رمان شاهین سرخ به قلم فاطمه تاجیک
داستان در مورد نفوذ به یکی از باندهای بزرگ قاچاق مواد مخدر در ایران است. باندی با ریاست شخصی خبره به نام شاهین خسروی. این گروه هفت سال است که در حال فعالیت است. برای مختل کردن فعالیت باند، دو تن از بهترین افراد دایره نیروهای مبارزه با مواد مخدر به داخل باند نفوذ کرده و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۴ دقیقه
- نه بابا زیادیت نشه ؟ کارت سنگینه خسته نشی یه وقت؟!
النازخندید و گفت:
- خب تو بگو من چیکار کنم همون کار رو بکنم.
- اوم...لباس که نمیتونم با خودم بردارم؛ یعنی کلا وسایل خاصی نیاز نیست ببرم، جز یه سری مدارک و اینجور چیزا.
رفتم سمت دراور، اولین کشو رو باز کردم. چیز خاصی توش نبود. به ترتیب کشوهای دراور رو باز کردم تا به آخری رسیدم. مثل اینکه هیچ چیزی نباید برمیداشتم؛ چون جناب سرهنگ زحمت همه چیز رو کشیده.
- میگم الناز من اصلا نباید چیزی با خودم ببرم.
الناز متعجب نگاهم کرد.
- آخه جناب سرهنگ گفت همه چی رو خودش آماده کرده...
گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم جناب سرهنگ بود.
- سلام جناب سرهنگ
- سلام سرگرد،حالت چطوره؟
- خدا رو شکر خوبم، شما خوب هستید؟
- بله من هم خوبم زنگ زدم در مورد پرونده باهات حرف بزنم.
- بله در خدمتم بفرمایید.
- فردا ساعت هشت اداره باش، باید توضیحات لازم رو بهت بدم و اینکه تمام مدارک و چیزهایی که باید با خودت ببری آمادهست و اونا رو هم باید تحویلت بدم. در ضمن نیاز نیست چیزی با خودت ببری؛ چون همهی وسایل مورد استفادهت توسط نفوذیمون تهیه شده.
- بله متوجه شدم.
- بسیارخب پس... فردا میبینمتون، خدانگهدار.
- خواهش میکنم، خداحافظ.
تماس رو قطع کردم.
رو به الناز گفتم:
- خب مثل اینکه نیاز نیست هیچی با خودم ببرم، پاشو بریم ببینیم مامان کاری نداره.
با هم از اتاق رفتیم بیرون، بابا هنوز تو فکر بود. مامان هم توآشپزخونه.
رفتم پشتش از پشت بغلش کردم، سرم رو گذاشتم روی شونهش و عطرتنش رو بوکردم. دلم برای این بو تنگ میشه؛ یعنی زنده میمونم که باز این عطر رو بو کنم؟!
- کاری نداری مامانم؟
- نه عزیزم، تو وسایلت رو جمع کردی؟
- نیاز نیست چیزی با خودم ببرم، همه چیز رو جناب سرهنگ آماده کردن.
- یعنی لباس هم با خودت نمیبری؟
- نه دیگه، اگه لازم باشه خودشون آماده میکنن.
مامان برگشت و زل زد تو چشمهام. یه دنیا حرف توش بود و نگرانی، یه عالم بغض وگریه توش داشت. من هم داشتم، بیشتر از اون نباشه کمتر هم نبود.
بهش لبخند زدم و محکم همدیگه رو بغل کردیم. آروم اشک میریختم وخودم رو بهش فشار میدادم. نمیخواستم کسی من رو از این آغوش گرم جدا کنه؛ اما چارهای نبود، باید جدا میشدم. با صدای بابا از همدیگه جدا شدی.
- یکی هم بیاد من رو اینطوری بغل کنه.
همون موقع الناز از پذیرایی اومد تو آشپزخونه و درحالی که بابا رو بغل کرده بود، رو به بابا گفت:
- مگه من مردم باباجون، خودم بغلت میکنم.
همه خندیدم و با هم از آشپزخونه اومدیم بیرون.
***
آروم به در ضربه زدم و با تایید جناب سرهنگ وارد شدم. بهش احترام گذاشتم وبا اشاره دستش آزاد قرار گرفتم.
- سلام
- سلام سرگرد، بیا بشین که وقت نیست.
نشستم رو صندلی روبهروی میزش، خودش هم بلند شد و اومد مقابلم نشست.
- خب، باید اطلاعات لازم رو بهت بدم.
- بفرمایید میشنوم.
- فردا راس ساعت ده باید تو این کافیشاپ باشی...
یه کارت ویزیت بهم داد که آدرس کافیشاپ داخلش بود. ازش گرفتم و به آدرسش نگاه کردم.
- و اینکه باید بگم یه چند تا مرد سیاه پوش میان دنبالت که سوار یه ون مشکیان. احتمالا سه یا چهار نفر باشن، ازت رمز میخوان تا مطمئن بشن که تو همون فردی، باید این رو هم اضافه کنم "شاهین سرخ" خودش یه اسم رمزه. وقتی اونا میان پیشت ازت میپرسن برای کی کار میکنی و تو باید بگی شاهین سرخ. همین، نیاز نیست هیچ کاری انجام بدی و هیچ حرفی بزنی فقط یک کلام میگی اون هم شاهین سرخه.
- حالا چرا شاهین سرخ؟ چه معنی میده؟
- همونطور که میدونی اسم رییس باندشون شاهینه، حالا چرا سرخ نمیدونم!
سرم رو تکون دادم که یعنی متوجه شدم. از توی کیف دستی که مقابلش بود یه گوشی درآورد و داد بهم.
- تو باید با استفاده از این گوشی با نفوذیمون حرف بزنی، اون هم فقط به صورت پیامکی. ابتدای هر پیامت باید اسم رمز شاهین سرخ ذکر شده باشه، فقط زمانی که تنهایی و به صورت مخفیانه باید ازش استفاده کنی، بهتره همون شب که همه خوابن ازش استفاده کنی.
- بله متوجه شدم. جناب سرهنگ من که وارد گروه بشم مطمئنا باید سوالهای زیادی رو جواب بدم که اصلا من کی هستم، از کجا پیدام شد، چی شد با این گروه آشنا شدم و میخوام واردش بشم...
- بله بله درسته. ببینید شما وقتی وارد گروه میشید نقش یه قاچاقچیِ حرفهای رو دارید. قبلا هم گفتم فقط برای گسترش حلقه و کسب درآمد بیشتر وارد این گروه میشید و اینکه باید تابع گروه و شاهین خسروی باشی. شما اسمتون کتایون فرخیه، تنها و برای خودتون کار میکنید. هر وقت که میخواستین کارهای انتقال مواد رو انجام بدید با طرف قراردادتون قرار میذاشتید و به محض دریافت پولتون مواد رو بهش تحویل میدادید.
حالا چرا تنها وبدون وجود یک نفر این کارو میکردید؟یکی دیگه از دلایل انتخاب شما برای وارد شدن به گروه، داشتن کمربند مشکی تکواندو و جدو هست. از اونجایی که شما آمادگی جسمانی بسیار خوبی رو دارید و دفاع شخصی رو کاملا بلدید همیشه تنها کار میکردید و اینکه شما باید خیلی بیرحم و دلسنگ باشید، متوجه میشید؟
- خیر منظورتون از بیرحم بودن چیه؟
- ببینید شاید باورتون نشه؛ ولی ممکنه برای ثابت شدن شما به شاهین حتی بدترین کار ممکن رو انجام بدید، ممکنه یکی رو بیارن جلوت و بگن بکشش که امیدوارم اینطوری نباشه؛ ولی تو باید اینکار رو بکنی.
- چی؟ یعنی من باید بیدلیل یه آدم بیگـ ـناه رو بکشم.
- ببین سرگرد، اگرشاهین بگه باید یکی رو بکشی تو باید اینکار رو بکنی و اینکه افرادی که بهت پیشنهاد میده واسه کشتن، آدمهای معمولی و بیگـ ـناه نیستن مطمئنا کسی رو بهت پیشنهاد میده که دشمنی به خصوصی باهاش داره که اول یا آخر کشته میشن، اگر توسط شما وآدمهای شاهین نباشه توسط قانون اعدام میشن. البته باز هم میگم فقط ممکنه همچین پیشنهادی بهت بشه که امیدوارم اگر شد یکی از دشمنانش باشه و فرد بیگناهی نباشه که کارمون سخت میشه. ضمن اینکه باید بگم شاهین از افراد نترس و بیرحم خوشش میاد؛ چون خودش همچین آدمیه. پس کاملا نسبت به اطرافت بیرحم باش و بیتفاوت تا بیشتر نظرش رو جلب کنی.
- بله من همهی تلاشم رو میکنم.
- یه چیز دیگه، تو علاوه بر اینکه با نفوذیمون ارتباط میگیری، با ما هم میتونی ارتباط برقرار کنی. باز هم میگم، هیچوقت هیچگونه تماسی با هیچکس حتی ما نداشته باشید، تنها ارتباط شما باید با ما باشه و نفوذی اون هم فقط و فقط پیامکی.
- پس من چطوری از حال خانوادهم مطلع بشم؟ من نمیتونم حتی کوچکترین دیداری باهاشون داشته باشم! چیکار کنم آخه؟! این خیلی سخته!
مهدی
00صد رحمت به فیلم ترکی های شبکه جم مثلا پلیس ایران بودن اما متاسفانه . . . روابط بیش از حد و خارج از عرف بیشتر شبیه فیلم های خارجی بود
۲ ماه پیشیه یارویی
06از اینکه تو قسمت اول به جای باریستا(پیشخدمت کافی شاپ) گفت گارسون معلوم میشه که هیچی حالیش نمیشه نویسنده🦦
۹ ماه پیشغزل
10ببخشید که این اصطلاحات باکلاسی شما تازه رایج شده و قبلش همه میگفتن گارسون و قهوه ساز نمیگفتن باریستا
۲ ماه پیشNilsaa
00عالی بودنویسنده عزیز خسته نباشی اونقدر قابل پیش بینی نبود ولی من از همون اول به شاهین و کامران شک کرده بودم که یکی از این ها نفوذی که همینطور هم شد من حدودا ۸ سال رمان میخونم جوری که حالا میدونم آخ
۲ ماه پیشمرضیه غلامیان
10عالیبود
۹ ماه پیشزهرا
۱۸ ساله 00بنظرم بهترین بود خیلی خوشم اومد پیشنهاد میکنم بخونید
۹ ماه پیشنازنین
00من قشنگ ترین رمانی که خوندم راهی برای دست یافتن بود
۱۱ ماه پیشمریم
22میشد گفت یه رمان دم دستی و چیپ. به درد رمان خوناب حرفه ایی نمیخوره
۱۲ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 10رمان خوبی بود ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟
۱۲ ماه پیشخیلی عالی بود ممنون
20عااااالی بودممنون
۱۲ ماه پیشناظمی
10قشنگ بود مثل رمانهای پلیسی دیگه تکراری نبود مرسی
۱ سال پیشهاجر
00قشنگ بود خسته نباشی نویسنده
۱ سال پیشسحر 34
00خیلی قشنگ بود
۱ سال پیشرز
10سلام بچه هالطفا اسم رمان پلیسی که بنظرتون خیلی قشنگ بوده ودرهمین برنامه هست بگین ممنون
۳ سال پیشقاتل شاپرک
80تیری در مسیر که فصل دو هم داره اسمش سیبل هست واقعا عالیه
۲ سال پیشنفوذ ناپذید
۱۳ ساله 00ا
۲ سال پیشMahta
۲۳ ساله 11عشق پنهان در نفرت . آقای مغرور خانوم لجباز .خیلی قشنگن
۲ سال پیشAyly
00یک جاهایی آخرش رو حدس زدم ولی طوری نبود که مثل بقیه رمان ها مطمئن باشم.جز رمان های مورد علاقه!🫠 ماه دل،دخترنقاب دار،قوی دریاچه،عشق واحساس من،آبی به رنگ احساس من،نفوذ ناپذیر،عملیات عاشقانه،ناتاشا...
۱ سال پیشبهار
20میتونست بهتر و عاقلانه تر نوشته بشه.اما با این حال ممنون از نویسنده ش
۲ سال پیش
رمان خوان
00خیلی رمان قشنگی بود دستتون درد نکنه پیشنهاد میکنم حتما بخونید نویسنده عزیز دستتون درد نکنه🥰🥰🥰🥰🫶🫶