رمان قرعه به نام سه نفر به قلم فرشته تات شهدوست
داستان رمان قرعه به نام سه نفر درباره ی ۳ تا برادر با نام های رادوین، رایان، راشا است. این ۳ تا پسر توی این رمان میشه گفت یه جورایی هم شخصیت منفی دارن و هم مثبت. در کل بچه مثبت نیستند. با اینکه وضعیت مالی بدی ندارند ولی گاهی شیطون گولشون میزنه و میرن دزدی. به قول خودشون افتابه دزدی نه، گاوصندوق اونم از شرکت های مایه دار و شیک....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۴۰ دقیقه
- من بیدارش نکردم. خودش با یه تلنگر بیدار شد.
رایان:
- می شه بگی چه طوری؟!
رادوین:
- امشب که رفتیم دزدی، وقتی اون مرد اومد و خواست گاوصندوق رو خالی کنه دیدم ما دزدیم و اونم دزد، ولی جوری باهاش برخورد کردیم که انگار ما آدم حسابی هستیم اون بیچاره سر دسته ی دزداست. خواری و خفتش رو که دیدم یه جوری شدم. گفتم خب منم از این یارو کم ندارم، منم دزدم، منم اومدم این جا خلاف کنم. التماس ها و حقارتش رو که دیدم از خودم بدم اومد. برای همین گفتم ولش کنید. کاری رو که اون مرد می خواست انجام بده رو من و شما دو تا تمومش کردیم. هر چهار نفر دزد بودیم، ولی از یه قماش نبودیم. ما سه تا یه جورایی وجدان حالیمونه ولی اون مرد! نمی دونم. ماها با این که مشکل مالی نداریم ولی خیر سرمون واسه تنوع گاهی می ریم گاوصندوقا رو برق می ندازیم. شده عادت برامون. اسمش دزدیه نه سرگرمی. اتفاقات امشب یه تلنگر بهم زد که منم دزدم و چیزی از اون مرد کم ندارم. درسته همیشه حساب شده عمل کردیم و هیچ پلیسی نتونسته ما رو خفت کنه ولی آخرش که چی؟ شوخی شوخی افتادیم زندان چه کار کنیم؟
راشا:
- اون وقت همه ی اینا رو همین امشب فهمیدی؟!
رادوین:
- همش رو نه. گفتم که، وجدانم نیمه بیدار بود که با تلنگرِ امشب کامل از خواب پرید.
رایان:
- پس بیدار نگهش دار که منم باهاتم. اگه همین امشب دست از این کار بکشیم من پایه ی همتونم، می کشم کنار.
رادوین:
- منم همین رو می خوام، دیگه نباید ادامه بدیم. بچسبیم به کارای قبلیمون. هیجان و سرگرمیش دیگه بهم حال نمی ده.
هر دو به راشا نگاه کردند که ساکت بود و چیزی نمی گفت.
راشا:
- خب، چی بگم؟! منم که نُخودیم این وسط و تابعِ بقیه. شما می گین نیستید منم می گم، ایول دارید به مولا، منم نیستم.
رادوین دستش رو جلو آورد و گفت:
- قول؟
رایان دستش رو گذاشت روی دست رادوین و گفت:
- قول.
راشا هم دستش رو گذاشت و محکم فشرد:
- منم قسم می خورم که...
رادوین و رایان بلند گفتند:
- اِ!
راشا خندید:
- خیلی خب بابا شوخی کردم، منم قول.
رادوین:
- پس، از امشب یه خط قرمز می کشید دور خلاف ملاف، اوکی؟!
رایان:
- من که گفتم پایه ام.
راشا:
- به شرط این که بچه مثبت نشیما، فقط دزدی رو بی خیال می شیم.
رادوین لبخند مرموزی زد و گفت:
- اون که بله، البته خلاف از نظر ما یه چیز دیگه ست.
رایان خندید و گفت:
- رادوین راست می گه، اونی که تو بهش می گی خلاف دیگه خلاف نیست، باحال ترین سرگرمی ماست. من که عمرا اگه بی خیالش بشم.
هر سه خندیدند.
*****
تارا رو به تانیا که رانندگی می کرد، گفت:
- حالا چه اصراریه بریم خونه ی عمه خانم؟
تانیا با حرص دنده عوض کرد و جوابش را داد:
- من چه می دونم. زنگ زد گفت بیاید می خوام در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم.
ترلان پوزخند زد:
- عمه خانم و موضوع مهم؟ از نظر عمه خانم تنها موضوعی که هم مهمه و هم باید حتما اجرا بشه شوهر کردنِ ما سه تاست. نمی دونم چی نصیبش می شه؟ ما نخوایم ازدواج کنیم کدوم بدبختی رو باید ببینیم؟
تارا:
- آره واقعا، همین رو بگو. اگر این بار هم بخواد تو گوشمون از این حرفا بخونه من که نیستم. کلمه ی اول به دوم، پا می شم میام بیرون.
ترلان:
- منم مثل تو.
تانیا:
- بسه دیگه! هی هیچی نمی گم باز ادامه بدینا.
تارا:
- خب همه که مثل تو نیستن خواهرِ من. این که یه شاهزاده ی سوار بر اسب سفید اَت بیاد بخوره به پست و اقبالش.
تانیا چپ چپ نگاش کرد، ولی ترلان گفت:
- خب راست می گه دیگه. تو یکی رو زیر سر داری، من و تارا چی بگیم؟ تازه من عمرا ازدواج بکنم اونم بدون این که به طرف علاقه ای داشته باشم.
تانیا:
- هه، علاقه رو بذار در کوزه آبش رو سر بکش آبجی. عشق و علاقه توی این دوره و زمونه پیدا نمی شه. هر کی هم بیاد جلو واسه ی پولِ ماست نه این که عاشق چشم و ابرومون بشه.
تارا:
- خدا وکیلی این رو راست گفتی. هنوز اون پسره ی چلغوز رو یادم نرفته. بی شعور جلوی من، سوسکِ بیچاره رو لگد کرد، بعدش هم با افتخار می گه کُشـتـمــش. آی دلم می خواست با بیلی، کلنگی، خلاصه با یه چیزِ اساسی بزنم فرق سرش دیگه بلند نشه. عینهو همون سوسکِ فلک زده له و لورده بشه.
نگار
00داستان به شدت آبکی بود انکار نویسنده برا بچه ده ساله نوشته بودش
۳ هفته پیشنازی
۱۵ ساله 00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فاطمه
۱۶ ساله 00خوب بود
۵ ماه پیشعسلچه^-^
۱۸ ساله 20یادمه شش هفت سال پیش، اولین رمانی که خوندم این بود و شروع من وارد دنیای رمان خونا از همین رمان با نقص های ریز اما قشنگ شروع شد. فکر میکردم فقط خودم نزدیک 5-6 بار خوندمش، تا اینکه نظرات این جا رو خوندم
۸ ماه پیشزرا
20فوق العاده بود از شخصیت راشا خیلی خوشم اومد مث اوسگولا 7 بار خوندمش بینظیر بود
۹ ماه پیشالناز
10عالییییییییییییییییی
۱۰ ماه پیشعالی
۱۵ ساله 10وای رمانش عالی بود
۱۰ ماه پیشZahra
۱۹ ساله 20من ک عاشقش شدم 🥹😂🥰
۱۰ ماه پیش:)
10رمان قشنگی بود ارزش خپندن دارهه
۱۱ ماه پیشفاطی اتی
۱۶ ساله 30واقعلا عالی بود من خیلی خوشم اومد پیشنهاد میکنم حتما بخونید ازدواج راشا با تارا،رادوین با تانیا و اروین با طرلان ولی یک اشتباه داشت اونم این بود که طرلان رو اشتباه می نوشت😍
۲ سال پیشTerlan
۱۶ ساله 20نه طرلان هم میشه ولی در اصل ترلان هست
۱ سال پیش...
10هر دو درستن و معنی متفاوتی دارن
۱۲ ماه پیشمعصومه
10ب نظرم بهترین زمانی بود ک تا الان خوندم حداقل فک کنم ۳ یا ۴ باری خوندمش
۱۲ ماه پیشنوا
10خیلی قشنگ بووود اصن غیر قابل توصیفهه
۱ سال پیشبی حال
51رمان خیلی قشنگی بود مخصوصا شوخی های سه برادر ولی اون فسمتای عاشقانشون دیگه خیلی بیش از حد لوس لوس بود ..ولی خوندنش بهتراز نخوندنشه😅👍
۲ سال پیشایلار
42دقیقا. فک کنم تا ۸ یا ۹ خوندم.قشنگ از وقتی سروکله نامزده پیدا شد گفتم این رمان چرا انقد ماسته.دیگه تا تولد شادی کشیدم، ادامشو نمیخونم.انتظار بیشتری داشتم.
۱ سال پیشفازی
۱۸ ساله 80رمان خیلی قشنگیه جزو اون دسته رمانا که بعد چنسال دنبالش میگردی که دوباره بخونی من خودم دوبار این رمانو خوندم و خلاصه که فوق العاده اس😍😍
۱ سال پیش
ناشناس
00علالدینی بود