مافیا باز ها

به قلم نازی ناز

عاشقانه

ندارد.


12
359 تعداد بازدید
1 تعداد نظر

تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

.باشنیدن صدای زنگ مدرسه کتاب هام سریع جمع کردم کیفم انداختم رو دوشم و با یه خسته نباشید به معلم از کلاس خارج شدم که همون لحظه مهدیس و دیدم که به سمتم میاد
_ سلام چطوری طهور میای باهم بریم؟!
_ سلام آره بریم. شونه به شونه هم از مدرسه بیرون رفتیم _ طهور یه چیزی بگم قبول میکنی؟ _ بگو ببینم
_ خودت میدونی که میرم کافه با بچه ها مافیا بازی می کنم
بیخیال گفتم _ خوب میدونم _ میشه امشب توام بیای میدونم که خیلی دوست داری بازی کنی..
_ خودت میدونی که اخلاق خانواده منو مخصوصا داداشم کلا مخالف این مهمونیا هستن_ خوب بهشون بگو میای خونه ما چند بار اومدی. لبخند خوشحالی زدم اگه بتونم برم خیلی عالیه_ باشه خبرش بهت میدم خوشحال خندید و بغلم کرد_ مرسی عشقم راستی مامانت رفته بازار_ آره مهدیس یه لباس آورده خیلی خوشگله بیا بریم ببین من برداشتم یکی هم تو بردار
باشه ای گفت و دستم گرفت رفتیم سمت بوتیک مامانم که طبقه بالاش میشه خونه خودمون مهدیس هم همسایمون بود
درو باز کردم
سرش شلوغ بود مثل همیشه رفتم سمتش بغلش کردم _ سلام مامانی
منو از خودش جدا کرد_ سلام دخترم خسته نباشی برو بشین بزار مشتری هارو راه بندازم مهدیس هم سلام به مامان داد
رفتم سمت یه لباس سه تیکه که تیشرت سفیدو که یه عکس دختر خفن روش داشت با یه ش.و.ر.تک یه شلوار که ست لباسش بود بردمش مهدیس صدا کردم _ چطوره؟ _ ای جونم آره میخوام برداشت و رفتیم رو صندلی نشستیم مشتری که رفت مامان هم نشست پشت میز مهدیس رفت کنارش_ خاله من اینو برداشتم مامانم میادحساب میکنه _ قابل نداره دخترم مهمون من باش _ دستت درد نکنه فقط خاله میزاری طهورا بیاد خونمون نزدیک امتحان ترم اول با هم درس بخونیم مامان یه نگاهی به من کرد که داشتم مثل گربه شرک بهشون نگاه میکردم _ باشه فقط درس بخونین شیطونی نکنین مهدیس فوری لپ مامان بوسید _ چشم خاله
هم خوشحال شدم هم استرس گرفتم بامهدیس خدافظی کردم و رفتم خونه...

بوی قورمه سبزی تو خونه پیچید.... گشنم شد به سمت غذا هجوم بردم برای خودم کشیدم سفره پهن کردم حسابی از خجالت شکمم در اومدم انقد خوردم دیگه نتونستم تکون بخورم دراز کشیدم کنترل تلوزیون برداشتم و کانال عوض کردم چیزی پیدا نکردم رفتم تو اتاقم گوشیمو رو آلارم گذاشتم که ۲ ساعت بخوابم سرم رو بالشت گذاشتم خوابم برد ......
با سرو صدا تو اتاق چشام کم کم باز شد با دیدن آرشا تو اتاق که داشت لباساش عوض میکرد بلند شدم _ سلام داداش داری میری؟؟!! _ آره شیفت شب کارم
ارشا تک داداشم بود و کارمند شرکت نفت بود_ باشه بروخدافظ سوئیچ ماشینش برداشت و دست تکون داد رفت به محض رفتنش پا شدم آماده شدم یه شلوار جین سورمه ای مام استایل برداشتم با یه کت جین سورمه ای که تا بالای زانوم بود طرح پاره پوره رو جیبش داشت و یه شال قرمز موهای خرماییم فرق باز کردم یه رژ قرمز زدم یه خط چشم نازک بلند کشیدم کتونی های سفیدم پام کردم زدم بیرون از در خونه بیرون اومدم یه تک به مهدیس زدم که سریع گوشی برداشت _ الوومهدیس _ طهورا بیا جلو در خونه ما_ ای مرده شورت ببرن اومدم قطع کردم.
با سرعت رفتم سمت خونه مهدیس که دیدم سوار ماشین ۲۰۷ شده یه پسر هم راننده فکر کردم تاکسی گرفته سریع پشت سوار شدم _ بریم فقط کرایه پای خودتا مهدیس چشماش چهار تا شد.بعد پقی زد زیر خنده با تعجب گفتم_ هااا چتهه _ طهورا جان نوید پسرخاله بنده و پسره برگشت و تازه صورتش دیدم که اونم اثر خنده رو صورتش بود یه پسر بور با موهای کم پشت چشمای سبز درشت صورت تپل معمولی داشت با ریشی که گذاشته بود سنش بالاتر نشون میداد _ سلام طهورا خانم خوبی خوشبختم از آشناییتون خجالت زده سرم پایین انداختم _ سلام ممنون منم خوشبختم آقا نوید
نوید برگشت و من با چشمای ریز شده از حرص نگاهم دوختم به مهدیس که نیشش تا بناگوش باز بود تا رسیدن مهدیس و نوید فقط با هم حرف زدن بعضی وقتا راجب بازی از من سوال میکردن که راحت جواب میدادم چون جزوی از علاقم بود این بازی تمام نقش هارو بلد بودم بعد گذشت ۱ ساعت و نیم رسیدیم از ماشین پیاده شدم یه جای خاکی که کنارش پر از درخت بود خونه هایی که اون اطراف بود انگشت شمار بود شاید به ۵ تا میرسید به روبه روم نگاه کردم چراغ زرد رنگی که نوشته بود
(کافه پویان)....
و یه کلاه رو اسمش بود ویلایی بود بزرگ مهدیس جلو در کافه وایستاد_ همینطور میخوای نگاه کنی بیا داخل نشونت بدم
با گیجی به اطراف نگاه کردم با مهدیس وارد شدم نوید هم پشت سر من وارد کافه شد یه راه رو که کلا چراغ قرمز بود رو دیوارش عکس های مافیایی یه در دیگه باز می شد وارد که شدم فکم چسبید به زمین ....
اینجا دیگه کجاست از سقف کافه توپک های بزرگ و کوچک آویزون بود که داخلش چراغ های نارنجی بود فضای کافه کم نور بود دیوار های از طرح چوب که فوق العاده بود یه طرف کافه فقط انواع سلف بود نوشیدنی ها کلا هر چی که اسمشون بلد نبودم رو به روی سلف میز های گردی بود که دورش صندلی چیده شده بود و تعداد زیادی دختر و پسر نشسته بودن
نوید رفت پشت ویترین نوشیدنی ها که یه پسری ایستاده بود از همه چی بیشتر سیبیل هاش نظرم جلب کرد یاد سیبیل بهنام بانی افتادم فیس مردونه جذابی داشت موهای بلند و حالت دارش خیره کننده بود با نوید دست دادن احوال پرسی کردن به منو مهدیس هم سلام کرد ماهم فقط سرمون مثل خنگا تکون دادیم مهدیس دستم گرفت رفتیم روی یکی از صندلی ها نشستیم همه گرم صحبت بودن یه دختری و خوشگلی از یه در اومد تو دسشویی بودد؟؟؟
بعد رفت کنار همون پسره
مهدیس گوشش و نزدیک گوشم اورد_ اون دختره مانیا نامزد پویانه یه نگاه عاقل اندر سهیفی بهش انداختم_ پویان کیه؟؟!
_ خلی همون دیگه پیش نوید و با انگشتش به روبه رو اشاره زد
اهااااافهمیدم اون پسر سبیبلولبام غنچه کردم _ وای نازی چقدر بهم میان _ اوهوم کوفتش بشه _ حسود... بازی کی شروع میشه ؟!
_ منتظر یکی از دوستای نوید بیاد بعد شروع کنیم باشه ای گفتم و به بقیه نگاه کردم _ بهم میگی اینا کین مهدیس _ صبر کن موقعه بازی خودشون معرفی میکنن
_ درد خوب میمیری خودت بگی
تو همون لحظه در باز شد که صدای سلام همه بلند شد...
نگاهم دوختم به پسری که تازه وارد شده یه پسر قدبلند با هیکل ورزشکاری درشت موهای مشکی فرفری داشت صورت استخوانی جذاب جلوتر که اومد دیدم که پاش تو گچه و لنگ میزنه نوید باهاش دست داد و کمکش کرد که رو یکی از صندلی های نزدیک ما بشینه پسره یه لبخند خوشگلی رو لباش بود که خندیدنی یه چال لپ قشنگ داشت محو نگا کردنش بودم که صدای پویان مارو از افکارمون در آورد _ به به داداش گلم احسان جان خیلی خوش اومدی به کلبه فقیرانه ما
اسم این نره خر احسانه بهش میخوره باک باشه یا بوروس خندم گرفت
احسان نگاهی به تک تک جمع انداخت _ چاکریم داداش شرمنده معلومه خیلی منتظر موندید پویان همونطور که داشت یه صندلی چرم و قشنگ تر از بقیه صندلی هارو تو دید بقیه میزاشت گفت
_ عزیزی احسان جان تا تو نباشی که ما شروع نمی کنیم بعد بلند تر گفت خوب دوستان گل آماده هستین شروع کنیم ؟
جمع حاضر تایید کردن
با استرس نگاهی به مهدیس انداختم مهدیسم دست سردم تو دستش گرفت با لبخندش اطمینان بهم داد نامزد پویان مانیا ماسک هایی بین بچه ها پخش کرد که مثل قاب صورت بود و یه کاردستی از دست که علامت لایک و نشون میداد پویان روی صندلیش نشست _ خوب دوستان سلام خدمت تک تک شما عزیزان به کافه پویان خوش اومدید اینجا بازی مافیا شروع میشه محور بازی رو فکت و استدلال پیش میبره ما بیشتر نیومدیم اینجا بازی کنیم اومدیم دور هم خوش باشیم پس لطفا بهم احترام بزارید تا بازی لذت بخش تر بشه شب اول شات و اجماع نداریم کارآگاه بازی تک تارگت نمیزنه قسم تو بازی نداریم موافق و نا موافقتون میتونید با لایک و دیسک لایک تو دستتون نشون بدین چالش ارث پدرتون نیست ولی لطفا بچرخونید خوب فکر نکنم دیگه چیزی مونده باشه به امید یه بازی خوب شروع میکنیم
کارت های تو دستش و بین بقیه پخش کرد سعی کردم تو صورتشون نگاه کنم که بعد دیدن کارتشون چه عکس العملی نشون میدن ولی بیشتر باید فکت بیارم( فکت یعنی دلیل )پویان به من رسید و آخرین کارت و داد خیلی سرد به کارتم نگاه کردم کارآگاه احساس کردم چشام برق خاص قدرت به خودش گرفت مستقیم به پویان میزبان نگاه کردم تا چشم تو چشم کسی نشم نشست و با یه بشکن گفت _ شروع مکالمه امروز روز معارفه است و شما خودتون معرفی میکنین ولی تارگت هم میتونید بزنید هر صحبتی یا علامتی ببینم خروجش میزنم هر کدوم میتونید ۱ دقیقه صحبت کنید شروع:_ ۱ سلام دوستان علی بازی شماره یک بازی هستم امیدوارم یه بازی خیلی خوبی داشته باشیم تارگت میزنم به شماره ۲ ۴ ۷ بازی چالش میدم به شماره ۱۰ _ خوب ممنون از چالش شماره ۱ ببین شما با تردید تارگت زدی بنده همه تارگت های شمارو کاور میکنم شمارو گردن میگیرم نشست من شماره ۲ بودم بلند شدم نگاهی به جمع انداختم آروم سلام دادم به مهدیس نگاه کردم که دندوناش بهم فشار داده بود داشت وحشی نگاهم میکرد خودم جمع و جور کردم با صدای رسا شروع کردم_ ۲ به نام خدای بخشنده سلام دوستان طهورا بازی هستم امیدوارم یه بازی خوبی داشته باشیم نگاهم دوختم به پسر شماره ۱۰ شماره ۱۰ شما ۱ و گردن گرفتین به نظرتون زود نبود برای چالش پس شما عجله دارید برای بیرون انداختن شهر لایک احسان و مهدیس و نوید بالا اومد یکم هول شدم ب.ن..ده ش..مارو گردن میگیرم فردا اگه اجماعی باشه رای من رو شما میشینه _ ۳ سلام دوستان پرستو بازی هستم قطعا یه بازی خوبی داریم ببین شماره ۲ بازی تو پا شدی مدافع شماره ۱ شدی درسته و به ۱۰ بازی زدی با اینکه ایشون به شما شکلات داد ولی تو شکلاتش توف کردی بیرون من فقط به ۲ میزنم و اجماع میخوام _ ۴ سلام دوستان مهدیس بازی هستم ببین شماره ۳ بازی شما به ۲ میزنی درست اما اینجا یار فروشی داریم درسته من میگم هم ۲ مدافع شد هم شما که از ساید ۱ و ۱۰ بازی خبر داری که به اونا نزدی من اینجا هم ۲ و هم ۳ باکس میکنم و به هردو میزنم لایک بردم بالا لایک شماره ۱۰ هم اومد بالا _ ۵سلام دوستان شهاب بازیتون هستم خدای مافیا بنده برآیندی ندارم تو این بازی فعلا فقط تارگت میزنم به ۴ و ۶ و ۱ بازی چالش هم میدم به ۱۰_ مرسی از چالش شهر من اینجا فقط میشه شماره ۴ بازی ۴ بازی با من بازی کن اول ۳ بره بعد ۲ بازی بره به همون فکتی خوشگلی که اوردی _ ۶ سلام دوستان گل احسان بازیتونم ببین فکر نمی کنید شماره ۲ بازی داره ایزی تارگت میشه هر کی پا
میشه به ۲ میزنه یعنی یه یار تو این شهر نداره ۱۰ بازی چطور شد ۴ بازی برات شهر شد ۴ که پا شده به ۲ و ۳ بازی باکس کرده با اینکه اینا هردو دارن همو تیکه پاره میکنن من ۱۰ و ۴ رو با هم میزنم داداشم نوید شماره ۸ هم کاور بنده یعنی هر کی به ۸ بزنه باید اول به من بزنه _ ۷ سلام دوستان افشین بازی هستم اینجا چرا کسی به ۵ بازی نمیزنه که هیچ برآیندی نداره به جفت شماره های خودش میزنه ۸ بازی نوید داداشمم تارگت همیشگی منه دستش کشید رو گردنش گفت نوید جات اینجاست _ ۸ شکست فرصتی برای شروع دوباره و هوشمندانه تر است به نام خدای زیبایی ها سلام دوستان نوید بازی هستم ببین همه کسانی که بهم تارگت زدن و کاور میکنم شماره اول از شماره ۷ شهر منی به داداشم شماره ۱۰ بازی هم تعامل میکنم یه روز باهاش بازی میکنم ۳ بره یه روز با من تعامل میکنی ۶ بره حله؟ شماره ۱۰ لایک نشون داد_ ۹ سلام دوستان امیر فاینال بازی هستم نوید داداش تو کسایی که بهت تارگت زدن و کاور میکنی میخوای رای بخری ببین اگه تو شهر باشی هر کی بهت تارگت میزنه تیکه پارش میکنی من تارگتم فقط شماره ۸ بازی _ ۱۰ سلام دوستان عمو حسن بازی هستم من تارگتام چالش گرفتم گفتم فردا ۳ بازی خروج پیدا میکنه هر کی بیاد پشت دستم ۳ بره شهر بود فرداش خودم میرم تمامم......
_ خوب دوستان شب میشه و شهر خواب میره
همه ماسک رو صورتمون گذاشتیم صدای پویان بود که فقط به گوش می رسید _ مافیا ها بیدار شن .مافیاها بخوابن .کارآگاه بازی بیدار بشه آروم ماسک آوردم پایین پویان لبخندی بهم بلند گفت کارآگاه استعلام چه کسی و میگیری؟ با دستم شماره ۱۰ نشون دادم سرش به علامت نه تکون داد بدجور پوکر شدم پویان گفت کارآگاه بخوابه. روز میشه و شهر بیدار ماسک و از صورتم برداشتم به دورم نگاه کردم که پویان گفت _ خوب ادامه گفتگو
_ ۱ علی..خوب دوستان اگه شهر میخواست ببره امروز رای میزاره رو ۱۰ بازی که تک تارگت میزنه به شماره ۳ درسته اگه شما پا شین یه دلیل قانع کننده بیاری من پشت دستت به ۳ رای میدم اگه نه رای من رو خودته _ ۲ طهورا..ببین برعکس شما شماره ۱ بازی شهروند باید تعامل پذیر باشه من امروز با شماره ۱۰ بازی میکنم ۳ بره وقتی که ۳ بره هم ساید ۱ در میاد هم شماره ۱۰ _ ۳ پرستو.. جالبه همه میخوان من برم بیرون معلومه شهر میخواست مافیا کیلین شیت ببره من میرم بیرون اما با رد خون من بازی میکنید حرف دیگه ای ندارم لایک همه تقریبا اومد بالا به غیر از ۱ کمی مشکوکی کننده بود
_ ۴ مهدیس ...خوب راستش امروز میخوام از ۲ دنده عقب بگیرم رو ۳ بازی بمونم که پا شده هیچ حرفی نداره با ۱۰ بازی میکنم ۳ بره _ ۵ شهاب.. آره همه میخوان با ۱۰ بازی کنن خیلی جالبه یار های ۳ هم دارن میفروشنش من با ۱۰ بازی نمیکنم رای میزارم رو خود ۱۰ حالا کره گیر هاش بیان وسط
احسان که میخواست پاشه با سختی پاشد دلم به حالش سوخت مظلوم نگاهش کردم که نگاه اونم رو من افتاد چند لحظه عمیق نگاهم کرد نگاهم ازش گرفتم به بقیه نگاه کردم که ساکت نگاهشون رو منو احسان میچرخید خندم گرفته بود چیییی لبام فشار دادم تا نخندم احسان هم شروع به حرف زدن کرد _ ۶ احسان..دوستان واقعا نمیدونم چجوری بگم پام کمی اذیت میکنه برآیندی ندارم با شهر هرجا رای بزاره
منم رای میزارم پویان نگاه اطمینانی بهش داد گفت بشینه _ ۷ افشین ..نوید شماره ۸ بازی هر چی میره جلو شکم بهت بیشتر میشه خیلی شل بازی میکنی تعامل کردن کار نوید نیست من هم رای رو ۸ میزارم هم ۳ این ۵ هم دارم که به ۱۰ گردن گیر میزنه _ ۸ نوید...شماره ۷ روز دوم به جز نوید تارگت دیگه ای نداری نمیشه داداش ندارد بازیه من میگم اجماع امروز رو ۷ اصلا منم با ۸ بیارید بالا ۳ خیلی تارگت خورد شهر میشه _ ۹ امیر فاینال... آقا یه سوال کی گفته ۳ داره تارگت میخوره دو نفر پا شدن دفاع کردن اجماع هم زدن شماره ۵ و ۸ بازی بعد ۳ اینارو یادتون نره بعد ۳ اینا هم داشته باشین
_ ۱۰ عموحسن... رای کسی امروز رو ۳ بازی نبینم فردا رنده اش میکنم همه رای میشینه رو ۳ بازی تمامممم صدای زنگ خورد{رای گیری }
همه رای نشست رو ۳ بازی از بازی رفت بیرون
ماسک گذاشتیم دوباره فردا شد پویان گفت _ امروز بازی با دو نفر خدافظی میکنیم شماره ۵ و ۱ بازی با تعجب همه بهم نگاه میکردیم ۵ رفت و ۱ هم رفت پویان دوباره گفت _ اعلام وضیت ۲ تا مافیا و ۱ شهروند همه لایکشون اومد بالا خوشحال شدن لبخندی زدم از خوشحالی به مهدیس نگاه کردم که در این بین نگاهم به احسان افتاد که هنوزم نگاهش روم زوم بود تو دلم این اهنگ خوندم ...
《 مثلا روم زوم کنی بوم بوم کنه قلبم دوباره خندیدم نگاهم ازش گرفتم چرا داره اینطوری نگا میکنه یدفعه به خودم اومدم دیدم همه دارن بهم نگا میکنن
چخبرههههههه.....
پویان گفت _ طهورا خانم منتظر شماییم حالا فهمیدم ۱ رفته بیرون نوبت منه با یه دستم محکم خوابوندم تو سرم سریع بلند شدم که چند نفر ریز ریز خندیدن _ ۲ خوب خداروشکر ۲ تا مافیا رفت بیرون فک کنم شماره ۱ مافیا بود که تک تیر زدش حالا ساید ۱۰ در اومد که شهر میخونه میمونه شماره ۸بازی که دیروز اجماع هم زد لایک دو سه نفری اومد بالا نشستم _ ۴ منم با۲ موافتم فقط نمیدونم مافیا چرا ۵ تبر شات کرد خوب ۱ نفر مونده اونم شل کنه بازی تمومه _ ۶ احسان...منم با ۲ موافقم نوید داداشم با اینکه کاور کردم الان میخوام بر دارم اصلا این بازی شهری نوید شماره ۸ نیست
_ ۷ افشین ...هووممم به حرف من رسیدین نوید ۸ همون اول که حرف زد من گفتم مافه بدین ۸ بره بازی تموم شه
_ ۸ نوید... با صدای که خنده توش موج میزد گفت آقا مهمون داریم بزارید امروز بمونم فردا بدین بیرون آبرومون نبرین همه خندیدن _ ۹ امیر فاینال .... من ترن خودم رد میکنه برسه به رای گیری
_ ۱۰ عمو حسن...دوستان می بینید آدم با تعامل به کسانی که اعتماد داره میتونه ببره مافیا زندگیش رو بشناسه امیدوارم تو زندگیتون هم تعامل پذیر باشین رای گیری شروع شد به ۸ رای دادیم رفت بیرون پویان اعلام کرد که شهر برنده است..


همه پخش شدن یه ور و یه سری خوراکی می خوردن داشتن حرف میزدن گوشه نشسته بودم که دیدم مهدیس داره با تلفن حرف میزنه رفتم پیشش بعد گفتن باشه باشه قطع کرد
_ کی بود مهدیس ؟؟
_ مامانم بود بهش گفتم پیش منی میگه مامانت زنگ زده طهورا کجاست اونم گفت خوابشون برده فردا میان . با استرس نگاهش کردم گفتم
_ چرا گفتیییی من الان کجا بمونم ؟؟
_ نابغه ساعت و دیدی ۱۱ میریم خونه ما میخوابیم فردا صب پا میشی میری اوکی؟اداشو در اوردم _ اوگگیی اوکی کوفت
دستم گرفت و کشیدو گفت
_ خشم اژدها حالا بیا بریم یکم با بچه ها آشنا شو
منو برد سمت میزی بزرگی که همه نشسته بودن نوید گفت_ افرین آبجی طهورا بازیت واقعا عالی بود
لبخندی زدم برای اینکه جمع و خودمونی کنم گفتم _ ن بابا من زیاد خوب نبودم شما خیلی شو بودین احسان زد زیر خنده
نوید با قیافه یه بچه خطاکار و اما طلبکار نگام کرد _ عه اینجوریاست باشه بچه پرو
خندیدم رو یکی از صندلی ها نشستم احسان با لهجه لری که داشت بهم گفت _ حالا معرفی کنید بچه ها بشناسن
پوزخندی نثارش کردم تو بشناسی یا بچه ها نگاه مهدیس کردم که گرفت سریع گفت
_ دوستم من طهورا هم سن همیم ۱۷ سالمونه همسایه ما هست
عمو حسن که معلوم بود سنش از بقیه بیشتره اینو از موهای یکدست کچلش و ته ریش سفید سیاهش فهمیدم گفت _ به به چه دختر گلی طهوار جان خیلی خوشحال شدیم کنار ما هستی لبخندی محبتی بهش زدم _ لطف داری عمو حسن گفت _ عزیزی دخترم فقط از ته لهجه ای که داری حسم میگه ترکی اره؟ لبخند دندون نمایی زدم _ بله ترکم
شنسل مرغ شو سس قرمز زد گفت _ چوخ گوزل گیزیم ( خیلی هم زیبا دخترم) بعد دو لپی شنسل خورد احسان همونطور که نگاهش رو من بود با ته خنده گفت _ میشه این ترک ها حرف بزنن کلمه چوخ تو جملشون نباشه
چشمام ریز کردم گفتم_ چوخ به معنی خیلی زیاد هست ما با خیلی قانعم ن به کم احسان نگاهی به بقیه انداخت بلند گفت _ اووووووهوووککک
نگاهم ازش گرفتم پسره بیشور بلند شدم به مهدیس گفتم که میرم سلف پویان دیدم سلامی کردم گفتم _ آقا پویان لطفا اسنک بدین _ ای به چشم مهمون منی
به داخل نگاه کردم و گفتم _ ن ممنون تا الان هم زحمت دادیم
اسنک جلوم گذاشت _ چه زحمتی رحمتی شما نوش جونتون بوش حسابی دیوونم کرد برداشتمش و تشکر کردم داشتم میرفتم که از پشت خوردم به یکی برگشتم دیدم احسان با یه لبخند ژکوندی نگاهم کرد قدش چقدر بلند بود تقریبا روم خم شده بود تا منو ببینه داشت نگاهم میکرد همونطور گفت _ آقا پویان چند تا اسنک ما هم مهمون کن صدای پویان از دور اومد _ رو چشم برارررووممم
دستش جلو روم تکون داد _ خوبی خانم ترک چپ چپ نگاهش کردم یه تیکه از اسنکم گذاشتم دهنم تکیه دادم به در سلف گفتم _ خوبم آقای رول چیز نه لر از هول کردنم تک خنده ای کرد لعنتی
صاف وایستادم میخواستم برم که دستش و مانع جلوم گرفتم با اخم نگاهش کردم که صورتش اورد کنار گوشم _ میدونی دلم میخواد یه دختر ترک اجماعش بگیرم یا دفعه بعد که اومدی مافیا بشم و شات بزنمت
هه هه هه جالب شد ... چشمام خمار کردم به سقف نگا کردم تو چشماش زل زدم _ ببخشید شب بود سیبیلاتو ندیدم
پوزخندی زد و دستش به ته ریشش کشید _ واقعا نمیبینی پس یه وقت برای معاینه چشمات بگیر لبام حرصی بهم فشار دادم که نگاهش به لبام افتاد خواستم حرفی بزنم که صدای پویان هردومون از جا پروند
_ داش احسانم آمادست احسان سریع از من جدا شد سینی اسنک و گرفت با پای چلاقش که انگار لی لی میرفت رفت و نشست پیش بقیه دوستان همونطور داشتم به جای خالیش نگاه میکردم از خودم بدم اومد چرا اصلا باهاش حرف زدم دختر تو نمیتونی یکم سنگین و رنگین بشینی امشب تموم بشه لپام باد کردم فوتش کردم رفتم کنار مهدیس نشستم
با مشت زدم رو بازوش که صدای اخش رفت بالا همه ساکت شدن بهمون نگاه کردن مهدیس چیپسی که تو دهنش بود سرفه کرد بلند بهم گفت _ چتتههه نگاهش به دورمون که افتاد سریع گفت_ جانم عزیزم خودم مظلوم کردم گفتم _ پس کی میریم مهدیس هم سریع پا شد _ خوب نوید داداش بریم
نوید سوئیچ داد به مهدیس گفت_ شما برین بشینید منم الان میام باشه ای گفتیم از بقیه خدافظی کردیم رفتیم سمت ماشین من عقب نشستم مهدیس جلو پوفیییی کردم که یه دفعه با صدای باند ماشین دومتر پریدم هوا مهدیس صداش تا آخر داد بالا سرخوش دوتامون با اهنگ خوندیم───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
عشق تو؛ از دلم دست برنمیداره!
تو که نیستی از آسمونم؛ هر چی درده میباره…
بیا ببین آب و جارو کردم واست، خونه رو…
بیا یه بار دیگه تجربه کن، با من بودنو
به همین عشق قسم؛ دیگه برنمیدارم یه لحظه چشم ازت!
بیا که اومدنت؛ خیلی قشنگه…
بیا دور گردنت؛ بندازم یه چشم نظر…
خوشگلم بیا چیدم شعمارو؛ واسه تو آماده میشم من همه شبارو!
بیا گلایی که واست خریدمو ببین؛ همشون واسه تو بردارو…
لباسی که دوست داری؛ تن کردم
کاشکی اسممو؛ هی صدا کنی برگردم
دوباره ببینم اون چشماتو…
ببین توی خیالمم واست ضعف کردم!
خوشگلم بیا چیدم شعمارو؛ واسه تو آماده میشم من همه شبارو!
بیا گلایی که واست خریدمو ببین؛ همشون واسه تو بردارو…
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
مجید رضوی چشم نظر
صدای سیستمی ماشین روحمو شاد میکرد همینطور میخوندیم که دیدیم یکی تند تند داره میزنه به شیشه جیغی کشیدم که مهدیس هم سریع اهنگ قطع کرد نگاه کردم دیدم نوید اماااا احسان چیکار میکرداینجا درو باز کردیم که نوید گفت _ مهدیس خدا خفت نکنه چیکار داری میکنی گوشتون سالمه الان مهدیس با لبخند گفت _ هی بدک نیست صدای ویز ویزیت می شنویم بعد زد زیر خنده
دختره شل مغز فقط میخنده
نوید رو به احسان که یه لنگه پا وایستاده بود گفت _ داداش احسان میتونی بشینی یا بیام کمک احسان درحالی که سعی می کرد کنارم بشینه گفت_ قربونت داداش کمک خواستم طهورا خانم هست
همین که نشست چنان نگاهش کردم که گورخید چسبید به در ماشین و رو به نوید که داشت ماشین و روشن میکرد گفت_ سالم برسیم خونه صلوات نوید از آینه نگاهی به منو نگاهی به احسان کرد و راه افتاد از اونجا که کمی راحت شده بودم با این جمع پنجره رو دادم پایین همراه با همون آهنگی که میخوند طبق عادت دستم بردم بیرون به آسمون تاریک پر ستاره نگا کردم لبخند زدم چشمام بستم خیلی حس آرامش بخشی بهم دست می داد برگشتم ریز نگاه احسان کنم که دیدم اونم مثل من همین کار رو کرده انگار
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آوین.ح

    ۱۷ ساله 00

    موفق باشیییی خیلی خفنه ب رمان منم سر بزنید

    ۱ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.