رمان کلاف به قلم کلثوم حسینی( گلی)
دختری به نام ماهور نیکو در خانواده کاملا سنتی زندگی می کند ومحصل است، در بین ناخواسته پسری به اسم پندار که مکانیک و زندگی اش معمولی می گذرد سر راهش قرار می گیرد وبنا به درون کینه پندار، پندار صادقی به خواستگاری ماهور می رود... ولی ماهور علاقه ای به او ندارد و نمی داند پندار بخاطر یک کینه می خواهد ماهور را هرطوری شده بدست بیاورد حتی مجبور می شود پا روی خط قرمزهایش بگذارد و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۶ دقیقه
از میان حیاط باصفا و تنها درخت انگور وگل شمعدونی، گل کروتون و گل محبوب شب( همه این گل ها در بازار تهران موجود است) که مامان زهرایم همیشه حواسش به برگ ها و گل هایشان است و عاشق گل وگیاه می باشد.
یک پارکینگ کوچک کنار حیاط زیر سقف با حفاظ های آهنی و چوب، راهم را از میان راهروی کوچک اما پهن نمان کج کردم و جلوی درب کوچک مکثی کردم و سپس آرام گشودم.
همین که چند قدمی داخل کوچه راه افتادم، صدای باز شدن اتوماتیک وار درب بزرگ مشکی و قهوه ایی که برای اتومبیل حاج بابا و امیرحسین بود; آرام آرام باز می شد، شدم.
سربه زیر کنار دیوار راهم را می رفتم که صدای حاج بابا به گوشم نشست:
ماهور؟
پایم از حرکت ایستاد و با چند قدم کمی تند خود را به حاج پدرم نزدیک کردم:
جانم حاج بابا؟
پلکی روی هم گذاشت و اشاره ای کرد:
بشین می رسونم.
لبم را گزیدم و آرام درب جلو را گشودم و روی صندلی جلو نشستم و کیفم را روی ران پایم گذاشتم و دستانم را بهم قلاب کردم.
سکوتش همیشگی بود و زیاد اهل حرف زدن نبود.
_ اونجا که می ری مثل همیشه متین و سنگین برخورد می کنی و به اینم فکر کن تو دختر حاج مرتضی نیکو هستی.
آب دهانم را به زور فرو دادم و چند بار پلک زدم:
چـشـم.
باصدای آهنگران آن هم از تلفن پدرم، لبم دوباره گزیدم و نگاهم را به او دوختم.
اخمی بخاطر تمرکزش کرده بود، با دادن تلفنش بهم سری به جلو تکان داد:
ببین کیه؟
تا نگاهم به نام حاج رسول افتاد اخم هایم درهم شد و سرم را زیر انداختم تا شاهد خودخوریم نشود، تلفنش را با احترام بالای فرمان گذاشتم:
حاج رسول بود.
پلکش تکان خورد:
خوب جواب می دادی.
دستم را روی کاسه زانویم مشت کردم:
حاج بابا مـ... من...
نفس عمیقی کشیدم و از کنار بغلم به بیرون خیره شدم.
اطمینان داشتم منظورم را گرفت ومی داند من هیچ از پسر حاج رسول خوشم نمی آمد و نمی دانم اصرار پدرش برای چه بود!
همین که جلوی ورودی دانشگاه مورد نظرم ایستاد، با لبخند محوی به دانشجوهایش چشم دوختم که پدرم اخم هایش درهم شد:
این خراب شده چرا کنترلی روی لباس های اینا ندارند؟
متعجب سرم را برگرداندم:
چی شده؟
با غیظ تسبیح کف دستش را چرخاند:
ببین اون دختره... استغفرالله تمام گیساش بیرونه و اون پسره هم که شلوار تنش نیست!
بادقت به دختری که مقنعه اش را خیلی عقب کشیده بود و خرمن طلائی موهایش بیرون زده بود و پسری که موقع راه رفتن تمام پشتش دیده می شد و کمربندش خیلی پایین بود!
زبانم را روی لبم تر کردم تا از خشکی در بیاید:
دستتون دردنکنه حاج بابا، زحمت کشیدین.
این بار انگشتش را رو به بالا برد:
ماهور اگه مثل اینا بشی دیگه حق اومدن به خراب شده رو نداری.
دختر باید بمونه خونه و از مامانش خونه داری یادبگیره واسه فرداش!
ناراحت نشدم چون به تعصبش واقف بودم و با سری افکنده چشمی زمزمه کردم تا از موضع اش کوتاه بیاید.
درحینی که پیاده می شدم وکیفم را با دستانم محکم چسبیده بودم، خم شدم:
خوشحال شدم من رو تا دانشگاهم آوردین.
بی حرف با اتومبیل پژو پارس نقره ایش دور شد و حتی جوابم را نداد.
آهی کشیدم و با دیدن درب ورودی تمام دلخوری ها دود شد و با لبخند کمرنگی به سمت نگهبانی راه افتادم تا هم کارت دانشجوئی را نشان دهم و هم ساختمان هنر را پیدا کنم.
سه ساعت بعد...
لبخند از روی لبانم پاک نمی شد و چقد آرزو داشتم تا به دانشگاه بروم و پدرم مخالف بود، منتهی با اصرار زیاد مامان زهرا و علاقه فراوان من به طراحی ودوخت بلاخره قبول کرد ولی، با کلی شرط وشروط.
یکی از همین شروط ها:
حجاب کامل و سربه زیری بود، با کسی دمخور و رفیق نشوم، باید تا درسم تمام شد درخانه کار کنم نه بیرون دگو در جامعه!
همه را پذیرفتم تا بتوانم به آرزویم برسم همین کفایت می کرد; باید تعصب و فرق بین بین جنسیت را قبول می کردم.
تا ایستگاه بی آر تی قدم زنان به درخت های سربه فلک کشیده بزرگ و آگهی هایی که روی بعضی هایشان چسبیده بود، را می خواندم و اکثرشان آگهی استخدام و تایپست وکار پاره وقت می بود.
آهی کشیدم و زیرلب زمزمه کردم:
من بتونم کلاس هام رو پاس کنم واسم کافیه دیگه نیاز به کار کردن نیست.
همین که به ایستگاه رسیدم کارت اتوبوس رانی ها را در آوردم و روی اسکن نگه داشتم و ازشان عبور کردم و با دیدن بی آر تی قسمت بانوان سوار شدم و روی صندلی اول پشت به قسمت مردانه نشستم و با لبخند جزوه های در آوردم وبا حس خوبی نکته هایش را مرور می کردم تا هم اتلاف وقت نشود و هم حوصله ام سرنرود و دوره ای هم کرده باشم.
تا به کوچه آرام،و بی حاشیه مان رسیدم، کلید را با لب های جمع شده در دست فشرودم و زنگ درب را فشار دادم و با خیرگی منتظر شدم تا مادرم جواب دهد.
_ بـله؟
باصدای گرم هنگامه لبخند کوچکی زدم:
سلام هنگامه جان، باز می کنی؟
صدایش کمی بالارفت:
ماهوره بیا، باز شد؟
همین که وارد شدم و از کنار درب با شیطنت گفتم:
ایلا
۱۹ ساله 00رومان قشنگی بود ولی معلوم نشد پندار آین مدت کجا بود ولی خیلی نامردی کرد درحق ماهور ویاشار حیف شد موندم چرا وقتی عاشق پندار بود با دیدن یاشار حل میشد ولی کاش ادامه داشت بازم ممنون از نرسیده عزیز🥰
۵ ماه پیشحدیثه,
00یه جاهاییش ایراد داشت اما در کل بد نبود
۱۰ ماه پیشمارال
00عالیییییی حتما بخونید
۱ سال پیشفاطنه
۲۶ ساله 00سلام رمان خوبی بود ولی یه جاهایی را نفهمیدم قلم نویسندش یکم ضعیف بود به هر حال بازم ممنون
۱ سال پیشگلچین
00اگه من جای ماهور بودم پندار و دار میزدم چون واقعا بیشعور ن این جور مردا
۱ سال پیشفاطمه
۳۲ ساله 00سلام دوستش داشتم ولی یه ایرادی که داشت وخیلیم بدبود این بود که شوهر داشت ولی چشمش دنبال یکی دیگه بود واین خیلی بد بود
۱ سال پیشلیدا
۴۳ ساله 10اصل داستان خوب بود ولی کم کسر داشت مثلا چس ابی یدفعه مشکی میشه پسر سه ساله یدفعه مدرسه میره یا اول میگه جلو خانوادش وای میسته بعد با اجبار عروسی کرده ولی بازم قشنگ بود ممنون
۱ سال پیشماه راز
61چرا امروز فقط یدونه رمان ارسال کردید
۴ سال پیشزهرا
۲۳ ساله 00تناقض زیاد داشت وگفته هاب نویسنده باهم هم خونی چندانی نداشتن موضوع انتقام گیری تقریبا تکراری شده و درباره موضاعات جالب تری هم میشه نوشت
۲ سال پیشرز سیاه
00ممنون از نویسنده رمان خوبی بود🙏🙏🙏 خسته نباشید
۲ سال پیشسیما
10موضوع رمان خوب بود. ولی قلمش خوب نبود.
۲ سال پیشنفس
00سلام رمان بی نظیری بود ممنونم بابت قرار دادن این رمان زیبا
۲ سال پیشmahoor
۱۳ ساله 00خِیلی رُمانِ قَشَنگیِ بودِش ..♡ .. البَتِ چُن اِسمِ خُدَمَم ماهورِ بود خُشَم اومَد😝 دَر کُل دَست سازَندش دَرد نَتُنه 😘🙏🏻
۲ سال پیشنرگس
۴۸ ساله 00رمان خوبی بود ولی بعضی جاهاش یک چیزی میگفت ولی بعد عوض میکرد درکل رمان خوبی بود ممنون ازنویسنده عزیز
۳ سال پیشیاسمن
۱۸ ساله 00خوب بود، ماهور یه زن خود ساخته و قانع بود عاشق شخصیت ماهورم، مرسی از نویسنده 🌹💜🙏🏻
۳ سال پیش
ناشناس
00وای چه بد جیگرم آتیش گرفت چرا آخه خجالت بکش وقتی عاشقش نیستی ورش نرو عقده ای