برای پایان

به قلم لیا عباسی

عاشقانه تراژدی

برای رهایی گاهی تلاش کردن بی‌فایده است. گاهی نیازی به تلاش و نتیجه نگرفتن نیست و تو خود می‌دانی که مجبوری تسلیم بشوی. این تسلیم شدن و اطاعت کردن فقط مختص به تو نخواهد بود. این تاس به تو‌ یک شش بدهکار خواهد بود.


18
818 تعداد بازدید
1 تعداد نظر

تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

باند دستش را باز می کند.
خون حالا بند آمده و خشک شده است.
پوزخندی از سر حرص می‌زند و به مردی زل می‌زند که با لبخندی پیروزمندانه خیره اوست.
اخمش را جمع می‌کند و درد را نادیده می‌گیرد تا حس سرخوشی را به این مرد وحشی تزریق نکند.
- خوبه! یعنی میخوای بگی اینکه دستت شکسته به یه و.ر.تم نیست؟
به دنبال این حرفش خنده‌ی هیستریکی می‌کند.
جوابش را نمی‌دهد.
این مرد خطرناک است، حتی نگاه هایش تیز و برنده است.
- چشمات پر از ترسه، دوسش دارم! از من بترس چون این شروع داستان بود حالا میری و به اون مرد میگی که پشیمون شدی.
- من به اون پول احتیاج دارم. کرایه خونم و این ماهم ندم دیگه وسایلم و میریزه تو خیابون!
- اون پول لع..نتی چقدره؟ هر چقدر باشه دو برابرش و بهت میدم، به جای سابیدن کف رستوران بدون زحمت به دستش میاری!
پشت بند این حرفش لبخندی دندان نما و مضحک میزند.
- و در قبالش؟
- هیچی!
کلامش بوی تمسخر میدهد.
این مرد مرموز را نمیفهمد چون هر تلاشی که می‌کند بیشتر شگفت زده می‌شود‌‌.
- مسخرست! مقدار اون پول دویست میلیونه! میخوای در رضای خدا پول بدی؟
- اینکه با سابیدن کف رستوران تو سه ماه دویست میلیون بگیری چی؟ مسخره نیست؟
دخترک پوف کلافه‌ای می‌کشد.
- اگه نمیخوای جوابم و بدی ایرادی نداره میرم به مرد میگم که آره دوباره فکرامو کردم و قبول میکنم.
دندان قروچه‌ای میکند و ساعدش را روی چشمش می‌گذارد و روی مبل دراز ‌میکشد.
مستاصل به سمتش می‌رود و تکانش میدهد.
- پاشو چرا یهو لش کردی رو مبل؟ هنوز که جوابم و ندادی؟ اگه تا یک دقیقه دیگه پا نشی و نگی که در قبالش چی ازم میخوای میزارم میرم.
از این تایین تکلیف خوشش نمی‌آید.
سیخ سر جایش می‌نشیند و با چشمانی به رنگ خون و صدایی گرفته که منشا ان مشخص نیست می‌گوید:
- تو از این به بعد هیچ غلطی بدون اجازه من نمیکنی!
جدیت و قاطعیت این صدا نهیبی می‌شود و تن دختر را می‌لرزاند.
اما با دیدن پوزخند و نگاه مرد به خود می‌آید و با لرزش صدا و استرس شانسش را امتحان می‌کند:
- تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
آنقدر یواش صحبت میکند که حتی به زور به گوش خودش می‌رسد، اما مرد می‌شنود، میشنود و چهره‌اش قرمز می‌شود:
- این گ.و.هی که خوردی رو بلند‌تر بخور
آب دهانش را قورت می‌دهد.
سرش سنگین می‌شود.
زبان درازش تا بحال انقدر جلوی کسی کوتاه نشده است.
دوست دارد این مرد را زیر مشت و لگد بگیرد!
اما می‌ترسد! نه از این مرد... از واکنش این مرد؛
کلافه می‌گوید:
- فقط بگو چیکار باید برات بکنم؟
- تحت فرمان من باش!
اخم ریزی می‌کند:
- و این یعنی چی؟
- و این یعنی برای هر کاری از من اجازه بگیر. بدون اجازه من هیچکاری نکن.
روی پایش می‌ایستد:
- نمیتونم قبول کنم. ممنون از سخاوتمندیت، ولی من برده کسی نیستم!
پایش را برای قدم برداشتن بالا می‌برد اما با صدای عصبانی مرد با لرزش کوتاهی می‌ایستد:
- بهت نگفتم اجازه داری بری! بشین!
بر میگردد و اینبار کمی آرام تر از لحن قبلی می‌گوید:
- منم گفتم برد... .
بلند می‌شود و تند به سمت دخترک گام بر‌میدارد و دست نحیفی که شکانده است را به دست گرفته و فشار می‌دهد:
- انگار درد دستت یادت رفته که دوباره زبونت تند و تیز شده! خودتم خوب میدونی راه فراری نداری! مجبوری به حرف من گوش کنی!
سرش سنگین می‌شود.
- خب؟
- همین دیگه.
- واسه چی باید نقش بازی کنم؟ این همه آدم؟ فکر کردی من میتونم نقش یه عاشق دلخسته رو بازی کنم تا فلورا خانم شما برگرده؟
- چرا نتونی؟
زیر‌لب می‌گوید:
- چون ازت متنفرم!
اما در ظاهر فقط میتواند نیمچه لبخند مزخرفی بزند و بگوید:
- این یه دفعه رو بیخیال ما شو!
ابرویی بالا می‌اندازد:
- باشه شما ام بیخیال اون دویست میلیون شو!
مثل خودش بیخیال ابرو بالا می‌اندازد:
- میرم سراغ همون مرده!
خشم دوباره در چهره‌اش نقش می‌بندد:
- هی زرت و زرت نگو میرم پیش اون مرده! اون مرده سگ کیه! میتونم یه کاری کنم هیچکی جرات نکنه بهت کار بده بچه! واسه من ادا در نیار!
زبانش را روی لب خشکش می‌کشد و لب باز می‌کند تا حرف بزند اما انگشت اشاره مرد روی لب‌هایش مهر سکوتی برای این اعتراض می‌شود:
- هیش، دیگه چیزی نشنوم. حرفی نمونده. بپوشش.
به ماکسی مشکی خیره می‌شود.
نگاهش را بین لباس و چشمان پر از شیطنت مرد رد و بدل می‌کند.
باز مجبور است به این مرد ناشناس که حتی اسمش را هم نمی‌داند اعتماد کند!
لباس را به دست می‌گیرد و با تردید و خیلی ارام می‌گوید:
- برو بیرون!
با خوشحالی سرش را بالا و پایین می‌کند.
باز هم او پیروز شد و دخترک نتوانست اعتراض کند.
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    اسم مردنمیدونه آمدخونه اش بعداسم عشقش میدونه امیدوارم طرزبیان نوشتاری خوب کنید

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.