رمان رهایم مکن
- به قلم سامان
- ⏱️۱ ساعت و ۵۵ دقیقه
- 62.7K 👁
- 42 ❤️
- 25 💬
کدام را می توان انتخاب کرد ؟ لباسی که به تن دارد ، وظیفه ای که بر او واجب است ؟ یا عشق ممنوعه ای که او را گرفتار کرده است؟ به راستی میان عشق و وظیفه کدام را باید انتخاب کرد؟ حقیقت های تلخ دامن گیر زندگی او شده است و اوست که میان آسودگی و زجر کشیدن ، باید انتخاب کند، انتخابی که دوطرفش باخت است...
-برای چی اومدی؟
کاغذای در دستم را تکان دادم.
-زارعی اعتراف کرد، اگه اجازه بدین میخوام تا شب تمام انبارهای باند جهانگیری رو از بین ببرم قربان.
سرش را بالا آورد و نگاه معتجبی بهم انداخت.
_تا شب؟.
جدی به چهره اش خیره شدم .
_بله ، تا امشب.
کمی خیره نگاهم کرد ، سپس لبخند محوی زد و صندلی پشت میزش را عقب تر کشید.
_ برو پسر ، کاغذ بازیاش با من .
لبخند خشکی زدم و احترام گذاشتم ، به طرف در چرخیدم و دستگیره ی در را گرفتم.
لحظه آخر صدایش به گوشم رسید.
_ مهرداد.
دوباره به سمتش برگشتم و منتظر ماندم تا حرفش را بزند.
-بله قربان.
لبخند مهربانی زد و پشت صندلی اش نشست.
_ رو سفیدم کن.
سرم را تکان دادم و در را بستم.
در راهروی شلوغ کلانتری که جای سوزن انداختن هم نبود ، به سمت اتاق سروان نجفی راه افتادم تا ازش درخواست کنم در عملیات همراهیم کند.
مشغول مطالعه برگه اعتراف زارعی بودم که با شخصی برخورد کردم.
سرم را بالا آوردم و با چهره اخمویی رو به رو شدم.
اخم هایم را درهم کشیدم و به سرتا پایش نگاهی انداختم.
کت و شلوار مشکی تنش ، ابهت خاصی را به او هدیه داده بود.
_ متاسفم.
نگاه سردی به چهره ی خالی از حسم انداخت.
_خواهش میکنم.
سرم را تکان دادم و از کنارش رد شدم.
پشت در اتاق سروان نجفی ایستادم و آهسته ضربه ای به در زدم.
با شنیدن صدایش که اجازه ی ورود را داد ، با مکثی وارد شدم.
سرش را روی میز گذاشته بود .
با دستانش فشار محکمی به سرش می داد.
بی تفاوت به رگ باد کرده ی دستش ، به سمت یکی از صندلی های چرم رو به رو میزش رفتم و نشستم.
-چیشده علی؟
بهم خیره شد و نفسش را صدادار بیرون فرستاد.
-این م*ر*ت*ی*ک*ه که از اتاق اومد بیرون رو دیدی؟
به پشت تکیه دادم و دستی به چانه ام کشیدم.
-کت شلواریه؟
سرش را تندتند با اعصاب خوردی تکان داد.
-آره
بهش خیره شدم تا حرفش را ادامه دهد اما چیزی نگفت.
عصبی نگاهم را به چشمان سرخش دادم و بدون توجه به چهره ی حرصیش نفسم را با خشم بیرون فرستادم.
_مسخره کردی؟ خب حرفت رو بزن.
چهره اش را درهم کشید و سرش را دوباره پایین انداخت.
_اسمش سامان شایانه ، جز باند بزرگمهره ، اوردمش که با ترسوندنش ازش اطلاعات بگیرم اما با حرف زدنش معلوم بود که نم پس نمیده.
با صورت خنثی بهش خیره شدم و بعد از مکثی گفتم :
_آهان.
از روی صندلی بلند شدم و بالای سرش ایستادم.
_با بچه ها هماهنگ کن از چندجای دیگه هم نیروی کمکی خبر کن ، آدرس تمام انبارای جهانگیری رو دارم ، من و توم میریم خودشو دستگیر کنیم.
با هیجان جهشی زد و بلند شد و در چشمان بی حسم نگاه شادی انداخت.
_ جدی؟ ، عالی شد .
برگه های اچار در دستم را به سمتش گرفتم.
-آره ، تا آماده میشم کارارو انجام بده.
با خوشحالی برگه هارو گرفت و نگاه سرسری به تک تکشان انداخت.
-اطاعت.
سرم را تکان دادم و به سمت در خروجی راه افتادم.
*
جلیقه ضد گلوله را محکم کردم ، صدای آژیر ماشین حسابی عصبانیم کرده بود.
نیم نگاهی به سربازی که پشت ماشین ، کنارم نشسته بود انداختم.
نگاه پر از حرصی روانه ی علی که بر روی صندلی جلوی من کنار راننده نشسته بود ، کردم.
زحل
0معلوم نیست مهرداد فکر کرده کیه با بقیه چطور صحبت میکنه خیلی رو مخم بود
۲ ماه پیشکارینا
0این چ رمانی بود معلوم نبود چی شد
۵ ماه پیشسحر
0ای کاش ادامه اش رامیزاشتیدبازتموم شدکنجکاوم بدونم ادامش چطورمیشه
۹ ماه پیشخیلی مسخره بود از
1خیلی مسخره بود شخصیت پلیس نباید اینجوری باشه
۹ ماه پیشنیلوفر
1رمان عالی بود لطفاً جلد دوم رمان را بزارید من بی صبرانه منتظر جلد دومش هستم
۱ سال پیشMahya
0لطفاً جلد دومش رو هم بزارین
۲ سال پیشفاطی
0سلام رمانتون خوب بود ممنون ولی در اخر رمان نوشته بود ادامه دارد اسم جلد دومش چیه خواهش میکنم جواب بدین من از نصفه خوندن رمان ها بدم میاد میاد یه کلمه اسمش و بگین
۳ سال پیشM
1جلد دومش روهم بزارین 😕
۴ سال پیشzahra
0رمان خوبیه عالی نیس خوبه بقیشم بزارید
۴ سال پیشshakila
4سلام با این که با رمانهای دیگ فرق داشت ولی من اصلا خوشم نیومد فقط از زبان ی نفر بود بعد اینک فقط از کار خودش میگفت بخاطر همین از نظر من بد بود
۴ سال پیشnarges
5چرا جلد دومش نیست وایی بزارید ادم میره ت خماری که بقیش چی میشه😯😕😑
۴ سال پیشحدیث
5خوبیش این بود که از بقیه رمانای پلیسی متفاوت تر بود لطفا جلد دومش هم بزارین
۴ سال پیشسارا
4خوب بود خوشمان آمد
۴ سال پیشستاره
2خیلی قشنگ بود پیشنهاد میکنم بخونید 😍میشه لطفا جلد بعدشم اسمشو بگید
۴ سال پیش
S.banoo
0سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده گرامی .. رمانتون عالی بود و فقط اگه میشه اسم جلد دومش رو هم بگید