رمان اسطوره به قلم P_E_G_A_H
شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه وقت داره…تبسم دوستش اونو برای کار منشی گری در یک شرکت تبلیغاتی که متلعق به مردی به اسم دیاکو هستش معرفی می کنه..شاداب هم از همون روزهای اول دانشگاه با یه اتفاق عاشق دیاکو شده بوده در صورتی که دیاکو اونو اصلا نمی شناخته…
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از یک دقیقه
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه وقت داره…تبسم دوستش اونو برای کار منشی گری در یک شرکت تبلیغاتی که متلعق به مردی به اسم دیاکو هستش معرفی می کنه..شاداب هم از همون روزهای اول دانشگاه با یه اتفاق عاشق دیاکو شده بوده در صورتی که دیاکو اونو اصلا نمی شناخته…
"دیدی که سخت نیست...تنها بدون من؟
دیدی که صبح می شود...شبها بدون من؟
این نبض زندگی...
بی وقفه می زند...!
فرقی نمی کند...
با من....بدون من...!
دیروز گرچه سخت...
امروز هم گذشت...
طوری نمی شود...
فردا بدون من..."!
زیر باران...زیر شلاق های بی امان بهاره اش...ایستادم و چشم دوختم به ماشینهای رنگارنگ و سرنشین های از دنیا بی خبرشان...! دستم را به جایی بند کردم که مبادا بیفتم و بیش از این خرد شوم...بیش از این له شوم...بیش از این خراب شوم...!
صدای بوق ماشینها مثل سوهان...یا نه مثل تیغ....! یا نه از آن بدتر...مثل یک شمیشیر زهرآلود...! روحم را خراش میدادند.سرم را به همانجایی که دستم بند بود و نمی دانستم کجاست...تکیه دادم...! آب از فرق سرم راه می گرفت...از تیغه بینی ام فرو می چکید و تا زیر چانه ام راهش را باز می کرد...! از آن به بعدش را...نمی دانم به کجا می رفت...!
همهمه اوج گرفت...دهانم گس شد...عدسی چشمانم سوخت...گلویم آتش گرفت...خشکی گردنم بیشتر شد...اما سر چرخاندم و دیدم که ماشین سیاه ایستاد...سیاه بود دیگر...نبود؟خواستم تحمل کنم...خواستم به چشم ببینم بلکه باورم شود...خواستم خاطره این ماشین سیاه تا ابد در ذهنم حک شود...اما نتوانستم...درش که باز شد تاب نیاوردم....کامل چرخیدم...پشت سرم را به همان تکیه گاه کذایی چسباندم....لرزش فکم را حس می کردم...حالا...یا از گریه و بغض...و یا از خیسی لباسها و سرمای فروردین ماه...!دستانم را بغل گرفتم و چشم بستم...چشم بستم روی همه زشتیهای این دنیا...روی این دنیا...!
پایان خط...خط پایان....همانکه می گویند آخر زندگی ست...همان تلخی دردناکی که هیچ کس نمی خواهد باورش کند...همان سوت دقیقه نود...اینجاست...! همینجا...درست همین جایی که من ایستاده ام...! می دانی چرا؟
چون امروز اسطوره مُرد...!!! اسطوره من...مَرد من...مُرد!
***
تبسم نیشگون آهسته ای از دستم گرفت و گفت:
-یه جوری حرف می زنی انگار من شرایطت رو نمی دونم.خب با این وضعیت اونی که به این کار احتیاج داره تویی...نه من!تعارف که باهات ندارم....بالاخره یه کاری هم واسه من پیدا میشه.
سرم را پایین انداختم.
-مشکل فقط تو نیستی...می دونی که من نمی تونم تو اون شرکت کار کنم.
اه غلیظی گفت و بازویم را فشار داد.
-واقعا با این همه قرض و قسطی که بالا آوردین می تونی به این چیزا فکر کنی؟تو چرا نمی فهمی شاداب؟مامانت دیگه بیشتر از این نمیکشه.اگه زبونم لال به خاطر اینهمه فشار روحی و مالی بلایی سرش بیاد تو چیکار می کنی؟ها؟
دلم آشوب شد...بهم خورد...از این ترس موذی و کشنده.
-می دونم سختته...می دونم این کار چقدر واست عذاب آوره.ولی انتخاب دیگه ای نداری.تو هنوز دانشجویی.مدرکت رو هواست.سابقه کارتم که صفره.به خدا همین منشی گری رو هم هیچ جا پیدا نمی کنی.تازه همینم به حساب آشنایی و رفاقت دارن بهت می دن.
آه کشیدم..فشار دستش را کمتر کرد.
- به این فکر کن که نیمه وقته..هم درست رو می خونی هم یه کمک خرجی واسه خونه می شی.به مامانت فکر کن...به شادی...به خودت که یه ساله می خوای یه جفت کفش بخری و نمی تونی...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-تو درد منو نمی دونی...نمی دونی...
دستم را رها کرد...موجی از ناامیدی در صدایش دوید.
-چرا...می دونم...اما تو شرایط فکر کردن در مورد این مسائل رو نداری...واسه یه بارم که شده منطقی فکر کن و در اون احساست رو گِل بگیر.
میخ چشمانش در پوست صورتم فرو رفت.
-می تونی؟
بالاخره نگاهم را از جایی که "او" همیشه می نشست گرفتم و گفتم:
-می تونم.
دستش را روی گونه ام کشید...با دلسوزی...با غم...
-خودت باهاش حرف می زنی یا من بهش بگم؟
دوباره چشم دوختم به صندلی زیر درخت نارون.جایی که همیشه او و دوستانش می نشستند.
من چطور می توانم با او حرف بزنم در شرایطی که وقتی از فاصله صد فرسخی که می بینمش تمام اندامهای درونی و بیرونی ام به لرزه می افتند؟
-نه خودت بهش بگو.
آهی از ته دل کشید.
-تا کی می خوای ازش فرار کنی؟شما قراره همکار شین.اینجوری که تو دست و پات می لرزه روز اول به دوم نرسیده همه چی لو می ره.
سعی کردم چهره اش را از پیش چشمم پس بزنم و صورت کوچک شادی را جایگزینش کنم.چهره کوچک لاغر شده اش را...و دستان مادرم...دستان پیر و چروک خورده اش را...!
با کلافگی دست تبسم را کنار زدم و گفتم:
-از پسش برمیام...به قول تو انتخاب دیگه ای که ندارم.
صورتم را چرخاندم و به دقت تماشایش کردم.
-دارم؟
با افسوس سرش را تکان داد و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...تا وقتی این مدرک کوفتی رو نگیری...نه...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنم را خم کردم و پوست بلند شده کنار ناخنم را به بازی گرفتم و زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهش بگو که شرایطم چیه.کامل واسش توضیح بده.برنامه کلاسا رو که می دونه.اما بازم تو بگو...از وضع مالیم که خبر داره...اما دوباره بهش بگو...به هر حال...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهتره خودت بهش بگی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم.چشمانش ثابت شده بود...رد نگاهش را دنبال کردم و به پسری که با قدمهای بلند و مطمئن به سمتمان می آمد رسیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داره میاد اینجا...وای...داره میاد اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه ای به پهلویم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیله خب...چیه حالا؟مگه جن دیدی؟اینقدر ضایع نباش تو رو خدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را قورت دادم و از جا بلند شدم..نه برای حرف زدن با او...بلکه به احترام دیاکو...به احترام اسطوره...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان با از نفس افتادن قلبم...مقابلمان ایستاد...! سرم را تا آخرین حد توی یقه فرو بردم و آهسته سلام کردم.جوابم را با بی قیدی داد و رو به تبسم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانومی که می گفتین ایشونن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی مرا نمی شناخت...حتی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم راحت و آرام جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله...خانوم نیایش.شاداب نیایش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه...اطلاعات رو بهشون دادین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار نه انگار که منهم حضور داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله.همونطور که خواسته بودین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در مورد حقوق و دستمزد چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشنیدم تبسم چه جوابی داد...چون تمام حواسم پی ترک نه چندان کوچک کنار کفشم و براقی و صیقلی کفشهای او رفته بود.آرام پای چپم را عقب کشیدم و پشت پای راستم قایم کردم.دوباره آرنج تبسم توی پهلویم نشست.نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای حاتمی با شماست شاداب جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irها؟حاتمی؟آها...دیاکو...صدایم را صاف کردم و به اندازه بیست سانت اختلاف قد سرم را بالا گرفتم.بی حوصلگی از تمام وجناتش می بارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عرض کردم ساعت کاریتون از سه بعد از ظهره تا هشت شب.اگه کلاس داشتین می تونین با منشی شیفت صبح هماهنگ کنین و جابجا بشین.حله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را توی صورتش چرخاندم...تبسم معتقد بود که آنقدرها هم خاص نیست...اما این چهره همیشه اخم آلود شرقی...با آن شکستگی نا محسوس روی پیشانیش...با آن نگاه همواره بی خیالش...با چشمهایی که هرگز نتوانستم رنگشان را تشخیص دهم...با پوست روشنی که آفتاب...مردانه...تیره اش کرده بود...با موهای آشفته و خوش حالتی که فقط نور شدید و مستقیم قهوه ای بودنشان را برملا می کرد...با آن اسم عجیب و غریب اما دلنشین و دهان پر کنش...با ته لهجه کردی قشنگش...با آن غیرت و تعصب خاص مردم منطقه غرب که دل دخترها را برده بود...با "گیان" گفتن های بلند و سرخوشانه اش در جواب پسرهایی که صدایش می زدند...با حجب و متانتی که در برخورد با دخترهای دانشگاه نشان می داد...و با مرام و معرفتی که بین بچه ها زبانزد شده بود...و با داستان زندگی اش که بی شباهت به افسانه ها نبود...و با اینهمه دور از دسترس بودنش حتی میان پسرها...برای من...برای شاداب اسطوره ندیده..نماد خدایان رومی بود...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم نیایش؟متوجه عرایضم شدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله...حله...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب دختر خنگی...چطور می توانستم با این موجود دست و پا چلفتی و گیج کار کنم؟اصلا می شد به او اعتماد کرد؟ عین وزغی که تازه از خواب بیدار شده فقط بر و بر به سرتاپایم نگاه کرد و به زور گفت "حله"...اوف...اگر قول نداده بودم...محال بود زیر بارش بروم....!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایلم را از جیبم درآوردم و برای چندمین بار شماره "دانیار" را گرفتم.یک بوق...دو بوق...سه بوق...نخیر..انگار نه انگار...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه از بیخیالی همیشگی این پسر پایم را بر زمین کوبیدم و اه بلندی گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه باز اعصاب نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به شهاب کردم و زیرلب گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوباره این پسره پیداش نیست.نمی دونم هرچند وقت یه بار کدوم گوری غیبش می زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب خندید...بلند...بی قید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو هنوزم نگران دانیار می شی؟آخه کی می خوای قبول کنی که اون دیگه یه بچه ده ساله نیست؟ بیست و هشت-نه سالشه...بعدشم اونکه کارش مثه من و تو نیست...سد سازه...هیچ سدی رو هم وسط شهر نمی سازن...همشون تو کوه و کمرن...مناطق صعب العبور....جاهایی که آنتن نمی ده...یا جواب دادن سخته...اینقدر مته به خشخاش نذار عزیز من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را میان انگشتانم فشردم.می توانستم نگرانش نباشم؟او با آن نگاه یخزده و پوزخند همیشگی روی لبانش...او با آن سیگارهایی که لحظه ای فضای میان دو انگشتش را خالی نمی گذاشتند...او با آن دخترهای معلوم الحالی که بیش از دو ساعت میهمانش نبودند...! نه حتی دوساعت و یک دقیقه...نه حتی دو ساعت و یک ثانیه...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست شهاب روی شانه ام نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دانیار با تو فرق داره.چاره ای نداری جز اینکه به تفاوتاتون احترام بذاری.وگرنه همین ماهی دو سه روز با اون بودن رو هم از دست می دی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق با شهاب بود...دانیار دل این را داشت که به راحتی از زندگیش حذفم کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و راست نشستم و نگاهم را توی محوطه سرسبز دانشگاه چرخاندم و مثل همیشه چشمهای مشتاق دخترهای زیادی را متوجه خودم دیدم.خنده ام گرفت.سری تکان دادم و در دل گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امان از این دختربچه های احساساتی و خیالاتی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض زنگ خوردن گوشی تماس را برقرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-احوال خان داداش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضر بودم قسم بخورم که پوزخند روی لبش از همیشه غلیظ تر است.چشمانم را بستم و سعی کردم بر خودم مسلط باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این تلفن همراهت کی همراهته که من همون موقع زنگ بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضر بودم قسم بخورم این صدای ضعیفی که شنیدم ناشی از زهرخندش است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی خان داداش منم خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه...لاقید...بی خیال...پر از استهزا و تمسخر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دانیار من نگرانت می شم...می فهمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضر بودم قسم بخورم که خنده اش را به زور کنترل کرده است..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب اشتباه می کنی...نشو...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم که اگر این آدم کسی به جز برادرم بود می توانستم زنده اش بگذارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را با شدت بیشتری بر هم فشردم و سعی کردم خشمم را کنترل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی میای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ظریفی از دور به گوش رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دنی...کجایی؟..بیا دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنی...دنی؟؟؟؟فکم را روی هم ساییدم و باز غریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دانیار...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش سردتر شد..حواس پرت تر شد...فاصله دار تر شد...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کارم که تموم شه میام سر می زنم.الان باید برم.فعلاً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم دانیار...اما تماس را قطع کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایم از شدت فشار درد گرفته بودند...فکم هم...! آرام چشم باز کردم و با یک جفت مردمک سیاه نگران مواجه شدم.از کی اینجا ایستاده و به حرفهایم گوش داده و حرکات عصبی ام را زیر نظر گرفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی از برخورد دانیار حرصم را سر او خالی کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه خانوم؟چرا اینجا ایستادین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع در خودش جمع شد و لبش لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزه...من...فقط...باید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش هم می لرزید.یعنی اینقدر تند رفتار کرده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی توی موهایم کشیدم و با لحن آرامتری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی می خواستین بگین خانوم نیایش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم که چه تلاشی برای مخفی کردن ترک کفشش می کند...و همینطور بغضی که چانه اش را می لرزاند.سرش را مثل همین چند دقیقه پیش تا آخرین حد پایین انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می خواستم...خواستم...بپرسم از کی بیام سر کار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام بلند شدم و مقابلش ایستادم.قدش به زحمت تا سینه من می رسید.دختر کوچک ترسیده...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از فردا...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنارش رد شدم...اما چیزی دلم را به درد آورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی...خانوم نیایش...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را بالا گرفت...هنوز برق ترس و اشک توی چشمانش دیده می شد.مگر من چه کرده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی نزدیکش شدم و سرم را پایین بردم.باید طوری می گفتم که عزت نفسش را جریحه دار نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-طبق قوانین شرکت، شما یک ماه حقوقتون رو از پیش دریافت می کنین.فردا برین حسابداری.کارای لازم رو انجام می دن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت نگاهش دلم را آرام کرد...کمی که دور شدم صدای رها کردن نفس حبس شده اش را شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاداب:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض دور شدنش نفسم را آزاد کردم.از ترس اینکه مبادا صدای ضربان قلبم را بشنود..تمام مدتی که آنگونه وحشتناک به من نزدیک شده بود نفس نکشیدم.حس کردم پاهایم می لرزند.روی نیمکت...همانجایی که او نشسته بود...نشستم.حال خوشی که از شنیدن قانون دوست داشتنی شرکتشان پیدا کرده بودم...لبخند روی لبم آورد.تبسم نزدیکم شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببند اون نیشت رو تابلو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم را گسترش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفت فردا برم اولین حقوق این ماهم رو بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان تبسم از حدقه بیرون زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر اینکه برداشت اشتباهی نکند سریع توضیح دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من چیزی نخواستم...خودش گفت...گفت قانون شرکتشونه...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب چهره اش محو شد و آرام آرام لبخند کمرنگ و غمگینی لبانش را از هم گشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آها...خب اینکه خیلی عالیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرخوشی سرم را بالا و پایین کردم.دستش را روی دستم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا با هم می ریم اون کتونی سبزه که یه ماهه دلتو برده...می خریم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنم را کج کردم و به مسیری که دیاکو از آن رد شده بود نگریستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلی مانده بود که با چیز دیگری برود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه کشیدم و گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره..کفشام خیلی داغون شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایم را بلند کردم وکمی مچم را تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کلی آب رفته توش.راه می رم شلپ شلپ می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا افسوس نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی تحمل این وضعیت واست راحت تر از قبول کردن پول قرضی من بود؟اینه معنی رفاقت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم...با تمام محبتی که در وجودم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه به خدا...فقط چون می دونستم نمی تونم پولتو پس بدم قبول نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی صورتم براق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه من دنبالت کرده بودم؟یا گفته بودم باید زود پسش بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو که نمی دانست غرورم...عزت نفسم...شخصیتم...چقدر بیشتر از یک جفت کفش می ارزید...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را کشیدم و از روی نیمکت بلندش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم تو چقدر گلی قربونت برم.همینکه وقتی دیاکو...اه...آقای حاتمی بهت گفته منشی می خواد و تو منو به جای خودت معرفی کردی...واسم یه دنیا ارزش داره...تا اخر عمرم مدیونتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شوق کودکانه ای خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راست می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور و برم را نگاه کردم و یواشکی گونه اش را بوسیدم.یعنی که...راست می گویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندان و خرم به سمت خانه رفتیم.مغازه کفش فروشی نزدیک خانه بود.با هم ایستادیم و از پشت ویترین کتانی سبز و سفید را دید زدیم.با لودگی انگشتم را به سمتش تکان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا این موقع پیش خودمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی کالج صورتی خوشرنگی را نشانم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به نظرت اون بهتر نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازویش را گرفتم...سنگینی ام را روی او انداختم و متفکرانه به صورتی کمرنگ و زیبا خیره شدم...مردمکم را چرخاندم و اینبار کتانی سبز را نشانه رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هوم...آره اونم قشنگه.ولی کتونیه رو هم دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب می خوای جفتشو بخر...تو که دیگه پولدار شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یادآوری مجدد شاغل شدنم...حقوق دار شدنم...ته دلم مالش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می گم نکنه از پسش برنیام؟نکنه جوابم کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشونت ضربه ای به دستم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گمشو بابا...انگار می خواد مسئول کنترل کیفیت بشه...نهایتش چهارتا تلفن جواب می دی و دو تا نامه تایپ می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسترسم تشدید شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه من دستم خیلی کنده...از کامپیوتر چیزی سرم نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ایش" کشدار و غلیظی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم مهندس مملکت رو...! دختر یه کم اعتماد به نفس داشته باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را پایین انداختم...کدام مهندس؟کدام اعتماد به نفس؟وقتی بزرگترین تکنولوژی که تا کنون دیده بودم ..تلفن انگشتی سیاه گوشه خانه بود ...به کدام مهارتم باید اعتماد می کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تبسم از نزدیک..به گوشم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینقدر استرس نداشته باش...اینقدر خودت رو دست کم نگیر...تو با کمترین امکانات...بدون هیچ کتاب تست و هیچ کلاس کنکوری...مهندسی یکی از بهترین دانشگاه های کشور رو قبول شدی...کاری که خیلی از پولدارهای این شهر با هزار تا معلم سرخونه و کلاس خصوصی از پسش بر نمیان...حالا واسه چهار خط تایپ کردن نگرانی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناخن پیشانی ام را خاراندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه می ترسم جلوی آقای حاتمی ضایع بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف کلافه ای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه...توام با این آقای حاتمیت...هرکی ندونه فکر می کنه تام کروزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام کروز؟همان بازیگر معروف آمریکایی؟با آن قیافه یخ و ماستش؟ در مقایسه با دیاکوی جذاب و با ابهت من؟؟؟؟اصلا قابل مقایسه بودند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونکه به گرد پاشم نمی رسه...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چشمی برایم نازک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی چندشی شاداب...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خانه را باز کردم و با چند قدم خودم را به پله ها رساندم. از همان دم در مقنعه ام را از سرم برداشتم و داد زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام...من اومدم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مادر را از آشپزخانه شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام عزیزم...خسته نباشی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش پا تند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی موکت کف آشپزخانه نشسته بود و سیب زمینی پوست می کند.با دیدنم لبخند زد...با دیدنش موجی از آرامش در وجودم دوید.کنارش نشستم..دستم را دور گردنش انداختم و گونه نرمش را بوسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه خبرا مامانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد غم صورتش را پشت خنده ظاهری اش مخفی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خبرای خوب...واسه خونه یه مشتری سفت و سخت پیدا شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم شل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر سرش را پایین انداخت و تند تند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم ایشالا درستون که تموم شه بهتر از اینجا رو می خریم...چند تا آجر پاره که ارزش اینهمه سختی رو نداره....با پولش هم یه جای درست درمون تری رو اجاره می کنیم...هم یه دستی به سر و گوش زندگیمون می کشیم و هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را قطع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هم خرج کوفت و زهرمار شوهر عزیز تو رو جور می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاقو در دستش خشک شد.سرش را بالا گرفت و با بغض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چه طرز حرف زدنه شاداب؟اون پدرته...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را با تاسف تکان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه درد منم از همینه...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام شوق خبرهای خوشم کور شد.دکمه مانتویم را باز کردم و با پاهایی بی رمق از آشپزخانه بیرون زدم.صدای مادرم را شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاداب...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمه اشکم جوشید.بدون اینکه بچرخم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خدا...به جون شادی...به جون خودت...اگه حتی فکر فروش این خونه از سرت بگذره می رم و دیگه هم بر نمی گردم.حالا ببین..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتحیر تکرار کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاداب...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دلم زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاداب مرد...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق مشترک خودم و شادی را باز کردم.خواهر کوچک شانزده ساله ام را غرق در خواب دیدم.کنارش زانو زدم و موهای لخت پرکلاغی اش را نوازش کردم.ردی از اشک خشک شده روی صورتش خودنمایی می کرد.چانه اش در خواب هم می لرزید.انگار کمی هم تب داشت.آرام صدایش زدم.بلافاصله پلک باز کرد و با دیدنم از جا پرید و از گردنم آویزان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اومدی خواهری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاشق این خواهری گفتنهایش بودم.توی چشمان سرخش نگاه کردم و نفسم را بیرون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اومدم عزیزم.چرا اینقدر زود خوابیدی؟شام خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به چپ و راست تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...نخوردم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه اش را بوسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می خواستی با شکم گرسنه بخوابی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی صورتش گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir--نمی تونم فکمو باز کنم...نمی تونم چیزی بجوم...دندونم خیلی درد می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره اشکش روان شد.نفسم بند رفت...یکی از دندانهایش به جراحی احتیاج داشت...گفته بودند کار هرکسی نیست...گفته بودند متخصص می خواهد...و ما حتی از پس ویزیت یک متخصص هم بر نمی آمدیم...چه رسیده به جراحی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهایش را پاک کردم...سرش را در آغوش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الانم درد می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هق هق جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان بهم مسکن داد.یه ذره بهتر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را گزیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا نمی خواد بری مدرسه.تو خونه بمون.طرفای یازده میام دنبالت.می ریم دکتر.باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را عقب کشید و چشمان مخمورش را به صورتم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با کدوم پول؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از فردا می رم سر کار.قراره حقوق یه ماهمو از پیش بدن.همینکه پولمو بگیرم زود میام دنبالت.فردا دیگه از دست این دندون خلاص می شی.قول می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت زیبایش پر از آرامش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راست می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم در آغوشش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره به خدا...دیگه خونه رو هم نمی فروشیم.یه کم دست و بالمون باز میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لذت خندید...بلند و سرمست...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی دیگه لازم نیست مامان رو لباس عروسا سوزن بزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتانم را بین موهایش لغزاندم.بوسیدمش...بوییدمش و زمزمه كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم...فعلا مهم اینه که خونه رو نمی فروشیم...مهم اینه که دندون تو رو درستش می کنیم...مهم اینه که هنوز از پس زندگیمون بر میایم و نیازی نیست دستمون رو پیش کسی دراز کنیم.فعلا فقط به این چیزای خوب فکر کن...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیاکو:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گوشی تلفن را روی میز کوبیدم و داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم سلطانی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کسری از ثانیه در اتاق را گشود و خودش را داخل انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرمار و جانم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چند بار باید بگم تلفن این مردک رو به من وصل نکنین؟ها؟چند بار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای شرابی اش را بیشتر از زیر به اصطلاح "روسری اش" بیرون انداخت و بسمت میز پایه کوتاه وسط اتاق رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خدا من نمی دونستم.یه خانومی با من حرف زد.فکر نمی کردم از طرف اون باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عمد پشت به من ایستاد و خم شد.مانتوی کوتاه و خشکش تا کمربند شلوارش بالا رفت و شلوار جین چسبانش، برجستگی باسن...باریکی کمر و پُری رانهایش را سخاوتمندانه در معرض دید من گذاشت.چشم گرفتن از این منظره چند ثانیه ای وقت برد و بیشتر از آن انرژی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مکث لیوان روی میز را پر از آب کرد و به طرفم آمد...می دانستم اگر سرم را بلند کنم تنگی مانتویش منظره دلچسب تری را به نمایش خواهد گذاشت.بنابراین ترجیح دادم بدون اینکه نگاهش کنم، بگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آب نمی خوام.پرونده صدا و سیما رو واسم بیارین و از این به بعد تلفن هایی رو که به اتاقم وصل می کنید رو بیشتر مانیتور کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پر عشوه و ظریفش را روانه گوشم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم...بازم عذر می خوام..در ضمن یه خانومی بیرون ایستادن...می خوان شما رو ببینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صندلی تکیه دادم و برای جلوگیری از هرگونه انحراف نگاه...مستقیم به چشمان آرایش شده و کشیده اش زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمش چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهایش را درهم کشید و با لحن پر از تحقیری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نیایش...می گه با شما قرار داشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پوزخندی را هم ضمیمه کلامش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنم درگیر شد...این اسم چقدر برایم آشنا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه می خواین ردش کنم بره.به قیافه و سر و وضعش نمی خوره آدم حسابی باشه...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهان باز کردم که بگویم نمی شناسمش که ناگهان دختربچه ترسیده و مظلوم دیروز در خاطرم زنده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آها...آره...می شناسمش..بگو بیاد داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ای بالا انداخت و چشمی گفت و با هزار ادا به سمت در رفت.از پشت به قشنگیهای اندامش در حین راه رفتن نگاه کردم و عصبی از لباس پوشیدن نامناسبش صدایش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی...خانوم سلطانی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پاشنه هفت سانتی کفشهای سرخش چرخید و با ناز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را روی موس گذاشتم و کمی تکانش دادم تا مانیتور روشن شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بار آخرتون باشه که از روی قیافه و سر و وضع یه آدم...در موردش قضاوت می کنین...حداقل جلوی من...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه آرامی به در خورد.در حالیکه به اس ام اس مستهجنی که شهاب فرستاده بود می خندیدم به داخل دعوتش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی لبخندم را جمع کردم...گوشی را روی میز گذاشتم و سرم را بالا گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانش را در هم قفل کرده و سر به زیر مقابلم ایستاده بود.لحظه ای از ذهنم گذشت که به زودی آرتوروز گردن خواهد گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام.بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دستم که به مبل اشاره می کرد نگاهی انداخت و نشست.مانتوی مشکی اش را روی زانوهایش کشد و دوباره سرش را پایین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید که مزاحم شما شدم.رفتم حسابداری ولی گفتن باهاشون هماهنگ نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ...لعنت به این حواس پرت...فراموش کرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی تلفن را برداشتم و تا تماس برقرار شود زیرچشمی نگاهش کردم.صورت ساده و بی آرایش اما ملیح و معصوم...لباسهایی ساده تر و همگی به رنگ تیره و کفشهایی که...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستورات لازم را به حسابداری دادم.هر دو دستم را روی میز گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رشتت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه سرش را بلند کند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عمران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوم...هم رشته دانیار بود...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سال چندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ترم سومم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی...فقط نوزده سال داشت...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه کارایی بلدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم که زانوهایش را بیشتر از قبل بهم فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیز زیادی بلد نیستم...ولی..زود یاد می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلطانی را به اتاق فرا خواندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلدی تایپ کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلطانی وارد شد و با اشاره سر من نشست.از طرز نگاهش به این دخترک خوشم نمی آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه ذره...ولی...تمرین می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلطانی پرسشگرانه نگاهم کرد.نگاهش را بی جواب گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونی که کار ما اینجا طراحیه.بنر و تیزر و انیمیشن و اینجور چیزا...بیشتر فعالیتمون هم به ساختن آگهی های بازرگانی واسه تلویزیون و شبکه های ماهواره ای داخلی اختصاص داره.پس هرچند به عنوان یه منشی...اما ازت انتظار دارم که دانشت رو نسبت به کامپیوتر زیاد کنی.خصوصا محیط وورد،فتوشاپ و اکسل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم گردنش خمیده تر شد.انگار فشار حرفهای من و نگاه تحقیرآمیز و خصمانه سلطانی درست روی شانه هایش فرود امده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلطانی پایش را روی پا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا می دونی این چیزایی که ما گفتیم یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی به من زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا کامپیوتر دیدی به عمرت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت شدم از این توهین مستقیم سلطانی.تا خواستم حرف بزنم صدای ضعیف نیایش را شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله...دیدم...تو سایت کامپیوتر دانشگاهمون هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلطانی به جای من جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلدی روشن و خاموشش کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفسهای تند و پشت سر همش را شنیدم و تلاشی را که برای خودداری اش می کرد...دیدم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا حالا چند تا از پایان نامه های سال بالایی ها رو واسشون تایپ کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایان نامه را با استفاده از سایت کامپیوتر تایپ کرده بود؟؟؟روزی چند ساعت آنجا می نشسته؟اصلا کی وقت می کرده این دخترک ترم سومی عمران؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت میزم بلند شدم و کنارش...روی مبل نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر می کنی بتونی تو همون سایت کامپیوتر این چیزایی که ازت خواستم رو یاد بگیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی خودش را جمع و جور کرد و از من فاصله گرفت.صدایش بغض داشت..اما مصمم بود...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله می تونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلطانی با نفرتی اشکار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا اکسل و وورد رو شاید...ولی مگه میشه فتوشاپ رو همینجوری الکی یاد گرفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر طاقت نیاوردم.با خشم نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما لازم نیست تو این مسائل دخالت کنین...لطفا کلید یدکی کمدا و فایلها رو به خانوم نیایش بدین.هرچی هم که لازم داشت در اختیارش بذارین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق کینه را در چشمانش دیدم.ابروهایش را بی توجه به چروک شدن پیشانی اش بالا برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به همین زودی کلیدا رو بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله ام را سر برده بود دیگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خانوم.الانم تشریف ببرین سر کارتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت از جا برخاست و اتاق را ترک کرد.نگاهم را روی نیایش ثابت کردم...اسم کوچکش از خاطرم رفته بود...با انگشت سبابه دست راستش...ناخن انگش شست دست چپش را به بازی گرفته بود.می دانستم دلش شکسته...توی شرکت من..توی اتاق من...دل دختری که تنها گناهش فقرش بود...شکسته...! کمی خودم را به سمتش کشدم و فاصله بینمان را کم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دختر خانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را بلند کرد...چشمانش تر بود...چشمان قشنگ مظلومش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست نوازشش کنم و بگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نترس بچه جان...منهم مثل تو طعم فقر را چشیده ام...شاید حتی بیشتر از تو...!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من اسم کوچیکت رو فراموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرش را پایین انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاداب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسمش هم قشنگ و ملیح بود...مثل تک تک اجزای صورتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از حرفهای منشیم ناراحت نشو...فقط به این فکر کن که تو چیزایی که ازت خواستم پیشرفت کنی.باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مانتویش را روی زانوهایش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تبسم...همون دوستم که ازش خواسته بودين واستون منشی پیدا کنه...بهم نگفته بود که باید فتوشاپ و اکسل بلد باشم...می گفت فقط در حد تلفن جواب دادن و تایپ کردنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستش گفته بود من دنبال منشی هستم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم...! پس او هم به اندازه من برای غرور این دختر می ترسید و به او نگفته بود که با خواهش و التماس اینکار را برایش جور کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی فکر می کنی از پسش برنمیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند..سرش را بلند کرد و برای اولین بار در چشمانم خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...نه...می تونم...فردا می رم کتابخونه دانشگاه...حتما کتاب آموزش فتوشاپ رو دارن.می شینم می خونم.با کامپیوتر سایت هم تمرین می کنم.زود یاد می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا مشخص بود که چقدر به این کار احتیاج داشت.لبخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه...از کامپیوتر اینجا هم می تونی استفاده کنی.هر جا هم مشکل داشتی از خودم بپرس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرامش...آهسته آهسته به صورتش برگشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه کلاس نداری..می تونی از همین الان شروع کنی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبش را گاز گرفت...صورتش کمی سرخ شد...یاد کفشهایش افتادم..از حرفم پشیمان شدم...شاید می خواست برود و با اولین حقوقش برای خودش کفش بخرد.از جا بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته اگه دوست داری...هیچ اجباری نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام و با متانت بلند شد و مقابلم ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستش می خوام خواهرمو ببرم دکتر.دندونش درد می کنه.باید جراحی شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس برای همین اول صبح آمده بود دنبال حقوقش...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه...برو حسابداری پولت رو بگیر...عصر برگرد...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاهم کند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم...امیدوارم لایق اعتمادتون باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفت...یک بچه و این حرفهای قلمبه و سلمبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه...حالا دیگه می تونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرلب خداحافظی آهسته ای گفت و رفت.از پشت نگاهش کردم...بدون ذره ای عشوه و اطوار...کوتاه اما محکم...قدم برمی داشت..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاداب:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق که بیرون زدم هنوز بدنم می لرزید.اینبار نه از هیجان نزدیکی به دیاکو..بلکه از شدت تحقیری که بی رحمانه نثار وجودم کرده بودند...واقعا توانایی رو در رو شدن مجدد با سلطانی را نداشتم اما چاره ای نبود.با هزار غصه و عذاب نزدیکش شدم...گوشی تلفن دستش بود و ریز ریز می خندید.کنار میزش ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی نگاهم نکرد...! قلبم درد گرفته بود.کمی این پا و آن پا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمداً نادیده ام می گرفت...چرا؟آخر چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایم را کمی بالا بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید خانوم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم رویش را برگرداند و به تندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه نمی بینی دارم حرف می زنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخود آگاه کمی عقب رفتم...چطور باید حالی اش می کردم که خواهر کوچکم درد دارد و منتظر من است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم چقدر سرپا ایستادم..ده دقیقه..بیست دقیقه...نیم ساعت؟ بالاخره مکالمه اش تمام شد و و بی توجه به من با کامپیوترش مشغول شد.نگاهی به ساعت دیواری کنج سالن انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم...من عجله دارم...باید برم...میشه لطفاً کلیدا رو بهم بدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را برنگرداند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونجان...برشون دار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی نمی توانست همین دو جمله را زودتر بگوید و اینقدر معطلم نکند...اگر به خاطر شادی نبود...اگر به خاطر مادرم نبود...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلیدها را برداشتم و زیرلب تشکر کردم و بدون خداحافظی به سمت در خروجی رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه لحظه صبر کن...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانستم...داشتم خفه می شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخیدم و منتظر ماندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شماره موبایلت رو بده که هر وقت لازم شد باهات هماهنگ کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من موبایل ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند کریه روی لبش...چهره سراسر عملیش را زشت تر نشان می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حدس می زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفرت در دلم غلغل می کرد.از جا برخاست و نزدیک من...کنار میزش ایستاد.سنگینی اش را روی میز انداخت...چشمم روی کفشهایش خشک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین دختر جون...امثال تو زیاد اینجا اومدن و به دو روز نکشیده عذرشون رو خواستیم.فکر نکن چون اقای حاتمی دلش واست سوخته و اینجا بهت کار داده همه چی ردیفه.زیادی پاتو از گلیمت درازتر کنی با من طرفی..تو این شرکت...بعد از آقای حاتمی من نفر دومم و برخلاف ایشون اصلا گول ظاهر مظلوم و ساده ی افرادی مثل تو رو نمی خورم...خوب می دونم دخترایی مثل تو تا چشمتون به مرد جوون و خوش قیافه ای مثل آقای حاتمی می خوره چطوری دندونتون رو واسش تیز می کنین...اما حواست باشه من اینجا پاسدار منافع این شرکتم.پاتو کج بذاری فاتحت خوندست.بهتره تا آخرش همینجوری بره وار بری و بیای.منظورم رو که می فهمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم لرزش همیشگی زانوهایم شدت گرفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ که اگر به این پول..درست همین امروز احتیاج نداشتم...اگر اینقدر به این کار محتاج نبودم...اگر اکنون شادی امیدوارانه به انتظارم ننشسته بود...اگر مادرم برای خانه مشتری پیدا نکرده بود...اگر...اگر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه حرفی بزنم از سالن خارج شدم و به حسابداری رفتم...چشمانم می سوخت...پول را گرفتم و به سرعت از شرکت بیرون دویدم...تا آنجایی که توانستم دویدم...بی هدف...بی مقصد..بی توجه به نگاه های خیره و متعجب مردم...فقط دویدم...! آنقدر که کفشهای مادر مرده ام هشدار دادند و مجبورم کردند که بایستم...!نفسم بند رفته بود...دستهایم را روی زانو هایم گذاشتم و بریده بریده نفس کشیدم...و در همان لحظه اشکهایم سرازیر شدند...! دلم می خواست بروم و ساعتی در گوشه ای بنشینم و به حال خودم زار بزنم...اما شادی منتظرم بود...دندانش درد می کرد و برای خلاصی از این درد محتاج من بود...با پاهایی دردناک و اشکهایی که بی محابا فرو می ریختند سوار اتوبوس شدم.سرم را به میله اتوبوس تکیه دادم و چشمانم را بستم..امروز به معنای واقعی فرو ریخته بودم...آنهم مقابل مردی که دیوانه وار دوستش داشتم...خردم کردند...غرورم را شکستند..شخصیتم را لگدمال کردند...بی گناه..بی هیچ جرمی...فقط به خاطر اینکه کفشهایم ترک داشتند...به خاطر اینکه مانتویم مد روز نبود..دماغم عملی و سربالا نبود...لوازم آرایش نداشتم...با ماشین شخصی و یا حداقل آژانس رفت و آمد نمی کردم...گناهم همین بود...دلم آه می خواست..از همانهایی که می گفتند عرش خدا را می لرزاند...دلم از همانها می خواست...می خواستم ستونهای عرش خدا را بلرزانم و آسمانش را روی سر آدمهایی مثل سلطانی تخریب کنم...می خواستم..اما مادرم قدغن کرده بود...گفته بود این کارها..این نفرینها...این آه کشیدنها..دل خودمان را هم سیاه می کند...گفته بود نیازی نیست ما آه بکشیم...خدا حواسش هست...خودش حواسش هست...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترمز اتوبوس...آهم را در سینه خفه کردم و پیاده شدم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چند قدم خودم را به مغازه کفش فروشی رساندم..کالج صورتی پشت ویترین نبود..اما کتانی سبز...چرا...! پول را از کیفم در آوردم و با احتیاط شمردمش...چهارصد هزار تومان...!دوباره به کتانی سبزم نگاه کردم و پس از آن به کفشهای پوست انداخته خودم...کمی پایم را تکان دادم...قطعاً این کفشها می توانستند یک ماه دیگر هم دوام بیاورند...! "باید" دوام می آوردند...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانیار:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدود...خاک...جیغ...خون...ضجه هایی که حتی یک لحظه هم آرام نمی گرفتند...آتشی که همه چیز را وحشیانه در کام خودش فرو می برد...فضای تنگی که در آن اسیر بودم...با آن روزنه کوچک که...دوباره صدای جیغ شنیدم...خنده های پرصدای چند مرد...چند مرد غول پیکر و ترسناک...از روزنه می دیدمشان...دیدم که به سمت ما می آیند...تمام بدنم لرزید...کسی محکم در آغوشم گرفته بود...کسی دستش را بر دهانم گذاشته بود...مردها آمدند...نزدیک مخفیگاه ما شدند...صدایشان هر لحظه قوی تر می شد...دیدم که دستشان را دراز کردند...دیدم که مرا گرفتند...دیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریحآنه
001-تا اونجایی که دیاکو تو***مثلا مُرد داشتم با حس خوب رمانو میخوندم، بعد از اونم به امید زنده بودنش، تایمی که دیدم جرقه ی احساس دانیار و شاداب داره میخوره رفتم فصل آخر و با دیدن زوج شاداب و دانیار
دیروزفاطمه
۲۸ ساله 00عالی بود یجاهای خیلی توضیح داشت و یجاهایی یهو میپرید جلو در کل محشر بود
۳ روز پیشx
20هیچ رمانی ب پای اسطوره نمیرسه ...
۲ هفته پیشx
20°نصفه رهاش نکنید تا اخربخونید° پشیمون نمیشد مطمئنم
۲ هفته پیشKiana
20من هنوز نخوندم،پایانش خوبه؟
۳ هفته پیشفرانک
00آره ولی طولانیه
۲ هفته پیشسپیده
۱۷ ساله 12هر سال جدیدی که از راه میرسه من میام این رمان رو از نوع میخونم هیچوقت برام قدیمی نمیشه نویسنده عزیز هرکجا هستین موفق و قلمتون مانا باشه🤍
۳ هفته پیشنگین
۲۲ ساله 00رمان خوبیه تقریبا از فصل ۴ به بعد هیجان داره ولی خب اخر داستان پایان خلاصه ای داشت انتظار میرفت توضیح بیشتری میداد ...
۳ هفته پیشفاطمه
۲۳ ساله 00آخرشو خیلی کوتاهو مختصر بود دایی دانیار که وسط داستان اومد یهو شد نقش اصلی.زندگی مشترک دانیار و شاداب رو خوب ننوشته بود
۳ هفته پیشMahya
10قشنگتر از این رومان وجود نداره تو یه چند کلمه خلاصه میشه بی نظیر بی نقص عالی
۴ هفته پیشسارا
00یه رمانی بوداسم دختره شکوفه بود بعد یه پسری از خارج اومد باهم ازدواج کردن اسمشو چیه
۱ ماه پیشزهرا
20عالی بود حداقل چهاربار خوندم
۱ ماه پیشمهتاب
20فوق العاده بود چندمین بار بود که خوندمش
۱ ماه پیشمحبوبه کرمی
۴۴ ساله 10بهترین رمانی بود که توی عمرم خوندم اونقدر غرق خوندن میشدم که زمان از دستم میرفت
۲ ماه پیشآرزو رسالت
۴۵ ساله 30رمانه خیلی قشنگی وهم درس آموز وبامحتوا هرچی که می خونمش سیر نمیشم ممنون متشکر از نویسنده بابت این رمان دوست داشتنی💙💚💛🧡👏
۲ ماه پیش
ریحآنه
002-حقیقتا از خوندن بقیه ی رمان ناامید شدم، اگه قرار بود زوج عوض بشه دیگه چرا احساس شاداب به دیاکو رو انقدر قشنگ توصیف کردین؟ این یجور توهین محسوب میشه به خواننده. اصلا خوشم نیومد:|