رمان سه کله پوک به قلم mhdye_pordln
داستان ما راجبه سه تا دختر شروشیطونه لجبازه که باهم یه جا قبول میشن و قرار میزارن خونه بخرن ازشانس خوب یابدشون یه خونه مفتی گیرشون میاد که صاحب اون خونه ازشون میخواد فقط تا یه مدتی اونجا بمونن همه چی ارومه تا وقتی که سروکله ی سه تا پسر جذاب میرسه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۱ دقیقه
_بله؟
مهتا_خاله منم...
درباصدای تیکی باز شد...دوبارع سوار ماشین شدم و تو حیاط پارک کردم...
و با مریم و سحر رفتیم تو...خاله روبه من کرد...
فاطمه_سلام...خب چیشد؟؟شیری یا روباه...
مهتا_فعلاکه خریم
سحر_عه...الکی حرف مفت نزن..خاله جان شیریم...شیر..
بعد با حوصله کل قضیه رو واسه خاله تعریف کرد...
فاطمه_عجب شانسی دارید شماها...خب تلفن همراه اقاعه رو دارین...اصلا خونه ای که قراربرید کجاس...
مریم_اوا...خاک توگورمون...اصلا نپرسیدیم..
_سلام دخترعمو...
برگشتم ببینم کیه!!!...اوه شت ننه...اینکه همون بی ریخت...سعی کردم ریلکس باشم ...مریم جوابشو دادو بعد از خوش و بش ...از مریم خواست مارو معرفی
کنن...
مریم_خب سحرو مهتا از دوستام هستن
پسره_سحر خانوم خوشبختم...
روبه من کردو ادامه داد...
_باشمام که از قبل احساس خوشبختی کردم
مهتا_بله متاسفانه...
با ابرو انداختن مریم زود گرفتم چه گندی زدم واسه ماست مالی گفتم:دیر به این احساس رسیدیم...
برگشتم عکس العملشونو ببینم حتما کفشون بریده...چه توپ جمش کردم...
سحرو دیدم ..خندشو بزور کنترل کرده بود...مریمم دستشو محکم زد روپیشونی..
عمو واسه خارج شدن از جو گفت:خب بریم ناهار...
همه موافقت کردن و رفتیم...
پارتا, [۱۶.۰۸.۱۸ ۱۳:۴۸]
#پارت14
ای خدا این ذلیل شده ها چرا همش میخوابن...
انگارنه انگار باید بریم ...پیش محمدی رفتیم (صاحب خونمون دیگ)
شمارشو گرفتیم وگفت خونه فرمانیس..و فردا بریم کلیدو ازش بگیریم...
ای خدا من چه گناهی کردم بااینا دوست شدم...
نفری یه لگد حوالشون کردم که به چپ و راستشونم نبود...
چیکار کنم دیگه...اهااان خود جنسه مریم از اینکار متنفر..تقصیر خودش میخواست نباش..
رفتم پیشش سرم و بردم نزدیک گوشش...جیغ زدم..
_زلزلهههههه..مریم عین قرقی بلند شد... اول یه دونه چک زد توصورت سحر...سحرم از همه جا بیخبر بلند شد...با تعجب به مریم نگاه کرد...دیگه نتونستم
تحمل کنم و بلند بلند خندیدم..
سحر_زهرمااار...نکبت میمون اسب ابی درحال انقراض این چه کار کثیفی بود که کردی
مریم_واقعا متاسفم واست تازه میخواستم داداشمو مخش کنم واسه تو..به کل از چشمم افتادی..
مهتا_اوی...اوی اوی..آرام باشید خب حوصلم سررفت دیگ بعدشم مریم خانوم الان این چه کاری بود که کردی...
من بدون داداش تو چیکار کنم؟؟این بچه رو چجوری بزرگش کنم؟؟
مریم و سحر شروع کردن به خندیدن
سحر_خدایی این دری وریارو از کجات درمیاری؟؟
مهتا_زشته جلو بچه(اشاره کردم به مریم)نمیشع گفت
پارتا, [۱۶.۰۸.۱۸ ۱۳:۴۸]
#پارت15
خندیدیم و شروع به اماده شدن کردیم...
شلوارو شال خاکستری و مانتو ذغالی با کفش مشکی اسپرتم پوشیدم..
رژو خیلی دوست دارم بنظرم تکمیل کننده آرایشِ...طبق فرمودم یه رژ صورتی زدم و مداد مسی رنگ کشیدم رو لبم و تمام..
مریم_به به !!مهتا جان یه سوالی داشتم؟
مهتا_زرتو بزن گلم...
مریم_عرضم به درزت که..ما یه راست میریم خونه یا سرراه پسری چیزی میبریم؟
مهتا_یه جوری حرف میزنین انگار شما با بیرژامه اومدین ..ایش
از اتاق اومدم بیرون وارد پذیرایی شدم از فاطمه و عمو وفرید(پسرعموش)خدافظی کردم و سوار ماشین شدم...بعداز ده مین اومدن...
#پارت16
سحر فلشو از کیفش دراورد و صدای ضبطم زیاد کرد و بعد از چن تا اهنگ که رد کرد رسید به اهنگ مورد نظر...
راحت مرو از بَرِ من که سخت است راحتِ جان
تو مرگ قلبم را ببین ای جانِ جان با من بمان
ای جانِ جان با من بمان(۲)
ای جانِ جان چه شد که رفت
تیرت به سوی من نشان
Atous
00من خیلی نخوندم،نظر شخصی منه من قصد جسارت یا توهین نداشتم و ندارم اما خب از طرز تایپشون خوشم نیومد
۴ ماه پیش○●
00خوب بود ولی آخرش خلاصه شده بود
۵ ماه پیشیلدا
۲۰ ساله 00خیلی خوبه
۵ ماه پیشاتریسا
۱۶ ساله 00بد نبود😉😉😉
۶ ماه پیشریحانه
00عاااااالیییی بوددددد😃
۸ ماه پیشمژگان
00حیف وقت!!!
۸ ماه پیشنرگس
00خوب بود اما کاش ادامه داشت بنظرم چرت تموم شد
۱ سال پیشملیکا
۱۵ ساله 00خیلی خوب و قشنگ بود فقط انتظار داشتم مبهد و کیانا ازدواج کنم🙃🌹
۱ سال پیشZahra
02خوب بود در کل ولی بعضی قسمتهاش خیلی چرت بود ولی در کل خوب بود
۱ سال پیشندا
10باحالی بود ولی می تونست باحال تر باشه و واقعا که تا این حدخلاصه!؟ بیرون میرفتن هیچی نمی دونستیم حتی از عروسیشم چیزی نفهمیدم از خانواده هم نگفت تبریک اینا حداقل و انتظار داشتم کیانا و مهبد ازدواج کنن
۱ سال پیشالهه
۱۴ ساله 21جذاب بود و من لذت بردم
۱ سال پیشزهرا
60واییی این چرا ابنقد خوب بود من فقط میخوندم و میخندیدم جوری ک مامان بابام میگفتن دیوونه شدم😂
۱ سال پیشM
10مرسی خیلی خوب بود فق اینکه بعضی از قسمتاش واقعا منطقی نبود (مث همین که نباید شک کنن که چرا حاج رضا بهشون خونه رو بدون هیچ مدرکی اجاره داده)اگ بخوایم اینارو فاکتور بگیریم اوکی بود❤️
۱ سال پیشآتنا
10خوب بود ولی خیلی خلاصه داشت یعنی مثلا بیرون که میرفتن خلاصه میکرد و یهو برمیگشتن خونه و اینکه اصلا اتفاق خاص و جالبی نیوفتاد باید یکم هیجانیش میکردی ولی بازم عالی بود ممنون از نویسنده خوب این رمان
۲ سال پیش
جای پیشرفت داره
00همه داستانا میرن دانشگاه اونجا شوهر پیدا میکنن یکم تغییر بدین حداقل خیلیم خلاصه بود ولی در کل میتونی پیشرفت کنی با تشکر