا که از بدر تولد ارامش و از زندگیم حذف کرده بود گرفت.دلم از خودم که یه بازی و راه انداختم که اخرش آدم بده من شدم.بدبخت من،منی که ایجا فقط طعمه بودم و دائم در حال فرار.از اراد دلم گرفته ولی نمیدونم برا چی؟!شايد چون حرفاش قلبم رو نشونه رفت.شاید برا اینکه چرا اون لحضه پیشم نبود.؟!چرا عاشقم کردو عاشقم شد؟!چرا تو زندگیم بود؟!شاید اگه نبود استرسش کمتر بود .شاید اگه نبود میت ونستم خودمو بکشم و بدونم کسی نیست که ناراحت باشه برامولی الان نمی تونم .الان ارادم زجر می کشه اگه نباشم من نمی تونم بدون آراد زندگی کنم.خدااااا می شنوی صدای قلب شکستمو؟!کمکم نمی کنیی؟!نمی خوای ارامشو به زندگی من و اراد برگردونی ؟!نمی کشم دیگه لعنتیییییی.اون از بچه ام اینم از الان که بدنم رو کس دیگه ای جز مرد زندگيم لمس کرده و تسخیر کرده.انصافههه خدااااا ؟!خدایا اصلا منو ول کن ولی نذار ارادم اذیت شه نذار بشکنه خرد شه .نذاااااار.هیچی دیگه نمی گم حتی گله هم نمی کنم. دیگه ازت گله نمى كنم ولی نذار ارادم طوريش شه نذار عشقم زجر بکشه.نذار كمرش خم شه. به عزیز ترین بندت قسمت می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شتاب درو باز كرد كه محكم خورد به ديوار.غريد:-چته؟همش از اون عوضى لاشخور حرف مى زنى.ها؟چرا لال شدى؟!با اخم و نفرت نگاهش كردم.اومد رو به روم نشست و سرم رو توى دستش گرفت و غريد:-حرف بزن با عشق و حالم باهات رو دوباره تكرار نكردم.بدم نمياد دوباره باهات خوش بگذرونم و اون ل*ذ*ت رو باز امتحان كنم.تفى انداختم توى صورتش كه با دستش پاكش كرد و محكم كوبيد توى دهنم.-ه*ر*زه ى كثيف.محكم سرم رو زد به ديوار و گلوم رو فشار داد.تقلايى نكردم.اگر مى مردم خيلى بهتر مى شد حداقلش راحت مى شدم.تصور اينكه آراد بفهمه اون عرشياى كثافت چى كار كرده باهام...حتى فكرشم آزارم مى ده...چى بگم؟بگم وقتى بى هوش بودم از جسمم ل*ذ*ت برده؟اشك هام از چشم هام چكيد كه دستش رو از حصار گلوم آزاد كرد.به سرفه افتادم.-فردا مى برمت پيش باباتدلت تنگ شده براش؟براى كتكـ هاش يا شكنجه هاش؟چرا لالى؟نمى خواى باهام حرف بزنى.بلند شد و محكم با لگد به همون پهلوم كه زده بودش به پايه ى ميز.جيغ زدم.-دردت اومد؟حرف بزن ه*ر*زه.هيچ حرفى ازم نمى شنوى.حرف نمى زنم.از موهام بلندم كرد و منو كوبيد به ديوار.سرش رو توى گردنم فروبرد و گاز محكمى از گردنم گرفت كه با مشت به پهلوش كوبيدم كه اونم بهم مشت زد.جيغ زدم و اشكـ ريختم.داد زد:-دردت مياد آره؟بازم مى خواىپرتم كرد روى زمين و كمربندش رو باز كرد و توى بدنم فرود آورد و غريد:-چى داشت من نداشتم.ضربه ى اول.-دوست داشت؟ضربه ى دوم.-بچه داشتى ازش ولى نيست؟فداى سرم كه آمارت رو دادم به بابات.كار من بود ماتيساعوضى.-اون خونه؟خونه ى من بود.درد داشت بچت مرد؟اشكـ هام شدت گرفت.آراد كجايى؟عب نداره عشق من اينه سرنوشت من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار_samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irب*و*سه اخرو رو لبای درسا گزاشتم و از خودم دورش کردم.با بی میلی ازم درو شد و تو چشام نگاه کرد .تو چشمای خوشگلش نگاه کردم و گفتم:-قربونت بشم ببخشید خانومم وضعیت مناسب نیست الان اراد میاد.نگرانی صورتش رو گرفتولی برای اطمینان دادن به من لبخندی زد و گفت:_می دونم عشقم خدا کنه اتفاقی نیوفته براشون.لبخند دردناکی زدم و گفتم :_خدا کنه بلند شدم و به اراد زنگ زدم .خیلی بوق خورد ولی جوابی نگرفتم .خواستم قطع کنم دوباره بگیرم که صدای گرفته و بغض الودش تو گوشم پیچید.قلبم درد گرفت اراد قوی این قصه داغون شده بود._بگو سامیار_کجایی اراد بی فکر کاری نکنی بیا اینجا با هم فکرامونو بریزیم رو هم یه کار درست رو انجام بدیم.صدای بلند و بغض الودش تو گوشم پیچید._نمیتونم سامیار بفهم لعنتی تنها دلیل زنده بودن من تو این دنیای لعنتی دست یه مشت اشغال حروم زادست كه بهش چشم دارن.نمی دونم وضیتش چجوریه هر لحضه که می گذره براش ممکنه خطرناک باشه.اونا بی صفت و گربه صفتن سامیار اونا ....صداش دیگه نیومد._اراد داداشم اروم باش عزیز من الان وضیتت و درک می کنم ولی الان جا فکر این چیزا نیست الان وقت درست تصمیم گرفتن.باید یه نقشه بریزیم بدون اینکه مو لایه درزش بره .یادت که نرفته کی هستی؟! صدای دادش اومد که می گفت:_خدایا کمکم کن بهم قدرت بده لعنتییییاومدم سامیار اماده باش.لبخند نشست رو لبم ،لبخندی از جنس شادی که تونسته بودم بهش امید بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسا_dorsa
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم از این همه بی شرفی بعضی از ادم ها گرفت.خدایا حکمتت رو نمی تونم درک کنم.بعضی اوقات واقعا تو کارات می مونمهمونه که می گن عقل انسان اونقدر بزرگ نیست که بتونه این چیزارو درک کنه. نگاهم به چهره ی گرفته سامیار افتاد.بغض کردم .خدایا خودت کمکشون کن.نزار اتفاق بدی بیوفته.سامیار تلفن و قطع کردو از جاش بلند شد و زیر لبش گفت:_خدایا به امید خودت.رفت سمت کمد و یه پیرهن و شلوار مشکی در اورد و پوشید.اومد سمتم و گونم و ب*و*سید و زیر گوشم گفت:_درسا دعا کن فقط.نشست رو تخت و سرشو گرفت تو دستاش._سامیار؟!بدون اینکه تغييری تو حالتش بده گفت:_جانم؟_اراد داره میاد اینجا؟!_اره باید فکر کنیم که چیکار باید انجام بديمیه کار اشتباه نباید بکنیم درسا اونا از اون چیزی که فکر می کنی هم بدترن.به هیچی رحم نمی کنن.زنگ در به صدا در اومد ._سامیار بلند شو سریع برو منتظرش نزار.سریع بلند شد و همینطور که می رفت سمت در گفت :_مراقب خودت باش عزیزم._توام همینطور.منتظر خبرای خوب هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروى كمرم نشست و به صورت خيس از اشكم خيره شد و گفت:-مى تونستى مال من باشى؟سوگولى من.بدون مزاحمت اون پدر گردن كلفتت.جيغ زدم:-اون حروم زاده باباى من نيست.من حالم از تو و امثال تو و امثال اون و هرچى پست فطرت بى غيرته بهم مى خوره.با مشت توى صورتم كوبيد كه مزه ى خون رو توى دهنم حس كردم.-من حالا حالاها دارم برات.واى بد تحريكم مى كنى.از اون روزى كه ديدمت بد دلم تورو خواست.الان كه پيشمى؛مهم نيست كه اون قبل از من تورو داشته و ل*ذ*ت جسمتو قبل من چشيده يا تو ازش بچه داشتى؛مهم اينه الان پيشمى.روم خيمه زد و گونه ام رو نوازش كرد.با حركت دستش روى صورتم درد رو به وضوح احساس مى كردم.نگاهم به چشم هاى خمارش افتاد.پره*و*س ادامه داد:-اگه بخواى هنوزم دير نيست.كنار من باش.هرچى بخواى بهت مى دمتنفرم نسبت بهش بيشتر شد.ترس به وجودم چنگ ميانداخت اماتف انداختم توى صورتش كه با خشم بهم خيره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند كجى زد و دستاش دو طرف سرم رو قاب كرد.سرم رو بلند كرد و محكم به زمين كوبيد و عربده زد:-ه*ر*زه اين همه دل و جرئت از كجا آوردى.دارم برات.تا دلت بخواد.به دست و پام مى افتى ماتيسا.سرم به شدت درد گرفت.از روم بلند شد و دلا شد.موهام رو به چنگ گرفت و كشيد و باعث شد روى پاهام بايستم.سرم گيج مى رفت و تعادل نداشتم.با شتاب پرتم كرد روى تخت.كرواتش رو شل كرد و داشت از گردنش بازش مى كرد.ترسم بيشتر شد و بغض به گلوم چنگ ميانداخت.اومد سمتم و دلا شد روى صورتم.-عزيز دلم نمى دونى چه قدر براى چشيدن ل*ذ*ت دوباره اون ل*ذ*ت بى قرارم.با صداى ضعيفى گفتم...-نه...نه..دستامو گرفت و با كمربندش بست بالاى تخت.جيغ مى زدم...اون قدر بلند كه خودمم از صداى خودم مى ترسيدمبا تمام وجود جيغ مى زدم...اسم خدارو فرياد مى زدم.مى خنديد و از ديدن زجه هام ل*ذ*ت مى برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعربده زد:-بلند تر فرياد بزن.روى كمرم نشست و گفت:-كسى صداى زجه ها و گريه هاتو نمى شنوه.كسى نيست.آرادت نيست.خدات نيست.سريع صورتش رو نزديك آورد و لبمو با حرص ب*و*سيد.هر چى تقلا مى كردم فايده نداشت.صورتش رو عقب كشيد و گفت:-نمى ذارى؟سرمو به نشونه ى منفى تكون دادم-باشه پس خودت ببين چطورى به فنات مى برم.نابودت مى كنم.داد زد:-نابود.شروع كرد دكمه هاى لباسش رو باز كردن.-چيه؟ها؟دستش رو پشت صورتم گذاشت و كشيد سمت خودش و گفت:-مى ترسى؟-نه؛خيلى پستى.سيلى محكمى توى صورتم زد.از روى كمرم بلند شد و رو به روى من ايستاد.پيرهنش رو از تنش بيرون كشيد و پرت كرد رو زمين.ضربان قلبم بالا تر رفت.دكمه ى شلوارش رو باز كرد كه چشم هام سنگين شد و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نبايد مى خوابيدم.از عمق وجودم درد داشتم.ضجه هايى كه شنيده نمى شد.اشكـ هايى كه مى ريخت تا آرومم كنه ولى آرامشى نبود.لبخند كجش هم چنان رو لباش خودنمايى مى كرد.احساس ضعيف بودن داشتم و از اون اسارت اجبارى بيزار بودم.نمى خواستم اما التماسش كردم.التماسش كردم ديگه بهم دست درازى نكنه.نمى دونى؛نمى تونى دركـ كنى كه وقتى زنى نسبت به همسرش متعهده؛وقتى دوستش داره؛وقتى مقيده؛چه حالى داره وقتى مى خوان به حريمش دست درازى كنن.نمى تونى دركـ كنى وقتى داشتم از درد زيادى خفه مى شدم.هرلحظه بهم نزديكـ و نزديكـ تر مى شد كه فاصله به حداقل رسيد.روم خيمه زد و سرش رو توى گودى گردنم فرو بردبا دست هاى بسته تقلا مى كردم.تقلا مى كردم تا از اين اسارت اجبارى رها شم.تقلا مى كردم تا به گ*ن*ا*ه آلوده نشم.جيغ مى زدم.جيغ مى زدم اونقدر بلند تا يكى فرياد هامو بشنوه.فرياد هايى كه از عمق وجودم سرچشمه مى گرفت.خدا...نذار ؛نذار فكر كنم نيستى.كافى نيست؟درد هام كافى نيست؟امتحاناتت برام زيادى نيست؟نذار بشكنم؛نذار ايمانم نسبت بهت كم شه.نذار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباش روى بدنم مى لغزيد.-تورو خدا؛راحتم بذار.سرش كنار گوشم قرار گرفت و گفت:-اگه همراهيم كنى؛قول مى دم زياد درد نكشى.از حس كردن نفس هاى داغش با پوستم حس تنفرم نسبت بهش بيشتر شد.سرش رو توى گردنم فرو برد-ازت بدم مياد.آدم هايى مثل تو باعث ننگ جامعه ان.حالمو بهم مى زنى.خنديد وب*و*سه اى به گردنم زدداشت پيشروى مى كرد.هر لمسش تيرى بود كه قلبم رو نشونه مى رفت.تنم مى لرزيد و دست هام منجمد شده بود.تقه اى به در خورد كه با اكراه بلند شد .نيم نگاهى بهم انداخت و سرش رو برگردوند.داد زد:-چيه؟-قربان تلفن.-بگو كار دارم.-آخه قربان رئيسه.-اه تف تو اين شانس.لباس هاش رو به تن كرد و از اتاق خارج شد.چشم هام رو بستم و نفسى عميق كشيدم.از خودم بدم اومد.با چه رويى به آراد نگاه كنم؟با چه رويى؟با چه رويى بهش بگم به وسيله ى كس ديگه اى لمس شدم؟منو نمى بخشه.نه!اگه بفهمه آتيشم مى زنهنابودم مى كنه.بى صدا اشكـ ريختمفقط اشكـ مى ريختم و با افكارم در ستيز بودم.هر لحظه گمراه تر مى شدم و بيشتر در تاريكى فرو مى رفتم.راه درست رو گم مى كردم و نااميد تر مى شدم.هنوزم هم تو دو راهى گير كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irRoya_رويا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبى بودم و دلم بى قرارى مى كرد.چطور مى تونستم انقدر مادر بدى باشم.چطور خوشبختى و راحتى زندگى ام رو توى پول مى ديدم؟چطور دخترم رو به تباهى كشوندم؟چطور انقدر راحت تونستم شاهد نابود شدنش باشم؟ياد حرف هاش افتادم؛حرف هايى كه تا عمق وجودم رو سوزوند.حرف هايى كه اون قدر تلخ بود اما واقعيت داشت.وقتى با چشم هاى اشكـ آلودش بهم خيره شد...چطور تونستى؟من من دستت امانت بودممن امانت پدرم بودم.خيلى پستى مامان.من به خاطر تو از خودم گذشتمچطور به خودت مى گى مادر؟من به خاطرت از دختر بودنم دست كشيدم من..مى دونى رويا خانوم من دخترت روت قسم مى خوردم.من نمى تونم باور كنم كه تو قبول كردى.حرفاشو قبول كردى.مامانم بگو دروغه.تو كه وقتى غذا بود نمى خوردى مى دادى من.تو كه شبا منو تو ب*غ*لت مى گرفتى گرم شم تا بخوابم.من..هرشب كاب*و*س ؛ عذاب وجدان.از اتاقم خارج شدم و اشكان روى مبل نشسته بودم و به يه سرى برگه نگاه مى كردم.متوجه ى نگاهم شد و گفت-بيا اينجا عزيزم.رفتم ب*غ*لش روى مبل نشستم.برگه ها رو روى ميز گذاشت و موهام رو داد پشت گوشم.گونه ام رو ب*و*سيد؛معذب شدم و مشغول بازى انگشتم شدم.نگاهش سمت دستم چرخيد.با ترديد پرسيد-چيزى شده؟بهش چشم دوختم و گفتم:-ماتيسا..-خب...بغض كردم و گفتم:-كجاست؟دلم براش تنگـ شده؛مى خوام ببينمش.اخم هاشو در هم كشيد و گفت-نه اين امكان نداره.ديگه هم بحثى در اين باره نكن.-لطفاً...داد زد-گفتم نه...متقابلاً داد زدم:-چرا نه؟زد توى گوشم و چرخيد و روى پاهام نشست.زانوهاش دو طرف پاهام قرار گرفت و دستاش روى دو شونه ام قرار گرفت و منوچسبوند به مبل و گفت:-اگه اين بحث رو ادامه بدى؛مجبور مى شم كارى بكنم كه نمى خوام.فهميدى؟جوابى ندادم و بهش چشم دوختم.نگاهش خيره به لب هام بود و صورتش رو آورد جلو و ب*و*سه اى به لب هام زد.سرم رو در آ*غ*و*شش كشيد و گفت:-خيلى زمان برد تا داشته باشمت.متوجه ى منظورش نشدم و پرسيدم:-نمى فهمم چى مى گى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاراد_Arad
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر سامیار بودم .خدایا کمکم کن.اشكـ هام هم چنان مى ريختنعذاب وجدان داشتم.خدايا به حرمت عشق بينمون ماتیسام رو بهم بر گردون . دست سامیار رو روى شونه ام حس کردمبرگشتم که دیدم داره با ناراحتی نگاهم می کنه.بدون هیچ واکنشی نشستم پشت فرمون .سامیارهم سوار شد و ماشين رو روشن كردم و راه افتادم ._کجا برم سامیار؟_اراد الان نمی شه اول بزار ببینیم اوضاع چجوریه؟سعی کردم آروم حرف بزنم._نمی تونم بفهم .دارم خفه مى شم.دارم از دوريش خفه مى شم.دلم بى قراره.بى قرارآ*غ*و*شش.بى قرار لبخندش.با نگرانى و ناراحتى بهم چشم دوخت.با صداى ناراحتى گفت:_آراد همينطوری بخواهیم بریم می فهمن.اگه بفهمن نمی تونيم هیچ کاری انجام بدیم.خودمونم به فنا مى ديم._دِ آخه لعنتى نمی تونم تمام زندگیم گیر یه حیوون افتاده .نمی دونم الان تو چه وضیعتيه.اون پسره ى لاشخور گفت بهش تعرض مى كنه.به عشق من كه فقط من لمسش كردم.بفهم سامیار.بفهم حالم خرابه._داداشم به خاطر خود ماتیسا می گم .اگه کاری کنیم ماتیسا اذیت می شه.یه قطره اشک از چشم هام اومد پایین. بلافاصله با دستم جلوش رو گرفتم.دستم رو روى چشم هام گذاشتم و فشار دادم.صدای داد سامیار رو شنیدم و بعد دستش که رو فرمون نشت._ارااااد. صدای بوق بلندی و بعدصدای گوش خراش ماشین بلند شد.سامیار داشت پرت می شد که سريع گرفتمش.سامیار با کلافکی نگاهم کرد و گفت:_دِ اخه حواست کجاست ؟لعنتی به کشتنمون می خواستی بدی؟کله ام رو پایین انداختم و گفتم_حواسم پرت شد یه لحظه.صدای در ماشین اومد با تعجب سرم رو بلند کردم که در سمت من باز شد و سامیار گفت_پیاده شو._چرا؟_نکنه می خوای با این وضعیت باز بشینی پشت فرمون این دفعه بترکونیمون الان اگه من نبود نماشینت له بود برو خداتو شکر کن که فرمون رو چرخوندم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار_samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه سامیار مغزم نمی کشه دیگه باشه بیا بشین.با یه پرش خودشو انداخت اون یکی صندلی.نشستم و ماشین و روشن کردم.یه نیم نگاهی به آراد که تو خودش مچاله شده بود و سرشو به شیشه تکیه داده بود انداختم.چشم هاش رو بسته بود.دلم سوخت براش خیلی درد داشت. درد هايى كه هر كس قادر به تحملش نيست اما من چرا.دستش رو دراز کرد سمت ضبط و اینور اونور کرد و رو یه اهنگ نگه داشت.باز به حالت اول برگشت و با اهنگ زیر لبش خوند.بغضم گرفتامیدوارم بغضش بشکنه شاید کمی اروم شه.عکست رو دیوار میکشمسیگار پشت سیگار میکشماون چشمای نابت خیرست به منحال و روزمو ببین و بخندیه لیوان چند تا قرصحاله من خوب نیس نپرسدیگه خستم از این همه درترکای دلم بغضمو قورت میدمبعد این همه درد شدم یه مردگریه نمیکنم تو بخنددیگه بغض نمیکنم تو بخندنگران من نباش تو بخند برام تو بخندتنها موندم برات تو بخندمن مرد این شبام تو بخندنگران من نباش تو بخند برام تو بخندمن ازت دارم یه چهار دیواری خاطرهلعنتی چطور از یادم بره خاطرتیادمه چشامو میگرفتی تا بگماسمتو آ*غ*و*ش تو میکردی مال مننیستی و میکشم عکستو گل منگریه نمیکنم تو بخنددیگه بغض نمیکنم تو بخندنگران من نباش تو بخند برام تو بخندتنها موندم برات تو بخندمن مرد این شبام تو بخندنگران من نباش تو بخند برام تو بخند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاراد_arad
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین آهنگ رو به شدت دوس داشتم . نمی دونم چرا همیشه آرومم می کرد ولی اینبار باعث بزرگتر شدن این بغض لعنتی شده بود.با آهنگ می خوندم و فقط صورت جذاب و دوست داشتنی ماتیسا بود که جلو چشم هام نقش مى بست.دلم برای همه چیش تنگ شده .برای خنده هاش.بغض هاش.لوس شدناش.اذیتاش.شیطنت هاش که عجیییب دوست داشتنی بود .حتى دلم براى دعواهامون هم تنگ شده بود.فکر کردن به این چیزها این بغض لعنتی ام رو بیشتر می کرد.دستم رو روی چشم هام فشار دادم تا شاید بتونم جلوشون رو بگیرم.اما نتونستم و قطره اشکی از چشم هام سر خورد.انگاد همین یكـ دونه کافی بود تا راه بقیه رو باز کنه.بغضم شکست و هق هق هام بود که با اهنگی که پخش بود فضای ماشین رو پر کرده بود.تمام تصاویر این چند وقت جلو چشم هام میومد و بیشتر داغونم می کرد.زير تمام اين درد ها لهم مى كرد.به فکر اینکه حتی انگشت کسی بدن ماتیسام رو لمس کنه برام عذاب آور بود. زنده سوختن برام راحت تر بود.قلبم تير كشيد.لعنتی ها بفهمم دستتون بدن زنم رو حتی لمس کرده با خاک یکسانتون می کنم.خدایا ماتیسام رو دست خودت می سپارم. کمکم کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ديدن حالش دلم تير كشيد.آراد رو مثل داداشم دوست داشتم.دركش مى كردم ضربه اى كه خورده بود خیلی سنگین بود.به مسير چشم دوخته بودم و نمى دونستم چى كار كنم.نمى دونستم چطور منحرفش كنم اما می دونستم اگه با اراد بخوایم بفهمیم که ماتیسا کجاست و چه اتفاقی براش افتاده واگه اراد بفهمه که خدایی نکرده به ماتيسا دست درازی شده نمی تونه خودشو کنترل کنه .اون وقت همه چی رو بهم می ریزه پس باید ذهنش رو منحرف کنم .ولی از اون طرف نمی دونم خودم باید چیکار کنم.نیم نگاهی به اراد انداختم که دیدم چشاش بستست.لبخند تلخی زدم و به کاری که باید انجام بدم فکر کردم.شاید بتونم ادم هاش رو بخرم.بخرم ؟بخرم ارههه. خودشههه من مدتی که اونجا کار می کردم.کسایی بودن که با منم کار می کردن و زیر دستم بودن .از اونطرف هم آمار فروران فر و کسایی که باهاشون کار می کردن رو داشتن و کارای فروران فر رو هم انجام می دادن.ولی فقط یه نفر بود که اجباری اونجا بود. پسر خوبی بود و می شد گفت كه اونجا تنها رفیقم بود. باهاش راحت بودم و می دونستم دهنش چفتِه ولی خودش بهم حرفی نمی زد که چه اتفاقی براش افتاده و برا چی اونجاست.شاید بتونه کمکم کنهولی ریسکه بدی.ولی به امتحانش می ازره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار_samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم کارم درسته یا نه ولی رهام پسری بود که به اجبار اونجا بود. نمی دونستم برای چی باید به من کمک کنه.چون کمکی از دستم بر نمیاد براش انجام بدم و از يكـ طرف فقط اون می تونه به من کمک کنه.اما چطور ؟آدمی هم نیست که بشه با پول خریدش.پسری تخس و مغرور و کم حرف به موقع ازش تند خو و حق گرا واز همه دفاع می کرد و واسش مهم نبود چی می شه .نمی دونستم برا چی اینجاست ولى با این اخلاقش و مردونگیش هر موقع می خواستن به دخترى ت*ج*ا*و*ز کنن و باعث شن از فضای دخترونگی اش خارج شه از اونجا خارج می شد.به بعضى هاشونم کمک می کرد و عهده ی این کار کثیف رو به گردن می گرفت و مثلا بهشون ت*ج*ا*و*ز می کرد .اونارو زیر دست خودش می کرد که کسی شک نکنه.اونقدرى هم پیش اون بی شرف ها اعتبار داشت که کسی رو برای بپاش نذارن.و چكش نمى كردن که ببینن کارشو درست انجام داده یا نه. شخصیتش برام جالب بود.خدایا نذار تیرم به سنگ بخوره و کمکم کنگوشی رو برداشتم و می خواستم بهش زنگ بزنم که آراد رو دیدم ؛منصرف شدم.گوشی روگذاشتم سر جاش که صدای اراد اومد:-می خواستی به کسی زنگ بزنی؟!نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم _نه.چطور؟!مشکوک نگاهم کرد و گفت_دیدم گوشی ات رو برداشتی گفتم شاید میخوای به کسی زنگ بزنی.سرم و انداختم بالا و گفتم :_نچ به کسی زنگ نمی خواستم زنگ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاراد_arad
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار گوشیش رو برداشت ولی وقتى نگاهش به من افتاد؛گوشيش رو گذاشت.فک کرد خوابیدم.گفت نمی خواسته به کسی زنگ بزنه ولی مشکوک می زد مشخص بود می خواد به کسی زنگ بزنه و من نفهمم.بیخیال شدم و بحث رو کش ندادم.اونقدری اعصاب و ذهنم درگیر بود که نمى خواستم بیخودی در گیر ترش کنم.سامیار_samiarاراد مشکوک شده کاملا مشخص بود ولی فک نکنم پیگیر شه.ولی اگه بشه بدبختم.اَی خاك بر سر احمقت کنن سامیار چرا انقدر خنگی ؟؟!!خدا رحم کنه.دستم و بردم سمت ضبط و روشنش کردم.باز داشت شهاب مظفری می خوند.نمی خواستم حال اراد بیشتر از این با این اهنگ بد شه.زدم بعدی که اهنگ سبب شادمهر اومد .خواستم بزنم بره که صدای اراد اومد:_عوضش نکن سامیار.نگاهی بهش انداختم و گفتم:_باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاراد _arad
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبـب منم که میشکنــم اما حرفی نمی زنــــمبا اهنگ زمزمه می کردم:سبب منم که می شکنم اما حرفی نمی زنم:)اگه هیچ کس برام نموندواسه اینه که سبب منم کـــــــاش بدونـــــــی ماتمه دنیــامبی تو فقط گریه می خوامکی می دونه این حسرت هاچه کرده با روز و شبامدلم حواتو کرده لعنتیییی چرا زنگیم ارامش نداره؟توُ زندگیم یه دنیایییه کاب*و*سم، تو رویایییه پاییزم ، تو بهاریمن یه مرداب ، تو دریاییماشین وایساد و اهنگ قطع شد.نگاهی به سامیار انداختم و گفتم:-چرا وایسادی ؟!-وایسادم بریم خونه که فکر کنیم.پیاده شو.نگاهی به خونه انداختم و گفتم :_باشه. پیاده شدم و به سمت خونه رفتم.اراد کیلید رو داد و گفت بگیر برو بالا من برم یه چی بگیرم بخوریم.داشت می رفت که دستش رو گرفتم و گفتم:_نمی خواد من کووفت بخورم بیا بشین فکر کنیم ببینیم باید چه گلی به سرمون بزنیم دیگه تحمل ندارم سامی._اا بی ادب تو کوفت میخوای بخوری به من چه؟بدشم سامیار نه سامی سوسول.چپ چپ نگاهم کرد که دستش رو گرفتم هلش دادم سمت درو گفتم:_چرت نگوو سامی می بینی حوصله ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار_Samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشخص بود اعصاب نداره باید یه جوری ذهنش رو منحرف می کردم که بتونم به رهام زنگ بزنم.آراد بلافاصله روی مبل نشست و گفت :_بدو سامیار نباید وقت رو از دست بدیم.ماتيساى من الان معلوم نيست الان كجاست.بی میل رو مبل جلوییش نشستم .آراد و گفت:_خب فروزان فر آدم مرموزو دقیقيه واتو دست کسی نمی ده و مطمئنم که زیر دست هاشم همچین آدم هایی باشن پس اون عرشیاى بی شرف و حروم زاده هم دست کمی از فروران فر نداره.از خودش نمی تونیم چیزی پیدا کنیم سامیار مگر اینکه...ادامه حرفش رو نداد و سکوت کرد و دستش رو توى موهاش فرو برد و بعد از چند دقيقه گفت:-آره مگر اینکه از کسایی که براى عرشیا کار می کنن بتونیم بفهمیم ماتیسا کجاست چون عرشیا خیلی از آدم هاش رو با زور نگه داشته .می تونیم با وعده دادن به اونایی که پیش فروران فر میان برای کارهای عرشیا آمار ماتیسارو در بیاریم.مطمئنم یکی از اون ها بالاخره لو می ده .آره آره مطمئنم.ساکت شد.لعنتی زد به هدف حالا من چجوری منحرفش کنم با این وضع .سرشو بالا آورد و تو چشم هام نگاه کرد و گفت:-نظر تو چیه سامیار شدنیه؟نمی تونستم بگم نه پس گفتم:-آره شدنی كه شدنیه ولی چجوری وقتی الان هیچی از عرشیا نمی دونیم چجورى به آدم هاش دسترسی داشته باشیم؟-خب ...خب ...انگار توی دلش خالی شده باشه ولی گفت:-مگه با فروران فر یکی نیست زیر دست هاش؟بهش خيره شدم و كلافه گفتم:-آراد چه فکری کردی در مورد فوروران فر؟!هيچ وقت همچین ریسکى رو كسى نمی کنه؛این یک وديگه اینکه شاید بتونیم از آدم هاى فروران فر بپرسیم .ولی چجوری اش رو نمی دونم.آراد سریع گفت:-آره آره می شه ولی چجورى اش...صداش آروم شد.با افكارش درگير بود.از درون با خودش در ستيز بود.براى بدست آوردن دوباره عشقش هدف داشت.عشقى ساده به دست نميومد.یهو گفت :-سامیااار مگه تو اونجا کار نمی کردی؟!دعوایی هم که صورت نگرفته که ادم های فروران فر بخوان از تو دوری کنن یا اینکه مواظبت باشن. الان فروران فرم مطمئناً از کار عرشیا خبر نداره اگر داشت الان ماتیسا پیش خودش بود نه عرشیا.در نتیجه نمی دونه پس می تونی بری تو اکیپ اونا و از ماتيسا بپرسی اونا هنوز تورو جزوی از خودشون می دونن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irRoya_رويا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز لباش روى لبم قرار گرفت و دستش رو توى موهام فرو برد.به چشم هام نگاه كرد و گفت:-فرهاد مهرنيا هيچ وقت لياقت تورو نداشت رويا.-تو فرهاد رو مى شناسى؟پوزخندى زد و گفت:-آره.دستش رو روى گونه ام كشيد و گفت:-تو منو يادت نمياد.تعجب كردم و با ترديد گفتم:-من تورو ديدم قبلاً؟سرش رو جلو آورد و گوشم رو به دندون گرفت و بعد در گوشم زمزمه كرد:-آرهه تو منو ديدى ولى هيچ وقت تو ديدت نبودم.-يعنى چى؟اسمم رو توى گوشم نجوا كرد:-رويا...-منظورت رو نمى فهمم.من قبلاً نديدمت.-من انتقامم رو گرفتم.باختم رو جبران كردم.به عهدم عمل كردم.تو و دخترت رو بدست آوردم و عزيزترين كس فرهاد رو به خاكـ سياه نشوندم اما بايدبگم ماتيسا جوان تر و جذاب تره تا تو.رويا باهام راه نيومد ولى بد جور چشمم رو گرفت.ماتيسا مى تونست مال من باشه.نه؟حرف هاش باورم نمى شد.ناباورانه خيره شدم بهش.-تو؛تو چى گفتى؟الان چى گفتى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irRoya_رويا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش جيغ زدم:-كثافت چى دارى مى گى؟تو با دخترم چى كار كردى؟لعنتى چه قدر كثيفى.چطور تونستى به دخترم نظر داشته باشى؟مگه چند سالشه؟از سنت خجالت...محكم توى دهنم كوبيد كه حس كردم فكم جا به جا شد.توى خودم جمع شدم و بدنم منقبض شد.داد زدم:-تحمل واقعيت سخته برات آره؟حقيقت تلخه؟گلوم رو فشار داد و گفت:-ببر صداتو.خفه شو.خـــفـه شــو.داشتم خفه مى شدم.نمى تونستم نفس بكشمچشم هام داشت سياهى مى رفت.دستم رو روى دستش گذاشتم تا حصار دستش رو باز كنم.با چشم هاى برافروخته اش بهم چشم دوخت.دلم آشوب شد.كاش بميرم.دستم از حركت ايستاد كه گلوم از اسارت دستش آزاد شد.تند تند نفس مى كشيدم و سعى كردم نفس عميق بكشم.به سرفه افتادم و دستم رو روى گلوم گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irRoya_رويا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس به هيولاى رو به روم نگاه كردم.پوزخندى زد و بعد سرش رو تكون داد.اشكـ هام صورتم رو قاب كردند كه دستش رو روى گونه ام كشيد و من دستش رو پس زدم و با عصبانيت و توام با حرص گفتم:-به من دست نزن.نجس مى شم.آشغالى مثل تو جاش اينجا پيش من نيست.متأسفم براى خودم كه حرف هاى دختر خودم رو باور نكردم.تو،تو خيلى پستى؛كثيفى؛رذلى؛يه آشغال به تمام معنايى.كثافت حروم زاده.قهقهه اى زد و گفت:-عزيزم من كه نگفتم دوست ندارم اما دلم يه شب همخوابى با دخترت رو طلب مى كنه.رويا...رويا هيچ مى دونستى ماتيسا ازدواج كرده؟اونم با پسر پرهام راد؟هيچ مى دونستى نى نى داشته ولى به دنيا نيومد؟من نذاشتم به دنيا بياد.من ماتيسا رو فرستادم تو كما ولى بازم برگشت.الان پيش منه ولى درد مى كشه.درد مى كشه تا ديگه منو دور نزنه.درد مى كشه و بهش تعرض مى شه.ناباورانه بهش چشم دوختم كه ادامه داد:-اگه تو هم ردم كنى...همون كارو باهات مى كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irRoya_رويا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندى به تمسخر زدم و گفتم:-آرهه از تو بعيد نيست.انقدر بى غيرتى كه...رگ گردنم رو گرفت و محكم فشار داد.جيغ زدم و غريد:-ادامه بده.زود باش.بهم بگو.بگو؛حرفتو كامل كن.زود باش.جيغ مى زدم و محكم به دستش مى كوبيدم.عربده زد:-ديگه نشنوم گنده تر از دهنت حرف بزنى.فهميدى؟جوابى ندادم و فقط داشتم از درد مى مردم.-نفهميدى نه؟فشار دستش بيشتر شد.احساس فلج بودن كردم كه ولم كرد.منو كشيد تو ب*غ*لش و در گوشم گفت:-هنوز باهات كار دارم.دلم براى آ*غ*و*شت تنگ شده.شنيدم امشب مى خواى خيلى خوب بهم حال بدى.سعى كردم از ب*غ*لش بيام بيرون ولى نذاشت و گفت:-اگه ناسازگارى كنى؛ديگه رحمى نمى كنم بهت.خيلى چيز ها هست كه نمى دونى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irRoya_رويا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش ترس تو تنم رخنه كرد.به شدت از اين کفتار پير مى ترسيدم.لعنت به من با حماقت هايى كه كردم.لعنت به من كه دختر دسته گلم رو پر پر كردم.باز هم اشكـ تو چشم هام حلقه بست.-نه نمى خوام.اخم هاش در هم گره خورد و بهم چشم غره رفت.ترس بيشتر به دلم چنگ انداخت.با لحن ترسناكى گفت:-مگه جرئت دارى نخواى؟ساكت شدم كه غريد:-وقتى من مى خوام توام بايد بخواى؛اگر من از رابطه ام ل*ذ*ت نبرم تو هم به خاكـ سياه مى نشينى.پوزخندى زدم و گفتم:-مگه تا الان نشستم؟با چشم هاى برافروخته بهم خيره شد.از ترس زيادى به لرز افتادم.-زبونت دراز شده.دستى به موهام كشيد و ادامه داد:-روياى زيبا هميشه روياى من بود اما مال من نبود و مال فرهاد بود.رويا ديگه مثل قبل جذبت نمى شم؛حس مى كنم ازت خسته شدم ولى فكر كنم براىامشب بد نيستى و ميشه باهات كنار بيام.-درست مى گم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irRoya_ رويا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرى به نشانه ى منفى تكون دادم.دلم از حرف هاش هزار تكه شد و تو هر تكه اش چشم هاى گريون و به خون نشسته ى ماتيسا رو مى ديدم.به آرومى گفتم:-چطور مى تونى؟ناگهان داد زدم:-چطور مى تونى؟يه شب دخترم رو ازم مى گيرى و يه روز مياى پيشم ادعاى عاشقى مى كنى و توى يه لحظه كنارم مى ذارى و عذابم مى دى.تو مشكل دارى.تو بيمارى؛بايد برى بسترى شى.قهقهه اى زد و گفت:-انقدر درد داشتى و ريختى تو خودت؟عزيزم جرئت نداشتى تا حالا درداتو بگى؟خب عزيزم به شدت اشتباه كردى الانم بهم گفتى.رويا خيلى حرف ها نبايد زده شن و به زبون بيان.دستش رو روى گونه ام كشيد و گفت:-اما من الان بهت ياد مى دم چى به چيه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irRoya_ رويا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو پس زدم كه گفت:-منتظرم.با نفرت بهش چشم دوختم و با نفرت گفتم:-منتظر چى؟-منتظرم.داد زدم -منتظر چى؟ناگهانى كشيده ى محكمى توى گوشم زد و با سرعت از جاش بلند شد و دستش روتوى موهام گره زد و با شدت هم كشيد.سوزش زيادى رو حس كردم.جيغ زدم ولى بى اعتنا به جيغ ها و اشكـ هام منو كشوند دنبالش خودش.پرتم كرد روى زمين؛روى سراميكـ هاى سرد.دكمه هاى لباسش رو باز كرد و دستش سمت كمربندش رفت.بازش كرد و آورد بالاى سرم و محكم كوبيدش توى صورتم.جيغ بنفشى زدم.عربده زد:-باهمين صورتت منو محو خودت كردى اما اعتنا به نگاهم نكردى.از اولم لياقتت همون فرهاد سوسول بود.كمربند روى سينه هام فرود آورد و گفت:-منتظر بودم صبرم لبريز شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irRoya_رويا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق زدم.-من تورو يادم نيست.محكم زد توى دستم.جيغ مى زدم و حس كردم الان هستش كه حنجره ام پاره شه.كمربندش رو پرت كرد و گفت:-بلند شو.-نه.عربده زد:-بلند شو.از روى تخت بلند شدم و گفتم:-لعنت بهت.سمتم يورش آورد و محكم منو زد به ديوار.هق هقم اوج گرفت.لباسم رو تو تنم پاره كرد.سعى كردم مانعش بشم اما نتونستم.سرش رو توى گردنم فرو برد و من جيغ زدم.باز هم كشيده اى توى صورتم زد كه ساكت شدم.گردنم رو توى دستش گرفت و منو كشوند سمت اتاق خواب.پرتم كرد روى تخت و خودش روم انداخت.سنگينى تنش رو حس مى كردم-ولم كن.دست بردار نبود و فقط پيشروى مى كرد.جيغ زدم كه عربده زد:-اگه الان لال نشى پدرت رو در ميارم.مى فرستم برى پيش دخترت و كنار هم ه*ر*زگى كنيد.-ه*ر*زگى كنم خيلى بهتر از اينكه همخواب بى غيرتى مثل تو بشم.سه بار متوالى سيلى محكمى به صورتم زد.موبايلش رو درآورد و شماره اى رو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر خوبی بود ولی فروران فر می دونه که ماتیسا دست او بی شرفه.از يكـ طرف هم براى منحرف کردن آراد خوب بود ولى این یه بازی بود براى فروران فر.ممکن بود گیج شه اما خیلی زرنگ تر از این حرف ها بود.واى من آراد رو هم نمی شد دست کم گرفت.باید یه فکر اساسی کنم.اهههه ببين چه جورى آدم رو مى ذارن تو مضيقه.نگاهى بهش انداختم که نگاهمون بهم گره خورد.سرش رو سوالی تکون داد و نگاهم کرد.با تردید گفتم:_فکر بدیم نیست اما آراد خیلی سخته.آراد متفکر سرش رو تکون داد و گفت:_اره سخته ولی می ارزه سامیار.يعنى شدنيه اما اگه نمی خوای اکی من خودم ادامه می دم.چپ چپ نگاهش کردم و گفتم _لطفا چرت نگو.یه ذره مکث کردم و گفتم:-اکی من می رم پیش فروزان فر فقط امیدوارم کمکم کنن.آراد کله اش رو بالا برد و گفت :_خدا کنه.خب سامیار چیکار کنیم الان؟_بزار یه ذره فکر کنم بهت می گم. به رو به رو خيره شدم كه یهو متفکر برگشتم سمت آراد و گفتم :_می خوای بریم به فروران فر بگیم ماتیسارو بده.پکر فیس نگاهم کردو گفت:_بعد اونم داد.خیلی احمقی سامیار.خندیدم و گفتم:_بابا می ریم چهار تا می زنیم ده تا می خوریم اخر سرم زنده به گور می شیم می میریم سره پل صراط خرش رو می گیریم نظرت؟!خندیدو گفت:_اره فکر خوبیه می شه بگیم یا ماتیسارو می دی یا چیز می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار _samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو ماشین و سریع گوشیم رو در آوردم وزنگ زدم به رهام.جواب نمی داد.همين كه اومدم قطع کنم ؛جواب داد._بههه داداش سامیار.چطوری تو؟!_ سلام رهام جان.خوبم تو خوبی؟!_از احوالات شما قربانت بد نیستم ._چیکارا می کنی با فروزان فر؟._والا هیچی._امیدوارم روزی لبخند واقعیتو ببینم ._ایشالا دعا کن از این مخمصه لعنتی که برام درست شده خلاص شم._ایشالا داداشم ایشالا.داداش غرض از مزاحمت تو عرشیارو می شناسی؟_این حرف ها چیه داداش مراحمی.عرشیاا اووم.. اره اره اتفاقا دیروز اینجا بود .چطور؟!_راستش قضیه خیلی پیچیدست نمی شه همشو الان بگم..اراد رو که م یشنایی؟!_اسمش رو شنیدم ._خب اون رفیقمه و خانومش باباش فروران فر و فروزان فر قصد اذیت ماتیسارو داره.عرشيا ماتيسا رو دزديده و قصد داره بهش ت*ج*ا*و*ز كنه.ماتيسا متأهله و عرشيا بعد از اين كه از ماتيسا نفعش رو ببره اون رو مى ده به فروزان فر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار _samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر ماتيسا بيافته دست فروزان فر اون ماتيسا رو مى ده به اون مرد های بی شرفوه*و*س باز و در ازاش از اون مردها پول می گیره .دختره ديوانه مى شه و كلى ضربه مى خوره.تازه اينكه فروزان فر بچه اشون رو كشت.آراد داره دیوونه می شه .ما فقط مى خواهيم بدونيم ماتيسا كجاست.فروران فر خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو بكنى خطرناكـ وبی شرفه. می ترسم دیر بجنبیم اتفاقی برای ماتیسا بیوفته و بهش دست درازی شه.سکوتش رو که دیدم گفتم:_گوشت با منه رهام؟!_ با صدای ناباوری گفت:_خدای من یعنی انقدر بی شرف ؟!نمی دونستم .یعنی حتى به دختر خودش هم رحم نمی کنه؟! خدای من.چه کاری ازم بر میاد سامیار؟!_ ببین الان من نمی تونم بیام اون سمت ها چون اون بی شرف می فهمه و بد تموم میشه و ممکنه براى ماتیسا اتفاقی بیوفته.اون بهم شكـ داره و نمى تونم كارى انجام بدم.ازت می خوام آماره عرشیارو برام در بیاری که کجاست.کمی مکث کرد و گفت :_بهت خبرش رو می دم._ممنونم داداش خیلی لطف می کنی._قربونت کاری نمی کنم که._خیلی مردی رهام امیدوارم خدا کمکت کنه من كه نمی دونم چه داستانى دارى و قضيه ات چیه ولی دعا می کنم که اون بالايى كمكت کنه ک لبخندتو ببینم._همین دعات برام كلى ارزش داره داداش.کاری نداری داداشم ؟!من تا شب خبر می دم._نه دمت گرم خدافظ._قربونت خدافظ.يعنى مى شه؟اميدوارم بشه.اشتباه نكردم به رهام گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشكـ هام بى محابا مى ريخت.احساس خفگى داشتم.الان باز مياد.باز مياد تا بيشتر از اين تحقيرم كنه.باز مياد تا نياز هاش رو رفع كنه.خدايا تو رو به اونچه بيشتر دوست دارى قسمت مى دم.كمكم كن.نذار باز بهم دست درازى كنه.نذار بيشتر از اين له شم و احساساتم خاكستر شه.نذار...مى ترسيدم.يعنى چى مى شه؟اشكان بهش زنگ زده؛يعنى منو تحويل مى ده؟باز هم شكنجه مى شم؟يعنى منو مى فروشه يا اجاره مى ده؟نه؛نمى خوام.خدايا اگه مى خواى اينجورى تمومش كنى.تمومش كن.منو بكش.اين نفس لعنتى رو قطع كن.نذار بيشتر از اين سرافكنده شم.هق هقم اوج گرفت.تنم هنوز مى لرزيد.صدام از جيغ هايى كه زده بودم گرفته بود.صداى قدم هاش به گوشم رسيد.در اتاق رو باز كرد.مى خنديد.خوشحال بود.اومدم پيشم و چونه ام رو تو دستش گرفت و با صداى پر ه*و*سش گفت:-واى دختر ببين چه خبرى برات دارم؟مادر و دختر واى.مامانت مياد پشيمون ماتيسا.از هر دوتون ل*ذ*ت مى برم.زبونش رو توى صورت كشيد كه جيغ زدم:-آشغال ازم دور شو.ازم دور شو كثافت حروم زاده.-واى عزيزم التماس كن.بيشتر گريه كن.عربده زد:-زودباش.محكم توى دهنم كوبيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا-عسلم بذار؛بذار مامانت بياد.وقتى جلوى چشم هات مادر تو...جيغ زدم:-خفه شو؛خفه شو.تو حروم زاده اى.اى پست كثيفى.اى آدم چه قدر مى تونه كثيف باشىمثل فروزان فر يه بى غيرت رذلى.برو بمير.حالم رو بهم مى زنى.مى فهمى؟پاهام رو گرفت و كشيد و باعث شد روى تخت كشيده شم.روم خيمه زد و توى صورتم غريد:-دختره ى ه*ر*زه فقط به درد رابطه مى خورى.تو با دست هاى بسته مى خواى چى كار كنى؟ها؟جيغ بزن.تا مى تونى بلند جيغ بزن.بازم مى گم كسى صداتو نمى شنوه پس انرژى ات رو هدر نده.چون حتى ديگه بهت آب نمى دم.مى ذارم تشنگى جون بدى.براى آب له له بزنى.به پام بيافتى و التماس كنى.لهت مى كنم ماتيسا.كارهايى رو مى كنم كه انتظارش رو هم ندارى.الان مى خواى طعم ديروز رو امتحان كنيم.نه؟نه؟با گريه گفتم:-ازم دور شو.اما خودش رو بيشتر بهم فشرد.ناليدم:-آشغال من متأهلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متأهلى؟انگشت اشاره اش رو از بالاى پيشانى ام تا پايين لب هام كشيد و ادامه داد:-من از رابطه با زن هاى متأهل بيشتر ل*ذ*ت مى برم به خصوص اينكه يكيشون رو قبلاً خيلى مى خواستم اما ردم كرد.الان از ديدن اشكـ هاش و ضجه هاش بيشتر ل*ذ*ت مى برم.از ديدن تقلاى بى فايده اش بيشتر ل*ذ*ت مى برم.دلش آ*غ*و*ش شوهرش رو مى خواد اما تو آ*غ*و*ش منه.دلش رهايى مى خواد اما اسير منه.من كاب*و*س شبانه هرشبشم.-ازت متنفرم.بد تاوان اين كارتو مى دى.دنيا خيلى كوچيكه...كوبيد توى صورتم و گفت:-كه چى؟فكر مى كنى عشقت مياد؟مياد و مى برتت خونه؟نه؛نمياد اما قول مى دم بهش بگم كه زنش چجورى زير دست هام جون مى داد.بهش مى گم چقدر مزه ى لب هاش چشيدنى بود و آ*غ*و*شش دلچسب.قهقهه اى زد.قهقهه اى كه باعث شد هر لحظه نا اميد تر شم.قهقهه اى ته دلم رو بد لرزوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پيروزمندانه ى زد و ادامه داد:-بهش مى گم چه قدر از سرويس دادن زنش ل*ذ*ت بردم.بهش مى گم از ضرب دست هام و جاى گازهام بدن زنش كبود شد و تن بلوريش رنگ گرفت.ماتيسا داغت رو به دلش مى ذارم.انقدر زجرت مى دم كه خالى شم.بابات داره مياد.داره اون مامان خوشگلت رو برام مياره.ببين با مامانت چى كار مى كنيم.مامانت رو اول بزنيم يا...جيغ زدم.جيغى از حرص.جيغى كه از عمق وجودم نشأت مى گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجيغى كه تمام تنفرم رو در برداشت.-خفه شو آشغال حروم زاده.هر گهى مى خواى بخور.همه ى اين كارات نشونه ى ضعيف بودنته.نشونه ى بى عرضه بودنته.نشونه ى بى خانواده بودنته.فكر كنم بچه سر راهى بودى و بى پدر مادر...گلوم رو فشار داد.عربده زد:-خفه شو.خفه شو ه*ر*زه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هاى بستم رو هى تكون مى دادم اما كارى نمى تونستم بكنم.داشتم ديوونه مى شدم.داشتم خفه مى شدم و ذره ذره جون مى دادم كه دست هاش رو برداشت و گفت-نه؛نمى كشمت.هنوز اون ل*ذ*تى كه مى خوام رو بهم ندادى.اشكـ مى ريختم و گفتم:-كثافت ديگه چ كارى بوده كه نكردى.بهم تعرض كردى.لمسم كردى و ب*و*سم كردى.خردم كردى؛چطور مى تونى انقدر كثيف باشى.ها؟چطور مى تونى؟محكم زد تو گوشم كه حس كردم فكم جا به جا شد.تلخى خون رو توى دهنم حس كردم.دستش رو روى گونه ام كشيد و گفت:-هنوز هم دارى وسوسه ام مى كنى.دختره ى عوضى نمى دونى چه قدر انتظار اين لحظه رو مى كشيدم.لحظه اى كه زير دست هام باشى و هر كارى مى خوام باهات كنم.دستش رو برد زير لباسم و ادامه داد:-لم*س*ت كنم.-تمومش كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق هقم بيشتر شد و قلبم آتيش گرفت.با التماس گف-نكن.تو رو به اونچه مى پرستى نكن.نكن توروخدا نكن.-هيس.بدت مياد؟عذاب آوره برات كس ديگه اى لم*س*ت كنه؟نمى دونى بابات چه نقشه هايى برات كشيده.مى خواد هر شب به اين و اون قرضت بده.يه دختر مامانى خوشگل اجاره اى.من ل*ذ*ت با تو بودن رو براش گفتم.گفتم چه قدر ازت راضى بودم.جيغ زدم.داشتم از درد منفجر مى شدم.داشتم خفه مى شدم.داشتم ديوونه مى شدم.خدايا نجاتم بده.تورو به دوازده معصومت نجاتم بده.خدايا خرد شدم.نابود شدم.خدايا شرمنده شدم.نجاتم بده.-عزيزم.-راحتم بذار.ازم دور شو.دستش رو توى موهام فرو برد كه جيغ زدم:-به من دست نزن.تنم مى لرزيد.دلم آشوب بود.تقه اى به در اتاق خورد.-چيه؟-قربان رئيس اومد.-چى؟الان؟چه زود!روبه من كرد و گفت:-ماتيسا؛عزيزم اومد.مامانت هم آورده با خودش.عزيزم آماده اى؟آب دهنم رو قورت كه ادامه داد:-مامان و بابات اومدن.يعنى چى ميشه؟قهقهه اى زد و گفت:-خيلى اتفاق ها مى افته كه نابودت مى كنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهى به صفحه ى گوشيم انداختم.حالم خيلى خراب بود.مى ترسيدم.ريسكـ خيلى بزرگى كرده بودم.ماشين رو روشن كردم و گازش رو تا ته گرفتم.يه آن دلم براى درسا تنگ شد.ماشين رو زدم كنار و شماره ى خونه رو گرفتم.بوق اول...بوق دوم....تلفن برداشته شد.-بله؟-مليحه.-سلام آقا.خوب هستيد؟-سلام؛برو درسا رو صدا كن؛كارش دارم.-چشم آقا؛چند لحظه.انگشتام رو آروم و با ريتم خاصى به فرمون مى كوبيدم.كوشش پس.همين كه صداش رو پاى تلفن شنيدم لبخندى رو لبم نشست.باز ناز گفت:-بله؟-بله و بلا.-اِ ساميار.-جان ساميار.خنده اى كرد.الهى فداش شم بچه ام ذوق كرده.-چى شد؟-چى چى شد؟-اِ ماتيسا ديگه.-عزيزم فعلاً چيزى معلوم نيست.خودت چطورى؟چى كار مى كنى.-راستش دلم شور مى زنه ساميار.مى ترسم.اصلاً حس خوبى ندارم.-شرايط خوبى نيست.ديدى گاهى نمى تونى حرفى كه مى خواى رو به كسى كه مقابلته بزنى؟مى ترسى حالش خراب تر شهالان همون حس رو دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسكوت كرد ولى چند لحظه بعد سكوت رو در هم شكست و گفت-ساميار چيزى شده؟چرا صدات...نذاشتم ادامه بده و گفتم:-درسا من به آراد واقعيت رو نگفتم.-منظورت چيه؟واقعيت چى؟!-اشكان به من شكـ كرده بود و ...نه كه رابطمون الان خوب نباشه اما اگه راجب عرشيا يا ماتيسا بپرسم گور خودم و توروكندم.-من نمى فهمم چى مى گى.-ببين وقتى شنيدم آراد حالش خرابه و جواب تلفن هارو نمى ده رفتم خونش.آراد رگش رو زده بود.همون جا فهميدم ازدواج كرده و ماتيسا تو كماست.آراد رو بردم بيمارستان و متوجه شدم ماتيسا هم اونجاست؛با خودم گفتم برم ببينمش.همين كه اسمش رو به زبون آوردم اشكان پشت سرم ظاهر شد.عينهو جن؛يهويى.از اون روز به بعد به من شكـ كردم و شد اينى كه مى بينى.حتى يه بار نزديكـ بود من رو بكشه.خلاصه قضيه اينجوريه....صداى نفس هاش رو به وضوح از پشت تلفن مى شنيدم.اظطراب و استرسش رو به وضوح حس مى كردم.صداش زدم:-درسا؟آروم گفت:-ساميار يعنى چى؟چى مى شه آخرش؟ماتيسا چى مى شه؟يعنى راهى نيست؟-نه درسا نگفتم راهى نيست.هست فقط بايد فكر كنم.من به كسى كه اعتماد داشتم گفتم آمارشون رو دراره.نگران نباش.اگه خدا بخواد همه چى رديفه.-من مى ترسم.-نترس؛برو استراحت كن.-خوابم نمى بره.-برو عزيزم مى ب*و*سمت شب خوش.-شب خوش؛راستى سامى...-سامى؟!-مواظب خودت باش شب به خير.تلفن رو قطع كرد و صداى نامتمدد بوق هاى تلفن توى گوشم پيچيد.تلفن رو از گوشم برداشتم و روى صندلى كنار ماشين گذاشتم وسرم رو روى فرمون گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو از هم بازكردم.شب شده بود.ببين از دست آراد كم مونده بود تو ماشين بخوابم.ماشين رو روشن كردم و قصد رفتن كردم.نفس عميقى كشيدم و گفتم:-درست مى شه.از پسش برميام؛مى تونم.تا خونه تو سكوت رانندگى كردم.يعنى رهام از پسش برمياد؟پس چرا زنگ نمى زنه.خسته شدم.نكنه به فرى گفته باشم؟هزار جور فكر مختلف توى سرم مى چرخيد.سعى افكار آشفته ام رو سر و سامون بدم.رسيدم دم در خونه و زنگ زدم.صداى گرفته ى آراد توى آيفن نشست.-بله؟-باز كن شازده.درو زد و وارد خونه شدم.هنوز وارد خونه نشده يقه ى لباسم رو چسبيد.غريدم:-چته؟اين حركت چه معنى مى ده ديوونه؟-دم در دوساعت باكى حرف مى زدى قبل از رفتنت.-درسا.-درسا؟من احمقم؟داشتى داستان تعريف مى كردى هى دستتو تكون مى دادى.هر از گاهى هم نگاهتسمت خونه مى چرخيد.خودم از پنجره ديدم.-ببين آراد.دستاش رو از روى يقه ام كشيدم و يقه ام رو مرتب كردم و ادامه دادم:من؛نمى تونم برم پيش فروزان فر.-هه.جا زدى؟!ترسيدى.آره؟خب لعنتى نمى تونستى بهم مى گفتى.چرا منو اميدوار كردى.چرا...پريدم وسط حرفش و گفتم:-بابا گوش كن.فروزان فر به رابطه ما شكـ كرده.وقتى؛وقتى بيمارستان بودم؛اونم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار_samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هاش رو تو هم كشيد و گفت:-يعنى چى اونجا بود؟تو؛تو از كجا فهميدى؟-خودش گفت.بدتر اينكه من دنبال اتاق ماتيسا بودم.همين كه پرسيدم از پرستار اتاق ماتيسا راد كجاست اونم پشتم بود و فهميد و گفت:-مى خواى ببينيش چى كار.بعد از اونم سرد شد و بحثمون شد.ببين الان وقت توضيح دادن نيست ولى اوضاع من خرابتر از اونه كه برم اونجا.مى فهمى؟انگار دنيا روى سرش خراب شده بود.نااميدى تمام وجودش رو به چنگ گرفته بود.-آراد.عربده زد و گفت:-لعنت بهت الان مى گى.الان مى گى؟از دست تو.يه روزم هدر رفت.يه شب تا صبح.زنم دست يه مرد وحشى حريصه.الان مى گى؟-من كه نگفتم كارى نكردم.من به يكى از مورد اعتماد ترين دوستام گفتم.منتظرم زنگ بزنه.داد زد:-بيجاكردىبيخود كردى.آخه من بهت چى بگم؟چطور چنين ريسكى كردىچطور به خودت اجازه دادى؟آخه ساميار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آراد داداشم.آروم.به من گوش كن.-واى خدا دارم ديوونه مى شم.ماتيسا.-آراد.آراد گوش كن.منو ببين.ديدم از جاش بلند شد و رفت سمت در.دويدم و يقه ى لباسش رو گرفتم و محكم توى ديوار كوبيدمش.عربده زدم:-گوش كن لعنتى.-دارى ديوونم مى كنى.صبر كن؛بذار حرفم رو كامل بزنم.-بار آخرت...داد زدم:-بار آخرم كه چى؟احمق مى خواى برى خودتم به ...بدى.اينطورى مى خواى به ماتيسا كمـكـ كنى؟با نابود كردن خودت.يه ذره فكر كن.چيز زيادى نمى خوام.موبايلم زنگ خورد.يقه ى لباس آراد رو ول كردم.با ديدن شماره ى رهام لبخندى روى لبم نشست.بهآرادنگاهى انداختم و گفتم:-رهامه.همون كسى كه ازش خواستم آمار رو دراره.جواب دادم.-الو رهام.-سلام داداش.-سلام؛چى شد؟-همه چى رديفه داداش.-جدى؟-آره من آمارش رو دراوردم.همسر آرادو برده ويلاى خودش.يعنى محافظت آنچنان شديد نيست.مى تونى از پسش بر بياى.مى شه ايشون رو نجات داد.نمى گم سادست اما من يه ايم اهميتى نظامى دارم.طرف دوستمه اگه بخواى بهش مى گم.شماره هم مى دم هماهنگ كنيد بريد.شنيدم الان فروزان فر هم اونجاست.-داداش لطف كردى.بهتر كه اونجاست.شماره رو بده اما قبلش خودت اكى كن.-به روى چشم.حتماً الان آدرس و اينارو با شماره اس مى كنم برات.-فداتم.-اين چه حرفيه؟وظيفست.-منتظرم داداش.فعلاً.-حتماً؛فعلاً.به آراد چشم دوختم و گفتم:-رديفه.الان راحت شدى؟-نه.-چرا؟-شنيدى كه گفت اشكان رفته اونجا.وقتى اشكان بره يعنى اتفاق خوبى نخواهد افتاد.-كلاً هيچ اتفاقى تا الان خوب نبوده.اميدت به بالايى باشه.صداى اس ام اس موبايلم بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irAraD_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه بودم و مدام با افكارم درگير بودم كه صداى اس ام اس موبايل ساميار بلند شد.تند گفت:-رهامه؟آدرس رو داد؟ساميار نگاهى بهم انداخت و گفت:-آره آراد رهامهآروم باش.-نمى تونم ساميار.نمى تونم.فكرم هزار راه مى ره.مى ترسم مى ترسم بلايى سرش اومده باشه.اگه،اگه عرشيا بهش...پريدم وسط حرفش و گفتم:-اِ زبونتو گاز بگير.هيچى نشده.الكى به دلت بد راه نده.حالا بيا بريم اونجا.خدا بخواد همه چى حل مى شه.بيا.بيشتر از اين منتظرش نذار.خدا كنه درگيرى پيش نياد و همه چى درست شه.-چطور توقع دارى درگيرى پيش نياد.ها؟من عرشيارو زنده نمى ذارم.-آراد.ما سعى داريم همه چى به خوشى تموم شه.نه جنگ و جدل و دعوا.-ساميار ديگه دارى زر مى زنى.چيزى مى خواى كه شدنى نيست.-آراد تو...داد زدم :-بسه.راه بيافت بريم.الان وقت بحث كردن نيست.سمت در رفتم كه بازوم رو كشيد و منو چرخوند سمت خودش.-اگه اشكان هنوزم اونجا باشه.فكر قهرمان بازى و اينا به سرت نزنه.مطمئن باش كسى كه ضرر مى كنه تويى.هم خودت رو بدبخت مى كنى هم منو.حالا هم اول مى ريم شرايط و موقعيت رو مى سنجيم.نمى خوايم خودمونو كه به كشتن بديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش چشم غره رفتم و گفتم:-گفتم راه بيافت.بستگى به شرايط داره.انقد عصبى بودم كه خون خونم رو مى خورد.بى توجه به ساميار سمت در رفتم و دستگيره رو كشيدم.برگشتم و بهش خيره شدم.هنوز نگاهش روم قفل و سرش رو به نشونه ى تأسف تكون داد.گفتم:-كوفت پاشو بيا ديگه وقت نداريم.بى ميل اومد و از كنارم رد شد و خارج شد.درو بستم و تندى سمت در خروجى حياط رفتم.صداش رو شنيدم كه گفت:-خدايا به اميد تو.آخر عاقبت مارو به خير كن.گفتم:-انگار آخر دنياست دارى مى رى جنگ.-لال شو بيا.من مى دونستم تو بلاى جونمى.-هنوزم دير نشده مى تونى نياى.-مى خوام ولى حيف تو مرامم نيست.-عاشقتم با مرام.داداش خودمى ديگه.سوار ماشين شديم و موبايلش رو از جيبش دراورد و قفل صفحه رو باز كرد و نگاهى به آدرس انداخت.صفحه رو قفل كرد و ماشين رو روشن كرد.نگاهى بهم انداخت و لبخندى زد.گفتم:-چيه؟-بريم ادبشون كنيم؟متقابلاً لبخندى زدم و گفتم:-آره بريم حسابشون رو بذاريم كف دستشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار_samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که آراد فهمیده؛کنترل کردنش خیلی سخته .خدایا به امید خودت._آراد؟_جانم؟_قبل از راه افتادن بیا ببینیم چیکار کنیم._بابا همینطوری دیره سامی ._ااا اراااد اگه همینطوری یِلخی بریم گیر بیوفتیم می شه قوز بالا قوز.اونوقت يكى بايد بياد خودمون رو نجات بده._ااااوووف ._زهر مارو اوف دِ بیشعور دارم می گم چیکار کنیم که نریم خودمونم گیر بیوفتیم ._باشه با شعور سریع بنال._بی ادب بی نزاکت گوزو.خب یه مین ببند دهنتو بهت بگم .ببین رهام گفت که اونجابادیگارد اینا نیست یعنی نه كه نيست هست تعدادش کمه شاید دو یا سه تا باشه اونم برای اینکه لو نرن و حواسشون باشه در نتیجه اگه ما با ماشین اون اطراف بریم می فهمن پیاده بریم می فهمن .چون ما اون خونه رو باید زیر نظر داشته باشیم که اگه اونا بیرون باشن می فهمن.پوكر به چشم دوخت و گفت:-خب همش كه مى فهمن.بزنم بچسبى به فرش؟ايستگاه كردى منو مرتيكه بيريخت؟من وقت دارم آخه؟پوكر نگاهش كردم و گفتم:-خب الاغ بذار حرفم رو تموم كنم بعد نطق كن...ولی رهام گفت کسی رو داده که بتونه اونارو بپیچونه.به نظرم بهش بگیم بهتره .چون اگه خودمون دست به کار شیم بلاخره می فهمن ولی اگه رهام بچه هاشو بفرسته ونا نمی فهمن کاره ما بوده گمراه می شن مى رن سمت اونا.در نتیجه کار ما راحت تره.و اینکه خطری هم برای رهام نداره چون اون پیش اون گروه ناشناسه.کسی نمی دونه اونی که بهشون دستور میده رهامه.حالا به نظرم همه چی رواله .همین کارو انجام بدیم دیگه؟ نظرت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرى به نشونه ى احسنت تكون دادم و دستم رو زير چونه ام كشيدم و گفتم:-امممم ساميار آفرين.از خرى مثل تو بيعيد بود.به نظرم فکر خوبیه.کار ماهم راحت تر میشه مسلماً.بهم چشم غره رفت و گفت:-آخه اسكول فرجى بزنم برى تو شيشه كلز مغز.به نظرم فكر بكريه.خيلى هم عالى.آراد پريد وسط حرفم و گفت:-ولی سامیار نزنن ناکار کننا.چون ممکنه احساس خطر کنن جابه جا کنن.سامیار سرشو تکون داد و گفت:_اره خوب شد گفتی اصلا حواسم نبود خب باید چیکار کنیم؟!_اوم نمی دونم .-سامیار یه زنگ بزن به رهام ببین اون چی تو فکرشه._بزار الان می زنگم. به بیرون نگاه کردم و فکرم رو آزاد کردم تا بفهمیم باید چیکار کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار_samiar
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبايلم رو برداشتم و شماره ى رهام رو گرفتم و موبايل رو درگوشم گذاشتم.دست هام يخ زده بود.شايد از اظطراب زياد بود.اگه حال من اين بود حال آراد چى بود؟جواب داد._جانم سامیار جان ؟_سلام رهام. خوبی داداش؟_نوکرتم تو خوبی؟_قربانت سلامت باشی .داداش شرمندتم من هی مزاحم می شم ._این چه حرفیه مراحمی .جانم ؟!_رهام داداش می گم تو گفتی می تونی اون کسایی که تو ویلا پیش عرشیان رو بپیچونی با آدمات؟_خب چطور؟_می گم الان می تونی روال کنی تا نیم ساعت دیگه اونجا باشن؟!_اره داداشم الان هماهنگ می کنم._فقط رهام می گم می خوای چطوری بپیچونیشون؟شتکشون نکنى ها._نه داداش بچه شدی بخوام شتک کنم که بد می شه .بچه ها سرشون رو گرم می کنن فقط همین._چجوری؟!_والا داداش خودشون رو جا می کنن دیگه بعد میپیچن به بحث کارشونو بلدن نگران نباش._دمت گرم خیلی مردی._فداتشم من.امری دیگه باشه؟_نه داداشم دستت درد نکنه جبران کنم برات._آقایی مواظب باشید._چَشم فع.._اهاا راستی داداش شما برین چند جا گوشه اطراف که مشکوک نشن بهتون وقتی بچه ها پیچیدنشون پیاده برید اون سمت._اها حله داداش ممنونتم._فداتشم فعلا._فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماتيسابا نفرت بهش چشم دوختم و اشكـ هام بى محابا مى ريخت.جيغ زدم:-ازتون متنفرم.بريد به دركـ.دررررركـ.هق زدم.در باز شد و صدايى آشنا به گوشم خورد.-ماتيسا.ماتيسا دخترم.اشكـ هاش ريخت و دويد سمتم كه اشكان مانعش شد و بازوش رو به چنگ گرفت.ميون هق هقم گفتم:-مامان؛مامانم.رو به عرشيا گفت:-از روى كمر دخترم بلند شو.عرشيا قهقهه اى زد و گفت:-خانم فروزان فر خيلى جام راحته.-آشغال پست.-دخترتون يه زمانى خيلى برام جذابيت داشت.دستى روى گونه ام كشيد و ادامه داد:-جلوى خودتون زجرش مى دم تا ضجه هاش رو بشنويد.به چشم هام خيره شد و ادامه داد:-چه قدر ديگه جون دارى جيغ و داد كنى؟يكـ تاى ابروش رو داد بالا كه مامانم جيغ زد:-ولم كن برم پيش دخترم.ولم كن لعنتى.فروزان فر:عزيزم داره حسوديم مى شه ها.-ولم كن آشغال.ولم كن برم پيش دخترم.فقط جيغ مى زد.با شنيدن جيغ هاى مادرم اعصابم بيشتر بهم ريخت.سقوط اشكـ هام شدت گرفت و استرس و ترس تو وجودم رخنه كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحكم توى گوش مادرم كوبيد و مادرم رو هل داد سمت ديوار.چونه ى مادرم رو به دست گرفت و فشار داد.سرش رو برد جلو و در گوش مادرم چيزايى زمزمه كرد.مادرم اشكـ مى ريخت و فقط سرش رو تكون مى داد.فروزان فر داد زد:-عرشيا يه چيزى بيار دست هاى اين عروسكـ رو ببندم.مادرم با التماس گفت:-راحتش بذار.چى از جونش مى خواى؟دست از سرش بردار.اشكان ازت خواهش مى كنم.-رويا.دستش رو روى گونه ى مادرم كشيد و گفت:-دارم تلافى مى كنم.دارى تاوان حرص هايى كه بهم دادى رو پس مى دى.ماتيسا مى تونه كلى بهم سود بده.اين فكرو نمى كنى.داد زد:-دخترم رو تنها بذار.لعنت بهت.تف تو ذات كثيف و پستت.آشغال.كشيده ى محكم ديگه اى توى صورت مادرم خوابوند كه از گوشه ى لبش خون اومد.عرشيا از روى كمرم بلند شد و طنابو به اشكان داد.دست هاى مادرم به ميله ى سرد فلزى بسته شد.تكون مى خورد و ازش اشكان مى خواست كارى باهام نداشته باشه. با صداى هق هقم سمت من برگشت.اومد سمتم و بالاى سرم ايستاد و نگاهى عميق بهم انداخت.نگاهى كه رنگ محبت نداشت و رنگ تنفر داشت.چشم هاش خمار شد.هم چنان مى ترسيدم و مى لرزيدم.دستش روى گونه ام كشيده شد كه جيغ زدم:-دستت رو بكش؛به من دست نزن.هق هقم به اوج خودش رسيد.اشكـ هام رو پاكـ كرد و گفت:-آروم باش كوچولو؛كور مى شى از بس گريه مى كنى.كور تو به دردم نمى خوره.ماتيسا دلم مى خواد ببينم به اندازه ى مادرت تو رابطه...جيغ زدم و اشكـ هام بى محابا مى ريخت.-خفه شو حروم زاده ى كثيف.خفه شو.ازم دور شو.حرف هاش؛تصورش؛درد داشت.گلوم از جيغ هايى كه زدم مى سوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشين همينطورى مى رفت و درخت ها مدام و با سرعت از جلوى چشم هام رد مى شدن.همه چى سريع گذشت.عاشق ماتيسا شدنم سريع گذشت و ازدواج مون و حالا از دست دادنش.از دست دادنش؟نه من اينو نمى خوام.اگه...سمت ساميار برگشتم كه به جاده چشم دوخته بود.آروم صداش زدم:-ساميار...بدون اينكه برگرده گفت:-هوم؟چيه؟-اگه به ماتيسا دست...نذاشت ادامه بدم و گفت:-هيس ببر صداتو.هيچى نشده.مطمئن باش.نترس.اههه مثبت انديش باش.فهميدى؟مثبت انديش.-خودتو بذار جاى من.اگه به جاى ماتيسا،درسا...جدى گفت:-لال شو؛خدا نكنه.ديگه حرفشم نزن.-هه،جالبه.چرا؟خون درسا رنگين تره.-آراد چه ربطى داره داداش من؟خدارو شكر اين اتفاق براى درسا نيوفتاده.حتى تصورشم نمى خوام بكنم.آراد درسارو راحت به دست نيوردم.داد زدم:-لعنتى مگه من ماتيسارو راحت به دست آوردم؟-ببين آراد؛آروم باش.دستامو مشت كردم و گفتم:-نمى تونم؛مى ترسم.اگه به عشقم ت*ج*ا*و*ز كرده باشه چى؟اگه اشكش رو دراورده باشه.اگه كتكش زده باشه.اگه ....-آراد به بالايى توكل كن.-اين بالايى انگار اصلاً مارو نمى بينه.-اگه نمى ديدت ماتيسا به هوش نميومد.-اگه مى ديد ماتيسا الان كنارم بود.-لعنتى تقصير خداست تو اون ساعت خونه نبودى؟سكوت كردم و سرم رو به صندلى ماشين تكيه دادم.چشم هام رو بستم.چهره ى ماتيسارو توى ذهنم تجسم كردم.چشم هاى آبيش؛اقيانوس پر از دردش.طوفان توى چشم هاش.لبخند پر از مهرش روى اون لب هاى برجستش.موهاى ل*خ*ت ابريشميش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irAraD_ آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسكوت بدى بر فضا حاكم بود.استرس و اظطراب ثانيه اى ازم دور نمى شد.كلافه سرم رو چرخوندم و به بيرون خيره شدم.حس بديه ندونى چه بلايى داره سر كسى مياد كه مدت هاست آرزوت بوده و حالا بانفس اون نفس مى كشى و قلبت با وجود اون مى تپه.موبايلم زنگ خورد و با صداى زنگش سكوت و فضاى سنگين ماشين رو در هم شكست.كلافه گوشى ام رو از جيبم دراوردم وبا بی میلی نگاهی به شماره ناشناس روی صفحه موبایلم انداختم.تای ابروم رو بالا دادم و با خودم گفتم یعنی کی می تونه باشه؟کنجکاو شدم ببینم کی یاد من افتاده.تماس رو وصل کردم و پرسشگرانه گفتم:-بله؟صدای محکم و مردانه ای تو گوشم پیچید:-آقای اراد؟-بله.شما؟چندثانيه گذشت و گفت:-بدون جواب دادن به سوالم یا هر حرکتی فقط حرف هام رو گوش بده.فقط گوش كن و هيچى نپرس.به نفع خودته که بین خودمون بمونه.ذهنم از هر فكرى پر شد و افكار گوناگون بهش هجوم آوردن.سعی کردم ذهن آشفته ام رو سر و سامان بدم و فقط رو حرف های مرد پشت خط تمرکز کنم.همونطور پر صلابت ادامه داد:-نمی خوام تو دردسر بیوفتم.ماتیسا رو می خوای؟کمکت می کنم پیداش کنی.فقط بهم اعتماد کن.سخته اما مجبوری.بدون اینکه منتظر حرفی از جانبم باشه قطع کرد.من موندم و دنیایی از فکرو خیال.سامیار:آراد کی بود؟آراد!آراد با تواما.الووووووووو.گوشى دستته؟با ضربه ی محکمی که به بازوم زد به خودم اومدم.غریدم:-چیه؟چته؟-دوساعته دارم صدات می زنم!کی بود که تو اینجوری بهم ریختی؟از سوالش جا خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irAraD_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكـ تاى ابروش رو داد بالا و با لحن مشكوكى پرسيد:-از چى جا خوردى؟كى بود؟حرفى نزدم و سرم رو برگردوندم كه داد زد:-باتواما الاغ دو سر.برگشتم سمتش.به چشم هاى قهوه اى اش خيره شدم.دنيايى از علامت سؤال بود.زير نگاه منتظرش مؤذب شدم.مشغول بازى كردن با قاب موبايلم شدم.دوباره گفت:-آراد با توام.بین گفتن و نگفتن موندم.اما ترجیح دادم به سامیار حرفی نزنم و خودم به تنهایی ماتیسارو پیدا کنم.عادی جواب دادم:-نمودى خودتو اههه.کسی نبود؛ی زن بود؛صداش خیلی شبیه ماتیسا بود.يه لحظه دلم براى ماتیسام تنگ شد.مى دونى كه چه قدر حالم از نبودش خرابه و نگرانشم.مى دونى ؛نمى دونى.خودم روناراحت جلوه دادم.اما درونم غوغایی به پا بود.مشخص بود سامیار حرفم رو باور نکرده.سعی کرد گوشی رو از دستم بقاپه که نتونست.حتما می خواسته شماره رو ببینه.عصبی از کارش پرخاشگرانه و ناگهانى اش توپیدم:-کارت چه معنی میده سامیار؟يعنى چى؟متنفرم از کسی که تو کارم این مدلی سرک بکشه.دفعه اول و آخرت باشه.فهميدى؟وقتى مى گم كسى نيست يعنى كسى نيست.حله؟گره ای بین ابروهام انداختم و گوشی تورو دستم از عصبانیت محکم فشردم.نگاه عصبى ام رو ازش گرفتم و به رو به رو خيره شدم.صداى نفس هام كه ريتم نامنظمى داشت به وضوح شنيده مى شد.راهی جز دلخور کردن سامیار از خودم نداشتم.باید تنها می شدم تا بتونم با مرد غریبه صحبت کنم.بايد تنها مى شدم تا بتونم فكر كنم.بايد تنها مى شدم تا آروم شم.ساميار حرفى نزد و بى هيچ حرفى مى روند.اخم هاش تو هم بود و رگ دستش منقبض شده بود.مى دونستم گند زدم و از خودم رنجوندمش اما مجبور بودم.نمى خواستم ساميار صدمه ببينه به خاطر كله شقى مثل من.به خودم اومدم وبى معطلى گفتم:-میخوام تنها باشم سامیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار نگاهى عميق بهم انداخت و با غرور خاص خودش سری از تاسف تکون داد.كلافه شدم و سرم رو پايين انداختم و نفس هاى عصبى ام رو بيرون دادم.صدای بم ومردونه اش رو انداخت تو گلوش و گفت:-مى زنم ب*غ*ل خودتم سيكتير.اینقد تنها باش تا بمیری و خبر مرگت و برام بیارن.به پنهان کاریت ادامه بده؛فكر نكن من خرم نمى فهمم.ببین کی میوفتی تو دردسر؛اونوقت ديگه كسى نيست.دیگه رو منم حساب نکن.رفیق بی رفیق.زد رو ترمز.حتی برنگشت تا نگام کنه.آهی عمیق کشید و گفت:-پیاده شو.-ماشين رو مى خوام.-دِ رو نيست كه...ماشين رومى خوام يعنى چى؟!پياده گز كن.شاید کارم اشتباهه اما باید ریسک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساميار ماشين رو مى خوام.اخم هاش رو كشيد تو هم و تن صداش بلند شد و غريد:-لعنت بهت.دِ آخه مرتيكه مشنگـ من تنها تو جاده چى كار كنم؟گور تورو بكنم؟-بسه سامى ؛اعصابم خورده پياده شو.-به فاكـ فينگرم كه اعصابت خورده.غريدم:-داد نزن پياده شو.حالم خوب نيست.جاى اينكه با من يكى به دو كنى سعى كن منو دركـ كنى.كلافه بود.بدون اينكه حتى كوچكترين حرفى بزنه و نگاهى بهم بندازه از ماشين پياده شد.پياده شدم و سوار ماشين شدم.گازشو گرفتم ورفتم.از سامی که دور شدم کنجکاوی عین خوره به جونم افتاد.کی بود؟چرا زنگ زد؟منو از كجا مى شناسه؟چى مى خواد؟چرا مى خواد بهم كمـكـ كنه؟اه کفری شدم از علامت سوال های تو ذهنم.گوشه ای پارک کردم.شماره ناشناس و گرفتم.بوق...بوق....و بازهم بوق های نا ممتد.اما جواب نمى داد.لحظه ای از خودم متنفر شدم که چقدر ساده رو دست خوردم و سامی و خورد کردم و از خودم رنجوندم.نمى خواستم،نمى خواستم بشكنمش.گوشی ام رو پرت کردم صندلی پشت ماشين.نمی دونم چرا ته دل ذره اى امیدواری موج مى زد.سرم رو روی فرمون گذاشتم.صدای زنگ گوشیم بلند شد.مثل و*ح*ش*ی ها برگشتم و با دست دنبال موبایلم می گشتم.حالا مگه پیدا مى شد؟بالاخره دستم بهش خورد.فوراً برش داشتم.همون شماره بود.بی معطلی تماس رو برقرار کردم.-آقا آراد لطفا دیگه تا خودم تماس نگرفتم هیچ تماسی از سمت شما نباشه.نمی خوام تو دردسر بیوفتم.گیج بودم اما سعی کردم ذهنم رو به حرف های مرد سوق بدم.-چرا می خواى به من کمک کنی؟-چون منم يه روزی عاشق بودم.منتظر خبرم باش.بی هیچ حرفی تماس رو قطع کرد.در تلاطم بین منطق و احساس گیر کرده بودم.درست و غلط هیچ چیز رو نمی تونستم تشخیص بدم اما بخاطر ماتیسا حاضر بودم هر کاری کنم.مسیرم رو کج کردم تا به دنبال سامی برم و از دلش در بیارم.ولی نه باید منتظر تماس فرد ناشناس بمونم.ثانیه ها به کندی می گذشت.حس می کردم کسی مواظب منه و داره زاغ سياهم رو چوب می زنه.چندبار اطرافم رو نگاه کردم خبری نبود.تااینکه دوباره صدای گوشیم بلند شد.بازهم فرد ناشناس.-چی شد؟-فورا بیا به آدرسی كه برات می فرستم .تأکید می کنم برای حفظ جون هرسه ما تنها بیا.قطع کرد.خیلی سردرگم بودم.خیلی....انگار يه جای کار می لنگید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز يكـ طرف نگران ماتیسا و سلامتیش بودم.از طرف دیگه هم دلم سوخت واسه تنها رفیقم.از خودم بدم اومد و با خودم گفتم:-چت شده آراد.تمركز كن.افکار مزاحمم رو پس زدم.باید جایی برم تا کمی آروم بگیرم ومنتظر تماس اون فرد ناشناس باشم.باز هم حس كردم كسى پشت سرمه.دوباره برگشتم اما كسى نبود.ماشين رو روشن كردم و به سمت پارکی مسیرم رو کج کردم.نزديكـ محلى كه اون مرد داده بود.بی حوصله پیاده شدم.به روی نزدیک ترین صندلی نشستم.خنكى بادی که به صورتم خورد باعث باعث شد كمى آروم بگيرم و ياد ماتیسا بيوفتم.نمی دونم چرا ولی از سکوت پارک هراس داشتم.در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که دستی به شونه ام نشست.ترس بدی به دلم افتاد و سرم رو چرخوندم تا پشت سرم رو ببینم.با دیدن شخص پشت سرم کم بود از ترس قالب تهی کنم.فردی قد بلند و سيه چهره كه حتی نگاهش هم ترسناک بود.سریع حالت تهاجمی گرفتم؛مرد پوزخندی زد.پوزخندش خطی به اعصابم کشید.به سمتش حمله بردم و مشتی حواله صورتش کردم كه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبى شدم.با ديدن اين مرد عجيب حس دلهره و ترس به جونم مى افتاد.خواستم مشت دوم رو حواله ى صورتش كنم كه دوباره لبخند ى زد و مشت دومم رو تو هوا گرفت.اخم كمى به پيشونى اش انداخت و با تن كنترل شده اى گفت:-قلاف کن مشتت رو پسر.تعجب كردم كه خیلی خونسرد ادامه داد:-آدم با فرشته ی نجاتش اینجوری برخورد نمی کنه!حرفش توى سرم چرخيد و توى مغزم اكو شد.اخم هام از هم باز شد و گنگ بهش خيره شدم.فرشته ی نجاتم؟!از چی حرف می زد؟منظورش چى بود؟دست مشت شده ام رو آزاد كردم.احساس تهی بودن و بی قدرتی بهم دست داد.با همون تن صدا ادامه داد:-گفتم که منتظرم بمون؛بجای اینکه تو بیایی خودم اومدم.دوهزاریم جا افتاد.-حاضری واسه نجات جون ماتیسا چى کار کنی؟از حالت تهاجمی ام خارج شدم.-هرکاری.-هرکاری؟-آدم واسه عشقش جونشم می ده!-خیلی عالیه.تمام سیستم های حفاظتی دست منه.چينى به پيشونى ام دادم.حالم قابل توصيف نبود.قفسه ى سينه ام با سرعت بالا و پايين مى شد.هى خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad _آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش توى سرم چرخيد.يعنى اميدى هست.مى شه ماتيسارو برگردوند.مى شه دوباره ب*غ*لش كنم و عطر موهاش رو بو بكشم؟مى شه دوباره بياد ب*غ*لم و دستاش رو دور گردنم حلقه كنه و بخنده؟از خود بى خود شدم و با اشتیاقی وصف ناپذیر رو کردم سمت مرد.غرورم رو زیر پا گذاشتم و تمام التماس هایم رو درون نگاهم و صدایم ریختم:-در حقم مردونگی کن.کمکم کن تا زنم و زندگیم رو نجات بدم.عین يه مرد قول می دم تا نفس می کشم این لطفت رو فراموش نمى كنم.اگه كارى از دستم بر بياد ازت دريغ نمى كنم.لطفاً كمكم كن.خودم در عجب این بودم.چجوری التماس می کردم.آراد و این همه ناله کردن؟برای چی؟برای کی؟یقین دارم برای عشقم.برای دلی که تاالان مأمن یک نفر شده و اون هم ماتیساست.مرد نگاهى بهم انداخت و لبخندى زد.دستى روى شونه ام گذاشت و گفت:-خوب کافیه!فردا راس ساعت 8 صبح،بدون اینکه کسی رو همراه خودت بیاری میای به این آدرس.کاغذی رو سمتم گرفت.به دست مرد نگاهى انداختم و كاغذ رو به دست گرفتم كه گفت:-بهت گفتم آدرس رو پیامكـ می کنم اما خیلی مشتاق بودم آقای آراد عاشق پیشه روببینم.پوزخندی زد که از چشمم دور نموند.یعنی از له کردن غرورم ل*ذ*ت می برد؟لحظه ای شک به دلم افتاد که با حرفش شکم برطرف شد.گفت:-منم یه روزی مثل تو بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد_arad
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت و رفتن مرد رو نگاه كردم.كلافه دستى تو موهام بردم و زنگ زدم به ساميار.رد تماس زد.داد زدم:-اههه لعنتى.جواب بده.پيامكـ زدم ببخشيد.جوابى نداد.چطور تونستم دوستم رو تو جاده ول كنم؟بى هدف رانندگى كردم و راه برگشت رو پيش گرفتم. به جايى كه ساميار رو پياده كردم چشم دوختم.نبود.دوباره شماره اش رو گرفتم كه جواب داد:-وقتى جواب نمى دم يعنى زنگ نزن.باشه؟-سامى.-هيس باى.قطع كرد.رفتم سمت خونه خودم.تاریکی خونه و استرس دیدن دوباره ماتیسا بی قرارم کرده بود.به اون فرد ناشناس اطمینان نداشتم ولی وقتی اسم ماتیسا تو ذهنم مرور می شد ناخودآگاه همه چیز رو فراموش می کردم.هرثانیه برام مثل یک سال می گذشت ولی بالاخره گذشت و صبح شد.پر انرژی رفتم سمت حموم.به عشق دیدن ماتیسا حسابی به خودم رسیدم.بعد از پوشیدن لباس هام بی معطلی از خونه زدم بیرون.آدرس رو از جیبم در آوردم.نگاهی گذرا بهش کردم.از دیشب مدام آدرس رو نگاه می کردم و لبخند می زدم.نیم ساعتی طول کشید تا به ساختمونی رسیدم که فرشته ی نجاتم می گفت ماتیسا اینجاست.نگاهی به نمای ساختمون انداختم.ساختمونی فرتوت و قدیمی!به خودم اومدم که متوجه شدم این اطراف همه اش بیابونه!اگه اون مرد بهم نارو زده باشه بعدش چه غلطی کنم؟اما الان وقت برگشتن و جا زدن نبود.تااینجا که اومدم پس ادامه می دم.موبایلم رو تو دست فشردم.منتظر تماس اون مرد بودم تا وارد بشم.بالاخره میس کانالی انداخت.دقیق به اطرافم نگاه کردم.پرنده پر نمی زد.سكوت سنگينى بر فضا حاكم بود.دست هام عرق كرده بود و قلبم به شدت به سينه ام مى كوبيد.مضطرب به سوی ساختمون قدم برداشتم.هرلحظه که نزدیک تر می شدم استرسم بیشتر می شد.اضطرابم رو به پای هیجان گذاشتم و بیخیال از کنارش گذشتم.به در ورودی رسیدم.باز بود.نفسم رو تو سینه حبس کردم.با پاهای لرزون وارد ساختمون شدم.هیچ صدایی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت بود و سکوت.نگاهى به داخل ساختمون انداختم؛نيمه تاريكـ بود.از سكوت زياديش ترسيدم.بدون هیچ سلاح دفاعی اومده بودم.ولی ارزشش رو داشت.اونم فقط پیدا کردن ماتیسا بود.دخترى كه عضوى از وجودم بود.سرم رو بالا گرفتم تا از نبودن کسی پشت شیشه ها مطمئن بشم.انگار چشم هام اشتباه دید اما نه؛واقعی بود...موجودی حرکت کرد.مردد سرجام ایستادم.دوباره نگاهی به بالا انداختم.ازپشت همون شیشه چهره آشنایی دیدم که اشاره می کرد وارد ساختمون بشم.پس درست دیده بودم.اون موجود همون فرشته ی نجاتم بود.قدم قدم جلو رفتم وبی معطلی سرم رو پایین انداختم و وارد ساختمون شدم.هوای خفقان آوری داشت.بوی نم و کهنگی سرم رو به درد آورد.صدای قدم های استوار کسی به گوشم رسید.چقدر این صدا برام آشنا بود.بی درنگ نگاهم رو به سمت صدای پا سوق دادم که همون مرد رو دیدم.چشم هاش تو تاریکی ساختمون برق می زد.این روز ها به شدت شکاک شده بودم.شاید به جا بود اما... .در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که صداش توى فضا پیچید و سكوت رو درهم شكست.مثل دیروز با صدای کلفتی بهم گفت:-به مرقع اومدى پسر.حرف زدنش منو ياد كسى مى انداخت.مردى كه باعث نابودى الان زندگيمه.مردى كه قلبم توى دست هاشه.گفتم:-به خاطر عشقمه كه اينجام.كجاست؟نگاهى بهم انداخت و اشاره كرد:-برو داخل اون اتاقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهى به اتاق انداختم.دلهره عجیبی به دلم نشسته بود.سست قدم برداشتم وبه سمت اتاق راهم رو کج کردم.بین این سکوت ساختمون رعب وحشتناکی هویدا بود.هیجان و اضطراب باعث شده بود حالت تهوع بگیرم.یک لحظه ایستادم.عق زدم.چشم هام رو محکم به هم فشردم.نفسی تازه کردم و اینبار مصمم به راهم ادامه دادم.دوقدم بيشتر به اتاق نمونده بودایستادم.دست هام منجمد بود.به این فکر کردم اگه ماتیسا رو دیدم چکار کنم؟ب*غ*لش کنم؟چجوری نگاهش کنم؟چی صداش بزنم؟چکار کنم تا دلتنگی هام تو دودقیقه برطرف شه.بااینکه ذوق داشتم اماپاهام سنگین شده بود و يارى نمى كرد.انگار يه حسى بهم می گفت جلوتر نرم.برگرد خطرناكه.دروغه.اما من باید می رفتم.مى رفتم تا عشقم رو نجات بدم.بايد خودم رو ثابت كنم.برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم.مردناشناس لبخندی بهم زد؛لبخندی از سر اطمینان.قدمی بلند برداشتم.دقیقا پشت اتاق بودم.دست هام یخ زده بودن.نفس هام به شماره افتاده بود.دست لرزونم رو جلو بردم.خنکای دستگیره فلزی تا عمق وجودم رخنه کرد.تردید داشتم ولی دیربود.دستگیره رو کشیدم پایین.نگاهی به داخل اتاق انداختم.کسی پشت بهم رو صندلی نشسته بودناخودآگاه زمزمه کردم:-ماتیسا،زندگی من پیدات کردم.بالاخره اومدم.بغض تلخی راه گلوم رو سد کرده بود.پرده اشکی جلوی چشمانم رو گرفته بود و باعث میشد دیدم تار شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد_Arad
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشكـ هام سرباز كردن و حس كردم ديگه جونى تو پاهام نمونده.قدم کوتاهی برداشتم و وارد اتاق شدم.قلبم مثل گنجشکی به قفسه سینه ام می کوبید.نفس کشیدن برام سخت شده بود.چه لحظات بدی بود.تیکه ای از لباس ماتیسا که آخرین روز دیده بودمش از ب*غ*ل صندلی آویزوون شده بود.کاش تکیه گاه صندلی کوتاه تر بود تا میشد حداقل رنگ موهای عشقم رو ببینم و از دور بو بکشم.دوباره برگشتم و نگاهى به پشت سرم انداختم.مرد ناشناس مثل سایه هم قدم باهام بود.دقیقا پشت سرم ایستاده بود.آروم لب زد:-برو تو.برو نجاتش بده!با شنیدن کلمه نجات غم دنیا رو دلم نشست.دلم زير و شد و دستم هام عرق كرده بود.به خودم اومد و قدم های بلندی برداشتم و به صندلى نزديكـ و نزديكـ تر شدم وبالاخره خودم رو به صندلی رسوندم.هر لحظه ضربان قلبم بالا و بالا تر رفت.بلند گفتم:-ماتیسا،عزیزم اومدم.بالاخره اومدم دنبالت.قهقه آشنایی به گوشم خورد.اطرافم رو نگاه کردم.کسی نبود.حتما خواب دیدم.صندلی چرخید که صورت آشنایی به چشمم خورد.که با دیدنش قالب تهی کردم.لعنتی...باديدنش كپ كردم و شكه شدم.دست هام و از حرص مشت کردم.رو دست خوردم.اشکان بلند شد و روبروم ایستاد.عمیق تو چشم های ترسیده ام نگاه کرد.آب دهانم رو قورت دادم.-به به.جناب آقای آراد راد بزرگ.دستش رو به روی چونه اش گذاشت.-و بدقول.دو دوزه باز.چه عجب.اومدی دنبال کسی؟كى؟اومدى يا نه؟شاید هم اومدی دیدن من.چشم هاش رو جمع کرد:-شایدهم اومدی بدقولی ات رو جبران کنی؟يكـ تای ابروش رو بالا دادتا دست مشت شده ام رو بالا بردم بکوبم تو صورتش که دستمو رو هوا گرفت.-هیچوقت درست بشو نیستی!اما من درستت می کنم.گفته بودم مى شكنم دستى رو كه روى من بلند شه.گفته بودم من زانو نمى زنم و به زانو دربيارم.اشکان و هول دادم که محکم خورد به صندلی.بی معطلی عقب گرد کردم از اتاق برم بیرون که سینه به سینه همون مرد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشم و نفرت وجودم رو گرفته بود.از خودم متنفر بودم که چقد راحت گول خوردم.تفی انداختم سمت مرد:-خیلی نامردی!خيلى پست فطرتى.تاحالا کسی با عوضی بازی به جایی نرسیده.امیدوارم سرت بیاد.هولش دادم که از جلوم بره کنار.اما حتی نیم تکونی نخورد.نااميدى سر تا سر وجودم رو گرفت.سرم گيج رفت.یقه مو گرفت؛با مشت زدم تو شکمش.یقه مو محکم تر فشرد.چشم غره ى بدى بهم رفت.ذهنم کار نمی کرد.8دستم و گذاشتم رو دستهاش تل یقه ام رو ول کنه.دست بردار نبود.با سرعت تمام لگدی به وسط پاهاش زدم.دست هاش شل شد و به روی دو زانوش نشست.با سرعت تمام شروع به دويدن كردم.نفس کم آوردم.به صورت كاملاً يهويى و ناگهانى با سر خوردم به کسی.دوست داشتم تو اون لحظه زمین و زمان رو به فحش بگیرم.سر چرخوندم اطرافم رو نگاه کردم.محافظ های اشکان؛احاطه ام کرده بودن.جای هیچ فراری نبود جز اینکه تسلیم شم.بی حرکت ایستادم که اشکان جلوم ظاهرشد.-خوشم میاد ازت آراد،خیلی جسوری!جربزه دارى.تو و ساميار.دو دوست كه فكر مى كنن من هالو ام.پسر خيلى منو دست كم گرفتى.بدون حرف دیگه ای پشت کرد بهم.محافظاش دست هام رو بستن.دونفر سمت چپ و راستم ایستادن و پشت به اشکان به راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماتيسا؛ماتيسا دخترم.ماتيسا مامان بيدار شو.دخترم چشم هاتو باز كن.ماتيسا.با فرياد اسمم چشم هام رو باز كردم.به سختى گفتم:-مامان.-جان مامان؟نگرانى و ترس توى صداش موج مى زد.-درد دارم.چرا بدنم درد مى كنه؟-عزيزم مامان قربونت بره الهى.ترسيدم بلايى سرت اومده باشه.-منو زدن.-دستش بشكنه.-مامان عرشيا،عرشيا بهم....-مى دونم مامان.-من بى هوش بودم؛وقتى پاشدم ديدم لباس هام..هق زدم.-آروم باش دخترم.-مامان چرا بدبختمون كردى؟چرا نظرم برات مهم نبود.مامان...-ماتيسا عزيزم آروم باش.درست مى شه.همه چى درست مى شه.داد زدم-چى درست مى شه؟فكر كردى مى تونم توى آراد نگاه كنم؟فكر كردى مى تونم بهش بگم؟فكر كردى...صداى چرخيدن قفل توى كليد اومد ودر باز شد و مردى با دست هاى بسته و با شتاب پرت شد تو و بعد فروزان فر و اشكان داخل شدن.اشكان داد زد:-پاشو آراد.باورم نمى شد.چشم هاش.نگاهش.آراد من؟بى جون گفتم:-آراد؟سرش رو بلند كرد و اون چشم هاى پر دردش روم ثابت موند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمى دونستم از ديدنش اينجا خوشحال باشم يا ناراحت باشم.مى خواستم از خوشحالى جيغ بزنم و بدوم و ب*غ*لش كنم اما نمى تونستم.جيغ زدم و اسمش رو فرياد زدم.-آراد.آراد .توى چشم هاش اشكـ جمع شد.نا باورانه بهم خيره شد و سرش رو تكون داد.عرشيا دستش رو مشت كرد و محكم با لگد به پهلوى آراد كوبيد.جيغ زدم:-دست از سرش بردار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقهه اى زد و گفت:-اووووه ماتيسا ناراحت شدى؟چرا عزيزم؟دوست ندارى عشقت اذيت شه؟حاضرى تو جاى عشقت باشى؟آره؟باشه.آراد پاش رو روى زمين كوبيد.عرشيا اومد سمتم.آراد سعى كرد از روى زمين بلد شه كه عرشيا برگشت و لگد ديگه اى بهش زد.هق هقم اوج گرفت.ترس و لرز به جونم افتاد.به معناى واقعى درد مى كشيدم.اشكان فقط بهمون خيره شده بود و لبخند كجى روى لب هاش خودنمايى مى كرد.ميون گريه ام گفتم:-لعنت بهت پاش روى كمر آراد گذاشت.گفت:-بهت گفتم ازت خوشم مياد آراد.بهت گفتم مى تونى مرد بزرگى بشى اما تو براى اين كار ساخته نشدى.فقط تمايل دارى خودتو نابود كنى.عرشيا رخ به رخم ايستاد و لباش روى لبام گذاشت.جيغ خفه اى كشيدم.آراد سرش رو بلند كرد.چشم هاش بخون نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irArad_آراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازدرد به خودم مى پيچيدم.دلم ماتيسارو مى طلبيد.دلم آ*غ*و*شش رو مى خواست اما صداى جيغ خفه اش باعث شد سرم رو بلند كنم.لب هاى عرشيا روى لب هاى عشقم بود.دلم تير كشيد.با چشم هاى برافروخته ام بهش خيره شدم.همين كه خواستم از روى زمين بلند شم.فروزان فر فشار پاهاش رو روم بيشتر كرد.داد زدم:-آشغال ازش دور شو.ماتيسا به شدت گريه مى كرد.عرشيا گفت:-من پيش دختر مورد علاقه ام هستم آراد.دستى روى گونه ى ماتيسا كشيد و ادامه داد:-دخترى كه از اول مال تو نبود.مال من بود.مى فهمى؟داد زدم:-كثافت اون زن منه.-زن تو؟مهم نيست مهم اينه با من بوده.من با زنت خوابيدم.ماتيسا بهش نمى گى؟ناباورانه بهش چشم دوختم.دستم رو مشت كردم و عربده زدم:-پست فطرت كثافت چه زرى زدى؟چه گهى خوردى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداى داد آراد اضطرابم به اوج خودش رسيد و اشكـ هام با شدت از چشم هام مى لغزيدن و روى گونه هام سر مى خوردن.با لگدی که اشکان تو پهلوى آراد زد حرفش نا تموم موند.رنگ آراد کبود شد.چشم هاش رو بهم فشرد.لبهاش رو به سیاهی رفت و به پهلو خوابيدبا دیدن اون صحنه انگار قلبم رو توی مشت گرفتن و مى فشردندلم تير كشيد.سخت بود پر پر شدن عشقت رو ببينى و نتونى كارى كنى.سخت بود وسيله باشى.وسيله ى رفع نياز.وسيله ى درد دادن عشقت و بازيچه شدنكاش مى مردنم و اين صحنه هارو نمى ديدم.كاش اين قلب لعنتى نمى تپيد تا قلب يكى ديگه رو به بازى بگيره و عاشقش كنه.عرشیا بی تفاوت بهم نزديكـ تر شد.دستم رو گرفت و به خودچسبوند.-آه ماتیسا؛دیدی چقدر راحت آراد فهمید.چقدر آسون کنار اومد.خیالت راحت،تو مال منی.تک پر و داف خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد از اين بيشتر؟جلوى عشقم توسط دست هاش لمس مى شدم و غرور عشقم داشت جلوى چشم هام خورد مى شد؟غرق درنگاه آرادی بودم که ضعف کرده بود و پخش زمین بود.چشم هاش نم داشت.نم اشكى كه براى من مى ريخت.اشكـ از اينكه نا توان بود.داشت جلوى چشم هاش خورد مى شد و نابود مى شد.آروم اسمش رو به زبون آوردم:-آراد منو ببخش.عرشیا خودش رو مالید بهم و رو کرد سمت آراد.اسمش رو فرياد زد:-آراد؛مگه نمی گی زنته؟زنت قراره جلو چشم هات با من بخوابه!بلند تر فریاد زد:-پاشو دیگه!زنت و از زیر دستم در بیار.لب هاشو رو لب هام گذاشت.جيغ خفه اى كشيدم.زورم بهش نمی رسید.اشک هام بی مهابا می ریخت.خدايا كمـكـ.داشتيم مى مرديم و جون مى داديم.هر دو درد مى كشيدم.از عشق هم مى سوختيم.وسيله بودم؛وسيله اى براى كشتنش.خدا نكنه غرور پسرى بشكنه.خدا نكنه ناموسش اون وسيله باشه.دست هاش رو مشت كرد و با تمام توانش چرخيد روى زمين و لگدى به اشكان زد.ناگهانى بود.از روى زمين بلند شد و سمت اشكان يورش بود و كوبيدش به ديوار.با دست هاى بسته اش توى دهن اشكان كوبيد.برگشت و به عرشيا نگاه كرد.-گور خودتو كندى.دويد سمتش.جيغ مى زدم.خدايا مى ترسيدم جلوى چشم هام ببينم كه نفسش قطع مى شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشيا بهش لگدى زد كه دلا شد و بعد با آرنج زد توى سرش.اشكان كمربندش رو باز كرد.آراد سعى داشت از زمين بلند شه.اشكان كمربند رو دور گلوى آراد بست و من جيغ بنفشى كشيدم.-واى نكن.تورو خدا.هر كارى بگى بى چون و چرا قبول مى كنم.نكن.اين كارو نكناشكان عصبى بهم خيره شد.-نكن.مامانم گفت:-اشكان تمومش كن.چى از جونشون مى خواى.-مامان تورو خدا.تورو خدا بگو آرادو ول كنه.عرشيا گفت:-عزيزم.دستش روى بدنم لغزيد كه جيغ زدم:-بهم دست نزن.دست از سرم بردار.ولم كن.مى فهمى؟ كارى خواستى رو كردى.نكردى؟رفت و محكم توى دهن آراد كوبيد كه آراد خون بالا آورد.با نگرانى صداش زدم:-آراد.آراد تورو خدا جواب بده.اسمش رو فرياد زدم:چشم هاش رو باز كرد.چشم هاى آبيش حالا يخ بسته بود و غم داشت.چشم هاش حالت نيمه بسته گرفت.بى جون گفت:-كارى باهاش نداشته باشيد.چشم هاش رو بست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجيغ بلندى زدم.انقدر بلند كه عرشيا گوشش رو گرفت.اسم كسى رو فرياد زدم كه مرحم تمام دردام بود.پسرى كه نبودش زندگى ام رو به باد مى داد.پسرى زخم دلم رو شناخت و با محبت هاى بى دريغش مرحم دردام بود.-آرااااااااااااد.مامانم شروع به بد و بيراه گفتن به اشكان كردانقدر گفت كه اشکان مامانم رو به زور از اتاق خارج کرد.درو قفل کرد.به روی صندلی بزرگ داخل اتاق نشست.بدنم مى لرزيد و بى مهابا و بى امان اشكـ هام از چشم سرد نااميدم مى ريخت.خيره ى قهرمان زندگيم بودم.خيره ى ويـــرانــگـَــــر تَـنـهايى زندگى ام بودم كه روى زمين افتاده بود و چشم هاى پراز دردش رو بسته بود.اشكان لبخند مضحکی زد و پر طعنه گفت:-عرشیا؛همیشه دوست داشتم فیلم های سکسی رو به طور م*س*تقیم ببینم.شروع کن.اين عروسكـ بى قرار رو آروم كن.از حرفش تنم يخ بست و لرزشم دو چندان شد.قلبم به شدت به سينه ام مى كوبيد و حس كردم نمى تونم نفس بكشم.عرشيا گفت:-اى به چشم.دستى به گونه ام كشيد.از لمس دستش جيغ زدم.عرشيا خنديد و گفت:-من از اين گربه ى وحشى بى قرار ترم.تشنه ى رابطه با اين دختر كوچولوام.دست هام رو باز كرد اما انگار بدنم سر بود و نمى تونستم كارى كنم.تو شوكـ بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دوشون زدن زير خنده.مامانم به در مى كوبيد و اسم منو فرياد مى زد.داد زدم:-نه اشکان؛خواهش می کنم.مظلوم نگاهی به عرشیا انداختم که بی رحم به سمتم هجوم آورد.لباس هام رو توی تنم جر داد.ل*خ*ت و عریان جلوشون بودم.از خجالت سرم پایین بود وگریه می کردم.دست هام رو حائل سینه هام کرده بودم.زیر چشمی نگاهی غم انگیز به مرد روزهای سختم کردم.فقط و فقط اشكـ چشم هام بود كه حرف مى زد.عرشیا دستش به روی کمربندش رفت.با ل*ذ*تی ناشی از ش*ه*و*ت زبونش رو به روی لب هاش کشید.اشکان خونسرد، پایش رو به روی پای دیگرش انداخت.سیگاری روشن کردو عمیق کام گرفت.كام سنگينى گرفت و دودش رو با مهارت داد بيرون.صدای التماس هاى مادرم دل سنگ رو آب می کرد.مادرم جيغ زد و انگار چيزى به در كوبيده شد.صداش قطع شد.نگران مادرم بودم.آراد نیمه جون به روی زمین افتاده بود.عرشیا شلوارش رو درآورد.با حوصله دست برد سمت دکمه های پیراهنش وباز کرد.-نگام کن ماتیسا!همه عاشق هیکل منن.اونوقت تو سرت و پایین انداختی!قدمی به سمتم برداشت.دستش رو دراز کرد و من رو به سمت خودش کشید و ب*غ*لم كرد.منو محكم به خودش فشرد.سعی کردم از حصار دست هاش خارج بشم ولی زورم بهش نمی رسید.جسم نحیفم رو به روی دست هاش گرفت وبلندم کرد.جيغ زدم و بى امان گريه مى كردم.داد زد:-ماتیسا کم جفتک بنداز.هرکاری کنی تا چند دقیقه دیگه زیر منی!بجای این کارا ل*ذ*ت ببر.راه فرار ندارى.چنگی به صورتش انداختم که دست هاش رو شل کرد و به پایین پرت شدم.کمرم درد گرفت.از شرم ل*خ*ت بودنم حرفی نزدم.نگاهم به آراد افتاد.با التماس صداش زدم.نمى دونم چرا مى خواستم بلند شه و نجاتم بده.مى خواستم فقط به وسيله ى خودش لمس شم.مى خواستم نجابتم مال اون باشه.-آراد بلند شو.توروخدا پاشو.نذار زير دست هاش دريده شم.آراد پاشو نذار شرمنده ات باشم.اشکان غرید:-ماتیسا بس کن!عرشیا بی تفاوت گفت:-رو تخت دوست نداری؟باشه همینجا رو زمین حال می کنیم.خشن ترين رابطه ى عمرت مى شه تا اسم اون رو ديگه به زبونت نيارى.بی معطلی به سمتم اومد.دست هامو بالای سرم گرفت.صدای مادرم نمیومد.پاهام رو باز کرد و نشست وسط پاهام که یکهو در با شتاب باز شد.اشکان حالت تدافعی به خودش گرفت و عرشیا از روم بلند شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلى واضح مى شد از چشم هاى اشكان تعجب رو ديد.مبهوت شده بود و خيره به جلو نگاه مى كرد.عرشيا مبهم به اطرافش نگاه مى كرد.با ظاهر شدنش تو چهار چوب در انگار دنيا مال من بود.نگاهش روى من و بعد روى آراد ثابت موند.از خوش حالى زياد زدم زير گريه و به سمت آراد رفتم.گونه اش رو ناز كردم و لب زدم:-آراد؛عزيزم.آراد صدام رو مى شنوى.آراد لطفاًچشم هاتو باز كن.به خاطر مننگاهم سمتش چرخيد.عرشيا از ديدنش رنگش پريد.نگاهى غضب آلود به عرشيا انداخت و دست هاش مشت شداز فرط خوشحالی یادم نبود ل*خ*ت و عریانم و وقتی آراد رو ب*غ*ل گرفتم؛بدنم به سردی دست هاش خورد یادم اومد ل*خ*ت و بی لباسم.سریع تو خودم مچاله شدم و آراد روى خودم انداختم.تنم منقبض شد؛آروم و كند نفس مى كشيد كه دادش بلند شدصداى شليكـ گلوله و داد اشكان.-چطور جرئت كردى تنها بياى؟با چه رويى توى روى من مى ايستى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irMatisa_ماتيسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قهقهه ى سامیار باعث شده بود همه سکوت کنن.سکوتی از بهت و اجبار.سامیار نگاهى اجمالی به اشکان انداخت.لبخند دندون نمایی زد:-اشکان،بهت گفته بودم دست از سر آراد بردار.گفته بودم بذار اين دوتا زندگيشون رو كنن.گفتم دنبال آراد باشی می چرخم باهات تا سرت گیج بره.اینجاست جایی که سرت گیج رفته و جلوی پام زانو می زنی.اشكان اخمى كرد.هنوزم تو شوک بود؛خون از دستش جاری بود:-سامیار،تو شریک منی!با شنیدن واژه شریک؛سرم به دوران افتاد.امکان نداشت.یعنی سامیار...!ساميار هم تو بدبختى هام دست داشت؟ اختیار کارهام دست خودم نبود.سر به خنده گذاشتم!-سامیار،نگو!نگو که تو با اشکان...باورم نمی شه!نه...ناخودآگاه اشک هام سر باز كردند.کاملا روانی شده بودم.سامیار...آه سامیار...دلم سخت گرفته بود.مسبب بدبختى های من.سیاهی آینده امشریکش،سامیار...چقدر هضم و درک این واژه ها برام سخت و غیر قابل تحمل بود.غير قابل باور...اگه آراد بفهمه؟آراد و تو ب*غ*لم فشردم و از ته دل دادم زدم و اشک هام ريخت.صداهای خنده های اشکان لابلای هق هق هام گم شده بود.با صدای شلیک گلوله از ترس ساکت شدم.اما وجودم درد می کرد؛روحم زخمی بود.دیدم تار بود؛هیچی نفهمیدم و چشم هام به روی هم رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSamiar_ساميار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباسرعت سرسام آور به سوی بیمارستان می روندم.نگران و عصبى بودم.دلم تير مى كشيد.ماتيسا اسم منو گفت؟وقت رسیدن تأمل رو جایز ندونستم وسريع ماشين رو پاركـ كردم به سرعت ماتيسارو از ماشين خارج كردم .رو به افرادم گفتم:-آرادو بياريد.-چشم قربان.سريع وارد بيمارستان شدم و عربده ای از ته دل کشیدم :-"پرستار"کمک"هجوم روپوش سفید هایی که به سمتم میومدن دلم رو گرم می کرد.-از حال رفته.حالش خوب نيست.ماتیسا رو خواستن از لای پتو دربیارن که غریدم-ل*خ*ته.پرستار ها متعجب بهم نگاه كردن.كلافه و عصبى داد زدم:-دِ چرا وايسادين بر و بر مارو نگاه مى كنين.به خودشون اومدن و ماتیسا رو گذاشتن روی برانکارد و همراه آراد بردن اورژانس.تو راهروی بیمارستان بودم و قدم می زدم.خودخوری می کردم و تمومی نداشت.اگه آراد رو ول نمى كردم.اگه همراهش بودم.اگه...با شنیدن صدايى برگشتم.-ببخشيد آقا؟ سر بلند کردم.مامور آگاهی بود.هل كردم اما سريع به خودم اومدم و گفتم:-بله بفرماييد.-شما آقاى ...-مهرورز.-اسم كوچيكتون جناب؟-ساميار هستم.-با اين دو بيمارى كه آورديد چه نسبتى داريد؟-من...من...چيزه...دوستشون هستم.از بچگى با اون با اون پسره بزرگ شدم.اون خانم هم همسرشون هستن.-شما باید همراه ما بیایید اداره اگاهی.-براى چى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irNaji
10عالی بود خیلی خیلی قشنگ بود بی صبرانه منتظر جلد سوم هستم
۹ ماه پیشسحر ۳۵
00قشنگ بود
۱۲ ماه پیشدختر غمگین
00هم مسخره بود هم جالب بود من خوشم اومد هم خوشم نیومد
۱ سال پیشدلینا
00جلد سومم داره ؟
۱ سال پیشدلینا
00رمان قشنگی بود ممنون اما واقعا تمام این دو جلد با دزدیده شدن ماتیسا و درسا تموم شد
۱ سال پیشMelika
41من که اصلا دوست نداشتم آخه چرا مردای این رمان اینهمه خودخواه بودن به خصوص آراد🤦 ♀️🤦 ♀️
۲ سال پیشسارا
32احسنت نویسنده جون عالی بود هر دو جلد معرکه بود بی صبرانه منتظره جلد سومش واقعا عالی بود
۴ سال پیشجلد سومش نیومده؟
00جلد سومش نیومده؟
۲ سال پیشحنا
۱۵ ساله 00من این رک تو روبیکا خوندم واقعا عالیه بهتون توصیه میکنم از جلد اول بخونین من یه دختر شیطونم از این رمانای غمناک دوست ندارم ولی این عالیه اگر میشه فصل سه رو بزارید
۳ سال پیشمحمد
۲۰ ساله 13مسخره بود از یه مشکل راحت میشدن دوباره یه مشکل دیگه میومد راستی هیجانی بود ولی دیگه مسخرش کرد😒😑واقعا دیگه به اکسیژن نیازدارم باین مسخره بازیا لا بد نویسنده دختره که اینقدر فیلم هندیش کرده
۳ سال پیشپرنیان
۱۴ ساله 20نامصن عالی بود دمتون گرم
۳ سال پیشهلیا
۱۸ ساله 03رمان خیلی خوبی بود بینه تمام رمان هایی که اینجا خوندم رمان ویرانگر تنهایی رو بیشتر از همشون دوس داستم
۳ سال پیشکوثر
۱۳ ساله 12سلام تو رو خدا جلد ۳ رو هم بزارین ممنون
۴ سال پیشکوثر
۱۳ ساله 22وای واقعا عالییییبیی بودش حتما بخونیدش
۴ سال پیشریحانه
۱۶ ساله 81ببین قلمش خوب هست و ولی یه سری مشکلات داره؛ اصلا طنز نیست توش خشونت زیاده هیجان داره بزن و بکش و پلیسیه داستان جالبی داره خیلی غمگینه و جنس زن رو خیلی ضعیف کرده اعصاب خورد کنه در کل من خوشم نیومد
۴ سال پیش
فاطی
۱۹ ساله 00خیلی فیلم هندی بود