رمان خاطره به قلم مهدیه لیموچی
طنین_بهراد دختر 23 ساله ی که سرگرد نیروی انتظامیه. طنین بخاطر ماموریت یک ساله مجبور به ازدواج با سرگرد رایان رادمنش می شه. طنین مادرش رو از دست داده و زندگیش بدون هیچ ارامشیِ ! پدرش هم بخاطر دوری از خاطرات همسرش به مسافرت های خارجی می ره و طنین می مونه تنهای تنها !! ماموریتی که بهش می خوره یک سال طول می کشه. توی این ماموریت با پسری به اسم علی اشنا می شه که می شه گفت دست راستِ رئیس باند موادِ. علی توی زندگیش درد های زیادی کشیده. طنین از نگاه علی ترس داره و همیشه ازش دوری می کنه اما... پایان_خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۲۸ دقیقه
ژانر : #پلیسی #هیجانی #عاشقانه
خلاصه :
طنین_بهراد دختر 23 ساله ی که سرگرد نیروی انتظامیه.
طنین بخاطر ماموریت یک ساله مجبور به ازدواج با سرگرد رایان رادمنش می شه.
طنین مادرش رو از دست داده و زندگیش بدون هیچ ارامشیِ !
پدرش هم بخاطر دوری از خاطرات همسرش به مسافرت های خارجی می ره و طنین می مونه تنهای تنها !!
ماموریتی که بهش می خوره یک سال طول می کشه.
توی این ماموریت با پسری به اسم علی اشنا می شه که می شه گفت دست راستِ رئیس باند موادِ.
علی توی زندگیش درد های زیادی کشیده.
طنین از نگاه علی ترس داره و همیشه ازش دوری می کنه اما...
پایان_خوش
ماشین رو توی پارکینگ اداره پارک کردم و پیاده شدم سربازی که توی پارکینگ بود احترام نظامی گذاشت، سرم رو به معنی "ازاد" تکون دادم.
به سمت آسانسور رفتم و بعد از کمی انتظار دکمه شماره رو لمس کردم، از آساسور بیرون اومدم و وارد راه رو بزرگ اداره شدم با قدم های محکم و قوی از سرباز های که احترام میذاشتن گذشتم به سمت اتاق سروان عظیمی، دوست صمیمی و معاونم، راه افتادم.
به محض دیدن من احترام گذاشت، بهش گفته بودم نیازی به احترام گذاشتن نیست ولی گوش نمی داد بخاطر حرص دادن من احترام می ذاشت.
منم از حرصش فقط سرم رو تکون دادم و وارد اتاق شدم نگاهم رو دور تا دور اتاق چرخوندم یه اتاق ساده اما شیک، نفس عمیقی کشیدم این اتاق دومین جای بود که ارامش داشتم.
دیوارهای سبز رنگ این اتاق بهم حس قدرت و امنیت می داد.
چادرم رو در آوردم و به چوب لباسی کنار در آویزون کردم کنار چوب لباسی یه آینه کوچیک بود خیره شدم به چهره خودم به صورتم از توی اینه به پوست سفید و چشمهای عسلیم که منو یاد مامان می نداختن با یاد مامان اشک توی چشمام جمع شد. مامان، مامان عزیزم، وقتی رفت، طنین رو هم با خودش برد!
طنینی که همه از صبر و ارامشش حرف میزدن رفت، ارامش من مامان بود و با رفتنش ارامشم رفت.
همون لحظه صدای در بلند شد. با سر انگشتم اشک زیر چشمم رو پاک کردم و از جلوی اینه کنار رفتم. روی صندلی چرخ دار قهوه ای رنگ پشت میز نشستم با صدای که سرکار ناخوداگاه محکم و با غرور جلوه میداد گفتم:
_ بفرمایید
در که باز شد میترا احترام نظامی گذاشت; وارد اتاق شد و گفت:
_ طنی جونی اجازه هست بیام تو؟؟
نفسم رو با صدا بیرون دادم و چشمام رو یه دور چرخوندم و با بی حوصگلی گفتم:
_ نه به احترام گذاشتنت نه به طرز صحبت کردنت بیا بشین.
در حالی که داشت به طرف مبل چرم رو به روی من می رفت گفت:
_ احترام واسه اینه که می دونم دوست نداری، می خوام حرصت رو در بیارم.
حرصی شدم، با حرص بهش اشاره کردم و گفتم:
_ خوب حالا واسه چی اومدی ؟؟؟
با دست ضربه ای به پیشونیش زد و جواب داد:
_طنین، داشت یادم می رفت، سرهنگ رنجبر کارت داشت!
عصبی شدم، بازم حواس پرتی کرده بود; مثل همیشه!
_ چرا زودتر نگفتی میترا
از پشت میز بیرون اومدم، همونطور که به سمت در می رفتم صداش رو شنیدم که جواب داد:
_ الان گفتم، می تونی بری دیگه!
چشم غره ای بهش رفتم و از اتاق بیرون زدم به طرف اتاق سرهنگ به راه افتادم، به میز سروان قاسمی که منشی سرهنگ بود که رسیدم با سر بهم اشاره کرد که می تونم برم داخل نگاهی به در سیاه رنگ بزرگ اتاق سرهنگ انداختم و همراه با نفس عمیقی که کشیدم دو تقه به در زدم، بعد کمی مکث صدای جدی سرهنگ به گوشم خورد:
_ بفرمایید
وارد اتاق سرهنگ شدم و احترام نظامی گذاشتم.
_ بفرمایید بشینین سرگرد
رفتم و همون طور که سرهنگ دستور داد نشستم روی مبل
_با من کاری داشتین سرهنگ؟
دفتری که روی میزش بود رو باز کرد و همونطور که نگاهش به برگه های دفتر بود جواب داد:
_بله چند لحظه صبر کنید
به مبل تکیه دادم و شروع کردم به برسی اتاق!
ده دقیقه از زمانی که توی اتاق سرهنگ بودم گذشته بود روی مبل جا به جا شدم، دقیقه بود که نشسته بودم و سرهنگ هم هیچ حرفی نزده بود توی همین فکر بودم که صدای در بلند شد به طرف در برگشتم، در با اجازه سرهنگ باز شد و قامت ورزشکاری مردی نمایان شد.
احترام گذاشت و بعد هم به دستور سرهنگ روی مبل رو به روی من نشست. توی این فاصله کم چهرش رو انالیز کردم تقریبا سالی بهش می خورد چشمهای
قشنگی داشت، سیاه نافذ، پوست تقریبا سفید و دماغ متناسب، باصدای سرهنگ نگاه از مرد برداشتم و به سرهنگ نگاه کردم در حالی که به من اشاره می کرد گفت:
_ایشون سرگرد بهراد هستن
تعجب رو توی نگاه مرد می دیدم، حتما فکر می کرد چون زنم مقامم بیشتر از یه "سروان" نیست. ولی من برای شغلم حاضر بودم جونم رو هم بدم. سرهنگ به مرد اشاره کرد و گفت:
_ و ایشون سرگرد رادمنش
سرم رو به معنی خوشبختم تکون دادم و به سرهنگ خیره شدم، ولی سنگینی نگاهش رو حس می کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب من شما رو اینجا دعوت کردم که درباره ای باند قاچاق مواد مخدر حرف بزنیم همونطور که می دونین باند بزرگ موادی هست که مدت طولانیِ داریم برای وارد شدن به باند تحقیق می کنیم. ل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاطلاعات زیادی به دست اوردیم ولی نیاز به کمک داریم و من از شما دو تا میخوام که به یه این ماموریت برین. سرگرد رادمنش یکی از نیروهای هستن که جدیدا به ما ملحق شدن خانم بهراد شما باید با اقای رادمنش به یه ماموریت حداقل یک ساله برید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغزم برای یه لحظه سوت کشید، چی شنیدم یک سال....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و سرگرد باهم عکس العمل نشون دادیم و با تعجب گفتیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یک سال؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ خیلی ریلکس ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله یک ساله، شما به عنوان مشتری و همکار وارد این باند می شید. که البته جدا از هم، ما با تحقیق های بسیار متوجه شدیم که دو نفر از اعضای اصلی این باند به اسم های علی و ازیتا هستن که شما باید به این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوتا نزدیک بشید. سرگرد رادمنش شما باید به علی نزدیک بشید و سرگرد بهراد شما هم به ازیتا خوب اسم مستعارتون...سرگرد رادمنش شما رایان پارسا، سرگرد بهراد شما هم عسل محمدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ درباره جزئیات عملیات بهمون توضیح داد بعد از تمام شدن صحبت هاش، به اتاق خودم برگشتم و شروع کردم به برسی دقیق پرونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تمام شدن شیفت کاری پرونده رو بستم و از اتاق بیرون اومدم، سوار اسانسور شدم; می خواستم دکمه پارکینگ رو بزنم که سرگرد رادمنش رو از دور دیدم، دستی به نشونه ایستادن تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو پایین انداختم، وارد اسانسور شد و دکمه پارکینگ رو لمس کرد. برگشت طرف من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببخشید معطل شدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام جدیتی که از خودم سراغ داشتم جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسانسور ایستاد از سرگرد خداحافظی کردم و به سمت ماشین رفتم، دزدگیر رو زدم و سوار شدم. توی راه تنها به ماموریت فکر میکردم و بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدم خونه در پارکینگ رو با ریموت باز کردم. ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن همیشه عاشق این قصر بودم، ولی بعد از مرگ مامان، خونه یه رنگ و بوی دیگه گرفت با رفتن بابا، منم خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو با کار سرگرم می کردم. نفس عمیقی کشیدم و وارد خونه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد خونه می شدی دوتا پله پرانتزی شکل بود که هردو به طبقه بالا می رسید، مستقیم به سمت اتاق خودم که طبقه بالا بود رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا انگلیس بود. از وقتی دست عجل مامان رو ازمون گرفته بود بابا همیشه تو مسافرت بود انگار اصلا به خودش فکر نمیکرد. مامان حدود دو سالی می شد که فوت کرده بود. فقط منو بابا بودیم بعضی روزها عرشیا هم می اومد پیشمون، خانواده عموم المان زندگی می کردن، عرشیا چون عاشق ایران بود همیشه می اومد پیشمون عرشیا سال از من بزرگ تر بود و مثل برادر نداشتم برام عزیز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقم شدم. مثل همیشه این اتاق بهم ارامش می داد. یک سمت اتاق کاملا شیشه بود و به سمت باغ باز می شد، استخر بزرگ پر از ابی که دور تا دورش رو با گل های رز رنگا رنگ تزئین کرده بودن هرکس که وارد اتاق می شد محو این تصویر می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ اتاق ترکیبی از ابی اسمونی و سفید بود یه رنگ ارامش بخش کمدم رو باز کردم و حولمو در اوردم به سمت حمام رفتم. هیچ چیز مثل یه دوش اب گرم به ادم ارامش نمی ده. موهام رو باز کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای طلایی رنگم روی شونه هام ریختن، موهای که همیشه مامان شونشون میزد، وقتی به خودم نگاه میکردم قیافه مامان جلوی چشمم ظاهر میشد و همین عذابم می داد، جای خالیش توی این دوسال عذابم می داد، ارامشم، شادیم، زندگیم و مهم تر از همه خودم! بعد از مرگ مامان همه چیزم از بین رفت حتی خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار خدا می خواست با شباهتی که به مامان داشتم عذابم بده. رفتم زیر دوش اب گرم، خیلی دلم برای مامان تنگ شده بود بعد از رفتنش بابا کلا خودش رو با شرکت سرگرم میکرد و سفرهای راه دور رو خودش می رفت. مامان و بابا هردو از خانواده های سرشناسی بودن. هردو مجبور به ازدواج می شن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبور شدن باهم ازدواج کنن ولی بعد از ازدواج کم کم عاشق هم میشن طوری که عشقشون حتی توی قصه ها نمیشد دید ولی بعد از مرگ مامان ،بابا خیلی شکسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یک سال حالش بهتر شد. ولی بازم خیلی کم می اومد خونه می گفت جای، جای این خونه برام خاطره داره و سخته تحمل این خاطره ها زمانی که معشوقت نباشه. حولم رو تنم کردم و از حموم بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا عاشقانه مامان رو دوست داشت. همیشه به عشقی که نسبت به هم داشتن غبطه می خوردم، همچین عشقی رو نمی شد هیچ جای دنیا پیدا کرد، پاک و عاشقانه! سرم رو تکون دادم. همه نابود شدیم بعد از مرگ مامان چه شبها که تا صبح اشک نمی ریختم توی تمام این شبهای درد اور و سخت نرگس جون و بابا پیشم بودن بابای که به وضوح خم شدن شونه هاش رو می دیدم و حتی اشک های که سعی داشت از من پنهون کنه رو با چشمای خودم می دیدم بابا صبرش خیلی زیاد بود خیلی زیاد! به خاطر من به خودش امید داد، و به خاطر من زندگیش رو دوباره از نوع ساخت ولی بدون مامان! بدون عشقش! منم بهش قول دادم که نشکنم و با قدرت ادامه بدم، که همیشه پیشش باشم و همیشه امیدوارم که بتونم به قول های که بهش دادم عمل کنم! نفس عمیقی کشیدم و در کمد رو باز کردم یه دست لباس خونگی در اوردم به همراه یه شال چون مش حسین توی خونه بود باید شال می پوشیدم. لباسام رو پوشیدم به سمت در اتاق رفتم. دستم رو، روی دستیگره در گذاشتم. مثل همیشه غم و غصه هام رو پشت همون در نگه داشتم و از اتاق بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها رفتم پایین با شادی نرگس جون رو صدا زدم که اونم با مهربونی تمام جوابم رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نرگس جون یه قهوه برام میاری ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و با روی باز جوابم رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان میارم دخترم کجا میشینی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که به طرف سالن می رفتم بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توی سالن نرگس جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل سفید چرمی جلوی تلوزیون نشستم، کنترل رو از روی میز برداشتم و تلوزیون رو روشن کردم کانال ها رو زیر رو کردم تا یه فیلم خوب پیدا کنم،توی همین حین نرگس جون قهوه م رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دستت درد نکنه، نرگس جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه وقتی بهش میگفتم"نرگس جون" خوشحال شده بود. با لبخند مهربونش و با چشمای که ازشون محبت می بارید جوابم رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواهش می کنم دخترم، پدرتون زنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزد الان لندن هستن، گفتن کارها طول کشید نمی تونن زود بیان حداقل روز طول می کشه بعد از اونجا می رن آلمان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا!! این کار رو با خودت و من نکن همه می دونن عاشقی و همه اینو هم می دونن که دور بودن از معشوق چقدر سخته اما!! خودت رو داری نابود می کنی پدر من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش می فهمیدی حرفامو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم به خاطر بابا خراب شده بود فقط سرم رو برای نرگس جون تکون دادم، اونم چون درک می کرد حالمو بدون حرفی سالن رو ترک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای بهتر شدن حالم کمی از قهوه رو مزه مزه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی این موقعیت اریانا بهترین گزینه بود برای صحبت کردن! گوشیم رو، از روی میز برداشتم و شمارش رو گرفتم. بوق دوم بود که جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آریانا خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام سرگرد مملکت، ما خوبیم تو چطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم خوبم، کجایی یه سر بیا اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینجا کجاست ؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونه ی ما دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای طنین به خدا خستم بذار برای یه وقت دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه پس برو استراحت کن فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از دستم ناراحت نشیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عزیزم از چی ناراحت بشم خوب خسته ای منم حواسم اصلا به ساعت نبود حتما خیلی کار داری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نگو امروز مطب انقدر شلوغ بود; همین امروز این منشی هم مرخصی گرفت و رفت من موندم تنها اخرش زنگ زدم به اریا تا اومد کار منشی رو برام انجام داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب میگفتی من بیام اینقدر این پسر خاله بدبخت ما رو اذیت نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو نمیخواد دلت برای برادر من بسوزه الکی هم تعارف نکن خانم سرگرد...وقتی میدونی نمیتونستی بیای الکی حرف نزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ناسلامتی دکتر مملکتی یکم خجالت بکش از طرز حرف زدنت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببخشید حواسم نبود اگه درست حرف نزنم سرگرد میندازم زندان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب بابا مزاحم نشو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عجب ادمی هستی وقتم رو گرفتی، حالا هم میگی مزاحم نشو! راستی انقدر حرف زدی می تونی بیای مطب تا این داداش به قول شما بدبختمون حداقل عصر رو بره شرکت؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه سریع میام خدانگهدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منتظرم خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس رو قطع کردم، لبخندی روی ل*ب*م نشست چقدر اریانا رو دوست داشتم و برام عزیز بود از روی مبل بلند شدم به سمت پله ها رفتم، وارد اتاقم شدم و لباس هام رو با لباس های بیرونی عوض کردم، ارایش ملیحی انجام دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوییچ ماشین رو برداشتم و رفتم پایین به نرگس جون گفتم شام رو حاضر کنه تا منو اریانا می یایم بعد به طرف پارکینگ رفتم ماشین رو از پارکینگ در اوردم و به سمت نزدیک ترین گل فروشی به مطب اریانا حرکت کردم یه دسته گل خوشگل رز سفید که با ربان ابی تزیین شده بود رو انتخاب کردم; توی راه مطب توی فکر بودم که جریان ماموریت رو چطوری به اریانا بگم! ماشین رو روبه روی مطب پارک کردم و پیاده شدم بالای در تابلو بزرگی بود که روش نوشته شده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_《مطب دندانپزشکی دکتر اریانا صداقت》
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوندن تابلو لبخند دیگه ای روی ل*ب*م نشست. اریانا همیشه عاشق دندون پزشکی بود هیچوقت روزی که توی کنکور قبول شد یادم نمی رفت چقدر هیجان داشت. اون موقع مامان بود، همه باهم رفتیم اصفهان چقدر خوش گذشت...سعی کردم یاد خاطره های اون سفر نیوفتم چون مطمئن نبودم که بتونم جلوی خودم رو بگیرم و گریه نکنم! اون سفر اخرین سفری بود که مامانم باهامون بود...در رو باز کردم تعداد زیادی مریض روی صندلی های انتظار نشسته بودن معلوم بود حسابی سرشون شلوغه اریا پشت میز منشی نشسته بود و سرش تو لپ تاب بود...سرفه مصلحتی کردم که متوجه اومدنم بشه ، نگاهش رو از لپ تاب گرفت و از کفشام شروع کرد به انالیز کردن تا رسید به صورتم یه دفعه از جاش بلند شد و احترام گذاشت خندم گرفت، با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام راحت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام سرگرد ببخشید نشناختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مریضا اشاره کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب حالا، زشته ابرومون رو بردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلا رو به سمتس گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ناقابله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودت گلی این چی بود اوردی دختر خاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمک نریز، اریانا کجاس؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم دکتر مریض دارن شما بفرمایید بشینید تا من بهتون اطلاع بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنباله حرفش خندید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این شغل بیشتر بهت میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد و در جواب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ایییش!!! بی سلیقه یه معمار جلوت وایساده میگی منشی گری بهش میاد...؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز طرز " ایش" گفتنش خندم گرفت...سعی کرده بود مثل دخترا با ناز و صدای ظریفی بگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من جلوم یه منشی دست و پاچلوفتیه نه معمار، این منشی اگه منشی من بود تاحالا اخراج شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته باید بگم اقا! منشی بودن یه شغل ابرومند و پرطرفداره ولی به عقل نیاز داره که باید بگم جنابعالی اون عقل رو، نداری پس این شغل بدردت نمیخوره!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریا دهن باز کرد تا جوابم رو بده که همون موقع در اتاق اریانا باز شد و مریضی خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض خروج مریض سریع دستم رو برای اریا تکون دادم و رفتم داخل اتاق اریانا، وقتی منو دید از جاش بلند شد و به سمت من اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به سلام دخترخاله جون!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام اریانا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهن باز کرد که جواب بده که ایندفعه در اتاق شتاب زده باز شد و هیکل اریا توی چهارچوب در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهر شد برای یه لحظه ترسیدم که اتفاقی افتاده باشه اریا همونطور که نفس نفس میزد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید خانم دکتر یه دفعه سرشون رو انداختن اومدن داخل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو با صدا بیرون دادم این دیگه کی بود زهرِترک شدم مشتی به بازوش زدم اریانا و اریا با صدای بلند می خندیدن اریانا در حالی که هنوز اثار خنده توی صداش مشهود بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب خانم خوشگله برو پشت میزت که مریضا منتظرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به طرف اریا برگشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اقا خوشتیپه توهم برو شرکت خیلی مزاحمت شدم ببخشید ممنونم ازت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریا خودش رو مرتب کرد و بادی به غبغب انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبه حداقل میدونی مزاحمم شدی من برم فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر جوابی از طرف ما نموند و از اتاق خارج شد. بعد از رفتن اریا منم رفتم پشت میز نشستم تا ساعت کار کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت در مطب رو قفل کردیم و باهم به سمت خونه حرکت کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعت بعد پشت میز شام نشسته بودیم...بعد از شام به نرگس جون گفتم یکی از اتاق های مهمان که همیشه خود اریانا توش می خوابید رو اماده کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا زمانی که اتاق اماده می شد هردو رفتیم توی اتاق من، حرف زدیم و حرف زدیم تا که رسیدیم به ماموریت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم کمی مقدمه چینی کنم! کاری که هیچوقت بلد نبودم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اریانا جان! شغل من رو که می دونی پلیسم! و یه پلیس شغلش اینه که بره ماموریت و خطر کنه مگه نه!؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریانا با نگاه گنگی داشت نگاهم می کرد منظورم حرفام رو نمی فهمید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اره ولی اینا رو چرا داری به من می گی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو، روی تخت جا به جا کردم، ترسیده از چشماش میخونم اروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستش دارم به یه ماموریت....یک ساله میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب و شوک یه دفعه ای که بهش زده بودم رو میتونستم واضح از چشماش بخونم با بهت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چـ...چی می گی؟؟؟ طنین یک سال؟؟؟ بگو گوشام اشتباه شنیدن تروخدا!!! طنین من نمیـ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض گلوش اجازه نداد حرفش رو تمام کنه طولی نکشید که صورتش خیس از اشک شد دوباره ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اخه..اینم...شغل بود که...تو انتخاب کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای عزیزم گریه نکن من که قرار نیست بمیرم که این طوری میـ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشت حرفم تموم شه و دستش رو گذاشت رو ل*ب*م....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عوضی این چه حرفیه میزنی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش رو پرت کرد توی ب*غ*لم سفت فشارش دادم و توی گوشش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای که تو چقدر احساساتی هستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعت شب باهاش حرف زدم و بهش فهموندم که شغلمه و باید حتما برم و خطری برام نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبور بودم دروغ بگم، بهش گفتم خطری نداره درحالی که سرتاسر خطر بود این ماموریت! بهش قول دادم سالم برگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقولی که خودمم نمیدونستم ممکنه بهش عمل کنم یا نه!!!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سردرد شدیدی بخاطر قول های که خودم مطمئن نبودم که بهشون عمل میکنم یا نه خوابیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح که بلند شدم اریانا خواب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق اومدم بیرون و به سمت اشپزخونه رفتم یه لیوان قهوه خوردم وقتی دیدم اریانا بیدار نشده دوباره به اتاقم برگشتم.... توقع داشتم اریانا بیدار شده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم بالای سرش و اروم تکونش دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اریانا بلند شو دیرت شده باید بری مطب بدو دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بلند شو تو که ماشینت رو نیاوردی من میرسونمت بلند شو دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خوابالویی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من بیدارم تو برو تا بیام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه پس زود بیا که یه صبحانه ای حداقل قبل رفتن بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم در رو بستم و به سمت کتابخونه رفتم از توی قفسه کتاب ها چندتا کتاب که تا حالا نخونده باشم برداشتم و با خودم بردم در اتاق رو که باز کردم از صحنه ی که دیدم عصبی شدم اریانا هنوز خواب بود...سریع پریدم روی تخت و شروع کردم به پریدن داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ زلزله زلزله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه اریانا پرید از خواب و به حالت دو به سمت در رفت هعی داد میزد: _زلزله اومد...زلزله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از خنده روی تخت ولو شده بودم یه دفعه برگشت طرفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهاش سیخ شده بود. اینقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد اریانا انگار تازه فهمیده باشه که چی شده یدفعه داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میکشمت طنین میکشمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت من حمله کرد جیغی کشیدم و عقب عقب رفتم که پام به تخت گیر کرد و افتادم روی تخت اونم از موقعیت استفاده کرد و روی شکمم نشست که جیغم رفت هوا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببین بلند شدی که شدی اگه بلند نشدی یه جور دیگه حالیت میکنم اریاناآآ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالی کن ببینم چـ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش تموم نشده بود، که با زانو زدم تو کمرش که از درد خم شد از فرصت استفاده کردم و هلش دادم جام رو باهاش عوض کردم، نشستم روی شکمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هی چاقالو بلند شو نفسم بالا نمیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من چاقالوام؟من که از تو یکی لاغر ترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا بلند شو نمیتونم نفس بکشم بعدا درباره این که کی لاغر تره بحث میکنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی شکمش بلند شدم و در حالی که به سمت در اتاق میرفتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من از تو لاغر ترم حالا بیا بریم صبحانه بخوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه الان صورتم رو میشورم تو برو تا من بیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دوباره نخوابی اریانا، وقت نداریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بابا الان میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق اومدم بیرون و به سمت راه پله رفتم امروز مرخصی داشتم، فردا هم باید میرفتم پرونده ازیتا رو از سرهنگ می گرفتم، از هفته ی دیگه ماموریت شروع می شد نرگس جون میز رو چیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام صبح بخیر نرگس جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دخترم صبح تو هم بخیر بیا بشین صبحانت رو بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریانا اومد پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صبح بخیر نرگس جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ صبح توام بخیر اریانا جان بشین، بشین تا برات چایی بیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که داشت پشت میز می نشست جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنونم چرا زحمت کشیدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ زحمت چیه دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون دوتا چای جلوی ما گذاشت و خودش از اشپزخونه بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زود بخور بریم دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو رو نمیدونم ولی من که مطب مال خودمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من کار و زندگی دارم بانو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص اخرین لقمه رو توی دهنش گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بابا تمام شد بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و سریع رفتم بالا، لباسام رو عوض کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریانا هم اومد و لباساش رو پوشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم از خونه اومدیم بیرون. اریانا رو جلوی مطب پیاده کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو از توی شیشه اورد داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ طنین مراقب خودت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو یه دور باز و بسته کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نگران نباش خواستم برم بهت خبر می دم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابات؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون که نیست لندنِ بعدش هم می ره پیش عمو حتما تا بیاد حداقل یکی، دوماه طول می کشه بقیش هم خدا بزرگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ در هر صورت باید مراقب خودت باشی طنین وگرنا نمی زارم بری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه دختر خاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدانگهدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو ، روشن کردم و با یه بوق ازش دور شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید می رفتم برای ماموریت یکم لباس و خرت و پرت می خریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی وسایل بود که نیاز داشتم. نیم ساعت بعد جلوی در فروشگاه پوشاک بودم. ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر فروشگاه رو باز کردم که باد خنکی به صورتم خورد. نفس عمیقی کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دور دیدمش سعی کردم اروم رفتار کنم به طرفش رفتم تا نگاهش به من افتاد سریع به طرفم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیزی می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دنبالم بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول خودش حرکت کرد، دنبالش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه نوع شخصیتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باند قاچاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قاچاق؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اره قاچاق مواد مخدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاد منم کنارش ایستادم به یکی از درهای که رو به روش بود اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اینجا می تونی چیزی رو که می خوای پیدا کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث کردم، وقتی دید دارم لفتش می دم، به طرف یکی از دخترهای که اونجا کار می کردن برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم رو همراهی کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره سرش رو تکون داد و خودش جلوتر از من در اتاق رو باز کرد و رفت داخل، نگاهی بهش انداختم و با ، باز و بسته کردن چشمم ازش تشکر کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عزیزم چی می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چند دست لباس می خوام..خودم بر می دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه عزیزم پس من می شینم روی اون صندلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با دستش به صندلی که گوشه اتاق بود اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم براش و به سمت لباسا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دست مانتو و شلوار مدل ارتشی برداشتم و روی میز گذاشتم. با یه شلوار لی خیلی ارزون، یه مانتو که مطمئن بودم مال قرنه پیش بود از بس رنگش رفته بود رو هم برداشتم، نمی خواستم جلب توجه کنم. تمام وسایلی که نیاز داشتم رو برداشتم و گذاشتم روی میز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره توی تمام مدت سرش توی گوشی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می تونیم بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو بلند کرد و نگاهی بهم انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تمام شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال حرفش از روی صندلی بلند شد. باهم از اتاق اومدیم بیرون، نگاهم رو دور تا دور فروشگاه چرخوندم، کنار چندتا مشتری ایستاده بود. دختره به طرفش رفت و کنار گوشش چیزی گفت که به طرف من نگاه کرد سرش رو تکون داد و به طرفم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تمام شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه تا کی می خوایشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فردا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باش فردا اول وقت می فرستم برات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون من رفتم خدانگهدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حسرت بهم خیره شد و فقط گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مراقب خودت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به حرفش از فروشگاه اومدم بیرون. دستم رو ، روی قل*ب*م گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مثل همیشه درد گرفته بود. هر وقت می دیدمش درد می گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی می دیدمش یاد اون اتفاق می افتادم. اتفاقی که ممکن بود زندگیم رو به گند بکشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتفاقی که تا مرز نابودی زندگیم پیش رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما یه حمله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه حمله قلبی بود که جلوش رو گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون موقع بود که با خودم یه درد رو حمل کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدردی که حتی پدرم هم ازش خبر نداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقل*ب*م خیلی تند می زد! دوباره و دوباره با دیدنش حالم بد شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدم و حرکت کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جونم نرگس جون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها اومدم پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جانت سلامت دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کیسه به طرفم گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمی دونم دخترم یه اقای اوردش داده بود دست مش حسین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیسه رو از دستش گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش میکنم دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کیسه رو باز کردم اه این که لباسامِ حتما کیاوش اورده بودشون. باید می رفتم اداره تا پرونده رو تحویل بگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها رفتم بالا و، وارد اتاقم شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیسه لباسام رو گذاشتم توی کمد و لباسای کارم رو از توی کاورش در اوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم دکمه های مانتوم رو می بستم که چند تقه به در خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در رفتم و در رو باز کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه کلی بهم انداخت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اره باید برم اداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه ای روی دستش زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اخه دختر اینم شغل بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو که اینقدر به طراحی علاقه داشتی چرا ادامه ندادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اه نرگس جون شما دیگه چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسه همه گفتن شما دیگه نگین.من به شغلم علاقه دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکی که از گوشه چشمش چکیده بود رو با سر انگشتم پاک کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه...مادر من می رم پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو با ارامش بستم. وقتی باز کردم نرگس خانم رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو بستم و مشغول بستن دکمه هام شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه ام رو پوشیدم و چادرم رو سرم کردم. از اتاق اومدم بیرون همون طور که داشتم از پله ها می اومدم پایین بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نرگس جون من دارم می رم خدانگهدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون از اشپزخونه بیرون اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدا پشت پناهت مراقب خودت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو براش تکون دادم و از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم. یه بوق برای مش حسین زدم و از پارکینگ رفتم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چراغ قرمز بودم. فکر درگیر بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یک سال ماموریتم فکر می کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یک سالی که باید دور می بودم از پدرم، از نرگس جون که توی این دوسالی که مامان رفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده بود محرم اسرارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده بود امید بخشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینا چیکار می کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید مثل همیشه صبر می کردم انتخاب خودم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید حتی دیگه برنمی گشتم خونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو باصدا بیرون دادم. با سبز شدن چراغ حرکت کردم بعد نیم ساعت جلوی اداره بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو پارک کردم و پیاده شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمه اسانسور رو لمس کردم و به دیواره اسانسور تکیه دادم، در اسانسور داشت بسته می شد که یه دفعه یکی پرید داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دیواره اسانسور جدا شدم و به مردی که سر تا پاه سیاه پوشیده بود خیره شدم، در اسانسور بسته شد. مرد روی زانوهاش خم شده بود و نفس نفس می زد. سرش رو بلند کرد که چشمم به دوتا تیله سیاه خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد رادمنش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف سر جاش ایستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه ای کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار ما فقط توی اسانسور باید همدیگه رو ببینیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دنباله حرفش لبخندی روی ل*ب*ش نشست. همون موقع در اسانسور باز شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه بهش از اسانسور اومدم بیرون و به طرف اتاق کارم رفتم. ساعت ظهر بود که میترا خبر داد که سرهنگ دستور داده برم اتاقش. چادرم رو مرتب کردم و از اتاق رفتم بیرون چند تقه به در زدم و با صدای سرهنگ که اجازه ورود بهم داد در رو باز کردم و احترام گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ازادی سرگرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به سرگرد رادمنش افتاد که یه گوشه اتاق روی صندلی نشسته بود از حرکاتش می شد فهمید که کلافس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ با من امری داشتین سرهنگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بشین بهراد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله قربان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبلی که تقریبا نزدیک بود به میز سرهنگ نشستم. سرهنگ از پشت میزش بیرون اومد و یه پاکت رو گذاشت جلوی من روی میز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف سرگرد رادمنش رفت و یه پاکت هم دست اون داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اینا پرونده های علی و ازیتان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب سر گرد بهراد من راجب اینی که الان بهتون میگم با سرگرد رادمنش حرف زدم مشکلی نداشت و قبول کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالانم فقط نظر شما رو میخوایم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظه ای دلشوره گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گنگی سرم رو تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راجب چی قربان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب وقت زیادی نداریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس سریع میرم سر اصل مطلب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصیغه!.محرمیت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گوشام شک داشتم روی مبل تکونی خوردم و اومدم لبه مبل اروم و با بهتی که توی صدام مشهود بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ صیغه محرمیت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله سرگرد، شما با سرگرد رادمنش باید با هم محرم بشین، برای پیش بردن هرچه بهتره ماموریته..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو باز و بسته کردم دلشورم الکی نبود!! رفتارم تند شده بود و این دست من نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منظورتون رو متوجه نمیشم جناب سرهنگ..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظور شما اینه من و سرگرد رادمنش باید باهم محرم بشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورتون اینه برای این ماموریت ایندم رو تباه و سیاه کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ در کمال خونسردی اومد و روی مبل رو به روی من نشست و همونطور خونسرد شروع کرد به حرف زدن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرگرد..تو یه پلیسی..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد این راه شدی یعنی حاضری حتی جونت رو هم بدی درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها سرم رو تکون دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس این محرمیت چیزی نیست..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاد وقت نداریم سرگرد بهراد می دونم برای یه دختر چقدر سخته ولی برای پیش بردن هرچه بهتر ماموریت لازمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو بستم. طنین مگه نگفتی حاضری جونتم بدی چی شد جا زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیر شده طنین خیلی دیر، وارد این بازی شدی. الان برای جا زدن دیر شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو باز کردم و با اطمینال گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه پس، بیاین بشینین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سرگرد رادمنش رو میشنیدم که داشت زیر لب غر غر می کرد. بلند شد و اومد کنار من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مدت که سرهنگ داشت صیغه رو میخوند به تنها کسی که فکر نمی کردم خودم بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید جواب بابا رو چی می دادم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنباید بهش میگفتم نباید، اون که متوجه نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم چی شد وقتی به خودم اومدم توی اتاق خودم بودم و پرونده ازیتا توی دستام بود. نفسم رو با صدا بیرون دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی من الان زن صیغه ی سرگرد رادمنش بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن کسی بودم که حتی اسم کوچیکشم نمی دونستم...!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرونده رو ، روی میز گذاشتم و سرم رو بین دستام گرفتم. وای خدایا چقدر زود تصمیم گرفتم. باید بیشتر فکر میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمامش کن طنین نه کسی می فهمه و نه قراره اتفاقی بیوفته. خودت رو کنترل کن به خاطر شغلت یکم اروم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید اروم می شد کاری بود که شده سرم رو از بین دستام ازاد کردم و پرونده رو برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازش کردم و شروع کردم به برسی پرونده:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ازیتا سپهری.. ساله..عضو باند قاچاق مواد مخدر 《 اناکاندا》بزرگترین باند مواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.. سالِ عضو بانده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدایا یعنی از سالگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه برادر بزرگ تر از خودش داره اونم به جرم دزدی از طلا فروشی زندانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده، نداره..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم، حتما از سر بیچارگی رو اورده بود به این کار پوزخندم پرنگ تر و عمیق تر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا در صد کسایی که عضو باندای مختلف مواد و قاچاق میشدن از سر بیچارگی و بدبختی بود.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش رو توی یه تصادف توی سن سالگی از دست داده بود. مادرش بعد از اون اتفاق سکته میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس کل خرج خونه رو برادرش باید در می اورد اونم که مثل تمام جوونا اسون ترین را رو برای خودش انتخاب کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه راه بدون دردسر..اما پر از ریسک..دزدی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش وقتی با خبر میشه دومین حمله قلبی بهش دست میده و...تمام.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir