رمان منشی مدیر به قلم فائزه عطاریان
رمینا که به تازگی پدر و برادر و ثروت خانوادگی را از دست داده ،برای امرار معاش خود ومادر در شرکتی خصوصی به عنوان منشی استخدام می شود و با حاضر جوابیهای خود توجه …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۱ دقیقه
- رمينا پا ميشم ميام سراغت ها
در حالي که بر ميخواستم با وحشتي ساختگي گفتم: باشه غلط کردم.
- برو بخواب واسه شام بيدارت ميکنم
- پس اگه ميخوايد برم بخوابم بايد ب*و*ستون کنم
- لوس نشو
- اگر نب*و*سمتون خواب هاي بد مي بينم ها
مامان در حالي که چپ چپ نگاهم مي کرد گونه اش را جلو اورد. براي اينکه او را اذيت کنم مثل او گونه ام را جلو اوردم و گفتم بهتون اجازه ميدم منو بب*و*سيد.
مامان دوبار پلک هايش را باز و بسته کرد و چيزي نگفت.
- خب چرا عصباني مي شيد و ب*و*سيدمش و گفتم: بد زمونه اي شده ها! ب*و*سيدنم اجباري شده مي بينيد مامان؟
مامان تا خواست برخيزد، فرار کردم و در حالي که ميگفتم: الهي قربون مامانم برم که زود عصباني ميشه، وارد اتاقم شدم.
در کمتر از يک هفته به کليه کارهاي شرکت مسلط شدم و در طول اين مدت با کارکنان شرکت که همگي ادمهاي خوب و با شخصيت بودند اشنا شدم علي الخصوص با الناز که دختري متين و دوست داشتني و تنها کارمند خانم شرکت بود. و به همين دليل با او بيشتر از بقيه صميمي بودم. و در مواقع بيکاري به اتاق او مي رفتم و سر خود را گرم ميکردم. آنروز هم طبق معمول پس از اينکه کارهايم را سروسامان دادم به اتاق او رفتم. تک ضربه اي به در زدم و وارد شدم. الناز جلوي پنجره ايستاده بود.
- رمينا تويي؟
- اوهوم. نکنه منتظر کس ديگه اي بودي؟
به طرفم برگشت به نظر غمگين مي آمد.
- چيزي شده؟
- نه
- پس اين چه قيافه اي که به خودت گرفتي؟ آدم ياد بدهکاري هاش ميوفته.
- مگه تو بدهکاري هم داري؟
- آره...ولي خوب اين مشکل رو بايد توي ميز گرد بعدي حل کنيم.خب الناز جان صورت مسئله ات را بخون تا حلش کنم.
درحاليکه که ميخنديد گفت: خوش بحالت خيلي سرزنده اي.
- مي دوني من حال و حوصله ي غم و غصه خوردن و تو حس رفتن رو ندارم. حالا بگو ببينم چرا اين قيافه... چه مي دونم غم انگيز به خودت گرفتي ها؟
- ولش کن
- تو مطمئني نمي شکنه؟
الناز با قيافه ي متعجبي نگاهم کرد وگفت: چي ميگي رمينا؟
- ا.... منظورم ليوان بود ديگه. بعيد مي دونم نشکنه! حالا تو با اين ليوان چيکار داري، تو مشکلت رو بگو.
درحاليکه که ميخنديد سرش را به علامت منفي تکان داد.
- اي بابا مثل اينکه تو منو خيلي دست کم گرفتي ها! براي حل مشکلات خاورميانه ميان سراغ من، اون موقع مشکل تورو نمي تونم حل کنم...
- شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين حايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
با عجله از روي ميز بلند شدم و گفتم:اا .. پس چرا نمي گي جلسه مشاعره است و مرتب روي صندلي ام نشستم و انگشت اشاره ام را روي در قندان گذاشتم و به صورت کشيده گفتم: زينگ
احوال گنج قارون کايام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
الناز خنديد و پس چند لحظه ناگهان شروع به گريه کرد.
- اااا... گريه براي چيه دختر؟ گرسنه اي، تشنه اي، پول توي جيبيت رو گم کردي؟ اگر گريه نکني اين شکلات رو بهت مي دم .
با شنيدن اين حرف الناز سرش را بلند کرد و دستهايم را نگاه کرد.
- آفرين دختر خوب يه لحظه صبر کن الان ميام.
پس از چند لحظه با يک شکلات برگشتم و در حاليکه آن را به الناز ميدادم گفتم: خب از اول ميگفتي شکلات ميخواي اينکه ديگه گريه نداره.
- رمينا من دلم براي مامانم تنگ شده ميفهمي؟
- نکنه توام..
- اره مامانم يک سال و نيم پيش....
بغض کرده بود درد بي مادري بود ولي اگر ميخواستم جدي باشم او از اين حال و هوا بيرون نمي آمد بنابراين با حالت کشداري گفتم: اي بابا.. مثل اينکه اسم اين شرکت اشتباهي ميلاد شده. بايد بدم اسمش رو عوض کنند و بذارن شرکت بي پدرومادرها، ولي الناز اين شرکت ديگه تعادل نداره.
- يعني چي؟
- يعني سه به دو شديم
- يعني توام پدر نداري؟
با اينکه ناراحت شده بودم روحيه ام را حفظ کردم و گفتم:
- اره ولي من براي چيز ديگه اي ناراحت هستم هيچ وقت دوست ندارم در اقليت باشم.
الناز که مشکل خودش را فراموش کرده بود گفت: نگران نباش چون برادر زاده اقاي فرهنگ هم پدر نداره.
- عجب تعادلي ايجاد شد. داشتم از سرگيجه مي مردم ها! اخه برادرزاده ي اقاي فرهنگ چه ربطي به اين شرکت و اقليت و تعادل و سرگيجه و حرف مفت داره؟
- اهان و اما ربط برادر زاده ي اقاي فرهنگ با اين شرکت، نصف سرمايه شرکته. يعني اينکه نصف سرمايه شرکت از جيب ايشون در اومده.
- اوهوم.. ميگم تو تا حالا فکر کردي اين کلمه جيب چه کلمه اي.. از اون کلمه هاي ريشه اي و اصولي و بنيادي ميشه در موردش ساعت ها صحبت کردو به هيچ نتيجه اي نرسيد.از بس اصوليه ها! الناز ميگم اگه باهاش اشنايي يه دوروزي جيبش رو براي من قرض بگير . اصلا بهش بگو يه پولي بهم بده برم راجع به اين کلمه تحقيق کنم. بعد چون يه کار نو ومنحصر به فرديه مطمئنم که جايزه ي نوبل رو ميبره بعد من پول آقاي فرهنگ رو به علاوه چند درصد سود اضافه بهش بر ميگردونم. جدا فکرم عالي نيست؟
- چرا خيلي خوبه.
- خب اگر پول اوليه تحقيق رو برام درست کني قول ميدم ده درصد از کل جايزه رو بهت بدم که واسه يه شکلات مثل ابر بهار گريه نکني.
- رمينا من خيلي خوشحالم که تو اينجا کار ميکني.
- خب هرچند اين احساس دو جانبه نيست ولي فعلا جز اينجا جايي رو ندارم.
- روز اول که ديدمت فکر ميکردم اصلا باهات نتونم کنار بيام. ولي وقتي باهات آشنا شدم فهميدم که خيلي دختر خوبي هستي؟
- ببخشيد بعد از چه مدتي به اين نتيجه رسيدي؟
- تقريبا دوهفته.
- ببخشيد چه طوري توي اين مدت کم به اين نتيجه رسيدي؟
هستی
۱۹ ساله 00نویسنده گرامی سعی کنید در نوشتن رمان کمی بیشتر فکر کنید و بعدبه نمایش بزارید چون بنده خود یک نویسنده رمان هستم وبه دنبال کسانی هستم که بتونم با کمک نویسندگانی چون شما ارتباط بر قرار کنم و دفتر نویسند
۳ روز پیشرستا
۱۸ ساله 00خیلی خوب بود قبلا خونده بودم اما زیاد یادم نبود ولی کاش تکلیف عموشم معلوم میشد و اینک علت مرگ پدر و برادرش و از دست دادن ثروتشون رو توضیح میداد ب هرحال رمان خوبی بود ممنون نویسنده ی گرامی♥
۶ روز پیشمشهشتا
10دلیل فوت پدر و برادرش چی بود؟ و این ک کاش تکلیف عموش هم مشخص میشد
۱ هفته پیشسرما خوررم شدیییید
۱۵ ساله 00اییی بد نیس ولی واقعاااادامه ی بیش از حدمضوعات رمان منو خیلی کلافه کرده البته من تا ۲ قسمتشوفعلاخوندم بقیشوامیدوارم اینطر نباشه
۲ هفته پیشنرجس
00واقعا رمان قشنگیه🥳پیشنهاد خوندن را بهتون میدم بسیار رمان زیبایی هست.. 🌱😁
۴ هفته پیشNazi
۲۱ ساله 00بسیار زیبااااااااا و خواندنی خوشحالم ک وقتمو گذاشتم و این رمان زیبا رو خوندم
۱ ماه پیشرمان خیلی قشنگی بود
00خیلی دلنشین بود و آخرش لبخند رو به لبم اورد
۲ ماه پیشفران
10خیلی پیله میکرد رو یه موضوع و اسرار داشت کامل بشکافه نویسنده عزیز خوب بود اما گاهی یه موضوع رو انقدر کش میداد که هر چقد هم این موضوع مفهوم واضحی داشت مخاطب رو خسته میکرد
۲ ماه پیشفرانک
00یه تایمی کلا الناز رو فراموش کرد نویسنده یا وقتی که میگفت فرهنگ من متوجه نمیشدم کدوم فرهنگ رو میگه عمو یا برادر زاده!!روز***۳ تا پسر،فربد چرا اومده بود دم خونه ی رومینا فرشته نجات است آیا😂
۲ ماه پیشفرانک
10خوب بود درکل پیشنهاد میشه
۲ ماه پیششروق
۱۹ ساله 10خوب بود ولی کاش یکم ادامه داشته باشه
۳ ماه پیشHinata
۱۸ ساله 20پس عمو چیشد از اولم منتظر بودم عموش برسه به مامانش یعنی چی فک میکنی نویسنده دیگه حصلا نداشته بنویسه خلاصه کرده حداقل یچی درباره عموش میگفتی خوب
۳ ماه پیشهستی
۲۴ ساله 00الان میخوام بخونم
۴ ماه پیشHadis Abolzadeh
۲۰ ساله 20پس تکلیفِ عمو چی میشه یعنی واقعانمیخواست برگرده و رابطه مامان رمیناوعمو اینجورمیموند؟ کاش حداقل بیشترادامه اش میداید.
۴ ماه پیشFarina
۱۷ ساله 11خیلی سعی کردم رمان و بخونم و دوست داشتم بدونم اخرش چی میشه ولی انقدر ادبی بود واقعا نتونستم دیگه بخونم و نصفه ول کردم موضوع قشنگی داشت ولی کاش انقدر ادبی نبود 💜
۴ ماه پیش
هستی
۱۹ ساله 00بر پا کنم و تا هنر شما نویسنده گان عزیز بیشتر شکوفاشوذ با تشکر و خسته نباشید