رمان شما در دو صدم ثانیه عاشق میشوید به قلم ریحانه
دلارام به همراه خانوادش زندگی نسبتا آرومی دارند.با آمدن یک همسایه جدید به آپارتمان اونها و رفت و آمد های این دو خانواده ، زندگی دلارام و خانوادش دچار تغییراتی میشه و ....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۳۰ دقیقه
میدونم حرف هیچ علاقه ای نیست و این داداشیه که شلوغش کرده ، میدونم چشمش ترسیده از هر چی عشق و علاقه اما خودش رو یادش رفته با همون یه بار دیدن نجمه دلش سر خورد رفت اونوقت به من میگه با یه بار دیدن
- خانم متفکر پیاده نمیشی ؟
عمیق که نگاش میکنم چشمم سمت شقیقه سفید شده اش میره ، شاید راست میگه این موهای سفید سُر خورده بین این حجم پر از سیاهی تاوان علاقه ایه که با یه نگاه بهش دامن زد ، تقاص روزهایی که با یه نگاه دل که خوبه همه زندگیش رو داد .
- چشم چشم پیاده میشم شما چشم غره نرو
لبخند گوشه لبش رو با دنیا عوض نمیکنم ، عادت داره رضایتش رو با یه لبخند کوچیک نشون بده خیلی کم قهقه میزنه اما همین لبخند کوچیک دنیایی از آرامشه .
- سلام بر آقا و بانو زاهدی ، رسیدن بخیر جسارتا ساعت شما به وقت کدوم کشور فیکس شده ؟
بهرام خان سنگ تموم گذاشت و با اشاره به من رفت سمت در ریاست من موندم علی آقا پر چونه یا همون متکلم وحده رفیق فابریک خان داداش
- آها پس پای شما وسط بوده که الان ...
- چه ربطی به پای من داره این رفیق شفیق و یار غار شما دیر اعلام کردن منم که خرااااب برادر طول کشید تا برنامه هامو کنسل کنم .
این داد آق داداش " خانم زاهدی " یعنی کم خالی سر هم کن خورد بنده خدا بده طرف ادمه نه .... خب بهتره تا اینجام از شرکت بگم . یه واحد از یه مجتمع خیلی شلوغ تو طبقه یازدهم با سه تا در یه رنگ و یه در تک رنگ مخصوص ریاست ، اگه یه نیم چرخی بزنی میتونی آبدارخونه رو هم ببینی جایی که مشدی رضا چایی های خوشرنگی میاره یه پیر مرد دوست داشتنی که همون روز اول گفت " فقط بلدم چایی بزارم از این قهوه مهوه یا کاپوماپو هیچی بارم نیست اگه به دردتون میخورم یا علی "همین باعث شد که قهوه جوش کوچیک داداش و منشی ش بیاد بشینه کنار سماور مات شده مشدی رضا . میز میترا خانم یا همون منشی درست رو به روی در ورودیه بیچاره از تنها چیزی که می ناله همینه میگه مجبورم تمام روز رو عصا قورت داده بشینم خب این میتونه عقیده میترا باشه نه من ، این از سالن ، بالای یکی از درها زده حسابداری یکی زده آر شی نمیدونم چی همیشه با خوندنش مشکل داشتم و یکی زده مهندسین حالا چندتایی هستن خبر ندارم . اینم فضای کل واحد شرکت داداشی که چون ساختمانش از داداش بود همه دوستاش خواستن خودش ریاست رو هم به عهده بگیره و به مخالفت داداش و نظرش که به سید جواد بود نه گفتن تموم شد رفت . جمعشون رو دوست دارم همه با هم دوست دانشگاه بودن که دست به دست هم دادن تا این شرکت سر پا شد خیلی زحمتها و سختی ها گذشت تا رسید به امروز تنها راز موفقیتشون هم همدلی و اتحاد بینشون بود . همه با هم میخندن ، درد هم رو حس میکنن . خیلی قشنگ و واضح یادمه وقتی علی خبر بارداری زنش رو بعد هفت سال داد سید جواد از خوشحالی سجده کرد ، روز بعدش سهیل با یه پلاک و زنجیر طلای وان یکاد اومد شرکت ، داداش هم که جای خودش با مرخصی های با بهانه و بی بهانه کمک های مالی که نگم ریا شه تا الان پا به پاش اومدن .
صدای زنگ تلفن میگه خیلی وقته بیکار وسط سالن ایستادم . سر علی با قدم من جلو میاد و آروم میگه
- به خودت زحمت نده کار هر روزشه این ساعت که میشه درینگ زنگش در میاد ولی صدا ازش در نمیاد ، بنده خدا از صدای ما که خوشش نیومد شما جواب بده شاید فرجی شد بنده خدا زبون باز کرد . بدو الان صدای بهرام در میاد .
- الو ؟ .... الووو؟ ...الوووووو؟
- الوو زهر مار وقتی میدونید حرف نمیزنه چرا جواب میدید ؟
گوشی بود که از دست ام کشیده و شد و چسبید به گوش داداش
- فقط یه کلام بگو چته ؟ مرد باش زن باش یک کلام بگو با کی کاری داری ؟ لعنتی با اعصاب من بازی نکن ، اینجا دفتر کاره یعنی کار داریم زندگی داریم ، بالاخره پیدات میکنم تا کی میخوای از تلفن عمومی یا دبیت کارت زنگ بزنی به شرفم قسم پیدات میکنم .
اینجور که تلفن رو کوبید اشتباه نکنم باید یکی بخره بزاره سر جاش . عصبی برمیگرده اتاق مهندسین و داد میزنه " همگی آماده شید "
چش شد یهو ؟ برای یه مزاحم تلفنی ؟ اینکه خیلی عادیه چیزی نیست که بشه داداش بهرام آروم و ساکت منو بهم بریزه .
- خیلی هم عادی نیس
جواب علی نشون داد زیادی بلند فکر کردم
- چرا عادی نیست ؟
- زیادی گیر داده . هر روز به محض ورود بهرام ، حرفم نمیزنه بدونیم کیه زنه مرده ، میترا جواب داده بچه های دیگه جواب دادن اولین بار بود که بهرام آمپر چسبوند . امروز هم که روز حساسیه باید ساعتا حرف بزنیم نقشه و پروژه رو کنیم تا شاید سرمایه بیاد وسط
- چرا خط رو نمیده کنترل ؟ این روزا کسی دیگه از این مشکلا نداره .
- کارای شرکت زیاده بعد از این دبیت کارت رو که نمیشه کنترل کرد تلفن عمومی هم که ...
- کاش داداش میزاشت باهاش حرف میزدم .
- اون اگه میل به حرف زدن داشت بیا این همه ادم یکیش همین میترا ندیدی چه قر و غمزه ای قاطی حرفاش میکنه ؟
باید پوشه رو جایی سینه اش میکوبیدم تو صورتش تا بره به کارش برسه . زنگ دوباره تلفن ضرب خورده کنجکاوم میکنه
- بله ؟
- آتیه سازان ؟
- بفرمایید؟
- میشه وصل کنید آقای رنجبر ؟
تمام دلهره و هیجانم فرو میکشه ، انگشت میشه روی شماره اتاق سید جواد
صدای عصبی حرفاش که داره تند تند طرح رو نطق میکنه واضح به سالن میرسه ، از گوشه و کنارش پیشنهادهای جالب علی بیرون میزنه ، از ترس عصبانی شدنش تلفن ها رو با اولین زنگ جواب میدم دیگه خبری از مزاحم تلفنی نیست هر چی که هست کاریه جز تماس مامان . مث همیشه جویایی حالمون میشه صداش زیادی خوشحاله خودش میگه چیز خاصی نیست تا سر از همه چی در نیاورد ول نکرد عادتش رو خوب میدونم یه مادر همیشه نگران ، اونقدری می پرسه و جواب میدم که قد بلند داداش جلوی روم میگه تمومش کنم . لبخند داداش و بپر بپر ابروی علی نشون میده بنده خدا ها رو خوب شست شویی مغزی دادن برای یه مجتمع تفریحی تجاری .
- راهنمایی بفرمایید آقایون رو
با مشایعت من تا دم در، آقایون که رفتن صدای دست و هورای بچه ها بلند شد . برای هم توضیح میدن چی به چی شد ، چرا درست شد ولی من ترجیح میدم از همون کنار در یه جایی تو حاشیه به خوشحالی داداشم نگاه کنم به اون ابهت به اون قد بلند، به موفقیتهایی پشت سر هم کاش تو زندگی مشترک یه روزش هم موفق بود .پیشنهاد شیرینی و چایی دبش مشدی رضا رو دوست دارم همه رو به وجد میاره ،نه یه جعبه پر از نون خامه ای یه شیرینی از جنس پولکی های خوشرنگ اصفهانی یه دل خوش باشه بگو بخند باشه حرف از آینده نه چندان دور باشه ، حرف از کلی پول و سرمایه همه و همه کنار چایی خیلی می چسبه . میشه یه جشن مفصل ، بشتر از همه اون نسکافه دونفره ای می چسبه که با داداشی تو یه تریایی خیابونی می خوری ، می چسبه تعریفاش از خوش قدم بودنم ، ذوق میکنم واسه لباش که منحنی لبخند داره .
شاید تمام کاۀنات این همه حس خوب رو ازمون گرفتن که حالا دارن به جشن خبرهای خوب دعوتمون میکنن . چهره خندون مامان منتظر کنار در حدس هر دومون رو به یقین می رسونه که خبری باید شده باشه .بهرام خان آرومه و من کنجکاو .
چه تب و تابی داره برای گفتن ، خودشم نمیدونه از کجابگه ، چه دیدنیه هیجان داشتن تو این سن . یه بار از خونه پدری میگه یه بار از دایی مهدی باید حرفاش رو بهم وصله پینه کنی تا شاید یه نقطه مشترک از توش دراد . داداش با همین یه جمله آرومش میکنه
- مامان جان از اولش رو بگو .
چشماش با این که پنجاه رو رد کردن چه برقی میزنه ، التهابش با لیوان خنک آب دست داداش فروکش میکنه ، میشنه رو کاناپه و میگه
- فکر میکردم دیگه هیچ وقت ساجده رو نمی بینم ، بعد از اون بزن و خورد و شکایت سرهنگ گفتم ساجده تموم شد که شد ولی حالا بهرام مامان شاید باورت نشه فقط ... فقط یه طبقه باهام فاصله داره
- کی هست این ساجده خانم ؟
- آرام وای آرام نمیدونی بگم کیه ؟ خواهرمه ؟ نه از اون عزیز تر . بگم دوستم بازم از اون نزدیکتر اصلا فرشته است
- طبقه بالا یعنی چهارررُم ؟
داداش - آراااام
- چیه خب مامان میگه
- مامان منظورتون ساجده دایی مهدی ایه ؟ یعنی اونا اومدن بالا سرمون ؟
داداش - دلارام حرفا میزنی دایی مهدی کجا بود ؟ دو واحد بالا یکی آقای جاهد مدیر ساختمونه یکی هم ...
- کیانا و کیان ...
مامان - میشناسیشون ؟ آره آرام ؟ بهرام توام می شناسی ؟
- شناخت که نه فقط همون روزای اول اومدنشون آشنا شدیم اشتباه نکنم آشنا در اومدن آره ؟
- ای خدا جون راست گفتن که زمین گرده نگران رفتن ها نباش ، آشنا چیه مادر ؟ ساجده دوست و م*س*تجر دوران مجردی تو اون خونه پنج دری آقا جونم وای خدا یادش بخیر چه صفایی داشت چه روزای که به ما گذشت ، چقدر پا به پای هم گریه کردیم واسه دل ساجده واسه اون خواستگار سمج که آخرم کار خودش رو کرد و از دست داداش بیچارم درش آورد ، چه روزاه که مهدی بیچاره تو اتاق خالیشون عذا نگرفت
خب خب کم کم داره یه سر نخ هایی خیلی تپل دستم میاد
- یعنی میگید ساجده خانم مامان کیانا و کیانه ؟
- همون کیانا رو بگی متوجه میشه لازم نیس کل ایل و تبارش رو اسم ببری
خدایی ببین داداش چه زوم کرده . شانس آوردم مامان تو هیاهوی گفتن و نگفتن خاطراتش گم شده شاید اگه وقت مناسب تری بود مو رو از ماست برام میکشید بیرون . جریان چیه ؟ کی گفت ؟ کی شنفت ؟ آخه جو اینجا اینجوریه . از اون دخترای آزاد و ریلکس دوست ندارن و نیستم ، بیرون رفتن با قانون سر ساعت برو سر ساعت بیا ،مردم با داداشون و بزرگترشون میرن من باید با خورشید برم با خورشید بیام ، دوست پسر داشتن همراه با نداشتن گردن همراه میشه ، اصلا آب و هواش نمی طلبه . بابا دیگه از مامان بدتر ، همیشه میگه میخوای دخترو بشناسی یا براش بوق بزن یا سوت بزن ، به باورهایی که باهاش بزرگ شدن اعتقاد شدیدی دارن ، آپدیت شدن تو ورژنشون نو موجود. نمیدونم چطوری بین همچین آدمایی عشق افتاده وسط .
چه جالبه که مامانه پیش روم داره تو دهه چهل یا پنجاه می چرخه و میزاره من رفتارش رو آنالیز کنم ، فرصت میده تا از حرفاش صید کنم دایی مهدی میتونه با مامان کیانا و همچنـــین کیان خان رابطه ای تو چند دهه گذشته داشته باشه ، حتی میتونه ساجده دایی مهدی همون عشق از دست رفته ای باشه که تنها اسمش تو وجود دخترش ظهور کرده ، حتی میشه برداشت کرد که چرا وقتی عصبانیه دخترش رو صدا نمیکنه یا هر زمانی که صداش میکنه با یه لحن خاص با یه جانم خاصی و یه لبخند شیرین ...
- مامان نمیخوای بگی چی شده ؟
- گفتن نمیخواد دیگه . نگرفتی چی شد ؟
Sedigheh
۲۸ ساله 00خیلی خوب میشد که زمان دانلود رمان ها و خواندن خلاصه اون ها رمان که فکرمیکنم جالبه رو به علاقمندی ها اضافه کرد و بعد از اتمام دانلود به راحتی بشه اون رو پیدا کرد
۱ سال پیشsajedeh
۱۵ ساله 10رمان خوبی بود
۲ سال پیشرویا
۱۲ ساله 00خوب بود🥰🥰
۲ سال پیشزهرا
۲۴ ساله 12خیلی قلم بدی داشت حتی نخواستم یه فصلشو بخونم🙄
۲ سال پیشلیلا
10خوب بود ، اما انقدر قلم فرسایی لازم نداشت داستان تکراری نبود اما هفده فصل براش زیاد بود،من همیشه رمان های طولانی رو دوست دارم اما این کلافم کرد،ممنون از نویسنده ی عزیز پایدار باشید.
۳ سال پیشدرسا
۱۶ ساله 134اخییی بمیرم واس ترانه بچشون هم ارام شیطونه هم کیان چه بکشه از دست اینا. اهم اهم رمانه رو نخوندما اما من میرم اول اخر بخونم اینم که معلومه هر دو شیطونن ضد حالم خودتونین😋😋😋😇😇😇💖💖💖💖💖💖💖💖💖
۴ سال پیشfatemeh
۱۳ ساله 10خوب بود ولی در حدی نبود که بگم عالی بود
۳ سال پیشاسرا
30عالی حتما بخونید موضوعش تکراری نیس
۳ سال پیشدلارام
۱۶ ساله 00عالی
۳ سال پیشاسرا
00واقعاچرافکرمیکنم فقطدخترمشکل داره اینجاپسرخودش مشکل بیچاره
۴ سال پیشیوکابد باستیان
10سبک نوشتنش واقعا روی مخه..اصلا متوجه نمیشی..طرف داره از برادرشون میگه داداشه از عشق لیمو عمانی حرف میزنه!
۴ سال پیشدخی بی احساس
40ایششششششش من نمیخوام عاشق شم خو خودت عاشق شو(شایدم شدع من که نمیدونم😂...) ولی مثل اینکه اینجا دو تا درساست(منم اسمم درساهستش😊)فعلا ابجیا و داداشا
۴ سال پیشدرسا
۱۶ ساله 10خوندممممممممم هلیا جون😵😵😩😩😭😭🙀🙀🙀
۴ سال پیشدرسا
۱۶ ساله 120بخاطر اینم میرم اخر رو میبینم چون اگه پایان تلخ باشه تا سه روز یا بیشتر گریه میکنم کلیم سه ژانر میخونم عاشقانه کلکلی طنز اما چند وقته رمان خوبی پیدا نمیکنم😩😩😩
۴ سال پیشهلیا
۱۷ ساله 80خوب بود من تازه تموم کردم. رمانهای اگه گفتی من کیم ، ساختمان دو واحده، در اغوش مهربانی رو حتما بخونین
۴ سال پیش
ستایش
۱۷ ساله 00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
خیلی خوب بود ولی چرا کیانا با ارشام باهم نموندن وو ارشام چرا می خواست با طلا ازدواج کنه مگه کیانا زنش نبود اثلا من اخرشو نفهمیدم