الما در زندگی قبلیش چشم برزخیش رو باز میکنه اونم به طور بدی ونااگاهانه…الان اون بیست و ششمین سال از زندگی جدیدش رو میگذرونه… ولی خیلی چیزا تغییر کرده…واز همه مهمتر خود الما هست…دختر ترسوی سری اول کتاب…الان تبدیل شده به سرباز سنگی… اون دیگه نمیترسه…والان…یه زندگی بدون امید رو داره تجربه میکنه…همین باعث شده اون با یه مکان نامقدس اشنا بشه… مکانی که اسمش هست…والهالا…

ژانر : تخیلی، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۳ دقیقه

مطالعه آنلاین والهالا (جلد دوم چشم برزخی)
نویسنده : bloom_w

ژانر : #ترسناک #تخیلی ‎

خلاصه :

الما در زندگی قبلیش چشم برزخیش رو باز میکنه اونم به طور بدی ونااگاهانه…الان اون بیست و ششمین سال از زندگی جدیدش رو میگذرونه…

ولی خیلی چیزا تغییر کرده…واز همه مهمتر خود الما هست…دختر ترسوی سری اول کتاب…الان تبدیل شده به سرباز سنگی…

اون دیگه نمیترسه…والان…یه زندگی بدون امید رو داره تجربه میکنه…همین باعث شده اون با یه مکان نامقدس اشنا بشه…

مکانی که اسمش هست…والهالا…

نکته : این رمان ممکن است فصل دیگری هم داشته باشد اما زمان انتشار آن نامشخص است.

مقدمه:رد پاهایم را پاک میکنم

به کسی نگویید من در این دنیا بودم

تنهایی هزار بار بهتر است

تا دیدن عزیزانی که با بودن من لطمه میخورند

هرکس به ملاقات من بیاید

غرق میشود

دنیای من ساحلی ندارد

دیگر از تاریکی نمیترسم

زیرا دیگر فهمیدم

ترسیدن از چیزی

از خود ان سخت تر است

حالا...تنها جایی که این روزا میرم

مکانیست ساکت ولی پر درد...

دردی که فقط با یک چشم میبینم

مکانی نامقدس...

که سر در ان نوشته شده

والهالا ...

صدای زنگ تلفن می امد...ولی حال اینکه تکون بخورمم نداشتم...بی حرکت رو مبل خوابیده بودم فقط به سقف نگاه میکردم...تلفن رفت روی پیغام گیر...

ارسام:ای...چرا بر نمیداری؟الما؟میدونم خونه ای نفله بردار تلفن رو...خری دیگه...ببین فردا شب بیا خونه...یه دورهمیه...لباسم برای خودت بیار...لطفا..بای تا های sis

وقطع شد...هنوز تو همون حالت بودم...یه میلی مترم تکون نخورده بودم...

_زندگی خیلی سخته...

بلند شدم یکم رو مبل نشستم ورفتم سمت اشپز خونه...یکم برای خودم قهوه درست کردم و رو صندلی تو اشپزخونه نشستم...حتی دیگه نمیتونم بهش فکر کنم...بعضی وقتا حس میکنم اتفاقات26سال پیش فقط یه خواب بوده...ولی وقتی میبینم...میفهمم که اونا خواب نبودن...خاطره های من هستن...

واسه همین تصمیم گرفتم برم...شاید نمیخواستم بهم انگ دیوونه بزنند...شایدم فرار کردم...ولی اینبار نه از ترس...

26 سال...26سال گذشته...

ومن 26سالمه...گیج کنندس نه؟...نه برای من...

این بار زنگ خونه خورد...بلند شدم ورفتم سمت ایفون...

_بله؟

یه هو پرید جلو ایفون

مسعود:ماییم خواهر

_من خواهر تو نیستم

در رو زدم امدن داخل

هلما:الما چطوری؟

_سلام هلما...تو خوبی؟

هلما:من خوبم

ب*غ*لم کرد

مسعود:منم خوبم ممنون

_هه تو همیشه خوبی

رفتم تو هال نشستن منم رفتم تو اشپزخونه ومیوه ونسکافه اوردم براشون

_چه خبر شده؟

هلما:فردا خونه شما دعوتیم...فکر کردم آرسام بهت بگه

_گفت

مسعود:خواهر پکری

_اولا من خواهر تو نیستم...بعدم تا عصری خواب بودم...خواب خواب میاره...کسل شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:بهرحال منم اگه جات بودم انقدر میخوابیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:اوه اره تو از همه بیشتر تو شرکت کار میکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشیدا ناسلامتی شرکت به نام منه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:نصفش...نصف دیگش مال سهنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:اوه اره...اون بچه تخس پررو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با اون اخلاق گندش...نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:اون که صد در صد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما...کی بالاخره میخواید از نامزدیتون خارج شید وما رو به مهمونی دعوت کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:زود خواهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرض و خواهر...من خواهر تو نیستم این هزار بار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:باشه خواهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوفففف...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:ما بریم...امدیم یه سر بهت بزنیم همین...راستی یه زنگ به صدف بزن...مثل اینکه تو کشیدن نقشه پروژه ای که بهش دادی به مشکل برخورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه باشه...اون دوتا رو هم بازم نمیتونند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:بهشون سخت میگیری الما...تند وتند نقشه میدی دستشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میدونی که کارا زیاده...وقت استراحتم نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:باشه قبول...ما رفتیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دم در باهاشون رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:یه بارم شده زود بیا شرکت که سهند کمتر غرغر کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:فعلا...صبح میبینمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:خدافظ خواهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من خواهر تو نیستم...خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما تو راه زد تو سرش صدای حرفاشون رو میشنیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:چند بار باید بهت بگه بهش نگو خواهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:ولی اون خواهره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو بستم وامد داخل...خودمو رو مبل انداختم...وبه تلوزیون خاموش خیره شدم...فقط صدای تیک تیک ساعت تو خونه می امد...بلند شدم رفتم سمت دستشویی یه اب به صورتم زدم وتو اینه نگاهی به خودم انداختم...موهای قهوه ای بلند تا تو کمرم...ل*خ*ت چشمای قهوه ای روشن با 3تا مردمک...هه...این اصطلاحی هست که خودم ساختم...اخه تو قرنیه رنگی چشمم یه خال کوچولوی مشکیه...دایره شکله...انگار3تا مردمک دارم...هرچند انقدر کوچیکه که کسی متوجهش نمیشه...مخصوصا اینکه تو قسمت قهوه ای چشممه...قیافم فوق العاده بیبی فیسه...جوری که اصلا بهم نمیخوره26سالم باشه...میخوره20سالم باشه...از دستشویی امدم بیرون...رفتم سمت اشپزخونه یکم شنیسل گذاشتم تو گرم کن...وهمونجا تو اشپزخونه خوردم...بعد دوباره رو کاناپه هال افتادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزارید از اول بگم که گیج نشید...من الما هستم...کسی که26سال پیش...خودش...با دست های خودش...مسیر زندگیش رو عوض کرد...26سال از اون موقع میگذره...من اون موقع18سالم بود...با برادر دوقلوم ارسام خیلی علاقه به خوندن ذهن داشتم...برادرمم همینطور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما شروع کردم به تمرین های ذهن خوانی...ولی اشتباه بزرگی کردیم...اشتباهمون اونجا بود که به جای تمرین ذهن خوانی ...تمرین باز کردن چشم برزخی رو انجام دادیم...یعنی من انجام دادم...طی چند سال پای کسایی به زندگیمون باز شد...کسانی نه از دنیای ما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دنیایی که دیدنش برای ما غیر ممکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مافوق طبیعت...دنیای موجودات ارگانیک برادرم دوقلوم بی اثر اذیت اونا خودشو کشت...ومن از خونه خودم رفتم...همراه دوستای صمیمیم هلما وصدف...به یه شهر دیگه...ما رفتیم تهران...اونجا بود که کسانی مثل خودم رو دیدم...بهشون میگفتن...شکارچی ها...اونا موجودات ماورایی رو شکار میکردن وبه چشم جدید من نیاز داشتن...سر دسته اونا سهند بود...ما توگروه یه جن داشتیم...هستی بان ماه...اسمش یول بود...در اخر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما موفق شدیم ...ودشمن اصلیمون رو شکست دادیم...واجازه اینو گرفتیم که...دوباره به دنیا بیایم...با یه اینده ای بدون دخالت هیچ موجود بیگانه دیگه...دوباره سرنوشت مارو تو راه هم قرار داد...ولی اونا منو یادشون نمی امد...ما از اول اشنا شدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...همه فراموش کردن...همه چیزو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه فراموش کردن...به جز من...هیچوقت نفهمیدم چرا من فراموش نکردم...تازه از زندگی جدید خوشم امده بود...که یه چیز بد رو متوجه شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم من باز بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه فهمیدم چرا من فراموش نکردم...اینم فهمیدم که هیچوقت نمیتونی یه زندگی بدون دردسر داشته باشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب....مگه اینکه بمیری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گذشته امدم بیرون...نگاهم افتاد به ساعت...چه زود گذشت...ساعت2بود...بلند شدم ورفتم سمت اتاقم...وافتادم رو تخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه زود همه چیز بهم ریخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا فقط یه جاست که دوست دارم همیشه اونجا باشم...بهش میگن...والهالا(Valhalla)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو بستم وخوابیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من قدرت اینو دارم که تو خوابها به هرجا که میخوام میرم...یه بار اتفاقی وارد والهالا شدم...ولی الان اونجا پاتوق همیشگیم شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام گرم شدن ومن خوابم برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم...بازم همونجا بودم...والهالا...شهر مرده ...خاکستری رنگ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجا درست مثل یه شهره...ساختمونای خراب وتیره...اسمونی که با ابر های مشکی وسبز وابی تیره پوشیده شده...خورشیدی اینجا نیست...ولی نور هست که ببینی...اینجا از نظر من همیشه شبه...وخب...یه ساحل داره...که شناش به رنگ خاکستری تیره هست...ولی در عوض کلی صدف نورانی داره...ودریای اینجا...اگه واردش بشی...همون قسمت ابی که تو وایسادی...به رنگ ابی روشن در میاد...درخشان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو شنای رو ساحل نشستم...دنیای والهالا هیچوقت موجی نداره...اینجا همیشه ساکته...وخب...من اینجا تنها نیستم...ولی کسی کاری به کار کسی نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به دریا نگاه میکردم که حظور یک نفر رو پیش خودم حس کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تویی ارسام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:اره...امشبم امدی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو به دریا دوختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون واقعا برادر دوقلوم نیست...اون تصویری از ارسامه که من ساختمش...توی ذهنم...اولین بار اونو تو زندگی قبلیم دیدم...مثل همزاد ارسام میمونه...ولی حتی همزادشم نیست...اون فقط...تصور من از ارسامه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:چیه این دنیا برات جالبه الما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:تو منو به خنده میندازی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو چی میدونی؟تو حتی وجودم نداری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:درسته...من چیزی نمیدونم...ولی بزار یه سوال ازت بپرسم...تو هم چیزی میدونی الما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش...ولی نبود...من تنها بودم...سرم رو چرخوندم سمت دریای سیاه والهالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم...رو تخت بودم...سرم رو چرخوندم سمت ساعت نزدیکای ساعت8بود بلند شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دستشویی امدم بیرون یه صبحونه خوردم...همون موقع تلفن خونه زنگ خورد...هنوز تو اشپزخونه داشتم صبحونه میخوردم رفت رو پیغام گیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:سهند داره داد میزنه...دوباره...میخواد ببینتت تو کجایی الما؟...زودتر راه بیفت...راستی...حالت چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقطع شد رفتم سمت اتاقم لباسمو پوشیدم واز در زدم بیرون...سوارماشینم اف جی شدم رنگش مشکی هست وگاز دادم سمت شرکت...وارد شدم دالیا منشیم از رو صندلی بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:خودتو مرده فرض کن الما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک اتاقم بودم که در اتاق سهند باز شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:الما!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله پوفی کردم وبرگشتم سمتش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه...تویی سهند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:نمکدون...بیا تو اتاقم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت اتاقش خودش رفت داخل منم پشت سرش رفتم جلسه بود همه تو اتاق سهند بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام همه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:سلام خواهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جواب سلامم رو دادن...رفتم نشستم سر میز سهند اون سر میز وایساده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:اول همه...تو الما...همیشه باید دیر بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب نه همیشه..میدونی بعضی وقتا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف:قرار بود دیشب به من زنگ بزنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه...نزدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:الما!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیل خب...خون خودتو کثیف نکن...حالم خوش نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:همیشه میپیچونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هلما ومسعود میدونن ازشون بپرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:راست میگه دیشب عجیب کسل بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:این پروژه جدید دستمون خیلی مهمه...پول خوبی هم توشه...واقعا نمیخوام نقصی داشته باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیل خب...نقشه ها با صدف وسارا ست شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف:ببخشید میام تو حرفت...نقشه ها ...خب ما به مشکل بر خوریدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:من کمکتون میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:مسعود تو باید سر ساختمون باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:به اونم میرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:من جاش میرم سر ساختمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:خب پس حله دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره حله...من اول مرخص میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زود از رو صندلی پاشدم واز اتاق سهند زدم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:زنده ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه اره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اتاق خودم...یکم از کارا رو ردیف کردم همون موقع تلفن داخلی شرکت زنگ خورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه دالیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:رئیس دختر خالتون تشریف اوردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای...همینو کم داشتم...ازش متنفرم...عسل دختر خالم از من کوچیکتر...بهش حسودیم میشه...خیلی خیلی خیلی...اخه اخه اون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:رئیس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم به دنیا...یه نفس عمیق کشیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بگو بیاد داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا جلو غریبه ها باهام خودمونی حرف نمیزد در اتاقم زده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد وعسل امد داخل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:سلاااااام خانوم مهندس...چطوری الما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عسل خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم باهاش دست دادم وتعارف کردم بشینه...عسل سه سال از من کوچیکتره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب دختر خاله چی شده امدی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:راستش امشب همونطور که میدونی همه خونه شماییم...ارسام ازم خواست بهت بگم دیر نیای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکر کردم یه دورهمیه کوچیکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:هست...دیر نکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اه نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع دالیا در زد وبا اجازه من امد داخل وبرامون قهوه اورده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:خواهش میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخودم درگیر بودم...یعنی ازش بپرسم؟کار درستیه؟ولی نمیتونم نپرسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ام راستی عسل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا رفته بود بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تنها امدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:اه اره...خب میدونی هیراب براش یه کاری پیش امده بود واسه همین منو رسوند اینجا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اهان میاد دنبالت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:نه خودم میرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میری خونه ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:نه میرم خونه هیراب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض تو گلوم رو نمیتونستم قورت بدم...داشت خفم میکرد...من محکوم به چی شدم؟زندگی سخته...حتی بودن دخالت موجودات بیگانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب کی میخواید عقد کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:معلوم نیست هیراب هی میخواد بندازتش جلو بابام نمیزاره...میگه زوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اهان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو انداختم پایین وبه طرح های روی میزم خیره شدم...اون روزو هیچوقت فراموش نمیکنم...هیراب امده بود شرکت تا مثل همیشه بهم سر بزنه...اون روز عسلم امده بود...دیدمشون که دم درباهم اتفاقی اشنا شدن...دیدم که بهم میخندن...من فقط کنار کشیدم ورفتم داخل اتاقم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:الما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عسل نگاه انداختم بلند شده بود منم بلند شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید حواسم نبود...چیزی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:بابا یکم از کار بیا بیرون...گفتم شب میبینمت فعلا من رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اه اره..فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون رفت خودمو انداختم رو صندلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:حسود خوبی نیستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:بلد نیستی حسودی کنی الما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هه...تو چی میدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:تو چی میدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع یه هو در اتاقم باز شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:با کی حرف میزدی؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش 4تا شده بود به گوشیم تو دستم اشاره کردم یه نگاهم تو اتاق انداختم ارسام قلابی نبودش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:اهان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در زدنم بلد نیستی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:نه ببین شرکت با تو من میرم میخوای با یول بریم خرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ورفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت طرفای 12 بود که جمع کردم همون موقع در اتاقم باز شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:خواهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوشه جلو دستم رو بلند کردم وپرت کردم طرفش درو بست خورد به در...دوباره درو باز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:خواهر عصاب نداری ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صد دفعه گفتم بدون در زدن نیاید تو...وهزار بار گفتم من خواهر تو نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:باشه ببین...هلما با تو میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود چشمکی بهم زد:خدافظ خواهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل اینکه جوابشو بدم از اتاق رفت بیرون...وسایلمو جمع کردم وبا هلما سوار ماشین شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:ببین این چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویه عکس تو گوشیش نشونم داد عکس یه ماشین بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:قراره ماشینمون رو عوض کنیم مسعود گفت نظر تورو هم بپرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جالبه...خوب بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:بریم خرید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا خستمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:پس بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم دیگه رفتیم هایپر...هلما هر لباسی میدید میخواست پرو کنه منم فقط نگاش میکردم...تو یه مغازه چشمم یه لباسو گرفت...باب سلیقه خودم بود...مشکی سرشونش بنداش می امد دور بازو جلوش مثل گن های قدیمی بود وبند ضربدری میخورد دامنش از جلو کوتاهو از پشت بلند بود وچین چین وپفی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هلما بیا بریم داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:سلیقت تو حلقم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم داخل ومن لباسو پرو کردم درو باز کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:شبیه خواننده های راک شدی...ترسناکه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عالیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو بستم صدای هلما رو قبلش شندیم که بهم گفت دیوونه لباسو در اوردم وخریدمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هلما از مغازه امدیم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:واقعا خیلی خلی چیزای ترسناکو دوست داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لباسه در نظرت ترسناک بود؟به نظر من عالی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:به نظر من تو یه متال دیوونه هستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(متال:یک نوع سبک موسیقی که در واقع زیر مجموعه راک اند رول هست)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نظر لطفته...بعدم من متال دوست دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدیم هلما ورفتیم سمت خونه خودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:بدو بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اخرین بار تو اینه به خودم نگاه انداختم...همون لباسی که خریدم با جوراب شلواری مشکی طرح ♠( پیک)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که پیک های روش طوسی بود با کفش بندی تا زیر زانوم با یخ شکن وبدون پاشنه...یه متال واقعی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور چشمامم خط مشکی کشیده بودم ورژ جیگری زده بودم وسایه مشکی هم زده بودم شالم رو اناختم سرم واز اتاق امدم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:خب بابا...گفتم متال ولی دیگه نگفتم برو بشو یه متال اصلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ما اینیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع در رو باز کردیم وپریدیم تو ماشین...ساعت طرفای5بود روندم سمت خونه خودمون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد کوچه باغ شدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادمه...اون روزی رو که لبخند زدم...لبخندی که 26سال پیش دنبالش بودم...خوب یادمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در خونه وایسادم بوق زدم...در پارکینگ بازشد ماشینو بردم داخل وبا هلما پیاده شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسانسور رو زدیم ورفتیم بالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در خونه وایسادیم صدای موسیقی از داخل می امد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه خودمونی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما زنگو زد 2ثانیه بعد ارسام در رو باز کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:سلااااااام قل خلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خل اول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:سلام ارسام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:هلما تو هم هستی ندیدمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:مرض

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام رفت کنار وما رفتیم داخل...اههههه...همه بودن یه جورای پارتی راه انداخته بودن...ر*ق*ص نور وبساط و دی جی وکلی چیز دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ارسام خودمونی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:اره بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واز کنارم رد شد رفت داخل...هلما لباساشو همون دم در در اورد منم فقط شال سرم بود...درش اوردم مامان وبابا امدن جلو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مامان...سلام بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا:به ببین کی امد بالاخره؟...خل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قل بابا قل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:خوش امدی عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتاشونو ب*غ*ل کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای موسیقی داخل خونه کر کننده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گرفت وکشید همه بودن دوستام فامیلام...خاله...همه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اندازه یک ساعت با همه سلام واحوال پرسی کردم در اخر روی مبل وارفتم ارسام امد نشست کنارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:چته پکری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کار کار کار...پکری هم داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:اره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع صدای ایفون امد سارا رفت درو باز کرد نمیدیدم کی امده ولی یکدفعه صداشون رو شنیدم نا خوداگاه بلند شدم که آرسام با تعجب نگام کرد...نگاهم به در بود...خودش بود...هیراب...فرشته باد من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من؟...نه دگه منی وجود نداشت...اون الان فرشته یکی دیگه بود...یکی ازش کوچیکتره...عسل امد جلو با خوشحالی ب*غ*لم کرد منم به سختی دستمو انداختم دورش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوهوم...خوش امدید بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سرش هیراب امد جلو دستشو اورد بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیراب:سلام خواهر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهر؟این واژه جدیدیه که هیراب صدام میکنه؟میشه گفت از بعد مراسم نامزدیش با عسل دیگه ندیدمش...رابطمون سرد شد...اونه رابطمون مرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو اروم گذاشتم تو دستش وبا بغض پنهان گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خوش امدی...بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم نشستم سر جام هنوزم بغض داشتم...بغضم داشت خفم میکرد...یه لحضه یاد زندگی گذشته افتادم...اون روزی که هیراب پیش یول اعتراف کرد عاشق من شده...ومن چقدر عصبانی شدم وکلی سرش داد کشیدم که تو یه بچه ای...همش بخاطر اینکه اون از من کوچیکتر بود...در اخر هلما یه توگوشی مشت بهم زد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی کشیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:هی...بخند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب برگشتم سمتش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چ...چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام لبخندی زد وبه روبه رو خیره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:وقتی تو میخندی من خوشحالم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه بگم اون لحضه داشتم پس می افتادم شوخی نمیکنم...این...این درست مثل یه فیلم جلوم بود...توی زندگی قبلیم هم ارسام همین کلمه هارو بهم گفت من بهش گفتم که میترسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:بهم قول بده که بخندی الما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یکی دیگه ضربه اخرو بهم زد...این جمله ای بود که قبل از پریدن از رو پشت بام بهم گفت...وازم قول گرفت که دوباره بخندم...من تمام وقتم رو برای آرسام جنگیدم برای قولی که بهش دادم...وموفقم شدم وحالا توی زندگی جدیدم ارسام میخواد همین قول رو ازم بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من...من قول میدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام خندید ومحکم ب*غ*لم کرد منم همینطور همون موقع همه شروع کردن به دست زدن برگشتم با تعجب نگاه کردم آرسامم شروع کرد به دست زدن همون موقع صدف از تو اشپزخونه با یه کیک که روش شمع بود امد بیرون...زبونم بند امده بود...امروز تولدم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف کیک رو درست رو به روی من روی میز گذاشت یکدفعه همه باهم خوندن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یالا شعما رو فوت کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یالا شعما رو فوت کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یالا شعما رو فوت کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امدم فوت کنم که مسعود یکدفعه گفت:خواهر ارزو یادت نره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو؟...خب چه آرزویی کنم؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من آرزویی ندارم...اهان فهمیدم...شاید یه روزی بدردم بخوره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من آرزو میکنم...که آرزوم رو نگه دارم برای روزی که شاید یه درخواست داشته باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو بستم وشمع هارو فوت کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دست زدن همه بلند شد مسعود دوباره ضبط رو روشن کرد همه امدن وسط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تولدت مبارک ، تولدت مبارک ، تولدت مبارک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه حس خوبی امشب توی دلم هست شب به این خوبی هیچکس ندیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی خوشبخت تر از من توی دنیا نمی تونه باشه خیلی بعیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر شیرینه این لبخند نازت تو رو از ته قلبم دوست دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چی قشنگی هستش توی رویا تو که پیشه منی کنار می ذارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم یه جور مهربون نگام کن دلم بدجوری به عشق تو گیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اونقدر به تو وابسته شدم که یه لحظه فکرت از سرم نمیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

♫♫♫♫♫♫

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

♫♫♫♫♫♫

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تولدت مبارک ، تولدت مبارک ، تولدت مبارک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی کیک تولدت نوشتم جونم بسته به جونت.نازنینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یه قسمتی از وجودم هستی نیاد روزی که اشکات و ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونی بهترین شب توی عمرم شب تولدت توئه عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه دار و ندار زندگیم و اگه بخوای به پات می ریزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم یه جور مهربون نگام کن دلم بد جوری به عشق تو گیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اونقدر به تو وابسته شدم که یه لحظه فکرت از سرم نمیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تولدت مبارک ، تولدت مبارک ، تولدت مبارک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوونه خودشونم با اهنگ میخوندن منم دست میزدم براشون هلما امد دست منو کشید برد وسط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیخوام بر*ق*صم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:مجبوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه دورم حلقه زدن وشروع کردن به چرخیدن منم فقط وایساده بودم دست میزدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:بر*ق*ص دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:بابا ناز میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:خودم میخرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف:مگه رفیق شفیقش مرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:خواهر بر*ق*ص دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:خودم شاباش بهت میدما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:مهندس بعد از این کلاس نیا بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یول:بر*ق*ص الما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند به همشون زدم وشروع کردم به ر*ق*صیدن...تنهام خوشیم این بود که همشون رو توی زندگی جدید پیدا کردم...همه رو..خوشحال بودم که حالا یول یه انسانه هرچند خودش چیزی از زندگی قبلیش نمیدونه وفکر میکنه از اول یک انسان بوده...یا حتی سهند نمیدونه که تو زندگی قبلیش رئیس گروه شکارچی ها بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ر*ق*ص کیک خوردیم که شکل قلب صورتی بزرگی بود...بعدم شام آرسام رفت برام یه بشقاب لازانیا کشید واورد همه ما جوونا دور هم نشسته بودیم...ومیخندیدیم...همه بودن به جز هیراب وعسل ...اون دوتا کنار هم فضای عاشقونه ساخته بودن...بی حوصله پوفی کردم ورومو ازشون برگردوندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهند:نه واقعا منتظر شاباش بودی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:هههه نمکدون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:اون آرسام غیرتی میشود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:پایه اید فردا بریم شمال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه کلی کار داریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:3روز تعطیلیه الما بریم دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من نمیدونم خودتون برنامه بریزید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:دور منو که خط بکشید...کلی کار دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلما:منم همینطور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف:منم نمیتونم بیام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:اقا هرکی میاد دستا بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط قرار شد منو سهند ویول ومسعود وسارا ودالیا بریم...سارا برگشت سمت هیراب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:شما میایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:شمال 3روزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:من فکر نکنم بتونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیراب:اره من میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل چپ چپ نگاه هیراب کرد ولی هیراب بی خیال به ما نگاه میکرد...احساسم بهم میگفت هیراب دوست داره با گروه ما باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب با کلی اسرار مامان وبابا وارسام که بمونم دست وپا زدم اخرم راضیشون کردم که زود به زود بهشون سر میزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته وداغون رو مبل دراز کشیدم...ساعت3نصف شب رو نشون میداد رفتم سمت اتاقم وخوابیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم تو والهالا بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای مردگان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو شنا نشستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:تولدت مبارک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:خب پس...امشب برات خاطره ها زنده شدن نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره یه جورایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم یه صدایی امد مثل پریدم یکی از یه جای بلند با تعجب به ارسام خیره شدم صدا از داخل سرم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:بهتره برگردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع چشمامو بستم و....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم تو تخت بودم زود نشستم رو تخت...دقت کردم هیچ صدایی نمی امد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجور رو تخت نشسته بودم که صدای کوبیده شدن در پایین امد با سرعت از رو تختم بلند شدم ودویدم پایین از تو اشپزخونه یه چاقو برداشتم رفتم سمت در رودی خونه صدا از اونجا امد...چاقو رو دست گرفتم دستم به دیوار کنار در تکیه دادم ودستگیره رو چرخوندم در باز شد پریدم جلو در...کسی نبود جلو در یه کارتون بود...با چشم سوم یه نگاهی اطراف خونه کردم...هیچی...هیچی نبود حتی یه هاله...جعبه رو برداشتم ورفتم داخل ودرو بستم رو مبل نشستم وکارتون کرمی رنگ رو گذاشتم جلو رو میز...نفس ارومی کشیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:ترسیدی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو اوردم بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام:بنظر ترسیده میایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط...دوست ندارم اون اتفاقا تکرار بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:تو که اتفاقا دوست داری تکرار بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیخوام کسی صدمه ببینه...فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسام:هر چی...نمیخوای بازش کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه جعبه اشاره کرد یه نگاه به جعبه کردم دهنم رو باز کردم تا یه چی به ارسام قلابی بگم که دیدم نیست...با چاقو تو دستم چسب روی جعبه رو بریدم اروم بازش کردم...سرم رو انداختم پایین وبه مبل تکیه دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چطوری ممکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من مطمئن بودم که اینا جاشون امنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس چطوری الان جلومن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینا باید الان زیر کریستال یخی توی اون دنیا باشند...دنیای موجودات ارگانیک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بار دیگه نگاهی بهشون انداختم...همشون بودن وسالم...دست بردم سمت استوانه قدیمی خودم...وبرش داشتم...پوفی کردم وگذاشتمش کنار بقیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارتون رو بستم وگذاشتم زیر تختم تا خود صبح نخوابیدم...فکر میکردم...به زندگی قبلیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی کی اونا اورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من حالا باچی طرفم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه جن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ادم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوسته یا دشمن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر به این سوالا فکر کردم که صبح شد از پنجره اتاقم یه نگاه به بیرون انداختم افتاب داشت می امد بالا از این منظره ها خوشم می امد بلند شدم رفتم تو تراس باد میخورد به موهام هوای این موقع یکم سرد بود...اهی کشیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روزا چقدر مزخرف شدم جوری که حالم از خودم بهم میخوره...تمام زندگیم شده فکر کردن به زندگی قبلیم...هرچند هم دوست دارم برگردم به اون موقع...هم دوست ندارم برگردم...رفتم داخل یکم برای خودم صبحونه حاظر کردم تخم مرغ با نون تست...رو صندلی تو اشپز خونه نشستم وخوردم تصمیم گرفتم عوض شم...اره...تا کی باید اینجوری ادامه بدم...ناسلامتی 26سالمه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ههه...اره 26سالمه ودارم مثل دخترای19ساله رفتار میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دپرس شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم رفتم تواتاقم لباسمو پوشیدم واز خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم وراه افتادم در پارکینگ رو با کنترل باز کردم موقعی که داشتم از در میرفتم بیرون توجهم به یکی که کنار ستون برق نشسته بود جلب شده...قیافشو نمیدیدم سویشرت پوشیده بود کلاشم رو سرش بود...ولی اندام نحیفی داشت...بی خیال پامو رو گاز فشار دادم ورفتم سمت شرکت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو راهرو دالیا با ورود من برخواست تو سالن پر ادم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:اینم نقشه های اصلاح شده یه نگاه بهشون بنداز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگو که مسعود وصدف وسارا اونا رو به این زودی کامل کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دالیا:همش نیست...ولی از اونجا که فهمیدم دارن تلاش زیادی میکنند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.