رمان خون بهای عشق به قلم زهرا شعر باف
من دخترکی هستم از جنس حوا
همان کسی که آدم برای لبخندش بهشت را فروخت.
همانی که مکار ریاکار میخوانی اش.
من کسی بودم رام نشدنی که با نامردی ات عجیب آرام شدم در دست روزگار.
تو صیادی بودی من مادیانی سرکش،تازیانه ی نامردی ات عجیب زمین گیرم کرد.
این را بدان که من در دست روزگار عروسکی بودم که مرگ تدریجی اش یک بازی بود.
دختری از جنس سنگ غرور از جنس انتقام.
دختر قسم خورد برای نابودی
من دختری ام که کمر به قتل عشق بسته ام
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۵۱ دقیقه
باربد وقتی مبلغ رو شنید سرش رو آروم از روی پرونده بلند کرد و با تعجب بهم نگاه کرد.
باربد-شش میلیارد؟
با بی خیالی گفتم-شش میلیارد کمه اگه کم هست میتونم تا ده میلیارد هم سرمایه گذاری کنم.
باربد-خیر کم نیست نسبت به بقیه سرمایه گذاران این شرکت شما بیشترین سرمایه گذاری رو میخواین انجام بدید.
لبخندی زدم و گفتم-پس دیگه مشکلی نیست.
دسته چک رو از توی کیفم در آوردم و شش میلیارد رو نوشتم.
چک رو به طرف باربد گرفتم اومد که چک رو ازم بگیره که دستم رو عقب کشیدم.
با تعجب بهم نگاه کرد.
با لبخند مخصوص خودم گفتم-هر وقت قرارداد بستیم و من جلوی تمام شرکا معرفی شدم و پای قرارداد امضای بنده ثبت شد اونوقت چک مال شما.
باربد به پشتی صندلی تکیه داد با پوزخند گفت:شما خانوم با اقتداری هستید میشه گفت بی گدار به آب نمیزنید.
آب دهنم رو قورت دادم و محکم گفتم-من این پولا رو به راحتی به دست نیاوردم که بخوام به همین راحتی هم از دستش بدم میدونید چیه آقای احتشام پول چرک کف دسته میاد میره ولی من این چرکا رو دوست دارم.
باربد-بله صحیح.
-پس بنده فردا تشریف بیارم؟
باربد دستی به گوشه ابروش کشید و گفت-بله همین ساعت اگه داخل شرکت باشید عالیه.
از روی مبل بلند شدم و پرونده رو از توی کیفم در آوردم و روی میز گذاشتم-اینم تمام اطلاعات در مورد بنده اگه خودتونم خواستید در مورد من تحقیق کنید تمام آدرس ها داخل پرونده درج شده مرحمت زیاد.
باربد هم از سرجاش بلند شد و گفت-خدانگه دار.
از اتاق که اومدم بیرون منشی با اخم زل زد بهم
با پوزخند گفتم-اخمات رو وا کن چون قراره از این به بعد همیشه منو تحمل کنی.
بعدم از جلوی چشمای بهت زده اش از شرکت زدم بیرون.
وقتی که تمام قضایا رو برای مهسا تعریف کردم زد زیر خنده
-چته دیونه؟
مهسا میون خنده های گفت-اون کفتارپیر عموت رو میگم ها یه حرف درست حسابی زده باشه توی عمرش همینه.
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم-کدوم حرف؟
مهسا-اینکه ژن بدن تو مثل مار روباهه.
با لودگی گفتم-تورو خدا خجالت نکش اگه دلت می خواد تمام باغ وحش رو بهم نسبت بده.
مهسا-نه جداً اگه دقّت کنی تو مثل یک مار خوش خط خال و مثل یک روبا هم مکاری.
بهش نگاه کردم و با لبخند گفتم-من تو رو میشناسم مهسا منظور داری از این حرفا به کجا می خوای برسی منظورت رو واضح بگو.
مهسا جدی شد و گفت-تو این جوری نبودی دلربا؟
به دسته مبل نگاه کردم و گفتم-منظور!؟
مهسا-تو اینقدر سنگ سخت نبودی تو اینقدر مغرور نبودی تو...
بهش،نگاه کردم و گفتم-این آخری چی بود؟
مهسا با کمی این پا اون پا کردن گفت-تو اصلا کینه ای نبودی.
با خونسردی گفتم-آره تو راست میگی من هیچ کدوم از این صفاتی که گفتی رو نداشتم من کینه ای نبودم ولی کینه ایم کردن.
مهسا آروم پرسید-دلربا یه سوال بپرسم؟
سرم رو چند بار بالا پایین کردم.
مهسا لباش رو باز زبون خیس کرد و ادامه داد-اگه به گذشته برگردی چیکار میکنی؟
با این سوال تمام حسرت هایی که روی دلم مونده بود اومد جلوی چشمم تمام بدبختیام.
به یه نقطه خیره شدم و گفتم-میدونی چیه مهسا من کار زیادی نمیکردم فقط دلم میخواست همه چی خریدنی بود همه چیز.
مهسا-منظورت چیه؟
-اگه همه چی خریدنی بود برای مامانم کمی جَوونی برای پدرم عمری دوباره برای خواهرم دخترونگی و برای خودم خنده های بچگی رو میخریدم.
بعد هم از جلوی چشمای غمیگن مهسا بلند شدم و به اتاقم پناه بردم.
امروز قراربود به شرکت احتشام برم.
یه تیپ خفن مشکی زده بودم که ابهتم رو بیشتر به رخ میکشید.موهام رو به سمت بالا داده بودم یه آرایش ملایم و در عین حال شیک انجام داده بودم
سویچ ماشینم رو که برداشتم از خونه زدم بیرون.
وقتی که رسیدم ماشینم رو یه گوشه پارک کردم و ازش پیاده شدم.
به طرف شرکت به راه افتادم و سوار آسانسور شدم.
وقتی که وارد شرکت باربد شدم همون منشی با دیدن من از سرجاش بلند شد گفت:سلام شما خانوم آریانا هستید؟
به تکون دادن سر اکتفا کردم.
منشی-شما باید با بنده به اتاق جلسه بیاید الآن آقای احتشام جلسه دارن و تاکید کردن که شما هم در هنگام جلسه حضور بیابید.
بدون هیچ حرفی به همراه منشی جلوی یک در توقف کردم بعد از در زدن منشی در اتاقی که از قضا اتاق جلسه بود باز کرد.
با بازشدن در همه نگاه ها برگشت طرف ما مخصوصا نگاه ها روی من زوم شد اما من فقط باربد رو میدیم که نگاهش میخ نگاه من بود.
منشی-آقای احتشام بفرمایید آوردمشون.
باربد سرش رو تکون داد و گفت-ممنون شما بفرمایید.
وقتی منشی رفت بیرون با اقتدار از جلوی سه تا مرد و دو تا دختری که اونجا نشسته بودن رد شدم خودم رو به صندلی باربد رسوندم.
صدا پاشنه های کفشم سکوت اتاق رو میشکست.
باربد از جاش بلند شد و گفت-خوب دلیل اینکه جلسه رو وقفه انداختم این بود که می خواستم یکی از شرکای جدیدمون که تازه به ما ملحق شدن و پیشنهاد شراکت دادن و بنده هم با کمال میل قبول کردم معرفی کنم خانوم دلربا آریانا شریک جدیدمون.
یکی از اون دخترا که چهره اصلیش رو زیر آرایش پوشیده بود و با آرایش خودش رو خفه کرده بود گفت-ولی ما نیاز به شریک نداشتیم ایشون عضو سیاهه لشکر میتونن محسوب بشن.
بعدم پوزخندی زد و با تحقیر بهم نگاه کرد.
زینب
۳۵ ساله 00منی که ۲۰ساله رمان میخونم زیاد برام جالب نبود
۷ ماه پیشپری
01این رمان برای منی که ۷ ساله رمان خونم در یک کلمه عالی بود ارزش خوندن رو داره از شخصیت محکم و قوی دلربا خیلی خوشم اومد به نویسنده ی عزیز خسته نباشید میگم😍
۹ ماه پیشبانو
31خوشم نیومد..یعنی چی فوری اومده میگه میخوام سهام شرکتو بخرم پسره هم بهش میگه فردا بیا قرارداد ببندیم ب همین راحتی...بعدش میرینه تو حسابای شرکت ب پسره میگه صلاح دیدم...اصلا همش الکی و آبکیه عوق
۲ سال پیشفرشته
20رمان قشنگی بود،ولی در سطح عاالی نبود،ولی خوب ارزش خوندن رو داره
۲ سال پیشHadissh
90رمان خیلی عالیه...حتما بخونید من با خوندنش یاده رمان گناهکار میوفتم... نمیدونم چرا؟!
۴ سال پیشفاطیما
10اره دقیقا منم
۳ سال پیشRomi
۱۴ ساله 50عالییی بود😍😊🌹
۳ سال پیشاکسوال
۱۳ ساله 54میشه گفت ماجرای رمان خوب بود اما تکراری بود . قلم نویسنده هم خیلی ضعیف بود من نصفه ولش کردم جذابیت چندانی نداشت
۴ سال پیشفاطمه.م
۳۲ ساله 301سلام.ممنونم زیبابود.🌹🌹🌹
۴ سال پیش
زهرا
۱۶ ساله 00بین این همه رمانی که خوندم بهترین رمان بود که خوندم کلی هم باهاش گریه کردم