رمان پرنسس قلعه به قلم زهره شعرباف
شهرزاد دختری که به خاطر تهیه مواد پدرش به مردی فروخته میشه که خیلی هوس بازه اما بهزاد پسری که خیلی مغروره شهرزاد رو میخره…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۸ دقیقه
اینجوری فرار کردن مشکل که هیچ غیرممکن بود.
توی حس حال خودم بودم که این بهزاد مثل بختک پرید وسط-دنبالم بیا.
آروم دنبالش رفتم از پله های ساختمون بالا رفتیم و پشت در عمارت ایستادیم.
بهزاد با کلید در باز کرد کنار ایستاد تا من اول برم داخل.
آروم به داخل قدم گذاشتم که با دیدن دکوراسیون شگفت زده شدم.
داخلش قشنگ تر از بیرون بود.
حتی از خونه قبلی ماهم بزرگتر شیک تر بود.
لوسترهای بزرگ اجناس قیمتی جلوی خیلی زیبایی به این خونه داده بودن.
یه دفعه این بهزاد صاف پرید وسط دید زدن منو شروع کرد به زر زدن.
***
بهزاد
وقتی اردوان اون حرفا رو به دختره زد دختره هم برگشت بهم نگاه کرد.
انگاری بهم التماس می کرد که نزارم دست اردوان بهش برسه.
اول بی تفاوت بودم اما وقتی کمی دقت کردم توی عمق چشاش معصومیت چشمای بهارم رو دیدم.
نتونستم طاقت بیارم برای همون اون پیشنهاد رو به اردوان دادم.
اردوان هیچ از این کار من خوشش نیومد اما خوب می دونست نباید بامن کلکل کنه.
وقتی که آدرس رو از اردوان گرفتم از اتاقش بیرون اومدم که توی سالن کاترینا رو دیدم.
کاترینا با دیدن من لبخندی زد با عشوه به طرفم اومد.
اومدم بی تفاوت از کنارش رد بشم که بازوم رو گرفت.
برگشتم با سردی به چشمای آبی رنگش نگاه کردم.
کاترینا لبخندی زد
-کجا با این عجله تشریف داشتین حالا؟
بازوم رو محکم از دستش بیرون کشیدم و اومدم دوباره برم که سد راهم شد.
نگاه حالا که من بی آزارم اینا کاری میکنن که من اخلاقم سگی بشه پاچه بگیرم.
کاترینا با لوندی دستش رو روی گردنم کشید با عشوه گفت:چرا ازم فرار میکنی من که میدونم تو از من خوشت میاد.
پوزخندی به افکار پوچ و.واهیش زدم-من از تو خوشم میاد هه مسخره است.
کاترینا-آره خوشت میاد.
بعدم یقه کتم رو توی توی مشتش گرفت و منو کشید سمت خودش که دستم رو گذاشتم روی قفسه سینه اش و محکم هلش دادم.
چون انتظار چنین کاری رو از من نداشت تلو تلو خوران رفت عقب محکم زمین خورد.
با تعجب بهم نگاه کرد که نیشخندی زدم وگفتم:این عشوه ها رو برو برای همون اردوان بیا که این کارست.
بعدم سریع از ساختمون زدم بیرون.
وقتی که وارد حیاط شدم دیدم این دختره با اخم ایستاده.
با استرس پاش رو تکون می داد و ناخونش رو میجوید.
به طرفش رفتم و روبه روش ایستادم.
-راه بیافت.
یه دفعه با خشم گفت:من با تو هیچ جا نمیام.
نه مثل اینکه این نمیخواد باهام راه بیاد مثل اینکه امروز باید به همه اون روی سگم رو نشون بدم.
بازوش رو محکم توی چنگم گرفتم از لای دندونام گفتم:سعی نکن واسه من چموش بازی دربیاری چون من از اردوان خیلی بدترم.
بعدم محکم کشیدمش و پرتش کردم توی ماشین.
خودم هم پشت رول نشستم واستارت زدم و حرکت کردم.
برای اینکه کار احمقانه ای ازش سرنزنِ قفل مرکزی رو زدم.
توی راه بودیم که یه دفعه این دختره شروع کرد به جفتک پرونی.
داشت با درماشین نازنینم کشتی می گرفت.
همچین لگد میزد به در ماشین که دردش رو من احساس می کردم.
شروع کرد به فحش دادن
-مرتیکه عوضی باز کن این صاب مرده رو میخوام برم بزن کنار این لگن رو...
اولش خودم رو به بیخیالی زدم پیش خودم فکر کردم اگه بهش اهمیت ندم خودش کوتاه میاد.
اما انگاری از خونسردی من جری تر شد فهمیدم نه این از اوناش تشریف داره.
تمام توانم رو توی صدام جمع کردم وبلند فریاد زدم
-خــــــفـــــــه شــــــــــو
خودم از صدام ترسیدم چه برسه به این دختر.
فکرکنم خوب ترسید چون دیگه تارسیدن به مقصد نه حرفی زد نه کاری انجام داد.
وقتی رسیدم در باریموت باز کردم وماشین داخل حیاط پارک کردم.
قفل مرکزی رو باز کردم و خودم پیاده شدم.
این دختره هم پیاده شده بود داشت با لذت تعجب به اطرافش نگاه می کرد که بادیدن نگهبان ها اخماش توی هم گره خورد.
فهمیدم توی فکر فرار بوده اما با دیدن نگهبان ها زهی خیال باطل.
به افکارش پوزخندی زدم-دنبالم بیا.
خودم زودتر به راه افتادم این دختره هم دنبالم اومد
Sahar
00بد نبود
۷ روز پیشعباس
۲۷ ساله 00واقعا رمانش عالی بود خیلی خوشم اومد
۲ هفته پیشAinaz
10خیلی رمان قشنگی بود ❤️ حتما بخونید🌹❤️
۲ هفته پیشدورسا
۱۵ ساله 10واقعا عالی بود ♥
۴ هفته پیش...
00مزخرف مزخرف مزخرف
۴ هفته پیشمهرسا
۲۳ ساله 00رمان خوبی بود
۱ ماه پیشثنا
۱۵ ساله 00خیلی خوب بود منی که رومان عاشقانه بدم میومد ولی اینو خیلی خوشم امد
۱ ماه پیشالسا
10خیلی قشنگ بود ولی من آخر نفهمیدم این دخترای مثلاً مظلوم رمانا بیوفت دست پسر بدی داستان چیه میشه😂💔
۲ ماه پیشtayebe
۱۹ ساله 00خوب بود
۲ ماه پیشرمان .خ
30قلم نویسنده ضعیف بود هر چند کلمه کلمه یه دفعه اومده نویسنده فراموش کرده دختر داستان گوشی نداره در بخشی از رمان گفته میشه که آلارم گوشی رو فعال کرده بیدار بشه نویسنده متن نوشته شده خودش رو فراموش میکنه
۲ ماه پیشمهسا
۱۶ ساله 00خیلی رمان قشنگی بود واقعا لذت بردم
۲ ماه پیشرها
00قشنگ بود ادن تیک ای ک پریا وارد میشه دست ودست و صمیمی جالب نبود برد اولین بار میگم کلا مناز رمان هابی ک درمورد عشق وغرور و اجبازی خوشم مزاد
۲ ماه پیشپونه
۲۰ ساله 00واقعا قشنگ و عاشقانه بود اما چقدر از اردوان بدم اومد احح
۲ ماه پیشنفس
۱۹ ساله 00خوب
۲ ماه پیش
رها
۳۵ ساله 00برای منی که بالای صدتا رمان خوندم اصلا جالب نبود و قلم نویسنده هم خیلی خیلی ضعیف بعضی جاهاش نویسنده یه چرتو پرتایی نوشته بود که آدم هنگ می کرد