رمان اسطوره
- به قلم P_E_G_A_H
- ⏱️کمتر از یک دقیقه
- 272.8K 👁
- 3.4K ❤️
- 1.7K 💬
شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه وقت داره…تبسم دوستش اونو برای کار منشی گری در یک شرکت تبلیغاتی که متلعق به مردی به اسم دیاکو هستش معرفی می کنه..شاداب هم از همون روزهای اول دانشگاه با یه اتفاق عاشق دیاکو شده بوده در صورتی که دیاکو اونو اصلا نمی شناخته…
آه کشیدم و گفتم.
-آره..کفشام خیلی داغون شدن.
پایم را بلند کردم وکمی مچم را تکان دادم.
-کلی آب رفته توش.راه می رم شلپ شلپ می کنه.
با افسوس نگاهم کرد و گفت:
-یعنی تحمل این وضعیت واست راحت تر از قبول کردن پول قرضی من بود؟اینه معنی رفاقت؟
نگاهش کردم...با تمام محبتی که در وجودم بود.
-نه به خدا...فقط چون می دونستم نمی تونم پولتو پس بدم قبول نکردم.
توی صورتم براق شد.
-مگه من دنبالت کرده بودم؟یا گفته بودم باید زود پسش بدی؟
او که نمی دانست غرورم...عزت نفسم...شخصیتم...چقدر بیشتر از یک جفت کفش می ارزید...!
دستش را کشیدم و از روی نیمکت بلندش کردم.
-می دونم تو چقدر گلی قربونت برم.همینکه وقتی دیاکو...اه...آقای حاتمی بهت گفته منشی می خواد و تو منو به جای خودت معرفی کردی...واسم یه دنیا ارزش داره...تا اخر عمرم مدیونتم.
با شوق کودکانه ای خندید و گفت:
-راست می گی؟
دور و برم را نگاه کردم و یواشکی گونه اش را بوسیدم.یعنی که...راست می گویم.
خندان و خرم به سمت خانه رفتیم.مغازه کفش فروشی نزدیک خانه بود.با هم ایستادیم و از پشت ویترین کتانی سبز و سفید را دید زدیم.با لودگی انگشتم را به سمتش تکان دادم و گفتم:
-فردا این موقع پیش خودمی.
شادی کالج صورتی خوشرنگی را نشانم داد.
-به نظرت اون بهتر نیست؟
بازویش را گرفتم...سنگینی ام را روی او انداختم و متفکرانه به صورتی کمرنگ و زیبا خیره شدم...مردمکم را چرخاندم و اینبار کتانی سبز را نشانه رفتم.
-هوم...آره اونم قشنگه.ولی کتونیه رو هم دوست دارم.
خندید و گفت:
-خب می خوای جفتشو بخر...تو که دیگه پولدار شدی.
از یادآوری مجدد شاغل شدنم...حقوق دار شدنم...ته دلم مالش رفت.
-می گم نکنه از پسش برنیام؟نکنه جوابم کنن؟
با خشونت ضربه ای به دستم زد و گفت:
-گمشو بابا...انگار می خواد مسئول کنترل کیفیت بشه...نهایتش چهارتا تلفن جواب می دی و دو تا نامه تایپ می کنی.
استرسم تشدید شد.
-آخه من دستم خیلی کنده...از کامپیوتر چیزی سرم نمیشه.
"ایش" کشدار و غلیظی گفت:
-خانوم مهندس مملکت رو...! دختر یه کم اعتماد به نفس داشته باش.
سرم را پایین انداختم...کدام مهندس؟کدام اعتماد به نفس؟وقتی بزرگترین تکنولوژی که تا کنون دیده بودم ..تلفن انگشتی سیاه گوشه خانه بود ...به کدام مهارتم باید اعتماد می کردم؟
صدای تبسم از نزدیک..به گوشم رسید.
-اینقدر استرس نداشته باش...اینقدر خودت رو دست کم نگیر...تو با کمترین امکانات...بدون هیچ کتاب تست و هیچ کلاس کنکوری...مهندسی یکی از بهترین دانشگاه های کشور رو قبول شدی...کاری که خیلی از پولدارهای این شهر با هزار تا معلم سرخونه و کلاس خصوصی از پسش بر نمیان...حالا واسه چهار خط تایپ کردن نگرانی؟
با ناخن پیشانی ام را خاراندم و گفتم:
-آخه می ترسم جلوی آقای حاتمی ضایع بشم.
پوف کلافه ای کرد و گفت:
-اه...توام با این آقای حاتمیت...هرکی ندونه فکر می کنه تام کروزه.
تام کروز؟همان بازیگر معروف آمریکایی؟با آن قیافه یخ و ماستش؟ در مقایسه با دیاکوی جذاب و با ابهت من؟؟؟؟اصلا قابل مقایسه بودند؟
با خنده گفتم:
-اونکه به گرد پاشم نمی رسه...!
پشت چشمی برایم نازک کرد و گفت:
-خیلی چندشی شاداب...!
**
در خانه را باز کردم و با چند قدم خودم را به پله ها رساندم. از همان دم در مقنعه ام را از سرم برداشتم و داد زدم.
-سلام...من اومدم...!
صدای مادر را از آشپزخانه شنیدم.
-سلام عزیزم...خسته نباشی...!
به سمتش پا تند کردم.
روی موکت کف آشپزخانه نشسته بود و سیب زمینی پوست می کند.با دیدنم لبخند زد...با دیدنش موجی از آرامش در وجودم دوید.کنارش نشستم..دستم را دور گردنش انداختم و گونه نرمش را بوسیدم.
-چه خبرا مامانم؟
سعی کرد غم صورتش را پشت خنده ظاهری اش مخفی کند.
-خبرای خوب...واسه خونه یه مشتری سفت و سخت پیدا شده.
دستم شل شد.
-چی؟
مادر سرش را پایین انداخت و تند تند گفت:
-عزیزم ایشالا درستون که تموم شه بهتر از اینجا رو می خریم...چند تا آجر پاره که ارزش اینهمه سختی رو نداره....با پولش هم یه جای درست درمون تری رو اجاره می کنیم...هم یه دستی به سر و گوش زندگیمون می کشیم و هم...
Maryam
2فقط میتونم بگم زیادی قشنگ بود 🥹
۵ روز پیشmasome
1از شخصیت دایی خوشم اومد مخصوصا اخراش خاطراتی ک تو دفتر نوشته بودواقعا قشنگ بود الان فکر میکنم چیزای جالبی از دایی یاد گرفتم من خیلی از عروسی شاداب خوشم اومد مخصوصا رقص محلی شون تصورش واقعا قشنگو جالب بود، لباس محلی اونجاش ک گفت وسط دوتا برادر رقصیدم تصور رقص کردی عااالی بود خلاصه ارزش خوندن داره💋
۲ هفته پیشدریا
4عالیه خداییش به این میگن نویسنده دستت طلا رمانت فوق العادست
۲ هفته پیشErfan
3یه رمان همه چی تموم عالی شخصیت پردازی ، جزئیات همه چی تموم تبسم که با اون ترموستات گفتناش روده برم کرد مردم برا مظلومیت شاداب سنگینی دیاکو و غم دانیار الان بار سومه که میخونم و هر بار باهاش می خندیم و می گریم ممنون از نویسنده خلاقمون
۲ هفته پیشکیمیا
2تا الان میگفتم رو دست گناهکار تو این برنامه هیچی نیست! ولی اسطوره صد هیچ گناهکارو زمین میزنه. همه چی عالی! از قلم و شخصیت هایی که وجودشون به جا بود گرفته تا حتی ریز به ریز دیالوگ ها. به شدت پیشنهاد میشه.
۲ هفته پیشSamira
2عالی بود من8 سال پیش این رمان و خواندم بعد اون خیلی دنبالش بودم ک دوباره بخونم عالی بود کاش ادامه داشت و اینکه کلی با حرفهای شخصیت تبسم خندیدم ترموستات 😂😂😂
۲ هفته پیشآیلار
1حالا کل رمان یه طرف تبسم یه طرف عاشق شخصیت تبسم شدم خدایش یه چیزای می گفت میپکیدم از خنده پیشنهاد میکنم رمانو به خاطر ترموستات گفتنای تبسم بخونین دلو روده میپکونه لامصب😂
۲ هفته پیشپری_وش
0۵بار خوندمش...فوق العاده زیبا...فقط اون قسمت هایی ک راجب *** نوشته بود مزخرف بود(*** برای جون آدما ارزش قائله!!!!!)ب هر حال آنقدر جذاب بود ک میشه فاکتور گرفت بعضی نکات منفی رو پگاه عزیز ❤️ برای تو...دمت گرم.اسطوره،،،اسطوره ی تمام رمان های دنیای رمان
۳ هفته پیشZizi
2بعد از این همه سال رمان خوندن این اولین رمانی هست که نظر میدم ، واقعا فوق العاده بود واقعا ملموس واقعا قشنگ آدم نمیدونه چی بگه اصلا
۳ هفته پیشنرگس
2من چی بگم واقعااا ینی حرفی ام مونده فقط میتونم بگم عاااااالی بود دمت گرم نویسنده جونم وخیلی دوستون دارم کردای عزیز وبا غیرت
۴ هفته پیشمینا
1ممنون پگاه عزیزم بارها این رمانو خوندم وهربار اشک ریختم بخاطر قلم قوی بخاطر داستانی که انتخاب کردی بابت شخصیتهای این رمان بخصوص شخصیت دایی ... این رمان بهترین رمانهای آنلاین ودیگه مثلشو ندیدم
۴ هفته پیشحانیه گلی
1فارغ از بعضی ضعفها ، ولی غیرت ، تعصب ، وطن پرستی و *** پرستی رو دوست داشتم با این رمان غیرتم جوشید نفرتم از دشمنان این کشور بیشتر و بیشتر شد . ایرانی که ایرانی بکشه خونش مباحه! جالب بود و متاسفانه مردمی که توسط همین دشمنان داخلی و خارجی اسیر فضای مجازی شدن و علیه هموطنان خودشون بدگویی میکنن
۱ ماه پیشمینو
0بهترین رمان که انلاین مطالعه کردم وهیچ رمانی انلاینی را بااین محتوا وبیان عالی ندیدم
۱ ماه پیشزهرا محقق
1من در کتاب اسطوره شخصیت دایی رو خیلی دوست داشتم و به مردان و زنان وطنم افتخار میکنم که اینچنین حتی از جانشان برای وطنشون میزنن و من چنین شخصیت هایی رو ستایش میکنم در کل این رمان بد نبود و ارزش یک بار خوندن رو داشت ممنون از نویسنده ی عزیز که این رمان رو رایگان به اشتراک گذاشتن قلمتون مانا
۲ ماه پیش
نرگس
0این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
واقعا عالی بود داستانش اصلا تکراری نبود و حوصله ادم سر نمیرفت شخصیت دایی فوق العاده بود و صلابت واقعا بزرگانه ای داشت و مرگش واقعا ناراحت کننده بود برام در کل عالی بود نویسنده دمت گرم و خسته نباشی