خانوم ریزه میزه به قلم زهره دهنوئی
دختره فوق العاده شیطونی داریم به اسم الناز ..که سعی در در اوردن حرص پسر عمه اش سیاوش دارد. بخونید ببینید آیا…..به هدفش میرسه یانه.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۲۵ دقیقه
بعد ازتموم شدن کلاس يه استراحت ده دقيقه اي داشتيم هوووووف جونم دراومده بود آخه تست زدن هم شد کار؟؟؟؟؟
همه ي بچه ها دور ميزي جمع شده بودن وداشتن حرف ميزدن منم داشتم باهانيه دوستم ميحرفيدم خبري از نفس نبود يه نگاه به دور وبر انداختم ديدم نفس روي يه نيمکت درحالي که تکيه شو به ديوار داده و پاهاش رو نيمکت درازه رفته تو افق محو شده
روبه هاني گفتم؛هاني جون من يه تک پا ميرم اون ور کلاس ميام
هاني:اوکي برو
از جابلند شدم و به طرف نفس رفتم روي نيمکت روبه رويي اش نشستم وگفتم:نفس.
حرفي نزد و درهمون حال بود
از جابلند شدم ونيشگوني ازبازوش گرفتم که جيغش رفت هوا :اوووويييي بي شعور عوضي چيه؟؟؟
دست به کمر نگاش کردم وگفتم:اولا که بي شعور عوضي اون نامزد گور به گوري سابقته دوما مگه نگفتم هروقت ميري تو افق منو هم ببر؟؟
چشم غره اي بهم رفت وگفت:برو بابا حال داري.
دوباره نيشگوني ازش گرفتم اشک توي چشم هاش حلقه زد وچند تا حرف رکيک بارم کرد.
من:نفس پاشو بريم سرجات بتمرگ.
نفس:نميخام.
من:ميگم پاشو.
نفس:نميخااااااممممممم.
من؛باااشهههه خودت خواستي.
لنگ کفشش رو از پاش درآوردم و پرت کردم وسط کلاس
بچه ها ازخنده منفجر شدن
به نفس که بادهن باز نگاهم ميکرد نگاه کردم ابرويي بالا انداختم
به طرف صندلي ام رفتم و خيلي عادي نشستم و پاروي پا انداختم
هانيه درحالي که ميخنديد گفت:خدا نکشتت الي آخه چرا کفشش رو درمياري؟؟؟
من:شرمنده جاش نبود وگرنه تنبونش رو درمي آوردم.
خنديد وحرفي نزد.
نفس درحالي که اموات جمع رو مستفيز ميکرد کنارم روي صندليش نشست وگفت:يعني من دارم براي تو .
من:از اين داشتن ها زياد داشتي عسيييسمممم.
نفس:دررررد.
خنديدم وهمين لحظه درکلاس باز شد ياااخود خوووداااا........اين چيهههههه؟؟؟؟؟؟؟؟..........
يه مرد ميانسال روبه بالا پنجاه اينا باعينک ته استکاني روي چشماش وارد کلاس شد. احتمالا از ابراتون ولياي بچه ها نبود؟؟؟؟
زهرا يکي از همکلاسي ها گفت:آقا ببخشيد شما پدر کدوم يکي از بچه هاهستيد؟
مرده صداش رو صاف کرد وگفت:پدر تک تک شما..!!!!
ياااخدداااا.......اصلا مگهههه داريم؟؟؟؟؟مگههه ميشههههه؟؟؟؟؟
بادهن باز نگاش کردم رفت پشت ميز نشست:من پرورش استاد روانشناسي تون هستم.
هييييييييي يعنيييي دلم ميخاست سرم رو بکوبم به ديوار آخه من فکر ميکردم استادهاي روانشناسي ازاون پسر خوشتيپ ها هستن هيييععععععع اينم شانسه ماداريم؟؟؟؟؟؟
بعد ازاينکه خودمون رو معرفي کرديم کتابش رو باز مرد وگفت:خب بچه ها اول مباحث کلي رو بررسي ميکنيم قدم به قدم پيش ميريم وتست ميزنيم
همه ي بچه ها جدي نشستن آخه فکر ميکرديم يه چي حاليشه ولي .........چييي بگممم من؟؟؟؟؟
بادهن باز همه ي بچه ها به پرورش چشم دوخته بودن يه چرت وپرت ها سرهم ميکرد که درطول عمرم انقدر چرت وپرت نشنيده بودم آخه يکي نيست بگه پرورررش تو بايد ميرفتي استاد پرورشي ميشدي مرتيکه ي...............
اووووووف ديگه کفرم دراومده بود پوست لبمو ميجويدم وهرچي حرف رکيک بود زير لب نثارش ميکردم آمپرم بد ترکيده بود
دريک تصميم آني ازجابلند شدم وگفتم:استاد.......
باآرامش گفت:بله دخترم؟؟؟
من باجديت:لطفا رويکرد ها رو توضيح بديد.
پرورش:رويکرد ها؟؟؟اينا که خيلي آسونه دخترجان بشين تا توضيح بدم.
نيشم تابناگوش باز شد وخرکيف سرجام نشستم باخودم گفتم الانه که اين رويکرد هاي خاک برسر رو که هيچ وقت توي مخ وامونده ي من نرفتن رو بام توضيح بده وفول فول شم.
وليييييي اوج بيچارگي وقتي بود که جناب پرورش کتاب روانشناسي رو باز کرد و شروع کرد به خوندن از روي مطلب
بعد هم بااعتماد به نفس خرکيش گفت:فهميدي دخترم؟؟؟
حاضرم قسم بخورم اشکم درحال جاري شدن بود بابغض سرتکون دادم وگفتم:بله خيلي اصلا فول فول شدم.
ويهو کلاس از خنده ي بچه ها ترکيدددد.
کلاس ها تموم شده بود وبايد به خونه برميگشتيم ولي من هم چنان پاروي پاانداخته بودم و تو افق محو بودم
يهو نفس لپم رو محکم کشيد برگشتم وباغيض گفتم:چه مرگتهههه؟؟؟؟؟
نفس بانيش باز گفت:اسلايتت تو حلقممممم.
جاااااااانمممممم؟؟؟؟؟؟جاااااان؟؟؟؟؟اسلاااااايت؟؟؟؟؟
بلند زدم زير خنده اشک از چشم هام جاري شده بود
يه دستمو به شيمکم گرفته بودم وبايه دست ميز رو جسبيده بودم که پرت نشم پايين دست آخري با تشري که نفس بهم زد ساکت شدم
درحالي که خنده توي صدام موج ميزد گفتم:خاک برسر بي پرستيژت کنن اون استايله اي خدا تو کي ميخاي آدم شي؟؟؟
نفس مشتي به بازو زد وگفت:ببند بابا پرستيژ پاشو جمع کن بريم.
من:اووووکي.
ازجام بلند شدم و وسيله هامو ريختم تو کوله ام
کوله مو انداختم رو پشتم و روبه نفس گفتم:بدو بريم هوا جون امروز قرارررر دارررمممم.
نفس راه افتاد وهردو به طرف خروجي رفتيم :باز باکي قرار داري الي؟؟
من:بابا،با آرش گور به گورشده ي شغال صفت.
فاطی
۱۳ ساله 00عالی خنده دارترین رمانی که خوندم
۱ ماه پیشایلی
00قشنگ بود
۲ ماه پیشzahra
00رمان خوبی بود من به شخصه لذت بردم ازش و رفتارهای الناز خیلی توی این رمان خوب بود ودر کل رمان خوب و جالبی بود
۳ ماه پیشنفس
00عالیه من تا حالا۵ بار خوندمش واقعا از الناز خوشم میاد دختر مشاوره بعضی جاها من خیلی خندیدم عالی بود
۴ ماه پیشترانه
10بهترین رمانی بود ک تا الان خوندم واقعا خعلی از نویسنده این رمان ممنونم همه اتفاقاتی ک افتاد خیلی خوب بود و من واقعا با این رمان حال کردم دمت جیز نویسنده عخشم عالیی بود🫀
۴ ماه پیشنادیا
۱۵ ساله 00ببین یعنی فوق العاده این رمان و توصیه میکنم به اونایی که دون و غینن قشنگ شاد میشین فوق العاده بود
۴ ماه پیشھاجر
۲۰ ساله 00عاااالی بود خیلی باش حال کردم کلی خندیدم ممنون ازنویسندہ عزیز زحمت کشیدی😘
۵ ماه پیشyegane
۱۸ ساله 00خعلیییییی عالیییهههه من دفه پنجمهه میخونمش💋
۷ ماه پیشاسرا
۱۲ ساله 00خیلی قشنگگ بود دوسش داشتم💗👀
۸ ماه پیشسحر ۳۴
00خوب بود بامزه بود
۸ ماه پیشMaryam
۱۵ ساله 00عالی ترین رمانی که خوندم
۹ ماه پیشفریبا
۲۳ ساله 20خیلی عالی بود تاحالا 5بار خوندمش
۹ ماه پیشندا
31رمان عالی بود ولی من انتظار داشتم که بچه دار هم بشن ولی بازم عالی بود دستت درد نکنه نویسنده عزیز ولی با مخلاصه اش اصلا شبیه نبود به جز حرص دادنش ولی عالی بود 💙💚
۱۰ ماه پیشنیکا
31عااااااااااولیییییی بووود بیستتتت
۱۰ ماه پیش
ستایش
00ببخشید از کجا رمان های ذخیره شده ام رو پیدا کنم؟