رمان کلاف به قلم کلثوم حسینی( گلی)
دختری به نام ماهور نیکو در خانواده کاملا سنتی زندگی می کند ومحصل است، در بین ناخواسته پسری به اسم پندار که مکانیک و زندگی اش معمولی می گذرد سر راهش قرار می گیرد وبنا به درون کینه پندار، پندار صادقی به خواستگاری ماهور می رود... ولی ماهور علاقه ای به او ندارد و نمی داند پندار بخاطر یک کینه می خواهد ماهور را هرطوری شده بدست بیاورد حتی مجبور می شود پا روی خط قرمزهایش بگذارد و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۶ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
دختری به نام ماهور نیکو در خانواده کاملا سنتی زندگی می کند ومحصل است، در بین ناخواسته پسری به اسم پندار که مکانیک و زندگی اش معمولی می گذرد سر راهش قرار می گیرد وبنا به درون کینه پندار، پندار صادقی به خواستگاری ماهور می رود... ولی ماهور علاقه ای به او ندارد و نمی داند پندار بخاطر یک کینه می خواهد ماهور را هرطوری شده بدست بیاورد حتی مجبور می شود پا روی خط قرمزهایش بگذارد و...
* مقدمه*
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمع شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
با ما سرچه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
شعرمن از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من، تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگردست می دهد
مهمان من چرا به سرخوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر برلب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهارعشق
زیرا تو خرمن گل وریحان نیامدی
" شهریار"
نوع قلم: ادبی و درحین حال زاویه دید کلی از همه نوع موارد جزوئی
ماهور: پستی وبلندی و اسم گل
پندار: گمال و حدس
" اکنون"
در میان هاله ای از خشم نگاهم صورت نادرش را می کاوید.
می خواستم بدانم چرا؟
کجای کار خبط کرده بودم که سزایش شده بود، خراب شدن کاخ آرزوهایم.
مگر من از زندگی با او در کنارش چه می خواستم که، اینگونه کلمات تلخ و زهرآگین را تحویلم می داد؟
حقم بود یا ناحق؟
آب دهانم را فرو دادم ولی، بزاقی نمانده بود تا قورتش دهم و دهانم خشک و چشمانم از خشم سرخ شده بود.
پلک محکم، سنگین روی هم فشرودم و دست راستم کنار ران پایم مشت.
سری عاجزانه خم کردن گذشته بود و...
صدایم زنگدار و خشدار به گوشش رسید:
فقط یه کلام، چرا؟
نگاهم کرد، نگاهش کردم; هر دو ناگفته ها زیاد داشتیم و هردو گفته های ناگفتی را با نگاه هایمان تاخت می زدیم.
صدایش دور گه افکارم را پس زد:
خودت می دونی.
ماتم نبرد، نه باید شهامتم را بدست آوردم و با او که این گونه دو خانواده را به بازی دعوت داده بود باید اتمام حجت می کردم.
دستان خیس از اشکم را در گوشه مانتوام چلاندم و بغض ام را مخفی کردم:
نمی دونم، می خوام از زبون خودت بشنوم که...
میخ شدم و پرتحکم:
چرا همچین معامله ای بد و غیرانسانی با من و زندگیم کردی، ( انگشت اشاره ام را به سمت بالا گرفتم) فقط یه کلام بگو وخلاص.
نگاهش را دزدید و من مقاومت می کردم تا به چشم های عسلی اش خیره شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر جوابی، سرنخی بودم تا تکه های سناریو این داستان ناعادلانه را بیابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اوهام و گیرودار افکارم چنگ کشید و دست به چانه در سکوت زوم نگاهم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابم نگاه پر حرف و لب های چفت شده اش نبود، بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه هایم لرزید و چانه ام هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناباوری عقب عقب می رفتم و به او که تنها پوزخندی کنج لبانش بود، چشم دوخته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا حکمت این سکوت فریاد رسا را نمی فهمم، چرا با آنکه مسکوت است اما، حرف هایش فریاد می کشیدند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش درد داشت یا غم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به طرفین درحینی عقب عقب قدم هایم می لغزیدند، دهانم همانند ماهی تشنه به آب; باز وبسته می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیه اش را کرخت از دیوار نم زده کاهگلی گاو داری برداشت و نزدیکم شد که، بی گدار داد کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجـــلــو نــیــا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایش خشک شد و من با چشم های که سیل می بارید و باران جلویش کم می آورد، تحلیل رفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجـلو نـیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش اندوهگین و لحنش عاجزانه شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمــاهــور!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک محکمی روی ماهور گفتنش بستم و بی حرف دست بر سر روی زمین پرکاه نشستم و بی صدا هق هق می کردم و به او او که درمانده پوفی کشیده بود و سربه بالا نگاه بست، خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه می گفتم وقتی مرا پس زده بود... منی که برای بدست آوردنش زمین و زمان را بهم دوخته بود بلکه جواب مثبت بگیرد و پاشنه درب خانه حاج مرتضی نیکو را از جا کنده بود تا دختر میانه اش( وسط) را به نکاح خود در آورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به گذشته سفر کرد و لحظه ها همچو فیلم جلوی چشمانم تداعی شد وقتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" فلش بک"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اع!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته بگو دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته لبخند خبیثانه ای زد: نوچ نمی گم، باید مژده گونی بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی تند سری تکان دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجون بکن بگو، مژده گونیتم پیش پیش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته سری بالا انداخت و چشم ریز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهور وقولش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یعنی نباید زیر قولت بزنی وگرنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ای بی قید بالا انداختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگو قول قول.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دندان نمای زد که سفیدیش را به رخ کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزم بلاخره قبول شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناباور چندلحظه سکوت کردم وسپس با سری کج شده برشانه تکرار کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irها!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقه ای بی رو دروایسی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببند توش مگس رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم لب هایم را بستم و او را که بی خیال از کنارم رد می شد، دستش را کشیدم و جدی نفس زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به طرفین تکاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندبار پلک زدم و بلاخره خبرش را با دیدن روزنامه بر دستش باور کردم و با خوشحالی و نگاهی دو دو زده روزنامه را قاپیدم و با هیجان و نفس نفس دنبال نامم می گشتم و بعد از چند دقیقه و خون به دل بلاخره اسم ماهور نیکو را به عنوان قبولی یافتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواییی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند پلک می زدم و چشم تا آخرین حد گرد کرده بودم تا واقعی بودنش را دریابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شیرینی ما سرجاشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای فرشته دست از جست وجو روزنامه برداشتم و او را خواهرانه در آغوش کشیدم و با صدای که می لرزید و خشدار بود، لب باز کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمی شه... من... منـ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکف دستش را آرام به پشت کمرم زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزم بهت تبریک می گم، حتما حاجی و مامانت خیلی خوشحال می شن، نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک خوشحالیم را با نوک انگشت کنار زدم و همزمان سر تکاندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره، آره حاج بابام بفهمه خیلی خوشحال می شه و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ام را کشید و مرا از خود دور:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس چه مرگته که آبغوره گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب برچیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفـرشـته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند وهمراه چشمکی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوون دلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین آبجی... به نظرم حاجی شام افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی زدم و بدون حرف پشت به او راه افتادم که پشت سرم همراه با غر می آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب آدمیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا خوبه فقط شیرینی خواستما و تــ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستادم و با چشم های باریک شده مچش را گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه شیرینی نمی خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمادین ترسید و سرتکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده آرامی کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس بیا بریم سر همین مغازه بستنی فروشی که تازه باز شده و یه بستنی به سلیقه خودت مهمونم، خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به سینه نیشخندی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دختر حاجی بعید بود خساست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی جهنم، مفت باشه کوفت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به تاسف تکان دادم و همراه هم هم قدم تا خود مغازه راه افتادیم و گاهی مسخره بازی در می آورد و وای برمنی که اگر حاج بابایم می فهمید باز در خیابان فرشته سبک بازی در آورده است، وای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت هایم را درهم تنیدم و زیرچشمی سر به پایین به حاج پدرم خیره شدم، ساکت و صامت به اخبارش نگاه می کرد و گاهی هم با برادر بزرگترم امیرحسین صحبت می کرد و نظر او را در مورد تورم و تحریم می پرسید، چراکه امیرحسین اقتصاد خوانده بود و کارشناس شرکت بزرگی بود و گاهی هم به حجره طلافروشی پدرم سر می زد و حساب هایش را سر وسامان می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین نیم نگاهی حواله ام کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی می خوای ماهورجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن منی کردم و با چشم درشت کردن سرم را بالا انداختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه، زن داداش چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوبه سلام رسون شماست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعذب از فضای مسکوت منزل، سری به شانه خم کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلامت باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم ملتمسانه به مادرم دوختم که او چشم روی هم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یعنی دندان روی جگر بذار وچیزی نگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف وارد آشپزخانه تمام ام دی اف شیک نو شدم درحالی که از یخچال سای بای ساید مدرن شرکت سامسونگ آب خنک بر می داشتم همزمان به مادرم که جلوی اجاق گاز فردار توسی رنگ ایستاده بود، چشم دوختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نگم یعنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاشقی برداشت و غذایش را مزه کرد و با چهره ای اخم کرده بخاطر دقت طعم دیزی اش، با سر بالا انداختن; جوابم را داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو فعلا چیزی بهش نگو تا خودم با حاجی حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به معنی باشه تکاندم و به سمت کابینت رفتم و درش باز کردم از آبچکانش چند کاسه در آوردم وقاشق و لیوان کنارهم روی اپن چیدم و سپس از داخل یخچال سبزی خوردن را بیرون کشیدم و روی دوتا سبد سبزی مرتب ریختم همراه ترب های دلفریب صورتی گرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوغ دستی مادرم که بانعنا مزه گرفته بود را کنار کاسه ها گذاشتم و خم شدم و سفره دو متری را برداشتم و به سمت هال راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیزناهاری داخل آشپزخانه بود، منتهی حاج بابا سفره را می پسندید و می گفت: سفره برکت خونه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرسفری را پهن کردم و سپس سفره گلدار ظریف را رویش صاف پهن و صاف کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی صدا کاسه ها و سبد سبزی و بقیه چیزها را رویش چیدم به همراه نان سنگک های بریده شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که مامان زهرا حاج پدرم را صدا زد، پدرم یا علی گویان از روی مبل ها بلند شد و تسبیح اش را درون جیب جلیقه مشکی تنش گذاشت و دستی به محاسن کم اش کشید و دست به زانو جلوی سفره نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا دمبه هم داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم سرتکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله حاجی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم خوبه ای زمزمه کرد و مادرم از آبش برای پدر کشید و با نوش جانی جلویش قرار داد و سپس برای امیرحسین و سپس من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربه زیر و در آرامش شامان تناول شد و به احترام سفره همیشه آرام و بی حرف میل می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که سفره جمع شد، ظرف هارا برداشتم و به سینک دوقلو منتقل کردم و شیرآب اهرمی داغ را باز کردم و با کف مشغول شست وشو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب درون کتری ریختم و روی اجاق گاز گذاشتم و زیرش را زیاد کردم تا زود جوش یابد و چای قبل از خواب خانوده را آماده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تعداد استکان های هشت ضلعی را روی سینی قدیمی کنده کاری شده گذاشتم و از چای تازه دم، خوش عطری که هل همراه چای اصل لاهیجان فضای آشپزخانه را احاطه کرده بود; داخل استکان های شفاف ریخته و به همراه خرما خشک و اجیرخشک ونبات بسوی هال راه افتادم و اولین نفر جلوی حاجی گرفتم و سپس مادرم و درآخر هم امیرحسین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین بعدازصرف چای به منزل خودش رفت و من نیز با شستن استکان ها راهی اتاق خوابم شدم و مرور کردن جزوه های درسی ام و تلاش های بی وقفه ای که برای قبولی در کنکور کرده بودم تا در رشته طراحی مد وخیاطی قبول شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیف بند دارم را روی شانه ام صاف کردم و دستی به مقنعه مشکی ام کشیدم و با بسم الله زیرلب گفتن از هال خارج شدم و کنار آستانه در خم شدم تا کفش های تختم را بپوشم، پشت پاشنه ام را جابه جا می کردم تا موقع راه رفتن، اذیت نشوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز میان حیاط باصفا و تنها درخت انگور وگل شمعدونی، گل کروتون و گل محبوب شب( همه این گل ها در بازار تهران موجود است) که مامان زهرایم همیشه حواسش به برگ ها و گل هایشان است و عاشق گل وگیاه می باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک پارکینگ کوچک کنار حیاط زیر سقف با حفاظ های آهنی و چوب، راهم را از میان راهروی کوچک اما پهن نمان کج کردم و جلوی درب کوچک مکثی کردم و سپس آرام گشودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که چند قدمی داخل کوچه راه افتادم، صدای باز شدن اتوماتیک وار درب بزرگ مشکی و قهوه ایی که برای اتومبیل حاج بابا و امیرحسین بود; آرام آرام باز می شد، شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربه زیر کنار دیوار راهم را می رفتم که صدای حاج بابا به گوشم نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایم از حرکت ایستاد و با چند قدم کمی تند خود را به حاج پدرم نزدیک کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانم حاج بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکی روی هم گذاشت و اشاره ای کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشین می رسونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را گزیدم و آرام درب جلو را گشودم و روی صندلی جلو نشستم و کیفم را روی ران پایم گذاشتم و دستانم را بهم قلاب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتش همیشگی بود و زیاد اهل حرف زدن نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اونجا که می ری مثل همیشه متین و سنگین برخورد می کنی و به اینم فکر کن تو دختر حاج مرتضی نیکو هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را به زور فرو دادم و چند بار پلک زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچـشـم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای آهنگران آن هم از تلفن پدرم، لبم دوباره گزیدم و نگاهم را به او دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی بخاطر تمرکزش کرده بود، با دادن تلفنش بهم سری به جلو تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا نگاهم به نام حاج رسول افتاد اخم هایم درهم شد و سرم را زیر انداختم تا شاهد خودخوریم نشود، تلفنش را با احترام بالای فرمان گذاشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج رسول بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکش تکان خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب جواب می دادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را روی کاسه زانویم مشت کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج بابا مـ... من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و از کنار بغلم به بیرون خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاطمینان داشتم منظورم را گرفت ومی داند من هیچ از پسر حاج رسول خوشم نمی آمد و نمی دانم اصرار پدرش برای چه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که جلوی ورودی دانشگاه مورد نظرم ایستاد، با لبخند محوی به دانشجوهایش چشم دوختم که پدرم اخم هایش درهم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین خراب شده چرا کنترلی روی لباس های اینا ندارند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب سرم را برگرداندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غیظ تسبیح کف دستش را چرخاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین اون دختره... استغفرالله تمام گیساش بیرونه و اون پسره هم که شلوار تنش نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادقت به دختری که مقنعه اش را خیلی عقب کشیده بود و خرمن طلائی موهایش بیرون زده بود و پسری که موقع راه رفتن تمام پشتش دیده می شد و کمربندش خیلی پایین بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبانم را روی لبم تر کردم تا از خشکی در بیاید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستتون دردنکنه حاج بابا، زحمت کشیدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار انگشتش را رو به بالا برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهور اگه مثل اینا بشی دیگه حق اومدن به خراب شده رو نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر باید بمونه خونه و از مامانش خونه داری یادبگیره واسه فرداش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحت نشدم چون به تعصبش واقف بودم و با سری افکنده چشمی زمزمه کردم تا از موضع اش کوتاه بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحینی که پیاده می شدم وکیفم را با دستانم محکم چسبیده بودم، خم شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال شدم من رو تا دانشگاهم آوردین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف با اتومبیل پژو پارس نقره ایش دور شد و حتی جوابم را نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و با دیدن درب ورودی تمام دلخوری ها دود شد و با لبخند کمرنگی به سمت نگهبانی راه افتادم تا هم کارت دانشجوئی را نشان دهم و هم ساختمان هنر را پیدا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه ساعت بعد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند از روی لبانم پاک نمی شد و چقد آرزو داشتم تا به دانشگاه بروم و پدرم مخالف بود، منتهی با اصرار زیاد مامان زهرا و علاقه فراوان من به طراحی ودوخت بلاخره قبول کرد ولی، با کلی شرط وشروط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از همین شروط ها:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحجاب کامل و سربه زیری بود، با کسی دمخور و رفیق نشوم، باید تا درسم تمام شد درخانه کار کنم نه بیرون دگو در جامعه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه را پذیرفتم تا بتوانم به آرزویم برسم همین کفایت می کرد; باید تعصب و فرق بین بین جنسیت را قبول می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ایستگاه بی آر تی قدم زنان به درخت های سربه فلک کشیده بزرگ و آگهی هایی که روی بعضی هایشان چسبیده بود، را می خواندم و اکثرشان آگهی استخدام و تایپست وکار پاره وقت می بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و زیرلب زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بتونم کلاس هام رو پاس کنم واسم کافیه دیگه نیاز به کار کردن نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که به ایستگاه رسیدم کارت اتوبوس رانی ها را در آوردم و روی اسکن نگه داشتم و ازشان عبور کردم و با دیدن بی آر تی قسمت بانوان سوار شدم و روی صندلی اول پشت به قسمت مردانه نشستم و با لبخند جزوه های در آوردم وبا حس خوبی نکته هایش را مرور می کردم تا هم اتلاف وقت نشود و هم حوصله ام سرنرود و دوره ای هم کرده باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا به کوچه آرام،و بی حاشیه مان رسیدم، کلید را با لب های جمع شده در دست فشرودم و زنگ درب را فشار دادم و با خیرگی منتظر شدم تا مادرم جواب دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بـله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای گرم هنگامه لبخند کوچکی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام هنگامه جان، باز می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش کمی بالارفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهوره بیا، باز شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که وارد شدم و از کنار درب با شیطنت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا گفتنش را نشنیده گرفتم و تند وسریع از میان راهرو گذشتم از سه پله کوچک بالارفتم و جلوی درگاه تاملی کردم و کفش هایم را در آوردم و هوای تازه را به ریه کشاندم و همین که درب را هل دادم، بوی خوش غذای مادرم بینی ام را پر کرد و با کمی دقت فهمیدم امروز از آن قیمه های معروفش بار گذاشته و احتمالا بخاطر هنگامه و محیای عمه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که محیای یک ساله را روی فرش دستباف سفید وقهوه ای مان یافتم که چیزی را سعی داشت در دهان بگذارد، با دو خودم را بهش رساندم و کیفم را کناری پرت کردم و تن توپول و سفیدش را در آغوش کشیدم و تا می توانستم توی بغلم چلاندمش و ماچ ماچ گونه اش را می فشرودم و محیا هم همراهم غش غش می خندید و از قلقلک دادنش خوشم می آمد و برعوس بقیه خردسال ها اهل نق ونوق نبود و دختری آرام وشیرین همانند مادرش هنگامه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بی معرفت حالا دیگه دیگه سلام نکرده، می پری پیش دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گله مند هنگامه را شنیدم و با گرفتن محیا و جابه جا کردنش; از جایم بلندشدم و سمتش رفتم و لب هایم را جلو کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپت رو بیار جلو تا ازدلت دربیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چشمی نازک کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلازم نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانستم شوخی می کند، پس بی تعارف بوسه ای روی گونه برجسته اش کاشتم و قهقه زنان روی مبل تکی نشستم و همزمان که مقنعه ام را در می آوردم و گاهی هم بوسه زیر گلوی محیا می زدم و او ریسه می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم را دیدم که با سینی چای نزدیکمان می شود، هنگامه سریع سینی را از دستش گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرجون کاری داشتی بگو من انجام می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم دستی روی زانوی دردمندش کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیربشی دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرابطه هنگامه و مادرم بیشتر شبیه دختر ومادر بود تا عروس و مادرشوهر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان ما حالش خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی همراه باشفق به همراه لبخندکمرنگی حواله ام کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکر، از دانشگاه چخبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز اولی چطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را داخل دهانم کشاندم و با ریزبینی پلکی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعالی، این ترم اکثرن بالا سن بودند و دختر، ولی در کل خیلی خوب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان که زانویش را مالش می داد، خم شد و استکان بلوری چایش را برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهور تلاش کن وبزار جفتمون جلوی حاجی سربلند بشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمی کشیده نثارش کردم و از سینی استکان خودم را برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که هورتی بی صدا کشیدم وحبه قند را درون قنداق انداختم و محیا را در آغوش مادرم دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به سمت اتاق راه افتادم تا لباس هایم را عوض کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی میز بشقاب و پیاله سالاد را گذاشتم و از یخچال هم دوغ و کاسه سالاد را برداشتم و به اندازه برای خودمان ریختم، مامان زهرا که رسید بی حرف دیس را برداشت و از پلو خوش عطر شمال کشید و همزمان که روی میز می گذاشت، آرام پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز که اتفاقی نیفتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کردم و دست هایم را پیش بردم تا بشقاب خورشت قیمه را بگیرم که رویش خلال سیب زمینی، از درون کاسه پرشده سیب زمینی سرخ شده بریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستش حاج بابا رسوند بعدش تو راه حاج رسول تماس گرفت و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک باره رو به مادرم سری کج کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمـامـان توروخدا اگه بازم حاج رسول و پسرش خواست بیان، مخالفت کن و بگو سنش کمه و درس داره... حاج بابا قبول نمی کنه و می ترسم نزاره تا برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا شلوغش نکن، اگه حاجی حرفی زد و چیزی گفت منم یه چیزی می گم... فقط تو سربه زیر و مثل همیشه برو و بیا کسی حرف درنیاره تا بهونه دست حاج رسول بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموندم بین این همه دختر... چرا ول کن من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند بی شک پوزخندی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا نیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجی که وضعش شکرخدا خوب نیست که هست... برو بیای نداره که داره... حرفش برو نداره که داره... چرا نیاد... یه محله و یه حاجی مرتضست، اونم خوب می دونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداروشکر کردم که حداقل مادرم مرا درک می کرد و حواسش به همه چیز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آمدن هنگامه بحث را عوض کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره مامان امروز یه دختره خیلی سوال می کرد و استاد بدبخت مونده بود جواب بده یا درس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزم روز اولی و شوقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم و لپ محیارا آرام کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوچخبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچکارا می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسمی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی، خونه داری و بچه پروری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو زدیم زیرخنده و همزمان باهم که روی صندلی می نشستیم باهم جک می گفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحیا را در آغوشش گرفته بود که،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشقاب جلویش را برداشتم و برایش یک بشقاب پلو کشیدم و باز مقابلش قرار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز بعد... دانشگاه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربه زیر بودم و دستانم دور دسته کیفم مچاله کردم و سنگین قدم می زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آهای خانوم برسونیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهایم درهم گره خوردند و با حرص به قدم هایم شتاب دادم، هوا رو به تاریکی می رفت و همین هم هراسم را بیشتر می کرد و دلهره را افزایش می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر می کردم آن دو پسر مزاحم پی کارشان رفته اند، اما زهی خیال باطل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کیفم محکم کشیده شد و با ترس و وحشت درحالی که چشمانم درشت شده بود، نفس زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ولم کنید، چی می خواید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره شلخته ای که کیفم را گرفته بود، پوزخندی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسی می گه چی می خواید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خوای بهش نشون بدم ما چی می خوایم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر مو سیخ سیخی که به طرز وحشتناکی سرتاپایم را دید می زد، خمار وخشدار لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره آره بیارش توماشین باهم نشون بدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این جمله اش رعشه خوفناکی به تنم سرازیر شد و با تقلا و اشک و گریه درحالی که دستانم روی بند کیفم بود وسرم را به طرفین تکان می دادم و عقب عقب می رفتم وهمزمان هم شروع به التماس کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ توروخدا ولم کنین، مگه خودتون خواهر ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر جفتشون خنده بدی کردند که لرز ترسناکی به تنم رسوخ کرد ودانه های درشت عرق روی تیرک کمرم نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه از بازویم کشید که جاخوردم و با بهت چنان جیغی از سر ترس و نگرانی و بی آبرویی کشیدم، که شک نداشتم تمام محل خبر شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر مو سیخ سیخی یا همان اسی با حرص و نگرانی رو به دوستش غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامی زودباش بلندش کن و بیار تا نریختن روی سرمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامی انگار به خودش آمد و نعشگی از سرش پرید و با خشم و زور متوسل شد، تقلا می کردم و با چنگ زدن و جفتک پرانی از خود دفاع می کردم ولی زور مرد کجا و زور زن کجا!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که تقلاهایم را دید، با خشونت مرا کشید و سیلی بدی به گونه ام زد که برق از سرم پرید و مات و مبهوت همان چک روی صورتم بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود را تمام شده می دانستم که یک دفعه مرد به شدت عقب کشیده شد و در میان تاریکی شاهد زد و خورد میانشان شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگ ومنگ خون گوشه لبم را پاک کردم و چهره ام بخاطر دردش درهم شد و تمام آب دهانم با خون آغشته شده بود را روی آسفالت پاشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانم دور گردنم نگه داشتم و مقنعه ام را که از تقلا از سرم افتاده بود را با هق هق و بالا کشیدن دماغم درست کردم و با گرفتن کیفم که روی زمین افتاده بود را برداشتم و دوان دوان از محل درگیری دور شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس نفس می زدم و چهره ام به کبودی می رفت و رنگم پریده بود وبزاق دهانم از عطش وهیجان وترس خشک شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر درد بدی گرفته بودم و تنها تاریکی هوا خودش دلهره آور و اضطرابم را بیشتر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم تا کجا دویده بودم که سینه ام خس به خس افتاده بود و خنکی هوا درمیان صورتم همانند شلاق می بود و جای زخم لبم را می سوزاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که به خودم آمدم با چشم های اشکی دست بر دیوار سنگی گذاشتم و تکیه بر دیوار دست برقفسه سینه ام قرار دادم و خم شدم تا نفسی تازه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمالی از جیب مانتوام برداشتم و عرق های ریز روی پیشانی ام را پاک کردم ولی همین که چشمم روی ساعت مچی ام افتاد، رنگ از رخم پرید و لب زیرینم را زیر دندان کشیدم و سریع از دیوار فاصله گرفتم و سر خیابان ایستادم و با نگرانی جلوی تاکسی زرد رنگ عمومی را گرفتم و از او خواستم تا به آدرس خانه مان برساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که داخل اتومبیل عمومی نشستم نفس آسودگی کشیدم منتهی هنوز ضربان قلبم تند و کوبنده می زد و می ترسیدم امشب برایم گران تمام شود و خدا رحم کرد و رحمتش را نشانم داد وگرنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دخترم گوشه لبتون قرمز شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مکثی دستمال برداشتم و روی لبم نگه داشتم و آرام آرام رویش می کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرایه را حساب کردم و سریع پیاده شدم، با استرس نگاهی گذرا به اطرافم کردم و با دستانی لرزان زنگ درب را فشرودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب قید پس انداز را زدم تا زودتر به منزل برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کیـه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را فرو دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازکن مامان، منم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای باز شدن درب و وارد شدنم را در یک لحظه طی کردم و بادیدن حیاط باصفا و زیبایمان چشمانم نم باران گرفت و با نگرانی چندبار به گونه ام کوباندم تا اشک هایم بند بیاید و بقیه را کنجکاو نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا نزدیکی در هال که رفتم، خم شدم و کفش هایم را درآوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبی مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای گرم مادرم لحظه ای از نظرم گذشت، اگر آن مرد نمی رسید و مرا از چنگال آن دو نجات نمی داد; قطعنا الان باید جنازه ام را پیدا می کردند و طفلک مادرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی هوا گونه اش را با دلتنگی بوسیدم و سریع از کنارش رد شدم تا شکی بهم نکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز میان هال هول کرده عبور کردم و سلام هم یادم رفت تا برسم اتاقم و قفل کردن درش و پشت به در ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس نفس می زدم و مدام چهره منفور آن دو مزاحم شیطان صفت جلوی چشمانم زنده می شد و همان جا با بی قراری سر خوردم و دستانم دورم حلقه کردم وبی صدا شروع کردم به بی قراری وخود خوری; درحینی که دستانم جلوی دهانم بود تا صدایم را نشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خود آمدم که تنم و لباس همه از فرط عرق و هیجان خیس شده بود و موهای سرم به صورتم چسبیده بودند، به این بهانه از جایم بلندشدم و حمام رفتم و زیر دوش آب سرد احساس کرختی و ضعف می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردی آب حس خوشایندی را بهم القا می کرد ولی مدام بیم آن شخصی که مرا نجات داده بود و من بخاطر ترس زیاد و وحشت بیش از حدم او را تنها گذاشتم احساس ندامت می کردم و کاش می توانستم دوباره ملاقتش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز دوش لباس هایم برتنم کرده و جلوی آینه بزرگ قدی ایستادم و به چهره رنگ پریده ام و زخم کبود شده لبم خیره شدم و با حرص کرم مرطوب کننده را روی انگشتم کم ریختم و به گوشه لبم مالیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی سوخت و چهره ام کلافه ودرهم شده بود، نم موهایم را خشک کردم و سربه زیر از اتاق خارج شدم و مستقیم به سمت آشپزخانه راه افتادم و همزمان زیرچشمی پدرم را می پایدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی شده ماهورجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر خانواده از پرده مبهم حقایق تلخ را می فهمیدند، بدبخت می شدم وبنابراین سکوت پیشه کردم و با لبخندتصنعی رو به رویش ایستادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نیست مامان فقط خسته ام و خوابم می آد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه دقیقی حواله ام کرد و بی توجه از کنارم گذشت و با دیدن سفره در دستانش، بشقاب ها را برداشتم و وارد هال شدم و سلام آرامی حواله پدرم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز همانند همیشه آرام جوابم را داد و تا پارچ آب را آوردم، تازه متوجه بوی خوش بوی محرکه قورمه سبزی مامان پز شدم و با ولع بویش را استشمام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج بابا نیمچه نگاهی نثارم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهور چرا رنگت پریده اس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی شک دوباره رنگم بخاطر ترس و ضعف پریده شده بود. با دلهره و نگرانی دستی به شالم کشیدم و من من کنان قاشق را برداشتم و جلوی خود قرار دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوم فکرکنم ضعف کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه جدی وبا لحن محکم افزود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازبس لاغر وضعیف هستی و خودت نمی رسی،( رو کرد سمت مادرم) خانوم شما براش لقمه بپیچ تا گوشت استخون نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم چشمی گفت و بشقاب پلو را جلویش گذاشت به همراه خورشت ویک من دنبه خرد شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قول مادرم قورمه سبزی و دنبه گوسفندش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم آبگوشت یا دیزی باشد را با دنبه می پسند همراه با سبزی خوردن تازه و دوغ نعنای دست ساز مامان زهرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر استرس بود یا نگرانی ولی میل زیادی نداشتم وفقط چند قاشق خورده بودم و سپس شستن ظرف ها و دم کردن چای دبش حاج بابا راهی اتاقم شدم و روی تخت قسمت خوش خوابش لم دادم و به ماجرای عجیب و ترسناک امروز فکر می کردم و مردی که ناجی ام شده بود و نمی دانستم چه کسی جان فشانی کرده است، تا از او تشکر کنم بابت حفظ آبرویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز بعد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خداحافظ مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم بدرقه ام کرد و با گرفتن لقمه ای که برایم درست کرده بود وچپاندنش داخل کیف و سرسری پوشیدن کفش هایم، راهی دانشگاه شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب را گشودم که آفتاب به صورتم تابید و باعث شد، دستم را سایه بان چشمانم کنم و با ریزبینی ساعت مچی ساده ام را نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ربع به هفت، باید سریع راه می افتادم; بنابراین هول کرده به قدم هایم شتاب دادم و همین که از عرض خیابان گذشتم موتور سیکلت با کلاه مشکی نزدیکم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوف بدی به جانم سرازیر شد و با ترس و واهمه کنار کشیدم تا مورد تهاجم قرار نگیریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( ترس شب گذشته، موجب وحشت شده بود)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار پایم ترمز کرد و من با بهت ونگرانی سریع کیفم را چسبیدم و پشت به او راه افتادم وهراسان ضربان قلبم محکم تر از همیشه می کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک باره صدای مردانه ای توجه ام را جلب کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم نیکو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکه شدم و آب دهانم درحینی که مبهوت بر می گشتم، فرو دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبـ... بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاه کاسکتش را برداشت و من با دیدن چهره اش متعجب و خشک شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که موهایش را مرتب می کرد لبخندمحوی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسوندمتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه کبودی کنار چشمش شده بودم، همین که نگاه خیره ام را دید; سرش را پایین انداخت و دستش را جلو آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرکنم مال شماست، این توی درگیری دیشب پیدا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناباور به سرتاپایش خیره شدم و با منگی دسته کیفم را رها کردم و دوگام نزدیکش شدم و به زنجیر وپلاک کشتی ریز مانندم در کف دستش برق می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرمگین دستم را جلو ڪشیدم تا بگیرمش که مانع شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیشب یهو گذاشتین و رفتین...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را به زور و دلهره قورت دادم و من من کنان دستی به پیشانیم کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراسـ... راستش حالم خوب نبود... خب من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم های عمیق ونافذش، بقیه حرفم را فراموش کردم و متعجب چند قدم عقب رفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمــ... می شه پلاکم رو پس بدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف دستش را باز کرد و لب زد: بفرمائین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید و شک به کف دستش خیره شدم، چشمانش را اطمینان بخش روی هم گذاشت و دستان لرزانم را جلو بردم و پلاکم را نرم برداشتم به طوری که حتی نوک انگشتانم به کف دستش تماسی نداشته باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلاکم را در کف دستم مشت کردم و سربه زیر زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irممنون که نجاتم دادین آقای...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندزیبای زد و دست داخل خرمن موهایش فرو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچیک شما پندار هستم، پندار صادقی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی سربه زیر منباب آشنای روی لبانم آوردم و با شرم و متانت از او خداحافظی کردم و بی حرف به سمت مخالف او راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلاک زنجیر در کف دست می فشرودم و مدام چهره اش جلوی رویم تداعی می شد، با لبخند محو به واکنش دیشب خودم فکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر ناجی ام را ببینم از او تشکر می کنم و امروز که برای اولین بار دیده بودم خیلی ساده ممنونی بلغور کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و به سمت ایستگاه راه افتادم و درحینی که جزوه ام را مرور می کردم و کلاسور را در دستانم چفت گرفته بودم، قدم زنان راسخ به فکر فرو رفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز اتمام کلاس ها راهی بازار شده بودم باید چندکتاب خوب ومجله تهیه می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز نیم ساعت به محل کتابخانه بزرگ تهران رسیدم و با تهیه کارت کتابخانه وارد شدم و به سمت مجله ها نزدیک شدم و با دقت به تیرهایشان خیره می شدم واز میانشان چندتایی برداشتم و همزمان هم نگاهی به تک تک شان می انداختم روی یکی از صندلی ها جای گرفتم، نمی دانم تا کی غرق نکته براری و عکس گرفتن از مجله ها بودم، وقتی به خودم آمدم که هوا رو به تاریکی می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواهمه باز به سراغم آمد و دستانی لرزام و کوبش تند قلبم از روی صندلی بلندشدم و همزمان که کیفم را روی شانه ام می انداختم، تمام مجله ها را سرجایش گذاشتم و سراسیمه و هول شده از کتابخانه خارج شدم و با چشمانی که عجیب گریه اش گرفته بود و مدام خودخوری می کرد، به سوی ایستگاه مترو نزدیک شدم و کارتم رویش قرار دادم و از پله های برقی به سمت پایین می رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدم کم مانده بود مترو برود که سریع قسمت بانوانش جست زدم و با گرفتن میله آهنی خود را محکم گرفتم تا پخش کف اش نشوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا به خانه مان برسم جانم به لبم آمد و هربار ساعت مچی ام را چک می کردم و مدام لبم را می گزیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هفته بعد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شوق دست هنگامه را کشیدم و با لبخند مانتوی صورتی کوتاه جلو باز را نشانش دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین این چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه لبخند کمرنگی زد واشاره ای به مانتوی بوتیک بغلیش اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنظرم اون یکی مانتوهاش سنگین تره واست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن بلندی و دکمه های ریز مانتوهای تن مانکن، یک تایی ابروانم را بالا بردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه من...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را پایین انداختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از اون مانتو خوشم اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه جدی سرش را تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرطوری دوست داری ولی بنظرت حاجی یا مامان می ذاره این مانتوی کوتاه و صورتی بپوشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنطقی بود و محال بود حاج مرتضی نیکو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایت دهد تک دخترش همانند دخترهای جلف بگردد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را جمع کردم و همراه هنگامه وارد بوتیک کناری شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که وسط بوتیک ایستادم با دیدن فرد رو به رویم جا خوردم و احتمالن رنگم پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستانی لرزان عرق روی پیشانیم را پاک کردم و نگاه از چهره متفکرش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقا می شه از اون مدل پشت ویترین بهمون سایز چهلش بدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپندار تکانی خورد و با دیدن ما نگاهش میخ چشمانم شد و سپس با تک سرفه ای سری کج کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببخشید ولی اینجا مغازه رفیقمه و منم نمی دونم این چیزا جاش کجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه معنادارش را نثارم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبرکنید الان صداش می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت پیشخوان بلندشد و از در باریک پشت سرش داخل رفت که احتمالن انباری چیزی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هنگامه را کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه مات خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صبح کلی گشتیم و فقط این جا جنس هاش خوب و بهتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز داخل لپم را گزیدم و دوباره دستش را کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبریم بهت می گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خواست از جایش تکان بخورد، پسری مقعر وارد شد و خطاب به ما پیشخوان ایستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببخشید، خوش اومدین؛ چی می خواستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با دست به مانکن عروسکی اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون مدل رنگ یشمی و یا آبی کاربونیش رو می خواستیم سایز چهل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و دست به سینه ایستادم که نگاهم توی نگاه عجیب پندار تلاقی کردوهول کرده دستی به شال ارغوانی ام کشیدم و سرم را زیر انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرمای عجیبی تا بناگوشم را احاطه کرده بود و تسلطی روی افکارم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای هنگامه از هپروت در آمدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو پرو کن بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir