رمان والهالا (جلد دوم چشم برزخی) به قلم bloom_w
الما در زندگی قبلیش چشم برزخیش رو باز میکنه اونم به طور بدی ونااگاهانه…الان اون بیست و ششمین سال از زندگی جدیدش رو میگذرونه…
ولی خیلی چیزا تغییر کرده…واز همه مهمتر خود الما هست…دختر ترسوی سری اول کتاب…الان تبدیل شده به سرباز سنگی…
اون دیگه نمیترسه…والان…یه زندگی بدون امید رو داره تجربه میکنه…همین باعث شده اون با یه مکان نامقدس اشنا بشه…
مکانی که اسمش هست…والهالا…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۳ دقیقه
_چیه دالیا؟
دالیا:رئیس دختر خالتون تشریف اوردن
وای...همینو کم داشتم...ازش متنفرم...عسل دختر خالم از من کوچیکتر...بهش حسودیم میشه...خیلی خیلی خیلی...اخه اخه اون...
دالیا:رئیس؟
برگشتم به دنیا...یه نفس عمیق کشیدم
_بگو بیاد داخل
دالیا:بله
دالیا جلو غریبه ها باهام خودمونی حرف نمیزد در اتاقم زده شد
_بفرمایید
در باز شد وعسل امد داخل...
عسل:سلاااااام خانوم مهندس...چطوری الما؟
_سلام عسل خوبی؟
بلند شدم باهاش دست دادم وتعارف کردم بشینه...عسل سه سال از من کوچیکتره...
_خب دختر خاله چی شده امدی اینجا؟
عسل:راستش امشب همونطور که میدونی همه خونه شماییم...ارسام ازم خواست بهت بگم دیر نیای
_فکر کردم یه دورهمیه کوچیکه؟
عسل:هست...دیر نکنی
_اه نه...
همون موقع دالیا در زد وبا اجازه من امد داخل وبرامون قهوه اورده بود...
_ممنون
دالیا:خواهش میکنم
باخودم درگیر بودم...یعنی ازش بپرسم؟کار درستیه؟ولی نمیتونم نپرسم...
_ام راستی عسل...
عسل:بله
دالیا رفته بود بیرون
_تنها امدی؟
عسل:اه اره...خب میدونی هیراب براش یه کاری پیش امده بود واسه همین منو رسوند اینجا...
_اهان میاد دنبالت؟
عسل:نه خودم میرم...
_میری خونه ما؟
عسل:نه میرم خونه هیراب
بغض تو گلوم رو نمیتونستم قورت بدم...داشت خفم میکرد...من محکوم به چی شدم؟زندگی سخته...حتی بودن دخالت موجودات بیگانه...
_خب کی میخواید عقد کنید؟
عسل:معلوم نیست هیراب هی میخواد بندازتش جلو بابام نمیزاره...میگه زوده
_اهان...
سرم رو انداختم پایین وبه طرح های روی میزم خیره شدم...اون روزو هیچوقت فراموش نمیکنم...هیراب امده بود شرکت تا مثل همیشه بهم سر بزنه...اون روز عسلم امده بود...دیدمشون که دم درباهم اتفاقی اشنا شدن...دیدم که بهم میخندن...من فقط کنار کشیدم ورفتم داخل اتاقم...
عسل:الما؟
به عسل نگاه انداختم بلند شده بود منم بلند شدم
_ببخشید حواسم نبود...چیزی گفتی؟
عسل:بابا یکم از کار بیا بیرون...گفتم شب میبینمت فعلا من رفتم
_اه اره..فعلا
اون رفت خودمو انداختم رو صندلی...
ارسام:حسود خوبی نیستی
_چطور؟
ارسام:بلد نیستی حسودی کنی الما
_هه...تو چی میدونی؟
ارسام:تو چی میدونی؟
همون موقع یه هو در اتاقم باز شد
سهند:با کی حرف میزدی؟؟؟؟
چشماش 4تا شده بود به گوشیم تو دستم اشاره کردم یه نگاهم تو اتاق انداختم ارسام قلابی نبودش
سهند:اهان...
_در زدنم بلد نیستی نه؟
سهند:نه ببین شرکت با تو من میرم میخوای با یول بریم خرید
_برو...
سهند:بای
ورفت...
ساعت طرفای 12 بود که جمع کردم همون موقع در اتاقم باز شد
مسعود:خواهر
لوتوس
00چندین بار این رمان خوندم:) واقعا قشنگه
۲ ماه پیشمهدی
۲۳ ساله 00ی سوتی داد ک کسی متوجه نشد . اونم اینک وقتی گروه حافظه اشون رو بدست میارن کیهانم جزو همون گروه بود اون چرا حافظه و قدرتشو بدست کیاورد
۷ ماه پیشمعصومه
۲۴ ساله 00من با اتفاق هایی که برام میفته شدیدا حس میکنم تو زندگی گذشتم یکی مثل یول بودم با چشم سوم باز...هنوزم وقتی ک چشام بستس میتونم یه چیزایی رو ببینم چه تو بیداری چه تو خواب.
۷ ماه پیشمعصومه
۲۴ ساله 00من با اتفاق هایی که برام میفته شدیدا حس میکنم تو زندگی گذشتم یکی مثل یول بودم با چشم سوم باز
۷ ماه پیشمهد
00رمان خوبی بودولی چطوری ایناوقتی یکبار دیگ ب زندگی به زندگی بر میگردن همشون تو یک جا کار میکنن در حالی ک الما تویک شهربودوبقیشون تویک شهردیگ یا بعدش همه قدرتاشونوبدست اوردن بجز چشم سوم قبلیه
۱۲ ماه پیشناشناس
10برای یکی از افرادی که میشناسم اتفاق افتاده و ما الان دربه در دنبال آیدی ای چیزی از نوینسده هستیم چون این زیادی تخیلی نیست و نمیخوام زیاد وارد جزئیات بشم ولی دوستم به طرز عجیبی چشم سومش باز شده بود
۳ سال پیشسارو
00خوبه نویسنده گفت این کار و انجام ندیدن و حتما حتما برین پیش یک مختصص یک نویسنده مثلا می خواهد چیکار کنه؟
۱ سال پیشAsma
00هر سه جلد عالی با اطلاعات کاملا درست راجب موجودات ماورایی
۱ سال پیشمهدیه
۱۲ ساله 21من رمانو نخوندم ولی با توجه ب اسمش فک کردم درباره وایکینگاس
۱ سال پیشtara
۲۳ ساله 10جلد دوم واقعا عالی بود👏🏻👏🏻👏🏻
۲ سال پیشmobina
۱۴ ساله 01عالی اما کم:)
۲ سال پیشنگار
20هردوتا جلدش عالی بود حتما پیشنهاد میکنم اونایی ک نخوندن بخونن من رو سهند کراشم😆 بوس بهتون😍😍😍🤩💋
۲ سال پیشآتنا
۲۲ ساله 10این رمان رو خیلی دوست داشتم وقتی یکم ازش خوندم؛ مشتاق شدم که همشو بی وقفه بخونم
۲ سال پیشMohsen
۱۸ ساله 20از جلد قبل بهتر بود.همچنان وقایع سرعتشون زیاد بود و جلد دوم رمان سریع تموم شد.نکته مثبت رمان اطلاعات نویسنده بود.در کل رمان خوبی بود
۲ سال پیشلیلی
40واو🧐 خدا وکیلی نویسنده این همه اطلاعات رو از کجا اورده🙄؟
۲ سال پیش
لوتوس
00در واقع کیهان خاطراتش برنگشت چون همراه گروه نبود ال هم با بقیه تو یه شهر بود منتها خونه مجردی داشت این از این و اینکه از اطلاعات نویسنده لذت بردم ولی چشمی که باز بشه بسته هم میشه