رمان کنت نعنایی به قلم مریم مولایی
شایدنگاه اولت که پرغروربودمرابه دام انداخت
یاشایدنگاه عاشقانه ات مراازخودبیخودکرد.
نمی دانم!
فقط می دانم من اسیرچشمان سیاه توشده ام.
تو چه؟مرادوست داری؟
یافقط
بازیچه ایِ برای هوسهایت هستم.
یاشایدهم این آدمیان هستن که نمی گذارن این من عاشق به تویی معشوق برسم.
نمی دانم'ولی توبمان!
من لطیفم،
شکننده ام کمکم کن
نگذار بازی هایِ این زمانه مراتامرزنابودی ببرندواحساساتم رابه آتش بکشند.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۲ دقیقه
با عصبانیتی که ولوم صدام روبیشترمی کرد غریدم:
_توکی وقت کردی آهنگ گوشی منو عوض کنی؟ ملیکافقط دعا کن دستم بهت نرسه!
تا خواست حرف بزنه گوشی و روش قطع کردم و پرتش کردم روی تخت با یک حرکت بلند شدم.
و غرغرکنان به سمتِ دستشویی حرکت کردم.
درحال خشک کردن دست و صورتم بودم و به سمت آشپزخونه می رفتم که دیدم مامان پشتِ میزغذاخوری چهارنفری چوبی قهوای تیره که صندلی هاش تو رفتگیه کمی داشت که باعث راحتی بیشترمی شد، نشسته بود.
و درحالی که لقمه ی تودهنش رو می جوید عمیقا توی فکربود.
فکرشیطانی به سرم زد.
آهسته بدونِ هیچ سروصدای بالایِ سرش رفتم و بلندگفتم:
_صبح بخیر.
ازترس دو متر به هوا پرید و جیغ کوتاهی کشید.
و وقتی من رو دید که دارم قاه قاه می خندم با صدایِ بلندی گفت:
_صددفعه گفتم از این کارهایِ بچگونت دست بردار؛ تودیگه بیست و چهار سالته!
درحالی که ازشدت خنده ام کم شده بود صندلی روبه رویِ مامان روبیرون کشیدم ونشستم.
یک تیکه نون سنگک بر می دارم و کمی کره و عسل روی نون می مالم و یک گازه بزرگ ازش زدم بادهنه پر می گم:
_خیلی تو فکر بودی حالا به چی فکر می کردی؟صددفعه گفتم اینقدر فکر نکن موهات می ریزه، اون وقت بابا هم می ره یک زنه دیگه می گیره گوش نمی دی که!
بعدازگفتن حرفم نیشم رو باز کردم که با چشم غره ی غلیط مامان روبه رو شدم.
سرفه ای کردم و جدی گفتم :
_حالا به چی فکر می کردی مامی؟
صاف نشست گرفته بهم زل زد:
_داشتم فکر می کردم ناهار چی درست کنم؛ بخدا قاطی کردم دیگه بنظرت چی بزارم؟
_او حالا کو تا ناهار، من که ناهار نمی خورم.
گوشه ی ابروش رو خاروند:
__بابات امروز ناهار میاد خونه قرمه سبزی خوبه؟
درحالی که لقمه آخر رو می جویدم لیوان شیر رو هم سرکشیدم و لب زدم:
_چه عجب بابا ازاون شرکتش دل کند همون قرمه سبزی رو درست کن بابا هم دوست داره.
لیوان خالی رو روی میز گذاشتم و بلندشدم.
روی تخت دراز کشیدم و بی حوصله نگاهم رو دور تا دور اتاقم چرخوندم.
به کتاب خونه ی بزرگم چشم دوختم و لبخند زدم.
عاشق کتاب خوندن بودم.
همه جور کتابی علل خصوص شعر و رمان..
قفسه های کتابخونم پر بود از رمان های جوجو مویز، دفنه دوموریه، محمود دولت آبادی و مرتضی مودب پور....
و تموم عشقم شعرهای سهراب سپهری بود.
بلندشدم و رمانی از توی قفسه کتاب خونه برداشتم و مشغول خوندن شدم باید فکری به حال خودم می کردم خسته شدم از بس بیکار تو خونه نشستم، باید یک کار پیدا کنم.
دوس ندارم برم تو شرکت بابا یا برم پیش آقاجون.
دوس دارم مستقل باشم و خودم یه کارخوب پیدا کنم که نیاز به هیچکس نداشته باشم حتی بابام.
محو خوندن رمان بودم که صدای بابارو شنیدم مگه ساعت چندبودکه بابا خونه اومده بود!
یک نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ساعت دو و نیم بود.
ابروهام ازتعجب بالا پرید.
این قدر محو داستان شده بودم که حتی گذر زمان و حس نکرده بودم.
از روی تختم بلندشدم و به سمت پذیرایی رفتم.
بابارو دیدم که روی مبلِ راحتی تک نفره کرم قهوی نشسته بود و داشت با مامان که توی آشپزخونه بود صحبت می کرد.
چون آشپزخونه اُپن بود، به راحتی می تونست مامان رو ببینه.
آروم به سمتش رفتم و پریدم بغلش و ماچش کردم.
_سلام باباجونم، خسته نباشی.
پیشونیم رو بوس کرد ولبخندی به چهره ام پاشید و لب زد:
_سلام دخترِ بابا چطوری قشنگم؟
لبخند زدم.
_مگه می شه بابایِ خوشتیپم رو ببینم و بد باشم؟
لپم روکشیدو گفت:
_چه زبونی داری تو پدرسوخته.
با صدایِ مامان من وبابا به طرفش برگشتیم
باحرصی که در کلامش مشهود بود لب زد:
_من هی می گم ماهک هوی منِ شما می گی نه نگاه کن؛ عین دوتا کفتر عاشق باهم حرف می زنن منم که آدم حساب نمی کنن.
بابا در حین حرف زدن مامان، من روازخودش دور کرد و از روی مبل بلند شد و در حالی که به سمت مامان می رفت
تو چشم هاش خیره شد و گفت:
_ما که مخلص شما هم هستیم خانوم.
مامانم در حالی که لبخند می زد به بابا نگاه می کرد.
منم که اوضاع رو خطری دیدم یه سرفه ای مصلحتی کردم:
Maedeh
02خیلی قشنگ بود یعنی عالییی دست نوسندش درد نکنه
۱ سال پیشجودی
61خب سلام تازه قسمت اولشم واز خوندنش منصرف شدم رمان یجورایی بچگانه طورنوشته شده بود،بنظرم بحثاشون بشدت مسخرس و نویسنده هنوز امادگی نوشتن یه ایر کاملو نداره،رمانشون پیداس نقص های زیادی داره خسته نباشید
۲ سال پیشhana
40کارتون خوب بود ولی باید خیلی تلاش کنید یه نویسنده خوب ملاک نوشتنش فقط عشق و عاشقی یانشون دادن پولداری دوطرف نیست من رمان هایی که میخونم از 100درصد90درصد شخصیت رمان ادمای پولدارن بهتر دنبال موضوع خاص
۲ سال پیش..
۰ ساله 10ازین رمان میتون چیزی که یاد گرفت این باشه که زود قضاوت نکنی یا تصمیمی ز سر لجبازی نگیری
۲ سال پیشMelika
00خب بد نبود ولی میتونست بهتر باشه
۲ سال پیشMandana
41با عرض خسته نباشی خدمت نویسنده عزیز من رمان رو پسند نکردم و منو جذب نکرد .امیدوارم که در آینده رمانهای بهتر وجذابی به قلم شما نوشته بشه
۲ سال پیشRomi
20خوب بود ارزشش رو داشت که بخونی فقط آخرش با اینکه رسیدن بهم ولی یکم دور از انتظار تموم شد
۲ سال پیشدخی بی احساس
246رمان که خوب بود ولی واسه کسایی که گناهکار و خوندن و انتظارشون بالاست خوب نیست یه سوال : معنی کنت نعنایی چیه؟😓
۴ سال پیشkosar
110کنت نعنایی ی نوع سیگارع😐🤞
۴ سال پیشموسوی
۲۲ ساله 30کنت نعنایی یه سیگاره
۳ سال پیشعالی بود
۲۰ ساله 21خیلی خوب بود
۳ سال پیشمحدثه
۱۸ ساله 81این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
محدثه
۱۸ ساله 30سلام من الان فصل چهارم این رمان هستم و راستش زیاد خوشم نیومده نظراتم که خوندم اصلا منصرف شدم از خوندنش تا اینجا که اصلا از شخصیت دختره خوشم نیومد یعنی یه جیزای رو قشنگ با دقت نوشته نشده بود
۳ سال پیشیلدا
10خوب بود ولی آخرش انگار دست نویسنده خسته شد سر و تهشو هم آورد
۳ سال پیشعسل
00سلام من همیشه عاشق نویسنده***بودم ولی نشد ولی به چند نفر کمک کردم این بار از یه دختر بنویسید که نامزاد میکه بعد نامزادش اونو رها میکنه اونم چون باردار هست از ایران میره وچند پسر ه پشیمون میشه..
۳ سال پیشسورنا
۳۹ ساله 12سرگرم کننده وزیبا.....
۳ سال پیش
درسا
00شما میتونید رمان انتشار کنید ایا؟؟؟