رمان پرواز را به خاطر بسپار به قلم چیکسای
امین شاهکار، هنرپیشه معرو ف سینما، فردی عیاش و خوشگذران است که احساس افسردگی و تنهایی دارد. در همسایگی او، یک زن با دختر 7 ساله اش ، آیلین ، زندگی میکند که...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۶ دقیقه
- من دیگه باید برم. مامانم نگران میشه. خداحافظ آقای شاهکار!
- خداحافظ دخترم
در حالی که میرفت و روش به سمت من بود. دستشو به علامت بای بای تکون داد. برخورد سگک کفشهاش با سرامیکهای کف راهرو تیک تیک جالبی راه انداخته بود. دختر با ادبی بود. از برخورد و رفتارش خوشم اومد...
****************************
وارد سالن پذیرایی شدم.
شهر شام بود. همه چی درهم... همه جا کثیف... میزها پر بود از جامهای خالی مشروب و لیوانهای نصفه و نیمه نوشابه و بشقابهای حاوی غذاهای دست خورده.
صدای موبایلم بلند شد.
به دور و بر نگاه کردم. انگارصداش از ته چاه در میومد.
روی میز٬ روی مبلها٬ روی زمینو گشتم.
نبود که نبود...! فقط صداشو میشنیدم.
به اتاق خواب رفتم. اونجا هم که بدتر از سالن پذیرایی.
کت وشلوارها و کرواتها، درهم و برهم، روی زمین افتاده بودن. یک طرف جورابهام٬ یک طرف کفشها و طرف دیگه پیرهن ها که آویزون به چوب رختی، کنار دیوار مچاله شده بودن.
به صدا نزدیکتر شدم. پتوی روی تختو بلند کردم.
بی وقفه زنگ میخورد. انگار کسی که پشت خط بود کار واجبی با من داشت.
از لای ملحفه ی روی تخت پیداش کردم:
- الو
- سلام امین، خوبی؟
- تویی سایرا؟
- صدات چرا گرفته؟ خواب بودی؟
- تازه بیدار شدم.
- ببین... خیلی این در و اون در زدم تا واسه خونت نظافتچی پیدا کنم. نظافتچی خونه ی خودم ، امروز جای دیگه قول داده. به چند تا از دوستهام هم زنگ زدم ولی اونها هم نتونستن برات کاری بکنن. زنگ بزن یه خدماتی بیاد کارهاتو بکنه.
با داد گفتم:
- نمیشه سایرا...! خدماتی خونه من بیاد و منو ببینه و بشناسه، زندگیم میشه ساز و دهل مردم کوچه خیابون. میخوای بیاد این شیشه های مشروبو ببینه و طبل بی آبرویی واسم تو کوچه و بازار بزنه. گفتم یک آدم مطمئن برام پیدا کن. خودمم از اول میتونستم به خدماتی زنگ بزنم.
سایرا صداشو بلند کرد:
- حالا چرا داد میزنی؟ برو ببین خانم سرایدارتون کسی رو نمیشناسه.؟ چه میدونم! از همسایه هاتون بپرس یک آدم مطمئن سراغ ندارن که کلید رو بهشون بدی و خودت تو مدتی که خونه نیستی بیان خونه رو تمیز کنن؟
پوف بلندی میکشم:
- برم ببینم چی میشه. کاری نداری؟
- نه. برو به سلامت. بهم خبر بده.
- اگه تا یکساعت دیگه زنگ نزدم یعنی کارم اُکی شده.
- باشه. خدا حافظ
- خداحافظ
سایرا یکی از همکارانمه. یک زن مطلقه ی کاملا مستقل که بیشتر رفتارها و تکه کلامهاش مردونه است تا ادا اطوارهای زنونه. بیشترین نقشی که به اون میدن، نقش خانمهای لات و خلافکاره...با همکاران مردش بیشتر بر میخوره تا خانمها!
از زمان جدا شدن از یاسمن، نقشش تو زندگیم پر رنگ شده .سایرا منو مجاب کرد که تحت درمانهای یک روانشناس باشم.
مثل خواهر نداشته م دوستش دارم.
از عصبانیت به موهام چنگ انداختم و اونها رو به هم ریختم
با خودم گفتم حالا از کجا یک آدم مطمئن پیدا کنم؟
صدای در بلند شد.
بدون مرتب کردن موهام از چشمی در نگاه کردم.
خانم کوچولوی روبرویی بود.
در رو باز کردم. با چشمهای گردشده که زیباییِ مژه های مشکیشو بیشتر میکرد گفت:
- سلام آقای شاهد... موهاتونو به برق وصل کردید؟
از حرفی که به من زد بهت زده شدم.
با تعجب بهش نگاه کردم. یک کاسه آش جلوم گرفت و گفت:
- مامانم درست کرده. سالگرد فوت بابامه. گفته این کاسه رو واسه شما بیارم.
کاسه رو از دستش گرفتم. بهم برخورد که اسمم یادش نبود:
- من شاهکار هستم نه شاهد... از مامانتون هم تشکر کنید.
- چشم. شما هم از خواب که بیدار میشید موهاتونو شونه کنید. مامانم میگه شبها که خوابیم شیطونها موهامونو به برق وصل میکنن، تا صبح که از خواب بیدار میشیم پَت باشه.
در حالیکه از این استدلال با مزه ش واسه موهای بهم ریخته م میخندیدم گفتم:
- چشم خانم کوچولو. امر دیگه ای باشه؟
خیلی جدی گفت:
- نه دیگه ! کاری ندارم... خدا حافظ آقای شاهکار. خودم میام کاسه رو می گیرم.
دم در واحدشون که رسید برام دست تکون داد و گفت:
- بای... بای
فکری به ذهنم رسید و گفتم:
- کوچولو! مامانت خونه است؟
- بله. کارش دارید؟
- آره. ولی خودم میام بهش میگم
- باشه. بای... بای
موسوی
00عالی بود قلمتون ماناوپایدار نویسنده عزیزم
۲ ماه پیشستاره
۱۸ ساله 00به جرعت میتونم بگم جذاب ترین رمانی بود که تا الان خوندم
۲ ماه پیشفاطمه
00عالی بود
۲ ماه پیشحمیده
00فوق العاده بود. ممنون نویسنده عزیز. دوستان حتما بخونید.
۳ ماه پیشmoon
00رمانی که هر دو جلدش به دل میشینه
۳ ماه پیشالهام
۴۵ ساله 00عالی بود من رمانای زیادی تو این برنامه خوندم ولی این رمان بسیار عالی بود
۴ ماه پیشآیگل
00اسم جلد دوم رمان چیه
۶ ماه پیشZeinab
۱۷ ساله 00رمانی متفاوت تو عمرم دیدم و خوندم 👍
۶ ماه پیشالهه
10فوق العاده زیبا وجذاب بود
۱ سال پیشزهرا
00پس چرا رمانو نشون نمیده مینویسه ۴۰۴
۱ سال پیشعسل
10عالی بود واقعا عالی بود از اون رمان هایی بود که آدم میبرد به خلسع
۱ سال پیشعاطفه
۳۲ ساله 20رمان دلنشینی بود
۱ سال پیشزهرا
30داستان بی نظیری داشت اینکه چقد چیزای کوچیک هم مهمه و زیبا و باید قدر دان باشیم داستانش خیلی واقعی و روان بود
۱ سال پیشثمین
۳۸ ساله 10عالی بود
۲ سال پیش
مهدی
00متفاوت از بقیه رمانها که روابط آزاد پسر و دختر توش زیاده برعکس این رمان عالی برای نشون دادن نجابت زن شاید هم به همین دلیل شخصیت زن اسمش مریم بود به خاطر نجابت و پاکی حضرت مریم