رمان طبقه وسط به قلم شاذه
فرشته روی پله های نردبان قدیمی کمی جابجا شد تا جای راحتی برای خودش پیدا کرد .
کتاب درسی اس را که مدتی بود بی مصرف توی دستش مانده بود روی دیوار گذاشت و به خورشید که میرفت غروب کند چشم دوخت.
نفهمید کی خوابش برد ولی با صدای باز شدن در از جا پرید تعادلش بهم خورد وبا سرو صدا روی زمین افتادمامان محکم توی صورت خودش زد....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۱ دقیقه
جانم بگو.... سفارش دادم برات. هنوز نرسیده. به محض این که برسه برات میارم. عشق منی.
می بوسمت. فعلاً...
فرشته ابرویی بالا انداخت و فکر کرد: خجالتم نمی کشه!
بهراد آهی کشید. گوشی را کنار انداخت. از جا بلند شد و از دستگاه قهوه ساز برای خودش
قهوه ریخت. فرصتی شد تا از گوشه ی چشم به دخترک نگاهی بیندازد. قدش زیادی بلند و
ظاهرش معمولی بود. امیدوار بود بتواند کمی دور و برش را سامان بدهد و اگر می توانست کاری
کند که سهیلا بویی از استخدام منشی نبرد خیلی بهتر بود. با دل خودش روراست و صادق بود و
می دانست که نظری نه به این دختر و نه به هیچ کس دیگر ندارد. نه از وقتی که عاشق سهیلا
شده بود، اما سهیلا خیلی حساس بود. دختر بود دیگر!
از یادآوریش لبخندی روی لبش نشست و دلش برایش پر کشید. فرشته سر برداشت و خنده
دلنشینش را دید. کمی نگران شد. خودش را جمع کرد و پرسید: چیزی شده؟
فبلت روی میز زنگ زد. بهراد لبهایش را جمع کرد و گفت: نه هیچی.
به گوشی اشاره کرد و گفت: جواب بده.
فرشته فبلت را برداشت و فکر کرد: گوشی به این بزرگی می خواد چکار؟
همین که گوشی را روشن کرد مرد جوانی مشغول حرف زدن شد: الو بهراد این گوشی من چی
شد؟ گفتم که بهت. از این تلفن گنده ها می خوام. اینا که تبلت نیستن ولی بزرگن. چی میگن
بهشون؟ فبلت؟ ویندوزیم باشه. هستی؟ گوشت با منه؟
فرشته تبسمی کرد. ظاهراً فقط بهراد نبود که به گوشی بزرگ علاقه داشت. آب دهانش را فرو
داد و گفت: سلام. من منشیشون هستم.
_: بله؟ سهیلاخانم شمایین؟ ارادت داریم خدمتتون. هومنم. بهراد نیست؟
+: من منشیشون هستم آقا.
روی دهنی را گرفت و زمزمه کرد: میگه هومنم.
بهراد که داشت چیزی را تایپ می کرد، زیر لب غرید: جوابشو بده. من گوشی رو بگیرم تا فردا
می خواد حرف بزنه.
فرشته سری تکان داد و گفت: ببخشید آقای هومن...
هومن حرفش را قطع کرد و گفت: اسمم هومنه نه فامیلم. شما سهیلاخانم نیستین؟
فرشته سعی کرد صبور باشد. شمرده گفت: نه. من منشی شونم.
هومن زد به شوخی و پرسید: منشی سهیلاخانوم؟
فرشته داغ کرد. با اخم پرسید: آقا امرتون چی بود؟ گوشی باید براتون سفارش بدن؟
کاغذ را پیش کشید و نوشت: فبلت. ویندوز فون.
در همان حال تند تند ادامه داد: گفتین یه ویندوزفون پنج شیش اینچ می خواین. دوربینش چقدر
باشه؟ رزولوشن؟ رم؟ کارت حافظه بخوره یا نه؟ برنامه های مصرفی تون بیشتر چیه؟
هومن با لحن شوخی گفت: خانوم یواش! پیاده شو باهم بریم. اصلاً شما برام سفارش بده. به
سلیقه ی خودتون. هرچی بگی حتماً خوبه. من حرف شما رو ندید قبول دارم.
فرشته نفس عمیقی کشید و در دل به خودش گفت: فرشته آروم باش. هیچ بی سروپایی لیاقت
ناراحت کردن تو رو نداره. هیچ کس لیاقتشو نداره. فرشته نفس عمیق بکش و لبخند بزن.
با لبخند گفت: چشم آقا. خداحافظ.
گوشی را قطع کرد و روی میز گذاشت. لبخندش پرید. از بین دندانهای بهم فشرده غرید: میگه
براش یه گوشی سفارش بدین.
بهراد تبسمی کرد و گفت: پاشو یه لیوان آب بخور.
واقعاً بهش احتیاج داشت. برخاست یک لیوان آب خورد. دور و بر آب سرد کن پر از لیوانهای یک بار
مصرف، مصرف شده بود. همه را جمع کرد و توی یک کیسه که همان دور و بر پیدا کرده بود
ریخت. کاغذ پاره هایی که به درد نمی خوردند را هم جمع کردند. البته یکی یکی را با بهراد چک
می کرد. بالاخره اتاق کمی مرتب شد.
پرسید: یه کهنه گردگیری ندارین؟
بهراد بدون این که نگاهش را از مانیتور بگیرد، گفت: اینجا نه. بالا هست.
+: بالا؟
بهراد از جا برخاست و گفت: میرم میارم. خونم بالاست.
و از در بیرون رفت. فرشته به در نیمه باز خیره شد و فکر کرد: تنها زندگی می کنه؟ بدتر شد!
کاش این کار را قبول نمی کرد. کاش مجبور نبود.
بهراد با کهنه گردگیری برگشت. آن را به طرف او گرفت و تقریباً توی هوا رهایش کرد و به طرف
گوشی تلفن ثابت روی میز رفت. با عجله شماره ای گرفت و مشغول صحبت شد.
فرشته در حالی که دور و بر را تمیز می کرد به حرفهایش درباره ی باری که می بایست برسد و
گویا هنوز نرسیده بود گوش داد. لابد همان سفارش سهیلاخانم بود!
گوشی را که گذاشت، فرشته نگاهی به راه پله انداخت و پرسید: اینجا سه طبقه است یا
بیشتر؟
_: اینجا دو طبقه است. همکف که کافی شاپه، اینجا اول، بالا هم دوم.
+: نه خب سه طبقه است. اینجا میشه طبقه ی وسط.
دلی
۱۸ ساله 00دقیقا
۸ ماه پیش...
20خوبه ممنون از نویسنده عزیز، واقعا از قلم ادبی لذت میبرم بعضی رمان نویسها خیال میکنن اگه کلمات غریبه بکار ببرن با کلاس تره میشه مثلا جای دقیقه میگه مین جای وقت میگه تایم جای طرز تهیه میگه رسپی و...
۱۰ ماه پیشسحر ۳۴
01خوب بود ولی خیلی خلاصه و کم بود
۱ سال پیشخودم
30سینگل پرومکس عزیز لطفا سرکلاس رمان نخون به درس معلمت گوش بده تا حداقل بتونی کلمه شخص رو درست بنویسی....
۲ سال پیشمعتاد رمان?
20خوب بود ولی صحنه های عاشقانه چرا کم داشت اخرش من ندیدم بهراد از فرشته یه ماچ خانواده دار بگیره عقده شد تو دلم اح
۲ سال پیشیلدا
16641ما رمان خوانی حرفه ای با رمانای کتابی حال نمیکنیم میدونین چرا ؟؟؟؟ چون در حین این که رمان هم می خونیم درسم می خونیم بخاطر همینم هس که از رمانای کتابی ای که راوی یا کتابی هست خوشمون نمیاد
۴ سال پیشدنیا شجاعی
۱۴ ساله 135ایول دقیقا🖒 کاملا موافقم
۴ سال پیشʍαri
84ایول
۴ سال پیشسینگل پرومکس
334یلدا درس میگه رمان هایی که کتابی نوشته شده خیلی جالب نیس من صبح ها هم ت کلاسم هم رمان می خونم و رمان ها باید جوریه نوشته بشه که احساس کنی جایی اون شخث تُ تویه داستانی داره یا اتفاق ها دست وپنجه
۴ سال پیشسینگل پرومکس
122میکنی و همراه شخصیت داستان می خندی همراه شخصیت داستان گریه می کنی «نویسنده گرامی انشالله در رمان های بعدی قوی تر بیایی » یاعلی خدا قوت
۴ سال پیشع
۱۸ ساله 31موافقم شدیددددد 👍👍
۴ سال پیشاسرا
21۱۱۳نفربچه محصل ماشا...
۳ سال پیشsania
93ولی بنظر من رمانای کتابی بهترن چونکه حداقل یکم مفیدن و کمک میکنن تا دایره لغاتی که بلدیمو گسترش بدیم..
۲ سال پیشفاطی
10خدایی راست میگی😁
۲ سال پیشیاس
10پایانش خیلی آبکی بود😐🙌🏻
۲ سال پیشحمیده
۲۲ ساله 130هر نویسنده ایی یه سبک داره بعضیا کتابی بعضیا محاوره ایی..منم رمان زیاد میخونم ولی برام فرقی نمیکنه سبکش چیه اصل موضوع اینه که قلمش خوب باشه بهتره بااین حرفا نویسندهارو ناراحت نکنیم💕
۳ سال پیشزهرا
۱۷ ساله 30خیییلییی قشنگ بود واقعا منکه خوشم اومد خیلی خوب باهم کنار میومدن همشون
۳ سال پیشطاهره سعیدی
۶۱ ساله 20عالی بود متشکرم
۴ سال پیش???
42خیلی خوب بود دوست داشتم 😊😊
۴ سال پیشطنین
101خوب بود در ظمن یدا خانم فهمیدیم که رمان خون حرفه ای هستی اما اگه رمان هم موضوعش خوب باشه هم قلم نویسنده چرا نخونیم
۴ سال پیشاسرا
70خوب مرسی نه غرور داشت نه دخترملکه زیبا بود نه پسرسوپراستاربود ساده
۴ سال پیشب تو چ فضول ?
111مزخرف😏
۴ سال پیشسیما
۹۸ ساله 40بد نبود ☺
۴ سال پیش
م
31ساده بود و بی آلایش نه خبری از زیبایی آنچنانی که کل داستان به شاهزاده قصه بره و نه خبری از ثروت آنچنانی که تو داستان پز بدن و نه دختر لوس و پسر مغرور در کل خوب بود عالی نبود ولی به دلم نشست