رمان طبقه وسط به قلم شاذه
فرشته روی پله های نردبان قدیمی کمی جابجا شد تا جای راحتی برای خودش پیدا کرد . کتاب درسی اس را که مدتی بود بی مصرف توی دستش مانده بود روی دیوار گذاشت و به خورشید که میرفت غروب کند چشم دوخت. نفهمید کی خوابش برد ولی با صدای باز شدن در از جا پرید تعادلش بهم خورد وبا سرو صدا روی زمین افتادمامان محکم توی صورت خودش زد....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۱ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
فرشته روی پله های نردبان قدیمی کمی جابجا شد تا جای راحتی برای خودش پیدا کرد .
کتاب درسی اس را که مدتی بود بی مصرف توی دستش مانده بود روی دیوار گذاشت و به خورشید که میرفت غروب کند چشم دوخت.
نفهمید کی خوابش برد ولی با صدای باز شدن در از جا پرید تعادلش بهم خورد وبا سرو صدا روی زمین افتادمامان محکم توی صورت خودش زد....
فرشته روی پله های نردبان قدیمی کمی جابجا شد تا جای راحتی برای خودش پیدا کرد. کتاب
درسیش را که مدتی بود بی مصرف توی دستش مانده بود را روی دیوار گذاشت و به خورشید که
می رفت غروب کند چشم دوخت.
نفهمید کی خوابش برد ولی با صدای باز شدن در از جا پرید و تعادلش بهم خورد و با سر و صدا
روی زمین افتاد.
مامان محکم توی صورت خودش زد و گفت: وای خاک به سرم چی شد؟
فرشته در حالی که روی کمر و پایش دست می کشید گفت: هیچی طوری نشد.
حبیب با خنده گفت: خاله من اینو هرجا بذارم سر کار دو روزه جوابش می کنن!
چشمهای مامان دوباره به اشک نشست و ملتمسانه گفت: تو رو خدا... یه جای امن اگر سراغ
داری... یه کار خوب... به خدا اگه احتیاج نداشتم...
حبیب سری تکان داد و گفت: سعی می کنم خاله... فردا اول وقت میام دنبالش بریم ببینم این
رفیقم چی میگه.
رو به فرشته ادامه داد ساعت هفت حاضر باش. من بعدش باید برم سر کار.
فرشته دوباره روی پله ی نردبان نشست. این بار پایش به زمین می رسید. با خونسردی پرسید:
اون چی؟ ساعت هفت بیداره؟
حبیب با اطمینان گفت: بهراد معروفه به سحر خیزی. زودترم بریم هست. من سختمه زودتر بیام.
بهرحال... همون ساعت هفت حاضر باش... فعلا...
مامان با نگرانی گفت: خدا خیرت بده الهی.
_: سلامت باشین.
بعد خم شد پیشانی خاله اش را بوسید و از در بیرون رفت.
صبح روز بعد فرشته قبل از ساعت هفت از خانه خارج شد. داشت سر کوچه قدم میزد که حبیب
رسید.
در عقب را باز کرد و در حالی که سوار میشد سلام کرد. حبیب از توی آینه نگاهش کرد و گفت:
سلام. از فرط هیجان یه ساعت زودتر بیدار شدی؟ به خاله نتونستم بگم. ولی به تو میگم زیاد به
دلت صابون نزن. کار پیدا کردن به این آسونی نیست.
فرشته از پنجره به بیرون چشم دوخت و گفت: ولی من آخرش یه کار خوب پیدا می کنم. این
همه درس نخوندم که بیکار بمونم.
حبیب آهی کشید و حرفی نزد.
چند لحظه بعد فرشته پرسید: این دوستتون چکاره است؟
حبیب غرق فکر جواب داد: تاجره. یه شرکت تجاری داره.
فرشته ابرویی بالا انداخت و گفت: پس وضعش توپه!
حبیب سری تکان داد و گفت: نمی دونم. می دونم خیلی بلند پروازه. به جای این که بچسبه به
یه کار مطمئن، رفته تو کار پر خطر تجارت!
فرشته خودش را جلو کشید و گفت: عوضش زندگیش هیجان انگیزتره! حتماً باباش پولداره که
سرمایه در اختیارش گذاشته.
_: نه بابا! ما با اینا سالها همسایه بودیم. وضعشون مثل ما بود. باباشم مثل من دبیر بود. الانم
که بازنشسته است و یه مغازه ی کوچیک معرق کاری داره.
+: چه خوب! من عاشق معرقم! اگر پسره قبولم نکرد میرم پیش پدره!
حبیب پوزخندی زد و گفت: معلوم نیست اونم کاری داشته باشه. پیاده شو. همین جاست.
فرشته نگاهی به اطراف انداخت و در حالی که پیاده میشد گفت: چه خوب. نزدیکم هست.
از یک کافی شاپ با نمای آجر و سنگ و چوب گذشتند و جلوی در کوچکی توقف کردند. حبیب
زنگ آیفون را زد. فرشته با کنجکاوی کافی شاپ را تماشا می کرد. ساعت هفت صبح باز بود و
عطر قهوه و چای خیلی وسوسه کننده به نظر می رسید. ولی رویش نشد به حبیب بگوید. به
خودش قول داد بعد از این که اولین مصاحبه ی شغلیش تمام شد حتما خودش را به یک قهوه
مهمان کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین مصاحبه ی شغلی! خودش از این جمله ی سنگین خنده اش گرفت و به دنبال حبیب از در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه حالا باز شده بود وارد شد و از پله های موزاییکی قدیمی بالا رفت. به نظر نمی رسید رفیق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحبیب خیلی پولدار باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالای پله ها، سمت راست دری بود که به واحدی روی کافی شاپ باز میشد. بین در نیمه باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوانی با موهای مجعد کم رنگ نه چندان پرپشت و مرتب با پیراهن مردانه ای که آستینهایش را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بالا تا زده بود، با یک لیوان بزرگ قهوه به چهارچوب تکیه داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که فرشته را ببیند، با لحن بی خیالی گفت: سلام حبیب آقا. چه عجب از این ورا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن فرشته راست ایستاد و با ابروهای بالا رفته و نگاه سوالی گفت: سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته با لبخندی شاد جوابش را داد. حبیب هم سلام کرد و بهراد از توی درگاه کنار رفت و در را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامل باز کرد تا وارد شوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرکت در واقع یک سوئیت کوچک و قدیمی بود. با مبلهای نرم و کوچک قدیمی مبله شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد پشت میز کارش نشست و پرسید: چه کاری از دست من برمیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحبیب گفت: می خواستم ببینم تو شرکتت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد دستش را بالا برد و گفت: وایسا! تو چی؟! شرکتم کجا بوده؟ من اینجا تنهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحبیب نفس عمیقی کشید. سری به تایید تکان داد و ادامه داد: درسته... می خواستم ببینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاری برای دخترخاله ی من داری؟ فوق دیپلم کامپیوتر داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی موبایلش زنگ زد. در حالی که برمی داشت گفت: نه برادر من. خودمم اینجا زیادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخرجم با دخلم نمی خونه... الو جانم؟ بله بفرمایید. خودم هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحبیب آهی کشید. نگاهی به فرشته که به نظر نمی رسید چندان ناراحت باشد انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته لبخند شادی زد و پرسید: بریم پیش باباهه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحبیب سری تکان داد و زمزمه کرد: دلت خوشه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد دستش را روی دهنی گوشی گذاشت و گفت: کار کامپیوتری ندارم. ولی حاضری تلفن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب بدی و اینجاها رو کمی مرتب کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته نگاه ناراحتی به حبیب انداخت و زمزمه کرد: این خیلی جوونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحبیب پوزخندی زد و نجواکنان گفت: همسن منه. خیالت راحت. فقط براش پول مهمه. اگه بهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتماد نداشتم نمیاوردمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته نگاهی به بهراد و نگاهی به حبیب انداخت و ناباورانه پرسید: واقعاً همسنین؟ حبیب زنت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرت کرده ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحبیب خندید و بلند خطاب به فرشته و بهراد گفت: من دیرم شده. باید برم مدرسه. خودتون به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوافق برسین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به نشانه ی خداحافظی بالا برد. بهراد هم به احترامش برخاست و خداحافظی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد باز به صحبت تلفنیش ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد قطع کرد و بدون این که مستقیم به فرشته نگاه کند، گفت: من اینجا یه نفرم. در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآمد زیادی هم ندارم. این قدری که پول اجارم در بیاد خوشحالم. ولی چند وقتیه که حرف زدن زیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گوشی باعث سردردم میشه. فکر کردم کمش کنم. ولی این شغلمه. خرید و فروش تلفنی. از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبند کفش بگیر تا مرسدس بنز معامله می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته با شگفتی نگاهش کرد. با تردید پرسید: حقوق چقدر میدین؟ بیمه هم می کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: بیمه نمی کنم. حقوقم بستگی داره. مثلا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقم پیشنهادیش کم بود. فرشته از جا برخاست و متفکرانه گفت: خیلی کمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد سری تکان داد و گفت: همین قدر از عهده ام برمیاد. مگر این که تا چند وقت دیگه وضعم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتر بشه. اوضاع تجارت قابل پیش بینی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته سری به تأیید تکان داد و پرسید: میشه دربارش فکر کنم بعد جواب بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: حتماً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظی کرد و از پله ها پایین رفت. وارد کافی شاپ شد. مدتی به لیست قهوه ها چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوخت و در آخر نتیجه گرفت مرد اسپرسو خوردن نیست، قهوه ترک هم نمی خواهد. بقیه را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی شناخت و بالاخره به کافی میکس رضایت داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرق فکر قهوه را نوشید. ولی افکارش پراکنده بودند و به هیچ نتیجه ای درباره ی کارش نرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانست که باید هرچه زودتر کار پیدا کند. مادرش توی یک تولیدی لباس کار می کرد و پدرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دلیل کلاهبرداری و متواری شدن همکارش زندان بود. این روزها قیمت اجاره ی خانه و هزینه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهای دانشگاهش سرسام آور شده بود. به جایی رسیده بود که بالاخره مامان به ترک تحصیل و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار کردن او رضایت داده بود. البته قول داده بود به محض این که اوضاع روبراه شود، درسش را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و از جا برخاست. جلو رفت و قیمت قهوه را پرسید. گرانتر از انتظارش شد ولی به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش وعده داد که به زودی کار پیدا می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در که بیرون آمد نگاهی به در کوچک کنار کافی شاپ انداخت. باید می رفت؟ نمی رفت؟ اصلاً
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست نبود که با یک مرد تنها یک جا کار کند، حتی حقوق پیشنهادیش هم وسوسه کننده نبود،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر به مامان می گفت کار پیدا کرده خوشحال میشد... اما... به چه قیمتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حال با یادآوری پدرش و چکهای برگشتی و پشت خم شده ی مادرش، تردید را کنار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذاشت و زنگ در را فشرد. در بدون سؤال باز شد. از پله ها بالا رفت. بهراد از بالای پله ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسید: چیزی جا گذاشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر برداشت. نگاهی به او که تیپش شبیه به هنرپیشه های دهه ی پنجاه هالیوود بود انداخت و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: نه. برگشتم... می خوام کار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد کنار رفت و گفت: خیلی خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدمهایی لرزان وارد شد. در دل به باعث و بانی زندانی شدن پدرش لعنت فرستاد. از سادگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش هم حرص می خورد. اگر اگر اگر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا وقت این اما و اگرها نبود. گوشی فبلت روی میز زنگ زد. بهراد سر کشید و نگاهی به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره انداخت. آن را برداشت و به طرف فرشته گرفت. گفت: جواب بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته با نگرانی پرسید: چی بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد با خونسردی گفت: جوابشو بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خودش پشت میزش نشست و مشغول بررسی کاغذهای روی میزش شد. فرشته با تردید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس را برقرار کرد و گفت: بله بفرمایید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مردی با لهجه ی گیلکی پرسید: آقای جم نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته تکرار کرد: آقای جم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد به طرف لپ تاپ روی میزش چرخید و بدون این که به او نگاه کند، گفت: جم فامیلمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته ناگهان گفت: آهان آهان. بله چرا هستن. ببخشید شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: مگه گوشی خودش نیست؟ چرا خودش جواب نمیده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته احساس می کرد زانوهایش از خستگی و اضطراب زیر تنش خم می شوند. روی یکی از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبلهای کوچک و نرم قدیمی نشست و گفت: چرا گوشی خودشونه، من منشیشون هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتن جواب بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: بده دست خودش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته لب برچید و گوشی را به طرف بهراد گرفت. بهراد نیم نگاهی به او انداخت و اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی میگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته با بیچارگی نگاهش کرد. بهراد گوشی را گرفت و با خوشرویی گفت: سلام آقای گیلانیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانم؟ ____ نه واقعاً منشیه.___ آره. حق با شماست. باشه گوشی حضورتون میدم منشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش بگین یادداشت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را به طرف فرشته گرفت و یک کاغذ سفید و مداد هم به طرف او روی میز هل داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته کاغذ را پیش کشید و صدای مرد را شنید که می گفت: ببخشین خانم منشی. بس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاهبردار زیاد شده این روزا. من می خواستم تغییر نشونیمو اطلاع بدم. یادداشت می کنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: بله بله بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشانی مرد را نوشت و گوشی را قطع کرد. گوشی دیگری زنگ زد. دست دراز کرد و پرسید: باید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد نیم نگاهی به گوشی انداخت و گفت: نع! جان مادرت به این گوشی هیچ وقت جواب نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی هم حرف می زنم صدات در نیاد. اگه اون یکی زنگ زد برش دار ببر بیرون جواب بده. یه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی هم این جاها رو مرتب کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته متحیر نگاهش کرد. بعد دست برد و مشغول دسته کردن کاغذهای روی میز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد گوشی را روشن کرد و گفت: عشقم سلام! عزیزم! ببخشید پشت خطی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانم بگو.... سفارش دادم برات. هنوز نرسیده. به محض این که برسه برات میارم. عشق منی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی بوسمت. فعلاً...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته ابرویی بالا انداخت و فکر کرد: خجالتم نمی کشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد آهی کشید. گوشی را کنار انداخت. از جا بلند شد و از دستگاه قهوه ساز برای خودش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهوه ریخت. فرصتی شد تا از گوشه ی چشم به دخترک نگاهی بیندازد. قدش زیادی بلند و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهرش معمولی بود. امیدوار بود بتواند کمی دور و برش را سامان بدهد و اگر می توانست کاری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکند که سهیلا بویی از استخدام منشی نبرد خیلی بهتر بود. با دل خودش روراست و صادق بود و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانست که نظری نه به این دختر و نه به هیچ کس دیگر ندارد. نه از وقتی که عاشق سهیلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده بود، اما سهیلا خیلی حساس بود. دختر بود دیگر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یادآوریش لبخندی روی لبش نشست و دلش برایش پر کشید. فرشته سر برداشت و خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلنشینش را دید. کمی نگران شد. خودش را جمع کرد و پرسید: چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفبلت روی میز زنگ زد. بهراد لبهایش را جمع کرد و گفت: نه هیچی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گوشی اشاره کرد و گفت: جواب بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته فبلت را برداشت و فکر کرد: گوشی به این بزرگی می خواد چکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که گوشی را روشن کرد مرد جوانی مشغول حرف زدن شد: الو بهراد این گوشی من چی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد؟ گفتم که بهت. از این تلفن گنده ها می خوام. اینا که تبلت نیستن ولی بزرگن. چی میگن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهشون؟ فبلت؟ ویندوزیم باشه. هستی؟ گوشت با منه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته تبسمی کرد. ظاهراً فقط بهراد نبود که به گوشی بزرگ علاقه داشت. آب دهانش را فرو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد و گفت: سلام. من منشیشون هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: بله؟ سهیلاخانم شمایین؟ ارادت داریم خدمتتون. هومنم. بهراد نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: من منشیشون هستم آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی دهنی را گرفت و زمزمه کرد: میگه هومنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد که داشت چیزی را تایپ می کرد، زیر لب غرید: جوابشو بده. من گوشی رو بگیرم تا فردا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواد حرف بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته سری تکان داد و گفت: ببخشید آقای هومن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهومن حرفش را قطع کرد و گفت: اسمم هومنه نه فامیلم. شما سهیلاخانم نیستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته سعی کرد صبور باشد. شمرده گفت: نه. من منشی شونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهومن زد به شوخی و پرسید: منشی سهیلاخانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته داغ کرد. با اخم پرسید: آقا امرتون چی بود؟ گوشی باید براتون سفارش بدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذ را پیش کشید و نوشت: فبلت. ویندوز فون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان حال تند تند ادامه داد: گفتین یه ویندوزفون پنج شیش اینچ می خواین. دوربینش چقدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه؟ رزولوشن؟ رم؟ کارت حافظه بخوره یا نه؟ برنامه های مصرفی تون بیشتر چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهومن با لحن شوخی گفت: خانوم یواش! پیاده شو باهم بریم. اصلاً شما برام سفارش بده. به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلیقه ی خودتون. هرچی بگی حتماً خوبه. من حرف شما رو ندید قبول دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته نفس عمیقی کشید و در دل به خودش گفت: فرشته آروم باش. هیچ بی سروپایی لیاقت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحت کردن تو رو نداره. هیچ کس لیاقتشو نداره. فرشته نفس عمیق بکش و لبخند بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفت: چشم آقا. خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را قطع کرد و روی میز گذاشت. لبخندش پرید. از بین دندانهای بهم فشرده غرید: میگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراش یه گوشی سفارش بدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد تبسمی کرد و گفت: پاشو یه لیوان آب بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعاً بهش احتیاج داشت. برخاست یک لیوان آب خورد. دور و بر آب سرد کن پر از لیوانهای یک بار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمصرف، مصرف شده بود. همه را جمع کرد و توی یک کیسه که همان دور و بر پیدا کرده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریخت. کاغذ پاره هایی که به درد نمی خوردند را هم جمع کردند. البته یکی یکی را با بهراد چک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کرد. بالاخره اتاق کمی مرتب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسید: یه کهنه گردگیری ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد بدون این که نگاهش را از مانیتور بگیرد، گفت: اینجا نه. بالا هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: بالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد از جا برخاست و گفت: میرم میارم. خونم بالاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از در بیرون رفت. فرشته به در نیمه باز خیره شد و فکر کرد: تنها زندگی می کنه؟ بدتر شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش این کار را قبول نمی کرد. کاش مجبور نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد با کهنه گردگیری برگشت. آن را به طرف او گرفت و تقریباً توی هوا رهایش کرد و به طرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی تلفن ثابت روی میز رفت. با عجله شماره ای گرفت و مشغول صحبت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته در حالی که دور و بر را تمیز می کرد به حرفهایش درباره ی باری که می بایست برسد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویا هنوز نرسیده بود گوش داد. لابد همان سفارش سهیلاخانم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را که گذاشت، فرشته نگاهی به راه پله انداخت و پرسید: اینجا سه طبقه است یا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: اینجا دو طبقه است. همکف که کافی شاپه، اینجا اول، بالا هم دوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: نه خب سه طبقه است. اینجا میشه طبقه ی وسط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: هرجور می خوای فکر کن. حالا که داری گردگیری می کنی یه دستی هم به لبه ی پنجره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبکش خیلی خاک داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و مشغول تمیز کردن سنگ پنجره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن ثابت روی میز زنگ زد. بهراد مشغول خواندن یک بروشور بود. عکس العملی نشان نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته برگشت و پرسید: جواب بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این سر بردارد از بین لبهای بسته اش گفت: بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته ابرویی بالا انداخت و فکر کرد: زورش میاد درست حرف بزنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد فکر کرد: تا کی باید وظایفش رو دونه دونه یادآوری کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته گوشی را برداشت. دختر جوانی گفت: با آقای جم کار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: من منشیشون هستم بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: اوه که اینطور. بهشون بگین کفشی که سفارش داده بودن حاضره. ولی ده درصد گرونتر از نرخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبلیه. اگر ایرادی نداره بفرستمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی دهنی گوشی گذاشت و پیغام را رساند. بهراد چیزی روی کاغذ نوشت و با همان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنبلی از بین لبهایش گفت: بفرست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته نفسی کشید و گفت: میگن بفرستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: به همون نشونی قبلی؟ جابجا نشدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته دوباره پرسید: به همون نشونی قبلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد ابرویی بالا انداخت و پرسید: به نظر میاد جابجا شده باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخاست. لیوانی آب ریخت. لب پشتی مبل به حالتی بین نشستن و ایستادن تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته به پشت پیراهن چروک او نگاهی انداخت و سفارشش را تمام کرد. گوشی را گذاشت و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا برخاست. کرکره های دود گرفته را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد لیوان آبش را کنار آب سرد کن رها کرد و گفت: کرکره ها رو ببند. طبقه اولیم خیلی دید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته با بی حوصلگی کرکره را بست و گفت: طبقه وسطیم! امروزم یه روز ابری تاریکه. چراغ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقتونم که معلوم نیست اصلا روشنه یا خاموش! والا آدم دلش می گیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد کلافه چراغ را خاموش کرد و گفت: خیلی خب بابا بازش کن. تلفنم جواب بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی بزرگ را برداشت و لب پنجره نشست. با دیدن قطره ای باران چشمهایش درخشید و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجره را باز کرد. کمی به بیرون خم شد و با شادی گفت: بله؟ سلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پیرزن مهربانی گفت: سلام عزیزم. مثل این که اشتباه گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد داد زد: گوشی رو نندازی پایین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: نمیندازم! ببینین چه بارون قشنگیه! نه خانم اشتباه نگرفتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن پرسید: اِ ؟! داره بارون میاد؟ بذار ببینم... آره یه ذره داره می باره! کاش برم زودتر یه چایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبریزم. بعداً به بهراد زنگ می زنم. مرسی از خبر خوشت عزیزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اش گرفت. بیشتر به طرف بیرون خم شد و خندان گفت: ولی اشتباه نگرفتین خانم. من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشیشونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد گفت: ببین خودت می خوای بیفتی اصلاً ایرادی نداره. ولی گوشی منو نندازی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرخوشی به بهراد نگاه کرد. بهراد کلافه سر تکان داد ولی چشمهایش می خندیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن هم با خنده گفت: سربسر من پیرزن میذاری؟ بهراد منشیش کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: نه خانوم سربسر چیه؟ امرتونو بفرمایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: قرار بود یه قرص برام پیدا کنه. نمی دونم پیدا کرد یا نه. بگو خاله بلقیسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که دست روی دهنی گوشی بگذارد، گفت: خاله بلقیسن. می پرسن قرص براشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیدا کردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد گوشی را گرفت و در حالی که روی صندلی گردانش خودش را رها می کرد، گفت: سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله جان! ارادتمند! بله همین دیشب رسید. دیروقت بود گذاشتم امروز بیارم خدمتتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: بده همین دختره بیاره. ازش خوشم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد خندید و گفت: چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توی کشوی میزش بین کلی شلوغی، بسته ی قرص را پیدا کرد و دست فرشته داد. بعد از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظی گفت: اینو ببر همین کوچه ی کناری بعد از کافی شاپ. در اول سمت چپ. میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساختمون پشت اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی گفت: آخ جون! چشم! من می میرم برای راه رفتن زیر بارون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد لبخندش را فرو خورد و گفت: پس برو تا بند نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپله ها را دو تا یکی پایین رفت. پله ی آخر را هم اصلاً ندید و با صدای مهیبی زمین خورد. بهراد با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک جهش خودش را از در بیرون انداخت و پرسید: چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته به زحمت برخاست و در حالی که روی مهرهای دردناکش دست می کشید با خنده نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی عادت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در خروجی را باز کرد. بهراد پرسید: مطمئنی که خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره لبخند زد و گفت: بله خوبم. چیزی از بیرون نمی خواین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: نه همون قرص رو بده و بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: چشم. خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد: خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش را توی جیبهای شلوارش فرو برد و متفکرانه به اتاق برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاحب کافی شاپ هم انگار از باران خوشش آمده بود. جلو در مغازه اش ایستاده بود و با لبخند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آسمان نگاه می کرد. فرشته متبسم نگاهی به او انداخت و از کنارش رد شد. با وجود آن که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایش را دم اسبی کوچکی کرده بود و پیراهن قرمز و شکم بزرگی داشت، از او بدش نیامده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود. تیپ خنده داری داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در کوچک خانه رسید. لای در باز بود. کلون را زد و صدا زد: خاله بلقیس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی از توی حیاط گفت: بیا تو خاله. بیا. درم ببند. ترسیدم صدای زنگ رو نشنوم در رو باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را بست. از بین شاخه های پایین آمده گذشت و به وسط حیاط رسید. پیرزن روی سکوی کنار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیوار نشسته بود. از جا برخاست و گفت: خوش اومدی جونم. بشین یه چایی بخور. زیر بارون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی چسبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته نگاهی به ابرهایی که داشتند باز می شدند انداخت وبا لبخند گفت: بند اومد. به چایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: ولی هوا تازه شده. بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش نیامد روی حرف او حرف بزند. کنارش روی سکو نشست و استکان چایی را که پیرزن برایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فلاسک کوچک ریخت برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن پرسید: اسمت چیه جونم؟ کی استخدام شدی؟ من همش به این بهراد می گفتم دست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها خیلی سختشه، یکی رو بیاره. گوش نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: اسمم فرشته است. امروز استخدام شدم. ظاهراً یه دفعه نتیجه گرفته حرف زدن زیادی با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی باعث سردردش میشه، قرار شد کمکش باشم سردرداشو قسمت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: خدا نکنه جونم. ایشالا هردوتون سلامت باشین. ولی راست میگه. همه ی کارش تلفنیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمش این گوشی بیخ گوشش، اینام هزار تا اشعه و ضرر... خدا کنه تو رو اذیت نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته با لبخند گفت: نه حالا که خوبم. شما چی؟ اینجا تنهایین یا با بچه هاتون زندگی می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: پسرم هست. صبح میره شب میاد. زنشم تا بعدازظهر اداره یه. اتاقای طبقه بالا مال اونایه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی میگن بیا بفروش بریم دو تا آپارتمان بخریم... نمی دونم. ایجا خیلی راحتترم. ولی اونام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوونن. دلشون می خواد مستقل باشن. پولم ندارن. حق دارن طفلکیا. از اون طرف میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبفروشم سهم دخترا رو هم بدم... بد نیست. اقلاً ننشینن به انتظار مردنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: خدا نکنه! ایشالا سایتون صد و بیست سال رو سرشون باشه! این ساختمون دفتر آقا بهرادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار سر همینه. ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: ها مال من و بچه هایه. چند سالی هست مستاجره... مادرش زنده بود که امد طبقه ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسطی رو گرفت. دیگه گذشت و مادرش به رحمت خدا رفت و یکی دو سال بعدشم باباش زن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرفت، اینم دید زن باباش جوونه... خوبیت نداره. طبقه ی بالایی تازه خالی شده بود، اونم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهسته حالا... ولی گفت دنبال یه دفتر مدرنه. نامزدش از اینجا خوشش نمیاد. برای خونه هم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاش کوچیکه... بهراد که بره می فروشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتفکرانه به استکان خالی از چایش چشم دوخت و پرسید: عقدم کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: نه هنوز. بابای دختره گفته همون وقت عروسی. راستم میگه. دختر عقد کرده مال شوهره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخته خونه باباش باشه و زن مردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته سری تکان داد و در حالی که برمی خاست گفت: من برم دیگه. خیلی زحمت دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: خواهش می کنم. خوشحال شدم از آشناییت. بازم پیش من بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: ممنونم. حتماً میام. مرسی از لطفتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم زنان برمی گشت که دید فروشنده ی کافی شاپ مشغول چیدن پاکتهای سیب زمینی سرخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرده روی پیشخوان است. آهی کشید و فکر کرد: برای امروز به اندازه ی کافی خرج کردم. باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر به زیر انداخت و زنگ در دفتر را فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد که شد تلفن داشت زنگ میزد. بدون سوال گوشی را برداشت و روی مبل کنار میز نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذ مداد را پیش کشید و مشغول صحبت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعت پنج بعدازظهر یا داشت جواب تلفنها را می داد یا داشت درباره ی صحبتهای تلفنی اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهراد بحث می کرد. نفهمید زمان چطور گذشت. سر برداشت و با دیدن عقربه ی نقره ای روی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفحه ی سورمه ای ساعت آهی کشید و گفت: پنج شده. الان مامان میره خونه. اگه اجازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدین منم برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد در حالی که سخت مشغول حساب و کتاب و یادداشت کردن بود، سر به زیر گفت: باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو. ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته سری تکان داد و از جا برخاست. خداحافظی کرد و بیرون آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسید مامان هنوز نیامده بود. با عجله خودش را توی آشپزخانه پرت کرد. داشت از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرسنگی میمرد! در یخچال را باز کرد و یک تکه کوکو را که از دیشب مانده بود با نان به دندان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشید. یک لیوان آب هم روی آن روانه کرد و با آهی بلند روی صندلی ولو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن مامان که چادر به دست توی درگاه آشپزخانه ایستاده بود، دستپاچه برخاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: س سلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لبخندی زد و گفت: سلام. خسته نباشی. ظهر زنگ زدم خونه نبودی. شارژ نداشتم به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیت زنگ نزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی گفت: کار پیدا کردم! همین دوست حبیب بهم کار داد. تلفنچیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت مامان را سایه ای از غم و خوشحالی گرفت. زیر لب گفت: خدا رو شکر. خدا رو شکر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد سر برداشت و پرسید: محیطش خوبه؟ امنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرقی از تردید به چهره ی فرشته دوید. اما بلافاصله آن را زدود و گفت: ها مامان خیلی خوبه. امن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو راحته. کارمم ساده است. فقط باید تلفن جواب بدم. حقوقشم... ای بد نیست. اگه خوب کار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم میره بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سری تکان داد و با ناراحتی گفت: خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو گرداند و به اتاق رفت تا فرشته بغضش را نبیند. فرشته اما دید. سر به زیر انداخت و لب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگزید تا بغض نکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهم کمی به کارهای خانه رسیدند. شام ساده ای پختند و خوردند و بعد نشستند. مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلویزیون را روشن کرد و مشغول باز کردن کوهی جادکمه ی بسته ی لباسها و دوختن دکمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهایشان شد. فرشته با بی حوصلگی نگاهی به لباسها کرد. از خیاطی نفرت داشت. از این که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین شغل اینقدر مادرش را پیر و خمیده می کرد عصبانی بود. با حرص چشم به تلویزیون دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی بعد هم برخاست. به آشپزخانه رفت و ظرفها را شست. بعد برگشت و شب بخیر گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی تنها اتاق خانه دراز کشید و آنقدر غلتید و فکر کرد تا خوابش برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد با صدای شماطه ی نماز مادرش برخاست. با خواب آلودگی نماز خواند. گرسنه اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود. لیوانی شیر ریخت و با لقمه ای نان مشغول شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بعد از نماز خوابیده بود. بی سروصدا لباس پوشید و از خانه خارج شد. هوای صبح زود سرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود. لرز کرد. قدمهایش را تند کرد که گرم شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیست دقیقه بعد که رسید کف دستهایش از سرما سرخ شده بود. زنگ در را فشرد و دستهایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا بهم کشید. نگاهی به کافی شاپ انداخت. هنوز باز نبود. ساعت شش و نیم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد از پشت آیفون پرسید: بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: فرشته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد. پله ها را دوان دوان بالا رفت و با دیدن بخاری روشن نزدیک بود از شوق گریه کند! به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعت خودش را به بخاری رساند و در حالی که دستهایش را گرم می کرد، تند تند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام. بیرون خیلی سرده! از دیروزم سردتره. چه خوب که بخاری تون روشنه. داشتم یخ می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم. راستی من چه ساعتی باید بیام سر کار؟ دیروز یادم رفت ازتون بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و به بهراد که از پشت میزش با کنجکاوی نگاهش می کرد، چشم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد چند لحظه مکث کرد و چون فرشته حرف دیگری نزد، گفت: نمی دونم. دربارش فکر نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از پنج ونیم اینجام. معمولاً زود میام پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته سری به تایید تکان داد و گفت: بله. حبیب گفت که خیلی زود بیدار میشین. برای همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود اومدم. چایی براتون بریزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: نه من خوردم. برای خودت بریز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره نگاه کنجکاوانه اش را برگرفت و دوباره به صفحه ی لپ تاپ چشم دوخت. این دختر واقعاً
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجیب غریب بود. هیچ شباهتی به دخترهایی که می شناخت نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته یک لیوان چای ریخت و پرسید: اشکالی نداره لیوانی ریختم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد بدون این که نگاهش را از مانیتور برگیرد، پرسید: اول می ریزی بعد می پرسی؟! ولی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکالی نداره. چایی قهوه هرقدر می خوای بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: خیلی متشکرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: خواهش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرکره ها را باز کرد و گفت: خداییش دلتون نمی گیره تو تاریکی؟ نمی خواین یه لامپ پرنور واسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا بگیرین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: تا حالا بهش فکر نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: فکر کردن نمی خواد. عمل کردن می خواد. می خواین من برم بخرم؟ البته پول ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: فعلا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته آه بلندی کشید. بهراد گوشی را به طرفش گرفت و گفت: برو تو برنامه های چت... وایبر،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاین، واتس آپ، مسنجر و امثالهم... چتهای بی جوابمو جواب بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته گوشی را گرفت و با تردید پرسید: اگه چت خصوصی بود چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد که طبق معمول نگاهش نمی کرد، غرید: چتای خصوصیم تو اون گوشی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو فکر کرد: دختره خله! فکر می کنه اینقدر احمقم که زندگی خصوصیمو میدم دستش! همینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونده که چتام با سهیلا و رفقا رو بخونه!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته لب مبل نشست و واتس آپ را باز کرد. گفت: آقای منصوری تشکر کرده و نوشته بسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سلامت رسید. نصف پولش رو واریز کرده و بقیه رو تا آخر هفته به حسابتون می ریزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد سر تکان داد و گفت: بنویس... ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+: ممنون خالی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد متعجب نگاهش کرد و پرسید: ممنون با چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته با لحن مظلومی گفت: نمی دونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد رو گرداند و زیر لب غرید: لااله الاالله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته جواب را نوشت و ارسال کرد. پیام بعدی را باز کرد و گفت: خانم معیری از گناباد می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسن بسته ی سفارشی شون چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد با کف دست به پیشانی اش کوبید و گفت: به کلی فراموش کردم. الان جواب نده. صبر کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببینم چکار می تونم براش بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی تلفن ثابت روی میزش را برداشت و شماره ای را گرفت. چون جوابی نگرفت، به فرشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: تو دفتر تلفن گوشی نگاه کن. شماره ی اعتباری قهاری رو برام بخون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته شماره را خواند. این یکی ظاهراً جواب داد. اول از این که بیدارش کرده بود عذرخواهی کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد گفت دبنال یک صندوق قدیمی می گردد. همین طور یک جفت چراغ لاله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته با کنجکاوی به او چشم دوخته بود و بعد از این که تلفنش تمام شد، با شگفتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعاً از شیر مرغ تا جون آدمیزاد معامله می کنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_: نه! این دو تا رو معامله نمی کنم! مرغ که شیر نداره منم سفارش جون آدمیزاد قبول نمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir