رمان کویر عشق به قلم Tina27
بهار که به تازگی پروانه ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شهره ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از تجربیاتش استفاده کنه …
بالاخره میبینه ولی نه اونطورکه میخواسته و همه چی اونجور پیش نمیره که میخواسته…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۹ دقیقه
یه دفعه و با صدای بلند و رسایی گفتم
-سلام...
بدون لرزش صدا بدون هول شدن ... بالاخره من وکیل بودم و دارای قدرت بیان بالا
تک تک جواب سلامو دادن ولی اون پسره فقط سرشو تکون داد که البته برام اهمیتی هم نداشت ....
همه وارد شدیم و دختر ما رو به اتاقی راهنمایی کرد برای تعویض لباسامون....
وارد اتاق که شدیم مامان زودی لباسهاشو مرتب کرد و رفت بیرون و سفارش کرد منم زودی آماده شم و برم بیرون
مانتو و کیفم رو مرتب روی تخت گوشه ی اتاق گذاشتم و شالمو روی سرم مرتب کردم و همراه کیفم از اتاق خارج شدم
وارد سالنشون شدم که دیدم نزدیک پنجاه نفری هستن ...با چشم دنبال باربد گشتم که دیدم کنار همون پسره ایستاده و دختر هم کنارشون
با قدمهایی استوار به سمتشون رفتم که باربد با دیدنم لبخندی زد و کنار خودش جایی برام باز کرد و منم رفتم کنارش که دستش رو دور بازوم گذاشت
باربد با لبخند-ایشون هم بهار خواهرم
دختر-خوشبختم ...من هم شیوا هستم
باربد لبخندی بروش زد-همچنین
منم همین کار رو کردم
شیوا- شایان فکر کنم بابا کارت داره ....
پسره که حالا فهمیدم اسمش شایان برگشت و با علامتی که پدرش بهش داد با با اجازه ای ازمون جدا شد و رفت .....
شیوا هم با لبخندی محجوبانه ازمون جدا شد و رفت
برگشتم سمت باربد که بپرسم بابا اینا کجا هستن که دیدم نگاهش به جایی مونده ...خط نگاهشو دنبال کردم دیدم روی شیوا مونده
با آرنج زدم به پهلوش که نگاه از شیوا گرفت و با حرص نگام کرد
باربد-چرا زدی؟
نیم نگاهی به طرف شیوا کردم به حالت اشاره و گفتم
-آخه چشم برنمیداشتی گفتم شاید رفتی به حالت اغماء گفتم نجاتت بدم
باربد لبخندی زد -تا حالا ندیده بودم شیوا رو ...
ابروم پرید بالا ....
-شیوا؟؟؟ چه صمیمی!
باربد- صمیمی چیه؟ خوب شیواست دیگه ؛چی بگم؟
-شیوا خانم!
باربد- خیل خوب بابا ...چه برای من غیرتی میشه ، دنیا برعکس شده دیگه جای اینکه من برای این غیرتی شم ....
با صدای شایان باربد ساکت شد و رفت سمتش....
بازم تنها شدم....
نگاهی به اطراف کردم که دیدم مامان کنار خانم میرزایی نشسته و شیوا هم کنار چند تا دختر که اصلا به من هم توجهی نداشتن...
کمی فضای دیدم رو بزرگترکردم که دیدم بابا تنهاست ....
لبخندی زدم و رفتم سمتش که وسطای راه با اومدن مردی کنارش ایست کردم
بابا که حواسش به من بود لبخندی زد و منو با لبخند کنار خودش دعوت کرد.... بازم راه افتادم و رفتم کنارش ....
بابا رو به مرد -ایشون دخترم بهار هست ...
بعد رو به من ...
بابا-ایشون هم مهندس سام که توی شرکت ما مشغولند ....
مرد دستشو جلو آورد و با لبخند
سام- سلام دخترم ...خوشبختم ماشاءالله چه دختر خانمی داری سعید جان....
با اینکه عادت نداشتم به کسی دست بدم ولی چهره ی مسن و لحن حرفش دستمو بردم جلو و باهاش دست دادم
-ممنون...منم خوشوقتم
خلاصه همین طور من محکوم شدم به گوش کردن صحبتای بابا و مهندس سام که حوصلمو سر برد ولی چاره ای نداشتم
گوشه ای از سالن جوونها در حال رقص بودن که دیدن باربد هم کناری ایستاده و با شایان مشغول حرف زدن....
خوبه میگفت ازشون خوشش نمیاد اگه میومد چه کار ها که نمیکرد....
با صدای بابا برگشتم سمتشون
-بله؟
بابا- مهندس با شما بود بهار...
برگشتم سمت مهندس سام
-بفرمایید ...معذرت میخوام حواسم نبود
مهندس سام- خواهش میکنم دخترم...گفتم چرا به جمع جوونا نمیری ....
لبخندی زدمو با شیطنت به بابا نگاه کردم
-نشستن کنار شما و مصاحبت با شما آقایون برام جالبتره ....
از لحن شوخم هر سه خندیدیم و بابا لپمو کشید
بابا- قربون دخترخودم ....
مهندس سام در حال خنده- سعید جان دختر بانمکی داری خدا برات نگهش داره ...
بعد رو به من کرد
مهندس سام- درس چی میخونی دخترم؟؟
-تموم شد دیگه...وکالت !
مهندس سام-اوه... خیلی خوبه ، آفرین
نورا
01سلام ، به نظرم مکالمه ها قلم ضعیفی داشت
۱۰ ماه پیشستاره
۱۹ ساله 00میتونم بگم واسه دهمین باره که این رمان و میخونم و عاشقشم.بهترین رمانیه که خوندم.به شدت پیشنهاد میشه
۱۱ ماه پیشزهرا
۴۵ ساله 00خیلی عالی نبود یک جا های طولانی شده بود
۱۲ ماه پیشسحر ۳۵
00خیلی قشنگ بود دوسش داشتم
۱ سال پیشtanya
۱۸ ساله 00بد بود از اینک مرد نباید کار خونه کنه اینجور حرفا و اصن شیطنت نداشت ک میگفتن ک از وقتی اون اتفاق براش افتاد شیطنتاش کم شد و خیلی چرت بود همشم اشکش لب مشکش بود ولی بازم نویسنده وقتش رو گذاشت ممنون
۲ سال پیشنرگس
۱۶ ساله 10رمان بسیار خشک بدون جذابیت واقعا اگر محتوای رمان دارای محبت و عشق بود جذاب میشد
۲ سال پیشثنا
20مردسالاری که تو رمان بود رو اصلا دوست ندارم یعنی چی همش میگن مرد بیرون کار می کنه خونه هم کار کنه پس زنی که بیرون کار می کنه خونه هم کار می کنه چیه دقیقا و آخرشم بد تموم شد ولی درکل خوب بود
۲ سال پیشسارا
10موضوع رمان خوب بود اگه نویسنده قشنگتر و بدون حرفای اضافه مینوشت درطول خوندن رمان اگه یک***شش ساله میخوند میفهمید که امین به بهار علاقه داره خیلی واضح اما این بهار 26ساله نمیفهمید تعجب اوره
۲ سال پیشدختر عمه غضنفر
۱۲ ساله 10خوب ولی کسل کننده
۲ سال پیشمه یاس
10چرا اقای نوید بچه دارنمیشه دلیلش چیه
۳ سال پیشاوا
01رمان خوبی بود ممنون نویسنده عزیز ولی ای کاش یکم هم از صحنه های عاشقانه بچه ها رو توش مینوشتی خیلی جذاب تر میشد
۳ سال پیشیاس
۱۸ ساله 10از نظر من رمان قشنگیعع خوب بود کلن 🥰🥰🥰
۳ سال پیشرنگین کمان
10رمان بدی نیست ولی این همه رو خوندم دریغ از یک صحنه عاشقانه😑😑
۴ سال پیشسارینا
۹ ساله 00خوب بود
۴ سال پیش
نگار
۴۳ ساله 00رمان خوبی بود هرچند بعضی جاها اشتباهاتی داشت مثلا یه جا بهار میگه فقط سهراب عموشه ولی یه جای دیگه حرف از عموی بزرگ وزن عموش میزنه یا وقتی میخوان برن شمال مهرداد با ماشین بهار میره ولی برگشتنی با ماشین