رمان کوه پنهان به قلم مهلا جوکار
در مورد دختری است که نطفه ای در بطن خود دارد که هرگز پدرش را ندیده است وبعدها…..پایان خوش…خیلی قشنگه..عالیه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۱۰ دقیقه
بلافاصله بعد از وارد شدنم مریم بدون مقدمه گفت:
_سارا عجله نکن کاوه دوستت داره .بیشتر بهش فکر کن.
نفس عمیقی کشیدم و با یاد اوری کاوه لبخند تلخی زدم ..کاوه یکی از اساتید دانشگاهمون بود ، یه پسر جذاب و متین ، از اونایی که به خاطر متانت و تواضع زیادشون وادارت میکرد بهش احترام بذاری .
که از شانس خوب من شده بود یکی از خاستگارهای پرو پا قرصم !!!
_ دیروز دیدمش ، بعداز پیشنهاد سوری جون ، دیگه دلم نمیخواست این موقعیت و از دست بدم ..
باهاش حرف زدم ، از همتا گفتم ..
از اینکه اون هیچ کسی و به غیر از من نداره .. حکم دختره منو داره .. باید با زندگی کنه ،
مریم و رعنا با هیجان به من نگاه میکردن .
رعنا _خوب اون چی گفت.
_ استقبال کرد!!! خیلی .. گفت که خوشحال میشه همتا دختر اونم بشه .تلاش میکنه براش پدری کنه ....وخیلی چیزای دیگه ..
مریم _خوب میشه بدونم سرکار خانم دیگه چی میخوان ؟!
بازم لبخند زدم .. تلخ نبود. عشقی نبود که شکستی داشته باشه . حداقل از طرف من نبود..
ولی اون شاید..
حتما عاشق بود! ولی فقط عاشق قسمتی از وجودم ..ولی یه قسمتی بزرگی از وجود من مال همتا بود .. اون عاشق اون قسمت نبود.
_صبح باهاش حرف زدم..
ظهر بهم زنگ زد .گفت میخواد ببینتم.
رفتم ..
گفت "همتا رو نگه میداره ولی باید یه سالی همتا پیشمون زندگی نکنه .. جایی دیگه ای باشه .. بعدش میاریمش پیش خودمون" بعدم
بادیدن قیافه ی من ادامه داد " سارا خانم من با این مسئله مشکلی ندارم، اصلا" میتونیم پیش خودمون نگهش داریم.. ولی باید یه مدت از خانوادمون مخفیش کنیم."
مریم و رعنا فقط بهم نگاه میکردن ، میدونستن چقدر برای من این حرف سنگینه!!
بعداز چند دقیقه ای سکوت ، مریم گفت :
ببینم سارا جون ما فردا با کاوه کلاس داریم؟
میدونستم اون بازم افکار پلیدی داره
_مریم خودت میدونی که اون با شخصیت تر از این حرفاست که مورد لطف ما قرار بگیره!!! حتی فکرشم نکن ..
اون حق داره برای زندگیش تصمیم بگیره همینطور که من گرفتم..
همون لحظه سوری جون صدامون کرد..
از اشپزخونه که خارج شدیم دیدم ، سوری جون داشت اخرین بیمارش و بدرقه میکرد.وقتی هم که مارو منتظر دید گفت:
سوری جون _خوب دخترا برین توی اتاقم تا منم یه ابی به صورتم بزنم و بیام پیشتون .
_ بله ..چشم.
با بچه ها وارد اتاق شدیم .
اتاقش واقعا ساده ست.ساده والبته شیک .
شامل یه میز بزرگ که یه لپ تاپ سفید روش ِ ِو یه سری پرونده که مشخصا" مال بیمارای امروز ِ.
پرونده ها رو برداشتم و مشغول جابه جایی توی کمد مخصوصش شدم . اون دوتا هم روی راحتی ها لم داده بودن ، صد در صد مشغول ارزیابی من!!!
در حین کار یاد موقعی افتادم که سوری جون فهمیده بود دنبال کار میگردم، ازم خواسته بود توی مطبش به عنوان منشی ِ نیمه وقت باشم .
چقدر ناراحت شدم .. اما خوب باید کار میکردم .
اون موقع هنوز درگیر انحصار ورثه بودم و اینکه اول باید دارایی ها مشخص میشد، تا من بتونم ازشون استفاده کنم، حتی حسابِ بانکی بابا و اشکانم بسته بود.
مریم_ سارا میشه بیای بشینی .سوری جون 10دقیقه است که منتظرن!!
وای من اصلا متوجه ورود سوری جون نشده بودم.
با دستپاچگی ببخشیدی گفتم و نشستم.
سوری جون _ اشکالی نداره دخترم .
خوب بگو میخواستی با من صحبت کنی دیگه .. فکراتو کردی؟!
_ بله .فقط میخوام یه چیزایی رو مشخص کنم که خیلی برام مهم ِ
سوری جون _میدونم عزیزم بگو هرچی میخوای
_ شما گفتین که بهنود بچه رو نمیخواد ، بنابراین بچه میتونه پیش من بمونه .
سوری جون _اره عزیزم گفتم که اون اصلا حاضر نیست زیر بار تعهد بره ..بچه هم براش اهمیتی نداره.. ولی خوب این منو همسرم هستیم که ارزوی نوه داریم و خواهانشیم.
در مورد اینکه پیش تو بمونه هم باید بگم که البته تا موقعی که خودت بخوای اون پیش تو میمونه ..اصلا یکی از دلایل انتخاب تو از نظر من این بود که تو خیلی خوب میتونی از پس تربیت بچه بربیای ، این از تربیت همتا کاملا مشخص ِ.
ادامه داد:
_ سارا جان ما توی نوع تربیتی تو دخالت نخواهیم کرد .واینکه تو کجا رو برای زندگی انتخاب میکنی..و از نظر مالی هم کاملا ساپورتت میکنیم .
سوری جون کمی مکث کرد :
_فقط یه چیزی؟!
اینکه در مورد همسر اینده ات دخالت خواهیم داشت .. باید مورد تایید ما باشه .ولی بازم میگم ، اگه تو بخوای میتونی بچه رو پیش ما بذاری و برای زندگیت تصمیم گیری کنی.
_باشه قبول من مشکلی از این بابت ندارم ..فقط سوری جون اگه بهنود هوس کنه بچه رو ازم بگیره چی ؟!
سوری جون _اصلا از این نظر نگران نباش میدونی که اون از ایران متنفره و محاله پاشو اینجا بذاره ! ولی بازم ما ازش یه تعهد میگیریم که بچه پیش تو بمونه .خوبه؟!
_بله عالیه
سوری جون _ولی سارا جون به من یه مدت اجازه تا بعد این تعهد و ازش بگیرم .. اخه میدونی که تا همین جاشم به زور راضی شده .
با این حرفش ناخداگاه گره ای به پیشونیم اومد ..سوری جون هم با دیدن چهره ی من سریع ادامه داد :
ولی قول میدم تا قبل از تولد بچه وکالت نامه رو بگیرم ..
مریم _ببخشید سوری جون اگه بهنود ایران نمیاد ، سارا باید بره اونجا؟!
الی
۱۹ ساله 00عالی
۳ هفته پیشعالی
00عالی
۳ هفته پیشمعصومه
۲۵ ساله 10به سلیقه من نمیخورد و سارا خیلی دختر لوسی بود و خوش شانس هر جا پسر خوب و خوشتیپ بود عشقش می شود
۴ ماه پیشفاطیما
۱۷ ساله 00رمانی شبیه به این نام ببرید بگید بهم لطفاً، یه عاشقانه آروم و بی قل و غش و دوست داشتنی
۶ ماه پیشم.ک
۳۵ ساله 10رمان خوبی بود...ولی چقدر از دست این سارا حرص خوردم فکر نیکرد قویه ولی لوس بود...با فکرای احمقانه ش....
۷ ماه پیشحدیثه ,
00رمان زیبایی بود
۸ ماه پیشزی زی
30چقدر این رمان ضعف داشت یعنی خانواده این دختره زلزله اومد اونا بیرون نیومدن ازخونه اونم زلزله ای که میکه درختا کنده شدن واقعا حیف وقتی که ادم روی همچین رمانی بزاره چرررت
۱ سال پیشاسرا
00ببخشیدولی امیدوارم هیج وقت زلزله ازنزدیک حس نکنی حتابا۳ریشتربخصوص شب
۸ ماه پیشلیلا
۳۶ ساله 00خیلی دوستداشتنی بود مرسی
۸ ماه پیشمهلا .پ
01دوست عزیز این رمان برای من هستش .. خیلی وقت پیش نوشتمش . الان دل تنگ شدم اومدم سراغ نظرات .. ممنون از همگی وشما که در سایتتون قرارش دا.. ولی اسم نویسنده رو اشتباه وارد کردین لطفا اصلاحش کنید . مهلا .پ
۱۰ ماه پیشمبینا
۳۳ ساله 10عالیه رمانش به همه دوستان میگم که با خیال راحت بخونن واقعا ارزش خوندن رو داره
۱۰ ماه پیشفاطمه
۱۹ ساله 00رمان خوبیه
۱۰ ماه پیشزهرا
۴۵ ساله 12جالب ومتفاوت بود وارزش خواندن داشت فقط یک جاهایی خیلی طولانی میشد
۱ سال پیش?
1310بد نبود ولی کاش یکم در مورد بچه اطلاع داشت آخه بچه دو ساله تو اون بازه سن نمیتونه خوب حرف بزنه ولی تو این رمان خیلی کامل حرف میزد
۴ سال پیشfffff
2611چرا بچه های ما تو دوسالگی مثل بلبل حرف میزنن
۴ سال پیشسلوا
40وا بچه من از نه ماهی صحبت کردن وشروع کرد تا دوسالگی کامل حرف میزد
۲ سال پیشالهه
10منم هر دوتا بچه هام زیر یکسال بطور کامل حرف میزدن وهیچ مشکلی تو صحبت کردن نداشتن
۱ سال پیشالهه
20رمان خیلی خوب وجذابی بود بعضی جاهاش واقعا اشکم رو در آورد وزار زدم وگریه کردم .با این حال از خوندن این رمان عالی بسیار لذت بردم .مطمئنم چند وقت دیگه حوس دوباره خوندنش رو میکنم.
۱ سال پیش
ارزو
۲۶ ساله 00دوست داشتم داستان گیرا وجالبی بود ممنون ازنویسنده عزیز