
رمان سه کله پوک
- به قلم mhdye_pordln
- ⏱️۴ ساعت و ۴۱ دقیقه
- 71.5K 👁
- 193 ❤️
- 151 💬
داستان ما راجبه سه تا دختر شروشیطونه لجبازه که باهم یه جا قبول میشن و قرار میزارن خونه بخرن ازشانس خوب یابدشون یه خونه مفتی گیرشون میاد که صاحب اون خونه ازشون میخواد فقط تا یه مدتی اونجا بمونن همه چی ارومه تا وقتی که سروکله ی سه تا پسر جذاب میرسه
_بله؟
مهتا_خاله منم...
درباصدای تیکی باز شد...دوبارع سوار ماشین شدم و تو حیاط پارک کردم...
و با مریم و سحر رفتیم تو...خاله روبه من کرد...
فاطمه_سلام...خب چیشد؟؟شیری یا روباه...
مهتا_فعلاکه خریم
سحر_عه...الکی حرف مفت نزن..خاله جان شیریم...شیر..
بعد با حوصله کل قضیه رو واسه خاله تعریف کرد...
فاطمه_عجب شانسی دارید شماها...خب تلفن همراه اقاعه رو دارین...اصلا خونه ای که قراربرید کجاس...
مریم_اوا...خاک توگورمون...اصلا نپرسیدیم..
_سلام دخترعمو...
برگشتم ببینم کیه!!!...اوه شت ننه...اینکه همون بی ریخت...سعی کردم ریلکس باشم ...مریم جوابشو دادو بعد از خوش و بش ...از مریم خواست مارو معرفی
کنن...
مریم_خب سحرو مهتا از دوستام هستن
پسره_سحر خانوم خوشبختم...
روبه من کردو ادامه داد...
_باشمام که از قبل احساس خوشبختی کردم
مهتا_بله متاسفانه...
با ابرو انداختن مریم زود گرفتم چه گندی زدم واسه ماست مالی گفتم:دیر به این احساس رسیدیم...
برگشتم عکس العملشونو ببینم حتما کفشون بریده...چه توپ جمش کردم...
سحرو دیدم ..خندشو بزور کنترل کرده بود...مریمم دستشو محکم زد روپیشونی..
عمو واسه خارج شدن از جو گفت:خب بریم ناهار...
همه موافقت کردن و رفتیم...
پارتا, [۱۶.۰۸.۱۸ ۱۳:۴۸]
#پارت14
ای خدا این ذلیل شده ها چرا همش میخوابن...
انگارنه انگار باید بریم ...پیش محمدی رفتیم (صاحب خونمون دیگ)
شمارشو گرفتیم وگفت خونه فرمانیس..و فردا بریم کلیدو ازش بگیریم...
ای خدا من چه گناهی کردم بااینا دوست شدم...
نفری یه لگد حوالشون کردم که به چپ و راستشونم نبود...
چیکار کنم دیگه...اهااان خود جنسه مریم از اینکار متنفر..تقصیر خودش میخواست نباش..
رفتم پیشش سرم و بردم نزدیک گوشش...جیغ زدم..
_زلزلهههههه..مریم عین قرقی بلند شد... اول یه دونه چک زد توصورت سحر...سحرم از همه جا بیخبر بلند شد...با تعجب به مریم نگاه کرد...دیگه نتونستم
تحمل کنم و بلند بلند خندیدم..
سحر_زهرمااار...نکبت میمون اسب ابی درحال انقراض این چه کار کثیفی بود که کردی
مریم_واقعا متاسفم واست تازه میخواستم داداشمو مخش کنم واسه تو..به کل از چشمم افتادی..
مهتا_اوی...اوی اوی..آرام باشید خب حوصلم سررفت دیگ بعدشم مریم خانوم الان این چه کاری بود که کردی...
من بدون داداش تو چیکار کنم؟؟این بچه رو چجوری بزرگش کنم؟؟
مریم و سحر شروع کردن به خندیدن
سحر_خدایی این دری وریارو از کجات درمیاری؟؟
مهتا_زشته جلو بچه(اشاره کردم به مریم)نمیشع گفت
پارتا, [۱۶.۰۸.۱۸ ۱۳:۴۸]
#پارت15
خندیدیم و شروع به اماده شدن کردیم...
شلوارو شال خاکستری و مانتو ذغالی با کفش مشکی اسپرتم پوشیدم..
رژو خیلی دوست دارم بنظرم تکمیل کننده آرایشِ...طبق فرمودم یه رژ صورتی زدم و مداد مسی رنگ کشیدم رو لبم و تمام..
مریم_به به !!مهتا جان یه سوالی داشتم؟
مهتا_زرتو بزن گلم...
مریم_عرضم به درزت که..ما یه راست میریم خونه یا سرراه پسری چیزی میبریم؟
مهتا_یه جوری حرف میزنین انگار شما با بیرژامه اومدین ..ایش
از اتاق اومدم بیرون وارد پذیرایی شدم از فاطمه و عمو وفرید(پسرعموش)خدافظی کردم و سوار ماشین شدم...بعداز ده مین اومدن...
#پارت16
سحر فلشو از کیفش دراورد و صدای ضبطم زیاد کرد و بعد از چن تا اهنگ که رد کرد رسید به اهنگ مورد نظر...
راحت مرو از بَرِ من که سخت است راحتِ جان
تو مرگ قلبم را ببین ای جانِ جان با من بمان
ای جانِ جان با من بمان(۲)
ای جانِ جان چه شد که رفت
تیرت به سوی من نشان
فرشته
00خوب در کل خوب بود رمان های زیادی خوندم و الان هم می خوام تو تابستون رمان خودم را بنویسم.😊 بهتر این هم میشد مثلاً میشد بیشتر روی کاراکتر ها کار کردید و زیاد از خلاصه نویسی کمتر استفاده می کردید عالی میشد و حرف آخر مرسی بابت رمانت انشاالله موفق باشی 😊
۴ هفته پیشSara
10به طور کلی رمان خوبی بود اما یکم زود و آبکی خواستگاری کردن و عاشق شدن و اگه آخرش هم از زبون مریم و همتا هم می بود بهتر بود در کل اگه نویسنده اولین رمانش بود خوب بود اما اگه چندمین رمانش بود جا داشت بهتر باشه من به این رمان نمره ۵ از ۱۰ میدم و به نوسنده از همینجا میگم موفق باشی و پیشرفت کنی
۴ هفته پیشنغمه
00برا من اصلا آپلود نشد که بخونم اول فکر کردم مشکل از نتمه جای دیگه رفتم باز اونجوری بود🥲💔
۲ ماه پیشفریبا
10خیلیییییییییییییی چرت بود حیف وقتی که گذاشتم
۲ ماه پیشhadis
12یکی از چرت ترین رمانهای که تا الان خوندم😕
۲ ماه پیشJanan
10خیلی قشنگ بود ولی دوتا اشکال کوچولو داشت یکی اینکه خیلی زود تموم شد و یهویی سه تا کاپل به وجود اومد و دوم اینکه سانسور شده بود اگه بدون سانسور بود بهتر بود ولی در کل قشنگ بود و راستش خیلی طنز نبود ولی در هر حال ممنون
۴ ماه پیشعه وا
00رمان خوبی بود ولی چرا انقد زود همچین رو تموم میکردن ؟؟ انقد زود رفت خواستگاری
۴ ماه پیشپرنیا
11عالییییییییییی بود خیلییییییییی قشنگ بود نویسنده عزیز لطفا دوباره رمان های زیبا بنویسید خدافظ به امید خواندن رمان های جدیدت
۵ ماه پیشSss
10خیلی خلاصه بود برای بعضی از بخش ها باید بیشتر توضیح میداد ولی در کل خوب بود
۵ ماه پیشنانا
30خوب نبود آبکی بود اونجا که اینارو میدزدن چرا پسرا هیچ کاری نمیکنن اگر قصدشون کمک بوده آخرشم خیلی مسخره تموم شد
۵ ماه پیشآناهیتا
00عالی بود بیشتر این نمیشه گفت عالیییییییی من هر رمانی رو بخونم همینو میگم😂😂😁
۵ ماه پیشمطهره
21رمان جالبی بود ولی کاشکی آخرش رو انقدر خلاصه نمی کرد و اینکه برای خاستگاری خیلی یهویی بود ولی در کل رمان جالبی بود ممنون بابت زحمت نویسنده 🥲
۶ ماه پیشجای پیشرفت داره
40همه داستانا میرن دانشگاه اونجا شوهر پیدا میکنن یکم تغییر بدین حداقل خیلیم خلاصه بود ولی در کل میتونی پیشرفت کنی با تشکر
۹ ماه پیشAtous
10من خیلی نخوندم،نظر شخصی منه من قصد جسارت یا توهین نداشتم و ندارم اما خب از طرز تایپشون خوشم نیومد
۱۲ ماه پیش
گندم
00خیلییی خوب خیلیی خوشم اومد دلم میخواست ادامه پیدا کنه ایکاش فصل دوم داشته باشه