دختری ک بخاطر شرایط خانوادگیش پرستاری یک جوان ب کما رفته رو عهده میگیره .اما...پایان خوش

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۳ دقیقه

مطالعه آنلاین لعیای عشق
نویسنده : فروزنده عدالت

ژانر : #عاشقانه ‎

طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو

خلاصه :

دختری ک بخاطر شرایط خانوادگیش پرستاری یک جوان ب کما رفته رو عهده میگیره .اما...پایان خوش

------------

داشتم فیزیک را حل می کردم که صدای مادر م بلند شد لعیا بیا کار داریم .

خواستم خودم را به نشنیدن بزنم که دوباره صدای مادرم بلند شد لعیا میای یا بیام ان دفتر و کتاب رو پرت کنم تو کوچه خودکار را به زمین انداختم دیگه فایده نداشت .

مادرم میدانست که حساسیت من در سهام و کتابها مه تا میخواست من رو مجبور به کاری بکند از انها مایه می گذاشت

دفتر را با ناراحتی بستم . تنها وسیله نجات از این زندگی سخت و فقط الود را درس خواندن و رسیدن به مدارج بالا ی عملی می دانستم و می خواستم سعی کنم در دانشگاه دولتی قبول بشم . با بدون هزینه اضافی به تحصیلاتم ادامه بدم .البته رفتن به دانشگاه دولتی هم هزینه داشت ولی خیلی کمتر .

صدای مادرم بند خیالم را پاره کرد . دویدم و گفتم :جانم مادر عزیزم . الهی قربونت برم . چیکار کنم

لیلا کنار مادر نشسته بود و سبزی پاک می کرد گفت :اگر این زبان رو نداشتی جات هیچ کجا نبود مثل من

مادرم گفت :کاری نداره تو هم یاد بگیر . لیلا صورتش را به عنوان بی اهمیتی به سمت دیگر گرفت . باید در سبزی پاک کردن کمک میکردم

نشستم و گفتم :چند کیلو است ؟

مادرم گفت :بیست کیلو برای زهرا خانم گرفتم . سه نفری پاک کنیم زودتر تمام میشه

لیلا با غرولند گفت :مادر کی این سبزی پاک کردن ها تمام میشه ؟

مادر گفت :هر وقت در امد پدرتان بیشتر بشه

لیلا گفت :پس هیچ وقت . خسته شدم . از بس سبزی پاک کردم به خدا دیگه همه چی را رنگ رنگ سبز می بینم . اسمان سبز . درختها سبز . زمین سبز . صورت ها سبز . از هر چی رنگ سبزه حالم بهم می خوره

داشتم به سوال فیزیک م فکر می کردم که سوال لیلا منو از فکر بیرون اورد .

لیلا گفت :خواست کجاست لعیا ؟

گفتم :چی گفتی ؟

-پرسیدم تو از رنگ سبز خوشت میاد یا نه ؟

-برام فرقی نمی کنه چی رنگی داشته باشه .

با چشم های گشاد شده گفت :چی چه رنگی داشته باشه ؟

-نمی دونم حتما لباس رو میگی دیگه

-بابا تو خیلی از مرحله پرتی . کدوم لباس . مگه ما به جز عید ها . روزهای دیگر هم لباس می خریم ؟

-پس چی رنگ سبزش بده ؟

-ولش کن پشیمون شدم نمی خواد جواب بدی

من پیش دانشگاهی بودم و برای کنکور خودم را آماده می کردم . لیلا سال دوم بود و زیاد اهل درس نبود . همیشه می گفت زیاد نمی خواد درس بخونه .

سبزی ها تمام شد . مادر سبزی ها رو در اب خیس کرد و بعد از شستن دست هام گفتم :مادر برم سر در سهام ؟

-اول فکر شام را بکن بعد

به دیوار تکیه دادم . به یخچال خیره شدم . فکر کردن به شام و ناهار در خانه ما از فکر کردن به مسائل فیزیک و جبر سخت تر بود . هر چی می خواستی درست کنی یه چیز ی رو کم داشت .

-شما بگو چه غذایی درست کنم . من درست کنم

لیلا گفت :خیلی زحمت می کشی ان که قسمت اصلی مسئله است خانم رتبه اول فیزیک و ریاضی استان

-فکر م به جایی نمی رسه

-فکر کن این شام جواب مسئله است و تو باید براش صورت مسئله بسازی

در حالی که تو صورتش لبخند زدم گفتم :لیلا الهی قربونت بروم تو این مسئله سازی رتبه اول خانه ای تو بگو

-غیر ممکنه یاد ته ان روز ریاضی هامو حل نکردی؟

-ان که به خاطر خودت بود بهت گفتم که تو سعی کن حل کنی اگر نتونستی کمکت می کنم

-این یعنی حل نمی کنم دیگه

-نه این کمک کردن به همدیگر در یادگیری درسها ست.خواهش می کنم لیلا به دادم برس فردا امتحان فیزیک دارم هنوز نصف کتاب را نخوندم -خوب ببینم چی داریم . در یخچال را باز کرد و بعد از بررسی تمام مواد منزل گفت می تونی کو کوی سیب زمینی درست کن .

-تخم مرغ داریم ؟

-اره یکی داریم . ب*و*سه ای بر گونه اش زدم و گفتم :واقعاً کمکم کردی . جبران می کنم . خندید و از آشپزخانه خارج شد .

منزل ما یک خانه 45 متری بود البته ویلایی یعنی یک حیاط کوچک هم به اندازه بالکن داشت . خانه نقلی و گرم و صمیمی و به قول پدرم مال خودمان بود و م*س*تاجر نبودیم . یک دنیا ارزش داشت .

بعد از درست کردن غذا رفتم سراغ در سام . تا ساعت ده شب همه مسئله ها را حل کرده بودم . مرور هم کردم . لیلا در خرد کردن سبزی نذاشت کمک شان کنم . گفت :تو درست را بخوان

-مگه خودت درس نداری ؟

-نه مثل تو راحت باش . می دونستم داره ولی دلش نمی خواد بخونه .

ساعت ده و نیم پدر امد با لبخند به استقبالش رفتم . خیلی خسته بود . شام خوردیم . و برای خواب با لیلا رخت خواب ها رو انداختیم .

مادر باز داشت از خواستگار با پدر صحبت می کرد .ان شب من و لیلا زود خواب مان برد .

یکی دو روزی بود که مادرم مرموز شده بود اینو لیلا می گفت من فقط به کتاب و درسم فکر می کردم ولی لیلا براش اصلا مهم نبود .

-زیاد بهش فکر نکن بالاخره مادر میگه چی شده و بالاخره گفت ولی چه گفتنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور سفره شام جمع بودیم شام رو لیلا درست کرده بود که واقعاً لذیذ و خوشمزه بود .البته لیلا واقعاً به آشپزی و خانه داری علاقه داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم ظرف ها رو به آشپزخانه ببرم که پدرم دستم را گرفت و گفت :لعیا جان بیا بشین بابا دو کلمه حرف باهات دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم لرزید . از سن چهارده سالگی تاکنون هر بار که خواستگاری می خواست به خانه مان راه پیدا کند مادر به پدرم متوسل می شد . و پدرم هم این گونه مرا مجاب می کرد . مادر همیشه دلش می خواست من را شوهر بدهد ولی من قبول نمی کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم پدر شروع کرد دخترم تو دیگر بزرگ شدی برای خودت خانمی شدی مردم این رو می بینند . دلشون می خواد یک دختر خوب برای پسرشون انتخاب کنند تا با هم خوشبخت بشن . برای همین میان خونه ما و گرنه ما نه مال دنیا داریم نه خونه آنچنانی .. تا اخرش رفتم یک خواستگار جدید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم گفت :لعیا جان گوش می کنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بابا میدونم اما توی این شهر دختر خوب و خانم زیاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هست ما نمی گیم نیست ولی خب یک کمی زیبایی هم شرطه ماشاءالله این شکل و شمای لی که تو داری بخت همه دخترهای نجیب رو قفل کرده . بذار تو بری بلکه فرجی برای انها بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا با خنده گفت :اره والله قبول دارم تا این لعیا نره . کار برای بعضی ها اسون نمیشه . و منظورش خودش بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر گفت :لیلا خجالت بکش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا گفت :برای دخترای نجیب می گم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خندیدیم . در این میان به صورت لیلا نگاه کردم چرا لیلا نه .اره فکر خوبی است باید اون رو زودتر شوهر بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابام که فکر کرد لبخند من از روی رضایت است دیگر دنباله حرف رو نگرفت . فردا منزل ما خانه تکانی بود . وقتی که نزول خواستگار بود با ید همه جا برق می زد . در این میان فهمیدم که خواستگار قراره فردا شب بیان . چیزی نگفتم و به قول لیلا نگاه های آنچنانی کردم . که مادر از تعجب داشت شاخ در می اورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز خواستگاری کاری نداشتم میوه ها و شیرینی ها چیده شده بود و ما آماده پذیرایی از میهمان ها بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چه مادرم اصرار کرد به حمام برم نرفتم . گفتم فردا که جمعه است . مادرم به سختی قبول کرد . اما لیلا را به زور فرستادم حمام . لیلا از زیبایی چیزی کم نداشت . فرق لیلا با من در رنگ پوست مان بود . من گندم گون رو مهتابی و لیلا گندم گون و خورشیدی . به قول خودش پوستش کمی تیره تر از من بود. هر دو چشمان درشت مشکی و لب های گوشتی و البته قد لیلا از من کمی بلند تر بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ در خبر از امدن خواستگارها داد . مادرم شتاب گفت :لعیا تو هنوز لباس نپوشیدی . امدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم سریع رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا در حالی که موهایش را برس می کشید گفت :لعیا حاضر نیم شی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شوخی نکن . می دونی اقا جون چقدر دلخور میشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نمیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حسابت با مادر که به کرام الکاتبین می افتد و بس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی افته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوش خیالی . هی به مامان گفتم این لعیا راضی نیست گفت نه این راضیه . ندیدی چطور وقتی بابات گفت خندید . حالا می رسه به حرف من .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو یک نقشهای داری که اینقدر راحت نشستی و هیچی نمی گی یا الله بگو ببینم چه کار می خوای بکنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهر خوبم لیلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهنگ خر شو نزن که این دفعه هیچ کاری نمی تونم برات بکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو صبر کن تا بگم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بفرمایید مادر میهمانان وارد شدند . از لای در نگاهشان کردیم . سه خانم و یک مرد بودند . مرده صورتش دیده نمی شد . اما قد بلند و با هیکل مناسب و کت و شلوار قهوه ای پوشیده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا با خواهش گفت :لعیا جان . بلند شو لباس تو عوض کن . چادر سرت کن .الان مامان صدات می کنه . نری بیرون ابرومون میره . نگاهش کردم عین مامان حرف میزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر می خوای ابرومون نره فقط یک کار میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه کاری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو آماده شی برو بیرون . جا خورد . روی زمین نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت :شوخی مسخره ای کردی بلندشو الان وقت این حرف ها نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا شوخی نکردم تو برای ازدواج و مادر شدن و همسر داری ساخته شدی ولی من نه . چرا از این فرصت استفاده نمی کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو بزرگتری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این که مهم نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انها تو را می خواهند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه . شنیدم که مادر با تلفن به فخر ی خانم گفت دختر منو که ندیدید چه طور پسندیدند . پس منو نمی خواهند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد یعنی من حاضر بشم و دیوانه شدی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه انها از کجا می فهمند که من بیرون رفتم یا تو . اگر رفتی و دیدن و پسندیدند یک فکری براش می کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مادر بلند شد دخترم عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این شیوه مادرم بود که اسم ما را در مقابل دیگران نگوید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با التماس به لیلا نگاه کردم با جهش در کمد را باز کرد و بلوز و دامن ابی اسمانی را که خودش دوخته بود بیرون اورد و سریع تنش کرد موهایش را باز کرد و دوریش ریخت و چادر سفید با گلهای بنفشه را بر سرش کرد . چشمکی به او زدم و گونه اش را برای تشکر ب*و*سیدم . دلم می خواست بیرون بودم و صورت مادرم دیدنی بود . شب وقتی کنار لیلا دراز کشیده بودم به حرفهایش گوش کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا گفت :دلم داشت از سینه بیرون میزد انقدر که به سینه ام می کوبید . در را باز کردم مادر با دیدن سینی چای در دست خشکش زد . سلام کردم میهمان ها جلوی پایم بلند شدند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خجالت تعارف شان کردم تا بنشیند . رفتم جلو سینی چای رو به انها تعارف کردم انها با لبخند . ماشاءالله گویان چای را برمی داشتند و من لبخند می زدم . به آقای داماد که رسیدم تعارف کردم ولی دستی برای برداشتن چای دراز نمی شد . سرم را که پایین بود بلند کردم و نگاهم به او افتاد . چشم های مشکی درشت زیر ابروهای پر پشت مردانه و ریش و سیبلی که سعی شده بود یادگاری از شان در صورت باقی بماند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیرائی چشم ها به قدری بود که من و اون یادمان رفت کجاییم . صدای خانمی که نزدیک ان اقا نشسته بود ما را به خودمان اورد . سینا جان بردار .بردار . عروس خانم خسته شدند و او از خجالت سرش را پایین انداخت . باورت نمیشه ولی هر دو هل شدیم و چایی رو ریختیم . او با گفتن یک ببخشید و من هم معذرت خواهی کردم . که مادرش گفت عیبی نداره اب روشنایی میاره . خیره . لیلا اینها را برام تعریف میکرد چنان شور و نشاطی از حرفهایش ساطع می شد که دلم روشن شد از کار یکه کردم خشنود شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم بعد از رفتن مهمان ها اصلا به روی من نیاورد که چه کار کردم. فردا که از مدرسه برگشتم درست هایم را خواندم و شام درست کردم . مادرم خیلی خوشحال بود .پدرم مثل همیشه خسته به خانه برگشت . بعد از خوش و بش مادرم به او گفت که انگار می خوان دوباره بیان تا دختر و پسر با هم صحبت کنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم از مادرم پرسید :خوب نظر لعیا چپه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم به من و لیلا نگاه کرد . انگار هنوز به پدر نگفته بود که لیلا به جای من رفته . مادرم می خاست که خودمان کارمان را به پدر توضیح بدیم .من و لیلا سرمان را پایین انداختیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر دوباره گفت :لعیا خانم تو بگو حالا چیکار کنیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شجاعت گفتم :هر چی لیلا بگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت لیلا مثل گل سرخ رنگین شد . پدرم گفت :یعنی چی این زندگی توئه چرا هر چی او بگه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای اینکه قراره لیلا خواهر بزرگه باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر گفت :یعنی اینکه لعیا خانم روز خواستگاری لیلا را به چای خودش فرستاد پیش خانواده داماد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده پدرم بلند شد . سرم را بلند کردم .اما لیلا همچنان سرش پایین بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم گفت :حالا که خودتون حرفی ندارید ما چه کاره ایم . حالا از لیلا خانم می پرسیم .بابا جان جواب فخری خانم را چی بدیم .؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا سکوت کرده بود پدرم گفت :لیلا جان . سکوت علامت رضایت هست یا تو یکی را داری جای خودت بفرستی . باز همه خندیدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا با لبخند کوچکی باز هم به سکوتش ادامه داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر خندید گفت :خانم بگو این دفعه جمعه بیان که من این پسر خوشبخت رو که دل دختر منو برده بتونم ببینم . لیلا شرمگین از سر سفره بلند شد و به اتاق دیگر رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره روز جمعه فرا رسید . با اجازه پدرم به خانه عمویم رفتم دلم نمی خواست فعلا خانواده داماد مرا می دیدند . روز خوبی را در خانه عمویم گذراندم . شب پدرم به دنبالم امد . در راه منزل پدرم سر صحبت را بار کرد گفت :لعیا نظرت چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راجع به چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ازدواج لیلا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به سلامتی جواب مثبت دادین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز نه اول باید برویم تحقیق ولی این طور که پیداست پسر خوبیه خانواده هم معقول و خوب هستند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر درس خونده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو به جز درس به چیز دیگه ای فکر نمی کنی دختر جون بفهم همه چی که درس نمیشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زندگی هم بی معلومات نمیشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیدوارم برای تو همیشه همین طور باشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب نگفتید شغلش چیه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اقا سینا همان طور که خانواده اش گفتند جوش کاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مغازه داره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه تازه کاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر ناراحت نمیشید یک سوال دیگه بکنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیپلم داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نظر لیلا چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی به تو نگفته –

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه مگه به شما گفته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من که نه ولی به مادرش گفته در صورت رضایت من اون هم راضیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما موافق ید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا نباشم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخه لیلا تازه دوباره که اونو دیده چطور می خواهد اونو بشناسه و باهاش پیوند زناشویی ببنده و یک عمر زیر یک سقف باهاش زندگی کنه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه عیبی داره همه ما این طوری زندگیمون رو شروع کردیم و خیلی هم خوشبختیم . تو چه ایرادی در زندگی ما می بینی ؟ دخترم یاد بگیر در مسیر رودخانه شنا کنی چون موفق تری . اگر بخواهی خلاف جهت رودخانه حرکت کنی . روز خسته میشی و شکست می خوری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چی ؟ تو مسابقه شنا کردن ؟ اصلا حواسم به مثال پدرم نبود یک دفعه اولین جمله ای را که به ذهنم رسید بلند بیان کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم های پدرم در هم رفت . دیگر چیزی نگفت . وقتی به خانه رسیدیم . پدر گفت :لیلا انتخابش را کرده سعی نکن با این فلسفه بافی ها عقیده اش را عوض کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته گفتم :چشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خانه شدیم . مادرم خیلی خوشحال بود .بعد از سلام کردن به اتاقم رفتم .لیلا هم توی اتاق نشسته بود . نشستم و به درسهای خودم پرداختم و با خودم عهد کردم که دیگر راجع به ازدواج با کسی در این خانه حرف نزنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

»پدرم بعد از تحقیق به خانواده داماد جواب مثبت داد و لیلا هم از این تصمیم خیلی خوشحال شد . مراسم بله برون انجام شد و در مراسم پدرم به همه گفته بود که لعیا قصد ازدواج نداره و با توافق من لیلا می خواهد زودتر ازدواج کند فامیل ها قانع شدند برای انها فرقی نمی کرد که کی اول شوهر کند . قرار شد که فعلا عقد محضری کنند و بعد از یک سال دیگه مراسم عقد و عروسی را مفصل با هم بگیرند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن همه مهمان ها پدر و مادرم خیلی نگران بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم به پدرم گفت :حالا جهیزیه رو چه کار کنیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا بزرگه چهار تکه از بزرگاشو که انها قبول کردند بگیرند برای بقیه هم خدا خودش می رسونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره میدونم ولی از کجا ما تو خرج زندگیمون هم مو ندیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم سرافکنده و خاموش به زمین نگاه می کرد . لیلا توی درگاه اتاق ایستاده بود .گوش می کرد . بعد رفت تو اتاق و در را بست . من هم رفتم تو اتاق و رخت و خواب پدر و مادر را برایشان آوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا کنار اتاق نشسته بود . پاهاش را ب*غ*ل گرفته بود و مغموم به زمین خیره شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده حالا غمبرک زدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش قبول نکرده بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا ؟ یعنی از سینا خوشت نمیاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه حرف این نیست . امشب وقتی یک دوبار نگاهم توی نگاهش افتاد ناخواسته تپش قلبم زیاد شد . می دونم دوستش دارم . ولی بابا و مامان ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانستم نگران است گفتم :حالا تا سال دیگه خدا بزرگه . فعلا فقط به حال فکر کن بقیه اش را ولش کن مگه توی قران نخوندی . که می گوید . اگر مومن ید . نه اندوه گذشته و نه ترس از اینده پس نشون بده مومنی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم تو رشته ات ریاضی فیزیکه یا معارف اسلامی . اومد تو رخت خوابش خوابید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلیل نمیشه که من ریاضی فیزیک می خونم و قران را بلد نباشم اینها بهم مربوطند .هم ریاضی ه قران همه علوم خدا دادی هستند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظرت مهریه ات کم نیست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اصل تفاهمه . مهریه به چه درد می خوره . اگر مرد خوب باشه با مهر کم زندگی خوشی می سازه . اگر مهر زیاد باشه ولی مرد بد جنس باشه همه را می بخشی و فرار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدایی لیلا . تو بیشتر از من می فهمی ها نمی دونستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون همش سرت تو درس و کتابه . نه دورو برت را می بینی و نه به کسی کار داری؟. این را گفت و خوابید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید لیلا درست می گفت ولی من دنبال این بود که خانواده رو از فقر نجات بدم . بعد به فکر دورو برم باشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک هفته بعد لیلا و سینا عقد مختصری کردند بعد از عقد دنبال لیلا گشتم که مادرم گفت :نگرد لیلا نیامد . خانواده شوهرش بردندش . خونه خودشون به ما هم تعارف کردند ولی ما قبول نکردیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می خواست برای لیلا مراسم بگیرم ولی با کدام پول نمیشد از کسی گرفت . روزها پشت سر هم مثل باد می گذشت . سینا پسر خوب و کمی هم خجالتی بود . بیشتر لیلا را با خودش به خانه شان می برد . البته مادرم با این کارش موافق بود چون کمتر به خرج می افتاد . سینا از وضع زندگیمون خبر داشت . کارهای خانه بیشتر شده بود . مادرم اصرار داشت که برای گرفتن جهیزیه باید بیشتر سبزی پاک کرد . ولی پول جهیزیه با این کارها جور نمیشد . لیلا که اهل درس نبود انگار با شوهر کردنش هم درس و کتاب را ب*و*سیده و گذاشت کنار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امتحانات اخر سال را با نمرات عالی تمام کردم . باید کنکور می دادم البته با اضطراب و نگرانی برگزار کردم . هر روز که می گذشت پدر را غمگین تر می دیدم . هر شب شانه هایش خمیده تر می شد . می دانستم به فکر جهیزیه لیلا و به قول خودش برگزاری ابرویش بود . مادر هم فقط توانسته بود چند تکه از جهیزیه لیلا رو تهیه کند . همه در خانه می دانستند که با این وضع هر گز بعد از پنجاه سال هم نمیشه جهیزیه را فراهم کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه به کسی بگویم به دنبال کار گشتم . تازه وقتی به برای مصاحبه رفتم همه فهمیدند البته مخالف بودند ولی من باید کار پیدا می کردم . مادرم سکوت کرده بود . ولی پدرم می گفت که کاری پیدا نمی کنم . یک روز برای مصاحبه به دفتر ساختمانی رفتم تا ببینم می تونم منشی خوبی باشم یا نه ؟ وقتی نوبتم شد به اتاق رفتم . سه مرد را دیدم که تقریبا در یک رده سنی بودند از سی تا چهل ساله دور میزی نشسته بودند . برای انها حقیقت رو گفتم که می خوام کار پیدا کنم تا جهیزیه خواهرم را درست کنم . انها هم بعد از گرفتن شماره تلفنم ازم خداحافظی کردند . از اتاق بیرون امدم . قرار شد که اگر موافقت کردند به من زنگ بزنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ساختمان بیرون امدم . می خواستم راهی خانه بشم که یک نفر صدام کرد :خانم امین .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم یکی از مردها که پشت میز نشسته بود صدام کرده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم :بله بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من رسید و گفت :چقدر با سرعت راه می روید خیلی تلاش کردم زودتر به شما برسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابت چه کاری ؟ خودتون که فرمودید در صورت قبول شدن تماس می گیرید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کار دیگری باهاتون داشتم. با تعجب نگاهش کردم ادامه داد :منصوریان هستم . یکی از سهامداران شرکت .تعجب نکنید کاری که من دارم مربوط به کار منشی گیری نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونید چون شما مدرک بالا ندارید و مسلط به کامپیوتر نیستید . بعید می دونم شریکانم شما را برای این کار در نظر بگیرند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناامیدانه به او نگاه کردم . گفت :برای همین خدمتتون رسیدم که بگم در صورت تمایل شما من یک کار دیگر برای شما در نظر دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه جور کاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه نگفتید به پولش نیاز دارید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله نیاز دارم ولی نه هر کاری و هر پولی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لطفاً خیال بد نکنید اجازه بدهید براتون توضیح بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد برام خلاصه گفت که پسر عمویی داره که معلوم نیست بر اثر چه علتی که هنوز پزشکان هم نفهمیدند چندین ماهه در حالت بیهوشی یا به اصطلاح کما به سر می بره این چند ماه را در بیمارستان در بخش مراقبت های ویژه بوده ولی خانواده عموش که خیلی نگران بودند تصمیم گرفتن پسرشان را به خانه ببرند و تحت نظر خودشان باشه . و البته پزشکان متخصص ولی در خانه و همه دستگاهای ویژه پیگیری حیات او را هم خریدند و درخانه به او وصل کرده اند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی یک اتاق خصوصی مراقبتهای ویژه در خانه درست کرده اند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تقریبا همین که شما می گویید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه کمکی از من ساخته است ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما گفتید که دوره ای کمکهای اولیه دیده اید و همین طور تزریقات و پانسمان را در حد یک کمک بهیار دیده اید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب عموم دنبال یک پرستار تمام وقت برای پسرش می گرده و حقوقی که می پردازد خیلی بیشتر از حقوق است که ما که برای منشی در نظر گرفتیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرایط کاریش چطوریه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک اتاق40 متری که یک تخت و سه چهار تا دستگاه پزشکی داخلش گذاشته و چون قبلا برای خود پسر عموم بوده کامپیوتر و تلویزیون و وسایل یک خانه کوچیک را هم داره شما فقط وظیفتون چک کردن علائم حیاتی بیمار و گاهی بعضی تزریقات است چون وظیفه نظافت ان را یک پرستار مرد روزی دو سه بار انجام میدهد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تردید گفتم :می دونید اگه زن بود . تردیدی در قبول ش نمی کردم ولی گفتید یک مرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک مرد تقریبا نیمه مرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از سکوت من گفت :می خواید بریم خودتون از نزدیک ببیند . نمیدونستم قبول کنم یا نه یک لحظه از ذهنم گذشته نکنه دروغ بگه . ولی از چهر هاش صداقت می بارید . خودم را به خدا سپردم و گفتم شما ادرس رو بدید من خودم میروم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر افتخار بدهید با هم راهی بشویم من ماشین دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ممنونم اجازه بدهید خودم برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه هر طور شما راحت ید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد آدرس و شماره تلفن را روی کاغذ نوشت . گفت :این آدرس و هر جا گیر کردید با من تماس بگیرید راهنماییتون کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبول کردم و بعد از خداحافظی راه افتادم . که دوباره صدایم کرد و گفت :ببخشید خانم امین الان تشریف می برید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازت ون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید . پس من هم می روم انجا منتظرتون می مونم کمی رفت و دوباره گفت :ببخشید خانم امین با چه وسیله ای نقلیه ای می خواهید بیایید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داشتم آدرس را می خواندم تا ببینم خط مترو به انجا می خوره تا با مترو بیایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر این طور بخواهید بیایید شب می رسید . لطفاً قبول کنید و بعد از کمی مکث گفت :به من اطمینان کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم هر طور شما بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس از این طرف تشریف بیاورید . ماشین آنجاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر رفت به سمت ماشین مدل بالای نقره ای شاسی بلند به قول لیلا از آنهایی که ادم عشق میکنه سوارش بشه . در عقب را باز کرد و گفت :بفرمایید می دونم جلو نمی نشینید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که سرم پایین بود سوار شدم و تشکر کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منزل عموی ایشون اخر تهران یا به قولی اول تهران بود . جلوی خانه نگه داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینه منزلشون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله عیبی داره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اخه این قصره نه خانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه فایده قصری که هیچ کس داخلش دلخوش نیست .کاش خانه ای کوچک بود ولی شادی و سرور بزرگش می کرد نه قصری که غم و غصه تاریکش کرده . به او جوابی ندادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین را پارک کرد و اول خودش کنار در ایستاد و زنک را فشار داد و من با کمی فاصله ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم به خانه گذاشتیم . که تا ان روز شبیه اش را حتی در فیلم ندیده بودم . حیاط بی شباهت به باغ نبود . استخر بزرگ . باغچه ای پر گل . چراغ های رنگارنگ که حتما در شب روشن می شدند . زمین فرشی که ما را به سمت خانه میبرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گذشتن از حیاط به بالکن خانه رسیدم که یک خانمی منتظر ما بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای منصوریان با او دست داد سلام و احوالپرسی کرد . بعد منو فقط به عنوان خانم امین معرفی کرد . من هم به او سلام کرد . او به گرمی جواب داد . با دقت نگاهش کردم . بلوز و دامنی طوسی رنگ به تن داشت که اندامش را که متناسب و موزون بود به طرز زیبایی قاب گرفته بود . موهای بلند خرمائی زیبایی داشت . جلوتر از ما راه افتاد . از راهرویی گذشتیم . منزل به طرز زیبایی مفروش و مبله شده بود . همه وسایل گران قیمت و شیک بودند . تلویزیون که چه عرض کنم سینمایی خانواده بزرگی در ضلع یکی از دیوارهای سالن که سرو ته اش معلوم نبود قرار داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان جور که اطراف را نگاه می کردم دیدم که آقای منصوریان با ان خانم دارن یواش صحبت می کنند . یکی دوبار اون خانم برگشت و منو نگاه کرد . بالاخره کنار یک در ایستاد . و گفت :این جاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را آهسته باز کرد و بعد از ما خواهش کرد کفش های مخصوص پلاستیکی بپوشیم . بعد چادر منو گرفت و یک لباس یک سره سفید که خیلی شبیه مان تو بود به من و آقای منصوریان داد . وارد اتاقی که آقای منصوریان گفته بود شدیم . وسط اتاق تختی قرار داشت و جوانی حدوداً 26 یا 27 سال با موهای ل*خ*تی که کمی روی پیشانیش ریخته بود خوابیده بود .به دقت نگاهش کردم .مژه های بلندش مثل دو سایه بان از چشمان خوابش محافظت می کرد . بینی قلمی کشیده و دو گونه برجسته و لبهای کلفت در عین حال مردانه و جمع و جور .انگار فردی را در خواب تماشا میکردی .چندین دستگاه مختلف به او متصل بود . دو تا به دست چپش یکی هم به قلبش وصل بود . تا ضربان قلبش را مشخص کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلوز و شلوار سبز یشمی تنش بود . که جذابیتش را بیشتر میکرد . ناخواسته به سمت او کشش پیدا کردم . دلم می خواست که او انجا نخوابیده باشه . بلند شه و مثل همه مردم به زندگی ادامه بدهد . به تختش نزدیک شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اطرافم غافل بودم که صدای گفت :خانم امین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم تازه متوجه صوت آقای منصوریان شدم که چقدر شبیه مردی بود که روی تخت خوابیده بود . البته با کمی تفاوت در گونه ها و حالت موها . با خجلت سرم را پایین آوردم و گفتم :بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این خانم همان طور که تا حالا متوجه شدید . خانم عموم هستند . یعنی مادر روبیک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روبیک ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله این آقایی که اینجا خوابیدند و با دست به ان تخت اشاره کرد . پس اسمش روبیک بود . چه اسم قشنگی تا حالا نشنیده بودم . نگاهم به مادرش افتاد که دانه های اشک را از چهر هاش می سترد . چه انگشتان ظریفی داشت معلوم بود هیچ کاری انجام نداده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم عموم می خواهند اگر شما تمایل دارید که این کار را داشته باشید با شما صحبت کنند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در خدمتشون هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون امدیم و لباس ها رو در سبد گذاشتیم . چادرم را سرم کردم و با دعوت انها به سمت مبل های سالن رفتیم و نشستیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عموی آقای منصوریان رو به من گفت :من الهه هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشوقتم من هم لعیا امین هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه اسم زیبایی . تشکر کردم ادامه داد :سامان جان . برام گفتن که شما را چطور پیدا کردند . ولی می خواهم از زبون خودتون بشنوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براش گفتم که امسال دیپلم گرفتم و پارسال مدرک کمک بهیاری را گرفتهام . و کنکور دادم و منتظر جواب ان هستم . و قصدم ادامه تحصیلیه و الان به خاطر شرایط خانواده قصدم کار کردن است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چای و شیرینی اورده شد و به هر کدام تعارف شد . فنجانی چای برداشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه خانم گفت :نمیدونم سامان چقدر براتون از شرایط ما گفته . همان طور که دیدید پسر من یک بار بناگاه بیهوش شد و دیگه بهوش نیامد . بهترین دکترها ویزیتش کردند ولی فایده ای نداشت . مدت سه ماه در بیمارستان بود ولی چون نمی توانستم تحمل کنم اونجا باشه به خانه اوردمش تا زیر نظر خودمون باشه . پزشکان معتقدند که اون داره با زندگی مبارزه می کنه و خودش نمی خواهد بهوش بیاد چون انگیزه ای برای زندگی نداره و به یکباره زیر گریه زد و با دستانش جلوی صورتش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم گرفت کنارش رفتم . دستم را روی دستش گذاشتم گفتم :خدا بزرگه اینقدر بی تابی نکنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم از شنیدن اسم خدا بود که انگار تعجب زده نگاهم می کد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت :ما نیاز به یک پرستار تمام وقت داریم که کنار روبیک باشه و علائم حیاتی اون را چک کنه و کارهایی را که پزشکش توصیه میکنه انجام بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تمام وقت یعنی چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی شبانه روزی . حقوق خوبی هم می پردازیم . و مبلغ حقوق را گفت که سرم سوت کشید سه برابر حقوقی که پدر م بعد از یک روز جون کندن می گرفت شاید هم کمی بیشتر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته اگر روبیک به هوش بیاد پاداش هم خواهیم داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مسئله ای نیست میدونید من باید با پدرم صحبت کنم و ببینم ایا اجازه می ده من شبانه روز باشم یا نه . شما اجازه بدید من با انها مشورت کنم بعد دوباره خدمتتون برسم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان گفت :کار سختی نیست روبیک که بی هو شه ان اتاق هم به حد کافی بزرگه که یک تخت کنار اتاق براتون می گذارن . سرویس بهداشتی هم هست . این باعث می شه که شما کاملا راحت باشد و احتیاجی به بیرون امدم زیاد نیست . البته وقتی که پرستار مرد برای تمیز کردن میاد شما می تونید برید تو حیاط یا هر جا که می خواستید برید . من هم فهمیدم که شما اهل کتاب هم هستید عموم کتابخانه بزرگی داره که میتونید از انها استفاده کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم سامان چه اصراری داشت که من این کارو قبول کنم . برای همین گفتم:ممنون از توضیحات تون ولی من باز هم باید با خانواده ام مشورت کنم بعد پاسخم را به شما میدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعتم کرد و بلند شدم . الهه خانم گفت :ما کی از جواب شما مطلع شویم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر پدرم رضایت داد فردا با چمدان خدمت میرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته اگر قبول کردید این کار را بپذیرید نیاز به چمدان نیست چون شما باید لباس های ضد عفونی شده و تمیز بپوشید تا مبادا روبیکم عفونت کنه . البته سوتفاهم نشه . ولی درک کنید که روبیک وضعیت عادی نداره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند سر تکان دادم و بعد از خداحافظی با سامان از خانه خارج شدم . باز هم به تعارف او با ماشین به سمت خانه حرکت کردیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در بین راه گفت :نظرتون راجع به نوع کار و خانواده عموم چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نظر خاصی ندارم باید اول با خانواده ام مشورت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی خودتون نظری ندارید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعد از صحبت با خانواده ام نظرم را می گویم حالا نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه سرسخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدرس منزلمان را دادم ولی ازش خواهش کردم که سه تا خیابان بالاتر نگه دارند تا پیاده بشم . چون قانون محله ما فرق می کرد . او قانع شد و موقع پیاده شدن گفت :آدرس را که دارید ولی اگر مایل بودید می تونید با شماره من تماس بگیرید تا با هم به انجا برویم و بعد کارتش را به من داد . از او تشکر کردم و بعد از خداحافظی به راه افتادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خانه که رسیدم هوا کاملا تاریک شده بود . وارد خانه که شدم مادرم و لیلا به یک باره بر سرم پریدند که کجا بودی دلمون شور زد . خیلی بی فکری . من هم خون سرد به اتاقم رفتم . هیچ نگفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از امدن پدرم گفتم :پدر جان یک کار پیدا کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی از تو خواست بری سر کار ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودم به خاطر شرایط ویژه خانواده مان .و البته خودم هم نمی توانم بی کار تو خانه بمانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اولا برای لیلا که خدا بزرگه . برای خود تم برو کتاب بخون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کتاب ندارم . قدرت خریدش را هم ندارم . لیلا ابروی خانواده است . چون می دانستم چقدر به ابرو اهمیت میده . این را گفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم تمام ماجرا را برای انها تعریف کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این حقوقی که میدن تمام نگرانی ها برطرف می شه و جهیزیه لیلا به بهترین نحو آماده میشه . باعث سر بلندی شما .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه چی تا ابد مردم بگن . خواهرش کار کرد جهیزیه داد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اولا به مردم اصلا مربوط نیست . در ثانی نمی گذاریم کسی بفهمه چطور نگذاشتیم کسی بفهمه لیلا.. لعیا نیست این هم مثل ان ///.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم هیچی نمی گفت . فهمیدم که موافق است . حتما پدرم هم موافقت می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا در حالی که گریه می کرد گفت :من نمیخوام تو بخاطر من خودتو فدا کنی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که می خندیدم گفتم :همچین میگی فدا . انگار می خوام بروم جلوی توپ و گلوله .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاید هم بدتر با یک مرد جوون شبانه روز توی اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگذاشتم حرفش را ادامه دهد چون ممکن بود بابا غیرتی بشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کدوم جوون . اون با مرده زیاد فرقی نداره . مگه نفهمیدی چی گفتم . ان بیهوشه فقط نفس میکشه . معلوم نیست تا کی میخواد به این وضع بمونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا حرفی نزد به مادرم گفتم:تا کی می خوای سبزی پاک کنی و شن در غاز پول بگیرید . با انها می شود خرید فوقش دوماه کار می کنم و بعد میام خونه فقط تا اعلام نتایج و ثبت نام دانشگاه تا ان موقع هم خدا بزرگه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا گفت:پس پول برای دانشگاهت چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا بزرگه خودش می رسونه تو ناراحت نباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به پدرم گفتم :شما فردا بیا تا با هم برویم انجا را ببین خودتون قضاوت کنید بعد مختار ید که قبول کنید یا نه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم چه بگویم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی فقط تا فردا صبر کنید . بعد بلند شدم و رختخواب ها رو انداختم و خوابیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا گفت :حالا لباس چی می بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی فقط همین ها که تنته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همچین می گی همین که تنته انگار من چقدر لباس دارم تازه خود الهه خانم گفت اصلا لباس با خودت نیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لعیا واقعاً ناراحت نیستی می خواهی بری پرستار یک بیمار شی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اصلا یک جورهایی محبت ان خانواده انگار به دلم نشسته و می خواهم کمک کنم شاید ان جوون به آغوش خانواده اش برگرده نمی دونی مادرش چه گریه های می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می خواهی نوبتی بریم بمونیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه چی ؟؟ بابا نمی خواد کسی بفهمه کافیه تو بری و اقا سینا بفهمه و بعد خانواده اش و بعد وا ویلا ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد پشتم را کردم و گفتم :بذار امشب یک خواب راحت بکنم که نمی دونم فردا خداوند چی برامون رقم زده و خوابیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح بیدار شدم بعد از خوردن صبحانه از مادر و لیلا در حالی که گریه می کردند خداحافظی کردیم و با پدر از خانه بیرون امدیم. تقریبا نزدیک ظهر بود که به خانه انها رسیدیم پدرم از دیدن خانه انقدر تعجب کرد که نزدیک بود برگرده . ولی دیگر زنگ رو زده بودم . در را باز کردند و با پدرم وارد شدیم . الهه خانم به استقبال مان امد همان طور بی حجاب ولی این بار با کت و دامن پیازی رنگ که جوان تر به نظر می رسید . با پدرم احوالپرسی کرد . پدرم ادم کم رویی بود برای همین مختصر جواب داد . الهه خانم ما را به اتاق روبیک راهنمایی کرد . اما این بار وارد نشدیم و به پذیرایی رفتیم . الهه خانم خیال پدرم را از امنیت انجا راحت کرد و گفت :بجز خودش و روبیک و رویا دخترش و پدر بچه ها هستند که همسرش به علت شغلش دائما در سفرهای خارج است . و رویا دانشجو و مشغول درس است . یک تعداد م*س*تخدم و باغبان و خدمه دارند که سرشان به کار خود شونه و الهه خانم قول داد که مثل رویا به من نگاه کنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم معذب بود می دونستم دوست داره زودتر بره خونه الهه خانم انگار فهمید و به پدر گفت :خب آقای امین اگر رضایت دارید که لعیا جان از امروز کارش را شروع کنه و دیگه با شما نیاد و اگر نه از هر وقت دلتون خواست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم به من نگاه کرد و گفتم :می مونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم بلند شد و گفت :پس من زحمت رو کم می کنم . جمعه ها می تونه بیاد خونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه خانم گفت :اختیار دارید پنج شنبه شب با راننده می فرستمش خانه و جمعه شب راننده را دنبالش می فرستم . پدرم خوشحال شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه خانم همان جا خداحافظی کرد . ولی من با پدرم به حیاط رفتم . او را ب*و*سیدم و گفتم :خیالتون راحت باشه دختر خوبی هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونم من به تو اطمینان دارم . بعد برای اینکه من حلقه اشکی را در چشمان قهوه ایش را در برگرفته بود نبینم رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با توکل به خدا وارد ساختمان شدم . الهه خانم منتظرم بود . یک چمدان به دستم داد و گفت :ببخش عزیزم مجبورم به خاطر روبیک این کارها را انجام دهم . وسایل حمام و حوله و لباس داخل چمدان هست . اول برو حمام خودتو خوب بشور و ضد عفونی کن بعد لباس ها تو بریز داخل سبدی که قرار داره .ان حمام دو در داره شما از دری که داخل راهرو است وارد می شوید و از دری که داخل اتاق خارج میشوید . یعنی وارد اتاق روبیک می شوید . بقیه رو انجا بهتون می گم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر کردم و به به حمام رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل چمدان چند دست لباس بود . یک بلوز سفید و یک سارا فون را انتخاب کردم . و پوشیدم . یک شال سفید هم به سرم کردم . بعد از پوشیدن به اتاق روبیک رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در امد گفتم :بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه خانم با لباس مخصوص وارد شد . و سنی غذایی را روی میز گذاشت .و گفت:نهارتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما چرا زحمت کشیدید باعث شرمندگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این حرفها چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به سمت تخت روبیک رفت و برام توضیح داد که با دست کردن دست کش هایی که به تعداد زیادی توی کمد چوبی بود دست ها و پاهای روبیک رو ورزش بدم تا بدن روبیک خشک نشود . بعد یادم داد که درجه حر ارتش را کنترل کنم و فشار خونش را با دستگاه بگیرم . من هم با دقت گوش می کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چند بار در روز دستمال را ترکن و روی صورتش و لبهایش بکش . البته دیروز گفتم که پرستار مرد میاد و لباس ها و ملحفه ها رو عوض می کنند ولی این کار ها باید دائمی باشد چون نباید بدنش خشک بشه فقط برای چشم ها نمی شود کاری کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد گفت :غذات سرد شد . ببخش که معطلت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دوباره نگاهی به روبیک کرد و خارج شد . واقعاً غذا سرد شده بود . غذا رو خوردم و ظرفش را بدون اینکه خارج شوم بیرون در اتاق گذاشتم و در را بستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع به وارسی اتاق کردم . دو طرف تخت دو قالیچه پهن بود . و یک مبل راحتی ولی هنوز برای من تخت نگذاشته بودند . به کنار روبیک رفتم و دست کش دستم کردم و بدن روبیک رو کمی به پهلوی راست برگرداندم چون بدنش خشک شده بود باید کنارش می نشستم . یک ساعت همان طور نگهش داشتم. و بعد دوباره به همان حالت پشت برش گرش گرداندم . خسته شده بودم کمرم را صاف کردم و خودم را روی مبل انداختم و دراز کشیدم . این طور نمی شد . من باید فکری برای وقت بی کاری می کردم یادم افتاد که گفتن یک کتابخانه بزرگ دارند باید از الهه خانم اجازه می گرفتم . روبیک رو دوباره ورزش دادم . در حال تمام شدن بود که الهه خانم وارد شد . با دیدن اینکه من در حال ورزش دادن روبیک هستم گفت: خسته نباشید . کاری نداری بریم بیرون چای بخوریم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیرون نمیام اینجا راحت ترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی بگم چای را اینجا بیارن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون می شم . الهه خانم می شه دوتا خواهش کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول اینکه اگر من با شما از روی ضرورت کار داشتم چه طور شما را مطلع کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب دومی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک مقدار روغن زیتون یا بادام و گلیسیرین می خواهم برای چرب کردن پوست مریضتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می شه نگی مریض . روبیک صداش کن . با این حرف گریه اش گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید که ناراحتتون کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک خواهش دیگه هم دارم البته ببخشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگو عزیزم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر ممکنه من بتونم از کتابخانه اینجا استفاده کنم هم خودم مطالعه کنم و هم برای روبیک بخوانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای روبیک ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله توی یک کتاب خواندم افرادی که در این حال هستند گاهی همه حرفهای اطرافیان را می شنوند می خواهم وقتی چند ساعت کنارش میشینم براش کتاب بخوانم و یک صندلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ان دیگه برای چی ؟خ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای اینکه روی تخت ننشینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه دستور ش را می دهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای کتاب هم هر وقت خواستی بگو راهنماییت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه برویم کنار روبیک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم دوباره نگاهش کردیم و با هم خارج شدیم . بعد از گذشتن از یک راهرو به یک کتابخانه بزرگ رسیدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خوشحالی لبخند زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثل این که کتاب خیلی دوست داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله خیلی زیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پرسیدن کتاب های مورد علاقه ام منو راهنمایی کرد . از هر قفسه ده جلد کتاب انتخاب کردم و روی میز کنار گذاشتم . الهه خانم گفت که می دهد دست م*س*تخدم که برایم بیاره . من هم فقط یک جلد کتاب رو برداشتم و به اتاق برگشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب را روی میز گذاشتم . و یک از پاهای روبیک را کمی از زانو خم کردم و با دست نگه داشتم . بعد یک ربع پای دیگرش را هم خمیده نگه داشتم . دوباره در زده شد گفتم :بفرمایید . ولی کسی تو نیامد . پا را صاف کردم و در را باز کردم پشت در خدمتکاری بود که روز اول دیده بودمش کتاب ها را داخل سبد گذاشته بود . سبد را گرفتم و تشکر کردم و بعد هم سه تا شیشه روغن به من داد که انها را روی کمد کنار تخت گذاشتم . تلویزیون را روشن کردم و صدایش را روی پایین ترین ولوم قرار دادم و کنار روبیک برگشتم. این بار دستش را خم و راست کردم و نگه داشتم احساس کردم استخوان دستانش از پاهایش نرم تره ولی نه آنچنان نرم که بشود به راحتی خم و راستش کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای الهه خانم بلند شد :چایی می خوری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیکار می کنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دست و پاهای روبیک را ورزش می دهم تا خشک نشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را کنارش قرار دادم . و به سمت کاناپه رفتم . دستکش هایم را در آوردم و دست هایم را شستم و به اتاق بازگشتم . روی میز یک ظرف میوه و زیر دستی و چاقو و یک سینی همراه با وسایل چای خوری قرار داشت که الهه خانم کنار ان نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش نشستم و تشکر کردم. در سکوت مشغول خوردن شدیم . به این نتیجه رسیدم که اصولا الهه خانم ادم کم حرفی هست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن الهه خانم اتاق را ترک کرد. من باز هم پیش روبیک رفتم این دفعه دست ها و پاها او را چرب کردم . به صورتی که به دستگاهها اسیبی نرسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تمام این مدت شروع کردم به زمزمه اشعاری که حفظ بودم . کارم که تموم شد دستها مو شستم و وضو گرفتم . نمی دونستم قبله از کدام طرف هست برای همین به چهار جهت نماز خوندم . البته چادر نداشتم باید یک چادر نماز و یه قبله نما می خریدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درجه حرارت و نبض و فشار روبیک را اندازه گیری کردم و کنار ایستادم و نگاهش کردم پلک چشمانش مثل پوست دست و پاش خشکی می زد . داشتم فکر می کردم برای ان چه کار کنم . فکرم به جایی نرسید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی کتاب خواندم ساعت ؟ در اتاق را زدند و یک سینی غذا به دستم دادند . تشکر کردم و وارد اتاق شدم . خدمتکار شب و روز با هم فرق داشت . این دفعه یک خانم مسن خدمتکاری می کرد . خیلی هم خوش رو بود . بعد از شام ترس داشتم از این که با یک مرد تنها تو یک اتاق باشم هر چند که ان مرد بی هوش باشه . فکر کردم اگر یک دفعه به هوش بیاد چی کار کنم . به خودم می خندیدم و سعی کردم بخوابم . اما خوابم نمی برد انقدر کتاب خوندم . پیش روبیک رفتم . نماز صبح خواندم ولی بازم خوابم نمی برد . جام عوض شده بود . اخر رفتم پیش روبیک و دستها مو خیس کردم و به صورت روبیک دست کشیدم و در همین حال باهاش حرف میزدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبیک جان سلام . صبح بخیر اسمم لعیا است منو نمی شناسی . ولی از امروز می خواهیم با هم دوست باشیم می دونم که صدای منو می شنوی پس تو هم توی دلت جواب سلام منو بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چند بار به دست و پاهاش را ورزش دادم .. خسته شدم همین که بلند شدم .صدای در امد . سینی صبحانه پشت در اتاق بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان را با تشکر گرفتم و بعد از شستن دستام شروع به خوردن صبحانه کردم . الهه خانم گفته بود که برای عوض کردم ملحفه و لباس ها ساعت ده میان . نگاه به ساعت کردم ساعت نه بود برای خودم یک دست لباس ابی و دامن ابی تیره انتخاب کردم و شال ابی نفتی هم برداشتم و داخل حمام گذاشتم.تو سبد داخل حمام لباس هایم نبود . نمی دونستم کجان . باید از الهه خانم می پرسیدم . بعد از حمّام الهه خانم گفت :لعیا جان میای بیرون پرستار ها امدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهه خانم ببخشید چادرم نیست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس صبر کن . بعد در را بست . و رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد اکرم خانم لباس های خودم را مرتب شده به دستم داد . لباس هایم را روی مبل گذاشتم ولی چادرم را سر کردم .بعد از پوشیدن صندل هایی که اکرم خانم جلوی در برای من گذاشته بود از اتاق خارج شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اکرم خانم پرسیدم :الان کجا بروم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر جا دوست داری می خواهید توی سالن بنشینید یا داخل حیاط قدم بزنید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهه خانم چیزی نگفتن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر طول می کشه منظورم کارهای روبیک بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دو تا سه ساعت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس اجازه می دهید بیام آشپزخانه کنار تان یا کمک تان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اختیار دارید بفرمایید . با او به آشپزخانه رفتم . با اکرم خانم صحبت می کردم .بعد از دو ساعت کار انها تمام شده بود . کنار اتاق روبیک رفتم . دو تا پرستار مرد حدود 3؟ تا 35 سال و معلوم بود بسیار مجرّب و یک پزشک هم همراه شان بود که در تمام مدت استحمام دستگاهها رو کنترل می کرد . وقتی سلام کردم متوجه من شد پرسید :پرستار جدید شما هستید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اینکه یک روز بیشتر اینجا نبودید ولی کارتون عالی بود دست و پاهای مریض خیلی فرق کرده چند سال تجربه پرستاری دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حساب نکردم . و او فکر کرد مزاح می کنم . خندید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر مسن بود معلوم بود تجربه زیادی داره از حر کاتش و رفتارش با روبیک معلوم بود . انقدر ایستاد م تا انها از اتاق بیرون امدن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر گفت :این هم مریضتون ما رفتیم تشکر کردم و لی وارد نشدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر گفت :نمی روید تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اول استحمام و تعویض لباس بعد ورود . نمی خوام زحمت های شما از بین بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

؟احسنت . بعد رو به الهه خانم گفت :آفرین به انتخابتون دیر گرفتید ولی پرستار عالی و دلسوز و با تجربه ای را گرفتید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه خانم لبخند زد . خداحافظی کردم و از در حمام وارد شدم . بعد از دوش گرفتن به اتاق رفتم . داشتم موهایم را خشک می کردم که یک دفعه یک چیزی به ذهنم رسید اشک هم تر می کنه . یعنی اشک هم می تونه چشمهای روبیک رو تر کنه . ولی کدام اشک ؟ من که بی خودی گریه نمی کنم . اهان الهه خانم که لحظه به لحظه به دنبال بهانه ای برای گریه کردنه . باید اینو به الهه خانم بگم . ولی بعدا . وقتی که امد به دیدن روبیک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم تا پایین کمرم می رسید انها را بافتم و با کش بالا بستم . شال صورتی رنگی سرم کردم تا با بلوز بنفش کمرنگ و شلوار جینی که پوشیده بودم هماهنگ باشه . کنار تخت رفتم و گفتم : روبیک جان . سلام . نمی دونی چقدر لباسم زیباست . واقعاً سلیقه ای ماما نت آفرین داره . البته شال هم سرم کردم که اگر یک دفعه چشم های قشنگت را باز کردی منو بی حجاب نبینی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای از پشت گفت :از کجا میدونی چشماش قشنگه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خجالت گونه هام سرخ شد . فکر نمی کردم کسی بیاید تو اتاق .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه جلو می امد گفت :خجالت نکش کار بدی نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم . دستش را زیر چانه ام گذاشت و گفت :پسرم هر چه قدر قشنگ باشه به زیبایی شما نمی رسه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته تشکر کردم . و کنار رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا فهمیدم چرا تو اتاق هم هستی با حجابی . بعد به کنار تخت رفت و گفت :روبیک که تورو نمی بینه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که می بینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینو از خودت می گی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اهل سنت می گن که ادم حتی نباید در مقابل مرد کور بی حجاب حاضر شود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه خانم با دهان باز نگاهم می کرد . بعد سرش را تکان داد و دوباره اشکهایش مثل باران بهاری فرو می ریخت و گاهی آهسته تکرار می کرد چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمالی آوردم و به او دادم تا اشک هایش را پاک کند . دست روبیک که در دست الهه خانم بود کاملا خیس شده بود با یک دستمال دیگر دست روبیک را پاک کردم و روی چشم های روبیک گذاشتم. الهه خانم با تعجب نگاهم می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دراز کردم و دستمال دستش را گرفتم و روی چشم دیگر گذاشتم . بعد برای توضیح گفتم :آقای دکتر از خشکی چشم ها می ترسید یک دفعه به فکر افتاد از اشک چشم شما برای مرطوب نگه داشتن چشم پسرتون استفاده کنم چون شما روزی دوبار می ایید و گریه می کنید پس روزی دوبار میشه از اشکهاتون استفاده کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس این گریه ها هم بدرد می خوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم فقط ازمایشه خوب یا بد بودنش را باید پزشک تشخیص بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه فردا می پرسم . بعد از اتاق بیرون رفت . بعد از خوردن ناهار مثل روز قبل همان ورزش ها رو به بدن روبیک دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا که دکتر امد قصه دستمال و اشک را الهه خانم برای دکتر گفت دکتر هم بعد از صحبت با الهه خانم وارد اتاق شد البته با پرستار ها . من این بار به باغ رفتم . بعد از یک ساعت باغبان صدایم کرد و گفت که به ساختمان بروم. با عجله برگشتم انها کارشان تمام شده بود و مشغول نوشیدن چای و شیرینی بودند . در سالن به انها ملحق شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر خندید و گفت :تو چه مجله پزشکی یا سایتی خوندم که پلک چشم مریض را چگونه مرطوب نگه دارم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ترس گفتم :مگه کارم اشتباه بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا و ابدا بلکه بسیار شایسته بوده .اینجانب دکتر ای تخصصی دارم ولی هنوز این نکته را نمی دانستم که می توان برای مرطوب نگه داشتن پلک چشم بیمار کمایی از اشک اقوام استفاده کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما شکسته نفسی میکنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه واقعی ته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بنظرتون موثر هم بوده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این که یک روز این کار را انجام شده فقط دو بار اثرش مطلوبه و به مرور حتما موثرتر هم هست . چون از خشکی پلک چشم کاسته شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال شدم و لبخند زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر راد که اسمش را الهه خانم گفته بود گفت :بعد از تمام شدن کارتون در این منزل باید قول بدهید به بیمارستان من بیایید تا از وجود تان بهره مند بشویم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و هیچی نگفتم چون من بعد از اعلام نتایج می خواستم بروم دانشگاه و بعد هم من فقط مدرک تزریقات و کمک های اولیه را گرفته بودم . بدون تجربه کاری .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس نمی خواهید جواب بدهید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انشاالله بعد . دکتر با تکان دادن سرش موافقت کرد . به سمت حمام رفتم تا مثل روز قبل به کارهایم رسیدگی کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم به هم زدن جمعه شد واقعاً یک هفته من انجا بودم . عجیب بود احساس دلتنگی برای خانواده نمی کردم . ولی با این همه بعد از تمام کردن کارم خواستم اجازه بگیرم وبه خانه بروم که کفشم را پیدا نکردم . الهه خانم گفت که ببخشید انگار خدمتکار اشتباهی کفش شما را دور انداخته . و یک جعبه و یک پاکت را به دستم داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینها چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پابرهنه که نمی تونی بری خونه می تونی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ممنون و این ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این حقوق یک ماه اول کارته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من که یک ماه کار نکردم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مسئله ای نیست کار می کنی . شاید خانواده ات به این پول نیاز داشته باشند . تا خواستم پاسخی بدم دستش را به علامت سکوت بالا برد و گفت :من و روبیک منتظرت هستیم تا فردا .....کی میاین تا راننده را بفرستم دنبالت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر وقت خودتون خواستید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-5 خوبه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم و بعد از خداحافظی با الهه خانم با راننده به خانه رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلید در خانه را باز کردم وارد شدم . لیلا اولین نفر بود که پرید تو ب*غ*لم و شروع به ب*و*سیدن کرد . بعد هم مادرم و پدرم را ب*غ*ل کردم . هر چهار نفر از خوشحالی می گریستیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا دائم می گفت :چرا رنگت پریده . سختی می کشی اره ؟ خیلی کار می کنی ؟ و انقدر سوال کرد که با نهیب پدرم ساکت شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم گفت :چه خبره سرش رفت بدبخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدا از این که مانتو چادرم رو در آوردم کنارشان نشستم . همه آنچه را در یک هفته اتفاق افتاده بود برایشان تعریف کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا چای اورد همه دور هم خوردیم . تا پاسی از شب حرف زدیم یکه دفعه یاد پاکت پول افتادم بلند شدم و پاکت را از کیفم در آورده و به پدرم دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت :این چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حقوق یک ماه کاره . فکر کنم حقوقم را جلو جلو دادند تا من از کارم پشیمون نشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.