رمان لعیای عشق به قلم فروزنده عدالت
دختری ک بخاطر شرایط خانوادگیش پرستاری یک جوان ب کما رفته رو عهده میگیره .اما...پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۳ دقیقه
-نمی دونم تو رشته ات ریاضی فیزیکه یا معارف اسلامی . اومد تو رخت خوابش خوابید .
-دلیل نمیشه که من ریاضی فیزیک می خونم و قران را بلد نباشم اینها بهم مربوطند .هم ریاضی ه قران همه علوم خدا دادی هستند .
به نظرت مهریه ات کم نیست ؟
-نه اصل تفاهمه . مهریه به چه درد می خوره . اگر مرد خوب باشه با مهر کم زندگی خوشی می سازه . اگر مهر زیاد باشه ولی مرد بد جنس باشه همه را می بخشی و فرار...
-خدایی لیلا . تو بیشتر از من می فهمی ها نمی دونستم .
-چون همش سرت تو درس و کتابه . نه دورو برت را می بینی و نه به کسی کار داری؟. این را گفت و خوابید .
شاید لیلا درست می گفت ولی من دنبال این بود که خانواده رو از فقر نجات بدم . بعد به فکر دورو برم باشم .
یک هفته بعد لیلا و سینا عقد مختصری کردند بعد از عقد دنبال لیلا گشتم که مادرم گفت :نگرد لیلا نیامد . خانواده شوهرش بردندش . خونه خودشون به ما هم تعارف کردند ولی ما قبول نکردیم .
دلم می خواست برای لیلا مراسم بگیرم ولی با کدام پول نمیشد از کسی گرفت . روزها پشت سر هم مثل باد می گذشت . سینا پسر خوب و کمی هم خجالتی بود . بیشتر لیلا را با خودش به خانه شان می برد . البته مادرم با این کارش موافق بود چون کمتر به خرج می افتاد . سینا از وضع زندگیمون خبر داشت . کارهای خانه بیشتر شده بود . مادرم اصرار داشت که برای گرفتن جهیزیه باید بیشتر سبزی پاک کرد . ولی پول جهیزیه با این کارها جور نمیشد . لیلا که اهل درس نبود انگار با شوهر کردنش هم درس و کتاب را ب*و*سیده و گذاشت کنار
امتحانات اخر سال را با نمرات عالی تمام کردم . باید کنکور می دادم البته با اضطراب و نگرانی برگزار کردم . هر روز که می گذشت پدر را غمگین تر می دیدم . هر شب شانه هایش خمیده تر می شد . می دانستم به فکر جهیزیه لیلا و به قول خودش برگزاری ابرویش بود . مادر هم فقط توانسته بود چند تکه از جهیزیه لیلا رو تهیه کند . همه در خانه می دانستند که با این وضع هر گز بعد از پنجاه سال هم نمیشه جهیزیه را فراهم کرد .
بدون اینکه به کسی بگویم به دنبال کار گشتم . تازه وقتی به برای مصاحبه رفتم همه فهمیدند البته مخالف بودند ولی من باید کار پیدا می کردم . مادرم سکوت کرده بود . ولی پدرم می گفت که کاری پیدا نمی کنم . یک روز برای مصاحبه به دفتر ساختمانی رفتم تا ببینم می تونم منشی خوبی باشم یا نه ؟ وقتی نوبتم شد به اتاق رفتم . سه مرد را دیدم که تقریبا در یک رده سنی بودند از سی تا چهل ساله دور میزی نشسته بودند . برای انها حقیقت رو گفتم که می خوام کار پیدا کنم تا جهیزیه خواهرم را درست کنم . انها هم بعد از گرفتن شماره تلفنم ازم خداحافظی کردند . از اتاق بیرون امدم . قرار شد که اگر موافقت کردند به من زنگ بزنند .
از ساختمان بیرون امدم . می خواستم راهی خانه بشم که یک نفر صدام کرد :خانم امین .
برگشتم یکی از مردها که پشت میز نشسته بود صدام کرده بود .
گفتم :بله بفرمایید
به من رسید و گفت :چقدر با سرعت راه می روید خیلی تلاش کردم زودتر به شما برسم
-بابت چه کاری ؟ خودتون که فرمودید در صورت قبول شدن تماس می گیرید .
-کار دیگری باهاتون داشتم. با تعجب نگاهش کردم ادامه داد :منصوریان هستم . یکی از سهامداران شرکت .تعجب نکنید کاری که من دارم مربوط به کار منشی گیری نیست .
-پس چی ؟
-میدونید چون شما مدرک بالا ندارید و مسلط به کامپیوتر نیستید . بعید می دونم شریکانم شما را برای این کار در نظر بگیرند
ناامیدانه به او نگاه کردم . گفت :برای همین خدمتتون رسیدم که بگم در صورت تمایل شما من یک کار دیگر برای شما در نظر دارم
-چه جور کاری؟
-مگه نگفتید به پولش نیاز دارید ؟
-بله نیاز دارم ولی نه هر کاری و هر پولی
-لطفاً خیال بد نکنید اجازه بدهید براتون توضیح بدم
بعد برام خلاصه گفت که پسر عمویی داره که معلوم نیست بر اثر چه علتی که هنوز پزشکان هم نفهمیدند چندین ماهه در حالت بیهوشی یا به اصطلاح کما به سر می بره این چند ماه را در بیمارستان در بخش مراقبت های ویژه بوده ولی خانواده عموش که خیلی نگران بودند تصمیم گرفتن پسرشان را به خانه ببرند و تحت نظر خودشان باشه . و البته پزشکان متخصص ولی در خانه و همه دستگاهای ویژه پیگیری حیات او را هم خریدند و درخانه به او وصل کرده اند .
-یعنی یک اتاق خصوصی مراقبتهای ویژه در خانه درست کرده اند
-تقریبا همین که شما می گویید
-چه کمکی از من ساخته است ؟
-شما گفتید که دوره ای کمکهای اولیه دیده اید و همین طور تزریقات و پانسمان را در حد یک کمک بهیار دیده اید ؟
-بله
-خوب عموم دنبال یک پرستار تمام وقت برای پسرش می گرده و حقوقی که می پردازد خیلی بیشتر از حقوق است که ما که برای منشی در نظر گرفتیم
-شرایط کاریش چطوریه ؟
-یک اتاق40 متری که یک تخت و سه چهار تا دستگاه پزشکی داخلش گذاشته و چون قبلا برای خود پسر عموم بوده کامپیوتر و تلویزیون و وسایل یک خانه کوچیک را هم داره شما فقط وظیفتون چک کردن علائم حیاتی بیمار و گاهی بعضی تزریقات است چون وظیفه نظافت ان را یک پرستار مرد روزی دو سه بار انجام میدهد .
با تردید گفتم :می دونید اگه زن بود . تردیدی در قبول ش نمی کردم ولی گفتید یک مرده
-یک مرد تقریبا نیمه مرده
بعد از سکوت من گفت :می خواید بریم خودتون از نزدیک ببیند . نمیدونستم قبول کنم یا نه یک لحظه از ذهنم گذشته نکنه دروغ بگه . ولی از چهر هاش صداقت می بارید . خودم را به خدا سپردم و گفتم شما ادرس رو بدید من خودم میروم
-اگر افتخار بدهید با هم راهی بشویم من ماشین دارم
-نه ممنونم اجازه بدهید خودم برم
-باشه هر طور شما راحت ید
بعد آدرس و شماره تلفن را روی کاغذ نوشت . گفت :این آدرس و هر جا گیر کردید با من تماس بگیرید راهنماییتون کنم
قبول کردم و بعد از خداحافظی راه افتادم . که دوباره صدایم کرد و گفت :ببخشید خانم امین الان تشریف می برید ؟
-با اجازت ون .
-بفرمایید . پس من هم می روم انجا منتظرتون می مونم کمی رفت و دوباره گفت :ببخشید خانم امین با چه وسیله ای نقلیه ای می خواهید بیایید ؟
-داشتم آدرس را می خواندم تا ببینم خط مترو به انجا می خوره تا با مترو بیایم
-اگر این طور بخواهید بیایید شب می رسید . لطفاً قبول کنید و بعد از کمی مکث گفت :به من اطمینان کنید
-چشم هر طور شما بفرمایید
-پس از این طرف تشریف بیاورید . ماشین آنجاست
جلوتر رفت به سمت ماشین مدل بالای نقره ای شاسی بلند به قول لیلا از آنهایی که ادم عشق میکنه سوارش بشه . در عقب را باز کرد و گفت :بفرمایید می دونم جلو نمی نشینید
در حالی که سرم پایین بود سوار شدم و تشکر کردم .
منزل عموی ایشون اخر تهران یا به قولی اول تهران بود . جلوی خانه نگه داشت .
-اینه منزلشون ؟
-بله عیبی داره ؟
-نه اخه این قصره نه خانه
-چه فایده قصری که هیچ کس داخلش دلخوش نیست .کاش خانه ای کوچک بود ولی شادی و سرور بزرگش می کرد نه قصری که غم و غصه تاریکش کرده . به او جوابی ندادم .
ماشین را پارک کرد و اول خودش کنار در ایستاد و زنک را فشار داد و من با کمی فاصله ایستادم.
قدم به خانه گذاشتیم . که تا ان روز شبیه اش را حتی در فیلم ندیده بودم . حیاط بی شباهت به باغ نبود . استخر بزرگ . باغچه ای پر گل . چراغ های رنگارنگ که حتما در شب روشن می شدند . زمین فرشی که ما را به سمت خانه میبرد .
بعد از گذشتن از حیاط به بالکن خانه رسیدم که یک خانمی منتظر ما بود .
آقای منصوریان با او دست داد سلام و احوالپرسی کرد . بعد منو فقط به عنوان خانم امین معرفی کرد . من هم به او سلام کرد . او به گرمی جواب داد . با دقت نگاهش کردم . بلوز و دامنی طوسی رنگ به تن داشت که اندامش را که متناسب و موزون بود به طرز زیبایی قاب گرفته بود . موهای بلند خرمائی زیبایی داشت . جلوتر از ما راه افتاد . از راهرویی گذشتیم . منزل به طرز زیبایی مفروش و مبله شده بود . همه وسایل گران قیمت و شیک بودند . تلویزیون که چه عرض کنم سینمایی خانواده بزرگی در ضلع یکی از دیوارهای سالن که سرو ته اش معلوم نبود قرار داشت .
فلانیم
00خوب بود ولی چرا لعیا برگشت؟ خیلی مسخره بود در صورتی ک ازش میترسید! بعضی جاها خوب و بعضی جاها بد بود
۵ ماه پیشزینب
۳۶ ساله 00خیلی قشنگ و جذاب بود. فقط اشتباه املایی زیاد داشت،دست نویسنده اش درد نکنه بعد مدتها دوباره خوندمش و کِیف کردم
۵ ماه پیشی
00ایده ی موضوع رمان جالب بود ولی قلم نویسنده و روندش به شدت ضعیف بود میتونست خیلی بهتر باشه مخصوصا اخرش
۵ ماه پیشی
00ایده ی جالبی داشت اما قلمش ضعیف بود خیلی بهتر میشد اگه به روندش بیشتر پر و بال میداد و اخرش رو هم خیلی زود جمع کرد
۵ ماه پیشزها
00خوب بود ولی اخرش خیلی زود تموم شد ولی بازم خسته نباشید
۸ ماه پیشمهسا
00عالی بود
۱۱ ماه پیشمایکا
۱۰ ساله 00خیلی چرت بود
۱۲ ماه پیشرکسانا
۱۳ ساله 00عالی بود خیلی زیبا و خوش قلم بود فقط روبیک زیادی به لعیا گیر میداد در کل خیلی خوب بود خسته نباشین💗😁
۱ سال پیشفاطمه
۳۲ ساله 20رمان بسیار زیبایی هستش ممنون نویسنده جون ❤️❤️
۱ سال پیشسننع
۱۵ ساله 00جالب بود
۱ سال پیشm. d
20رمان خوبیه فقط زیادی کتابی نوشته شده(جوری که آدم ازش زده بشه).... شخصیت دختره هم یکم رو اعصاب کلا درس و کتاب میتونست بهتر باشه
۱ سال پیشدایناسور
۱۵ ساله 12واقعا مزخرفه وقتم و هدر دادم.
۱ سال پیشپری
10لحن نوشتاریش یه جوری بودخوشم نیومدولی داستانش خوب بود
۱ سال پیشفاطمه
۳۲ ساله 31ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟 واقعا رمان زیبایی بود.هر کسی سلیقه ای داره ربطی نداره توی رمان خوندن سابقه داشته باشی یا رمان اولی باشی من چندمین باره این رمان رو میخونم وهر با لذت بردم
۲ سال پیش
پری
۱۹ ساله 00یه رمان آبکی و چرت اصلا برای نوشتنش وقت نذاشته بودن وگرنه بهتر از آب در میومد وقتمو هدر دادم