رمان نیمه ی پنهان به قلم ناشناس
یه غریبه با من تو این خونست كه به تو خیلی شباهت داره ولی با من سرده با اینكه همه چیزو راجبم میدونه این نمیتونه تو باشی مگه نه خالی از تو فقط جسم تویه هر جا كه هستی منو میشنوی بگو این سایه هم اسم تویه زندگیم با بودنت معنا گرفت و من با عشقت بزرگ شدم ،با دستات به دستام جون دادی و روحم و بنده ی محبتت کردی… بگو کدوم کلاغ سیاهی از سر زندگیم گذشت؟ کدوم چشم شوری چشممون کرد؟ نگاه کی دنبال زندگیمون بود که زندگیمون و زیر و رو شد حالا من موندم و قلـــــبی شکسته. تو کجایی؟؟؟؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۳ دقیقه
وکیل برگه رو با احترام کامل تا کرد و درون پاکت گذاشت ....
خب بهتر از این نمیشه تمام پولی که لازم دارم رو میگیرم بقیه رو میدم به صاحبش ما که بخیل نیستیم....
- خب دیگه ما هم کم کم رفع زحمت کنیم ...
- مگه شما قراره جایی برید...؟؟!!
- خونم دیگه .. خوب دیگ پاشو پاشو بیار ارث میراث منو بده برم پی کارم ...
مار افعی یه لبخند از اون مرموزا میزنه ..
این الان چرا از این لبخندا تحویلم داد....؟!
- آقای مشایخی ، تا زمانی که خواهرتون راضی نباشه هیچ مال و اموالی بهتون تعلق نمیگیره .
- منم رضایت اونو نمیخوام که حقمو میخوام...!!
- مرگم حقه برو بگیرش..!
با صدای دایناسور به سمتش چرخیدم....
ممنون که به فکر حق و حقوقمی, اما من هنوز کلی ارزو دارم اگرم زندگیم پوچ و بی ارزش بود الان اینجا نبودم.
عصاشو گرفت و بلند شد ...
حرفش مثل پتکی بود که بر فرق سرم فرود اومد ....
- هیچ ارثی بهت تعلق نمیگیره... حرف اخرمه.
وبه سمت پله ها رفت ...
همین ..؟؟؟ نه؟؟؟ ّ
اما من بیچاره میشم که...
به سمت وکیل برگشتم و با نگاهم ازش خواهش کردم که اونم زد تو پرم..
- متاسفم آقای مشایخی. بدون اجازه خواهرتون. هیچ کاری از دست من بر نمیاد
- آقا منم پسر این خانواده ام حقی دارم حقوقی دارم...
- حقتون محفوظ اما باید اول خودتونو به خواهرتون ثابت کنید.. و متقاعدشون کنید.
- من با این دایناسور تو این خونه نمیمونم... این منو میخوره ..
دیدم ایستاد ..... حسابی داغ کرده بود اینو از دودایی که از سرش میومد فهمیدم....
یهو برگشت سمتم ...
اما نگاهش به من نبود......
صدای فریادش در کل سالن طنین انداخت....
- من دایناسورم....؟!!! من تورو می خورم...؟؟!! این تویی که از لحظه ای که اومدی داری دردسر درست میکنی و بی عرضگیتو به رخمون میکشی ... من به ادمای بی عرضه چیزی نمیدم ...
و یه نیشخند مضحک زد ....
برگشتم سمت وکیل و چشمامو مثل خر شرک کردم و با نهایت مظلوم نمایی:
- دیدی گفتم منو میخوره ؟؟ این به خون من تشنست...
وکیل هم شونه ای بالا انداخت...
- باشه پس. هیچی بهتون نمیرسه.
پووووف ای خدا چه گرافتاری شدیم ماا.... بابا من فقط پولمو میخوام اینا چرا درک نمیکنن ....
اگه برم که چجوری اون همه پول رو جور کنم وتحویلشون بدم ..؟!
تا آخر عمرم هم نمیتونم پول به این گندگی رو جورش کنم...
مجبورم یه مدت این دیو دوسر را تحمل کنم چاره ای ندارم . .
فعلا موندن به نفع منه...
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم...
- باشه میمونم اما به شرطی....؟؟!
وکیل که تابلو بود شوکه شده گفت :
- شرط....؟؟؟ چه شرطی؟؟؟
- یک باید ضمانت کنید این (اشاره به دایناسور)منو نخواد قورت بده.....
- آخه مگه تو.....
صدای وکیل مانع از ادامه جمله دایناسور شد....
- لطفا صبر کنید...!!
برگشت سمت من ....
- ادامه بدید ..
- و اما شرط اصلی ....
من بدون رفیقام نمیتونم زندگی کنم اونا هم باید با من باشن....!!!
صدای فریاد دایناسور هوا رفت ...
نمیدونی تا کجا رفت....
- چی...؟؟!!!! عمرا....؟؟؟!!!! مگه کاروانسراست اینجا...؟؟؟
- پس منم میرم از اینجا وصیت پدر هم میمونه رو هوا....
شانه ای هم بالا انداختم ... و یه لبخند موزی روی لبام نشوندم....
وکیل که تا الان تو فکر بود, یه نگاه به امیتیس کرد ... نگاهشو چرخوند روی من ثابت موند ... پنجه هاشو فرو کرد تو موهای پر پشت جو گندمیش ... نفسشو کلافه بیرون داد ...
- باشه ، قبول.
- آقای فرخی این امکان نداره.... من اجازه نمیدم .
سارو
00پیشنهاد نمی کنم دوستان 😐
۲ سال پیشسپیده
181واوووو چقدر کامنت و لایک اصلا حال کردم 😂😂یعنی خدایی انقد بده 😅 البته از خلاصه شم میشه فهمید چقد مزخرفه
۴ سال پیشدرسا
60هه افتضاح ناتاش (عادت بع مخفف اسم دارم😛) من موندم این چع رمانیه ؟ من رمان اولم از این بهتره والاااا حالا واس من نوشته معمایی پرمخاطب
۴ سال پیشناتاشا
۱۹ ساله 19چطوره ؟ خوبه ؟
۴ سال پیش
سهیل
۲۷ ساله 00تو این موندم که چرا جز معمایی ها گذاشتن این رمان چرتو..دو خط از قسمت اولش خوندم دو خط از آخراش فهمیدم بینهایت چرت و پرته