دختری به نام ماهور نیکو در خانواده کاملا سنتی زندگی می کند ومحصل است، در بین ناخواسته پسری به اسم پندار که مکانیک و زندگی اش معمولی می گذرد سر راهش قرار می گیرد وبنا به درون کینه پندار، پندار صادقی به خواستگاری ماهور می رود... ولی ماهور علاقه ای به او ندارد و نمی داند پندار بخاطر یک کینه می خواهد ماهور را هرطوری شده بدست بیاورد حتی مجبور می شود پا روی خط قرمزهایش بگذارد و...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۶ دقیقه

مطالعه آنلاین کلاف
نویسنده: کلثوم حسینی( گلی)

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

دختری به نام ماهور نیکو در خانواده کاملا سنتی زندگی می کند ومحصل است، در بین ناخواسته پسری به اسم پندار که مکانیک و زندگی اش معمولی می گذرد سر راهش قرار می گیرد وبنا به درون کینه پندار، پندار صادقی به خواستگاری ماهور می رود... ولی ماهور علاقه ای به او ندارد و نمی داند پندار بخاطر یک کینه می خواهد ماهور را هرطوری شده بدست بیاورد حتی مجبور می شود پا روی خط قرمزهایش بگذارد و...

* مقدمه*

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز ای سپیده شب هجران نیامدی

شمع شکفته بود که خندد به روی تو

افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا

باز امشب از دریچه زندان نیامدی

با ما سرچه داشتی ای تیره شب که باز

چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعرمن از زبان تو خوش صید دل کند

افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه

نامهربان من، تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگردست می دهد

مهمان من چرا به سرخوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش

ای ماه قصر برلب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست

اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست

ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

در طبع شهریار خزان شد بهارعشق

زیرا تو خرمن گل وریحان نیامدی

" شهریار"

نوع قلم: ادبی و درحین حال زاویه دید کلی از همه نوع موارد جزوئی

ماهور: پستی وبلندی و اسم گل

پندار: گمال و حدس

" اکنون"

در میان هاله ای از خشم نگاهم صورت نادرش را می کاوید.

می خواستم بدانم چرا؟

کجای کار خبط کرده بودم که سزایش شده بود، خراب شدن کاخ آرزوهایم.

مگر من از زندگی با او در کنارش چه می خواستم که، اینگونه کلمات تلخ و زهرآگین را تحویلم می داد؟

حقم بود یا ناحق؟

آب دهانم را فرو دادم ولی، بزاقی نمانده بود تا قورتش دهم و دهانم خشک و چشمانم از خشم سرخ شده بود.

پلک محکم، سنگین روی هم فشرودم و دست راستم کنار ران پایم مشت.

سری عاجزانه خم کردن گذشته بود و...

صدایم زنگدار و خشدار به گوشش رسید:

فقط یه کلام، چرا؟

نگاهم کرد، نگاهش کردم; هر دو ناگفته ها زیاد داشتیم و هردو گفته های ناگفتی را با نگاه هایمان تاخت می زدیم.

صدایش دور گه افکارم را پس زد:

خودت می دونی.

ماتم نبرد، نه باید شهامتم را بدست آوردم و با او که این گونه دو خانواده را به بازی دعوت داده بود باید اتمام حجت می کردم.

دستان خیس از اشکم را در گوشه مانتوام چلاندم و بغض ام را مخفی کردم:

نمی دونم، می خوام از زبون خودت بشنوم که...

میخ شدم و پرتحکم:

چرا همچین معامله ای بد و غیرانسانی با من و زندگیم کردی، ( انگشت اشاره ام را به سمت بالا گرفتم) فقط یه کلام بگو وخلاص.

نگاهش را دزدید و من مقاومت می کردم تا به چشم های عسلی اش خیره شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جوابی، سرنخی بودم تا تکه های سناریو این داستان ناعادلانه را بیابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اوهام و گیرودار افکارم چنگ کشید و دست به چانه در سکوت زوم نگاهم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابم نگاه پر حرف و لب های چفت شده اش نبود، بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه هایم لرزید و چانه ام هم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناباوری عقب عقب می رفتم و به او که تنها پوزخندی کنج لبانش بود، چشم دوخته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا حکمت این سکوت فریاد رسا را نمی فهمم، چرا با آنکه مسکوت است اما، حرف هایش فریاد می کشیدند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش درد داشت یا غم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به طرفین درحینی عقب عقب قدم هایم می لغزیدند، دهانم همانند ماهی تشنه به آب; باز وبسته می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکیه اش را کرخت از دیوار نم زده کاهگلی گاو داری برداشت و نزدیکم شد که، بی گدار داد کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جـــلــو نــیــا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایش خشک شد و من با چشم های که سیل می بارید و باران جلویش کم می آورد، تحلیل رفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جـلو نـیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش اندوهگین و لحنش عاجزانه شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مــاهــور!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک محکمی روی ماهور گفتنش بستم و بی حرف دست بر سر روی زمین پرکاه نشستم و بی صدا هق هق می کردم و به او او که درمانده پوفی کشیده بود و سربه بالا نگاه بست، خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه می گفتم وقتی مرا پس زده بود... منی که برای بدست آوردنش زمین و زمان را بهم دوخته بود بلکه جواب مثبت بگیرد و پاشنه درب خانه حاج مرتضی نیکو را از جا کنده بود تا دختر میانه اش( وسط) را به نکاح خود در آورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به گذشته سفر کرد و لحظه ها همچو فیلم جلوی چشمانم تداعی شد وقتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" فلش بک"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اع!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته بگو دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته لبخند خبیثانه ای زد: نوچ نمی گم، باید مژده گونی بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی تند سری تکان دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جون بکن بگو، مژده گونیتم پیش پیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته سری بالا انداخت و چشم ریز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهور وقولش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یعنی نباید زیر قولت بزنی وگرنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بی قید بالا انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگو قول قول.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند دندان نمای زد که سفیدیش را به رخ کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزم بلاخره قبول شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباور چندلحظه سکوت کردم وسپس با سری کج شده برشانه تکرار کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ها!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقه ای بی رو دروایسی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببند توش مگس رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم لب هایم را بستم و او را که بی خیال از کنارم رد می شد، دستش را کشیدم و جدی نفس زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به طرفین تکاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندبار پلک زدم و بلاخره خبرش را با دیدن روزنامه بر دستش باور کردم و با خوشحالی و نگاهی دو دو زده روزنامه را قاپیدم و با هیجان و نفس نفس دنبال نامم می گشتم و بعد از چند دقیقه و خون به دل بلاخره اسم ماهور نیکو را به عنوان قبولی یافتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واییی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند پلک می زدم و چشم تا آخرین حد گرد کرده بودم تا واقعی بودنش را دریابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شیرینی ما سرجاشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای فرشته دست از جست وجو روزنامه برداشتم و او را خواهرانه در آغوش کشیدم و با صدای که می لرزید و خشدار بود، لب باز کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی شه... من... منـ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف دستش را آرام به پشت کمرم زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزم بهت تبریک می گم، حتما حاجی و مامانت خیلی خوشحال می شن، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک خوشحالیم را با نوک انگشت کنار زدم و همزمان سر تکاندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره، آره حاج بابام بفهمه خیلی خوشحال می شه و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ام را کشید و مرا از خود دور:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس چه مرگته که آبغوره گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب برچیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فـرشـته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند وهمراه چشمکی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوون دلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین آبجی... به نظرم حاجی شام افتاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی زدم و بدون حرف پشت به او راه افتادم که پشت سرم همراه با غر می آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب آدمیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا خوبه فقط شیرینی خواستما و تــ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم و با چشم های باریک شده مچش را گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه شیرینی نمی خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمادین ترسید و سرتکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده آرامی کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس بیا بریم سر همین مغازه بستنی فروشی که تازه باز شده و یه بستنی به سلیقه خودت مهمونم، خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه نیشخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دختر حاجی بعید بود خساست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی جهنم، مفت باشه کوفت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به تاسف تکان دادم و همراه هم هم قدم تا خود مغازه راه افتادیم و گاهی مسخره بازی در می آورد و وای برمنی که اگر حاج بابایم می فهمید باز در خیابان فرشته سبک بازی در آورده است، وای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت هایم را درهم تنیدم و زیرچشمی سر به پایین به حاج پدرم خیره شدم، ساکت و صامت به اخبارش نگاه می کرد و گاهی هم با برادر بزرگترم امیرحسین صحبت می کرد و نظر او را در مورد تورم و تحریم می پرسید، چراکه امیرحسین اقتصاد خوانده بود و کارشناس شرکت بزرگی بود و گاهی هم به حجره طلافروشی پدرم سر می زد و حساب هایش را سر وسامان می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسین نیم نگاهی حواله ام کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی می خوای ماهورجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من منی کردم و با چشم درشت کردن سرم را بالا انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه، زن داداش چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه سلام رسون شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معذب از فضای مسکوت منزل، سری به شانه خم کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلامت باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم ملتمسانه به مادرم دوختم که او چشم روی هم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یعنی دندان روی جگر بذار وچیزی نگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف وارد آشپزخانه تمام ام دی اف شیک نو شدم درحالی که از یخچال سای بای ساید مدرن شرکت سامسونگ آب خنک بر می داشتم همزمان به مادرم که جلوی اجاق گاز فردار توسی رنگ ایستاده بود، چشم دوختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگم یعنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاشقی برداشت و غذایش را مزه کرد و با چهره ای اخم کرده بخاطر دقت طعم دیزی اش، با سر بالا انداختن; جوابم را داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‌_ تو فعلا چیزی بهش نگو تا خودم با حاجی حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به معنی باشه تکاندم و به سمت کابینت رفتم و درش باز کردم از آبچکانش چند کاسه در آوردم وقاشق و لیوان کنارهم روی اپن چیدم و سپس از داخل یخچال سبزی خوردن را بیرون کشیدم و روی دوتا سبد سبزی مرتب ریختم همراه ترب های دلفریب صورتی گرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوغ دستی مادرم که بانعنا مزه گرفته بود را کنار کاسه ها گذاشتم و خم شدم و سفره دو متری را برداشتم و به سمت هال راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میزناهاری داخل آشپزخانه بود، منتهی حاج بابا سفره را می پسندید و می گفت: سفره برکت خونه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیرسفری را پهن کردم و سپس سفره گلدار ظریف را رویش صاف پهن و صاف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی صدا کاسه ها و سبد سبزی و بقیه چیزها را رویش چیدم به همراه نان سنگک های بریده شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که مامان زهرا حاج پدرم را صدا زد، پدرم یا علی گویان از روی مبل ها بلند شد و تسبیح اش را درون جیب جلیقه مشکی تنش گذاشت و دستی به محاسن کم اش کشید و دست به زانو جلوی سفره نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا دمبه هم داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم سرتکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله حاجی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم خوبه ای زمزمه کرد و مادرم از آبش برای پدر کشید و با نوش جانی جلویش قرار داد و سپس برای امیرحسین و سپس من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربه زیر و در آرامش شامان تناول شد و به احترام سفره همیشه آرام و بی حرف میل می کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که سفره جمع شد، ظرف هارا برداشتم و به سینک دوقلو منتقل کردم و شیرآب اهرمی داغ را باز کردم و با کف مشغول شست وشو شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب درون کتری ریختم و روی اجاق گاز گذاشتم و زیرش را زیاد کردم تا زود جوش یابد و چای قبل از خواب خانوده را آماده کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تعداد استکان های هشت ضلعی را روی سینی قدیمی کنده کاری شده گذاشتم و از چای تازه دم، خوش عطری که هل همراه چای اصل لاهیجان فضای آشپزخانه را احاطه کرده بود; داخل استکان های شفاف ریخته و به همراه خرما خشک و اجیرخشک ونبات بسوی هال راه افتادم و اولین نفر جلوی حاجی گرفتم و سپس مادرم و درآخر هم امیرحسین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسین بعدازصرف چای به منزل خودش رفت و من نیز با شستن استکان ها راهی اتاق خوابم شدم و مرور کردن جزوه های درسی ام و تلاش های بی وقفه ای که برای قبولی در کنکور کرده بودم تا در رشته طراحی مد وخیاطی قبول شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف بند دارم را روی شانه ام صاف کردم و دستی به مقنعه مشکی ام کشیدم و با بسم الله زیرلب گفتن از هال خارج شدم و کنار آستانه در خم شدم تا کفش های تختم را بپوشم، پشت پاشنه ام را جابه جا می کردم تا موقع راه رفتن، اذیت نشوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از میان حیاط باصفا و تنها درخت انگور وگل شمعدونی، گل کروتون و گل محبوب شب( همه این گل ها در بازار تهران موجود است) که مامان زهرایم همیشه حواسش به برگ ها و گل هایشان است و عاشق گل وگیاه می باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک پارکینگ کوچک کنار حیاط زیر سقف با حفاظ های آهنی و چوب، راهم را از میان راهروی کوچک اما پهن نمان کج کردم و جلوی درب کوچک مکثی کردم و سپس آرام گشودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که چند قدمی داخل کوچه راه افتادم، صدای باز شدن اتوماتیک وار درب بزرگ مشکی و قهوه ایی که برای اتومبیل حاج بابا و امیرحسین بود; آرام آرام باز می شد، شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربه زیر کنار دیوار راهم را می رفتم که صدای حاج بابا به گوشم نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایم از حرکت ایستاد و با چند قدم کمی تند خود را به حاج پدرم نزدیک کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانم حاج بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلکی روی هم گذاشت و اشاره ای کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشین می رسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم را گزیدم و آرام درب جلو را گشودم و روی صندلی جلو نشستم و کیفم را روی ران پایم گذاشتم و دستانم را بهم قلاب کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوتش همیشگی بود و زیاد اهل حرف زدن نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اونجا که می ری مثل همیشه متین و سنگین برخورد می کنی و به اینم فکر کن تو دختر حاج مرتضی نیکو هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانم را به زور فرو دادم و چند بار پلک زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چـشـم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای آهنگران آن هم از تلفن پدرم، لبم دوباره گزیدم و نگاهم را به او دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی بخاطر تمرکزش کرده بود، با دادن تلفنش بهم سری به جلو تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نگاهم به نام حاج رسول افتاد اخم هایم درهم شد و سرم را زیر انداختم تا شاهد خودخوریم نشود، تلفنش را با احترام بالای فرمان گذاشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج رسول بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلکش تکان خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب جواب می دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را روی کاسه زانویم مشت کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا مـ... من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و از کنار بغلم به بیرون خیره ‌شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اطمینان داشتم منظورم را گرفت ومی داند من هیچ از پسر حاج رسول خوشم نمی آمد و نمی دانم اصرار پدرش برای چه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که جلوی ورودی دانشگاه مورد نظرم ایستاد، با لبخند محوی به دانشجوهایش چشم دوختم که پدرم اخم هایش درهم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این خراب شده چرا کنترلی روی لباس های اینا ندارند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب سرم را برگرداندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غیظ تسبیح کف دستش را چرخاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین اون دختره... استغفرالله تمام گیساش بیرونه و اون پسره هم که شلوار تنش نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادقت به دختری که مقنعه اش را خیلی عقب کشیده بود و خرمن طلائی موهایش بیرون زده بود و پسری که موقع راه رفتن تمام پشتش دیده می شد و کمربندش خیلی پایین بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانم را روی لبم تر کردم تا از خشکی در بیاید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستتون دردنکنه حاج بابا، زحمت کشیدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار انگشتش را رو به بالا برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهور اگه مثل اینا بشی دیگه حق اومدن به خراب شده رو نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر باید بمونه خونه و از مامانش خونه داری یادبگیره واسه فرداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت نشدم چون به تعصبش واقف بودم و با سری افکنده چشمی زمزمه کردم تا از موضع اش کوتاه بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحینی که پیاده می شدم وکیفم را با دستانم محکم چسبیده بودم، خم شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال شدم من رو تا دانشگاهم آوردین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف با اتومبیل پژو پارس نقره ایش دور شد و حتی جوابم را نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و با دیدن درب ورودی تمام دلخوری ها دود شد و با لبخند کمرنگی به سمت نگهبانی راه افتادم تا هم کارت دانشجوئی را نشان دهم و هم ساختمان هنر را پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه ساعت بعد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند از روی لبانم پاک نمی شد و چقد آرزو داشتم تا به دانشگاه بروم و پدرم مخالف بود، منتهی با اصرار زیاد مامان زهرا و علاقه فراوان من به طراحی ودوخت بلاخره قبول کرد ولی، با کلی شرط وشروط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از همین شروط ها:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حجاب کامل و سربه زیری بود، با کسی دمخور و رفیق نشوم، باید تا درسم تمام شد درخانه کار کنم نه بیرون دگو در جامعه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه را پذیرفتم تا بتوانم به آرزویم برسم همین کفایت می کرد; باید تعصب و فرق بین بین جنسیت را قبول می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ایستگاه بی آر تی قدم زنان به درخت های سربه فلک کشیده بزرگ و آگهی هایی که روی بعضی هایشان چسبیده بود، را می خواندم و اکثرشان آگهی استخدام و تایپست وکار پاره وقت می بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و زیرلب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بتونم کلاس هام رو پاس کنم واسم کافیه دیگه نیاز به کار کردن نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که به ایستگاه رسیدم کارت اتوبوس رانی ها را در آوردم و روی اسکن نگه داشتم و ازشان عبور کردم و با دیدن بی آر تی قسمت بانوان سوار شدم و روی صندلی اول پشت به قسمت مردانه نشستم و با لبخند جزوه های در آوردم وبا حس خوبی نکته هایش را مرور می کردم تا هم اتلاف وقت نشود و هم حوصله ام سرنرود و دوره ای هم کرده باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به کوچه آرام،و بی حاشیه مان رسیدم، کلید را با لب های جمع شده در دست فشرودم و زنگ درب را فشار دادم و با خیرگی منتظر شدم تا مادرم جواب دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بـله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای گرم هنگامه لبخند کوچکی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام هنگامه جان، باز می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش کمی بالارفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهوره بیا، باز شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که وارد شدم و از کنار درب با شیطنت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای بابا گفتنش را نشنیده گرفتم و تند وسریع از میان راهرو گذشتم از سه پله کوچک بالارفتم و جلوی درگاه تاملی کردم و کفش هایم را در آوردم و هوای تازه را به ریه کشاندم و همین که درب را هل دادم، بوی خوش غذای مادرم بینی ام را پر کرد و با کمی دقت فهمیدم امروز از آن قیمه های معروفش بار گذاشته و احتمالا بخاطر هنگامه و محیای عمه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که محیای یک ساله را روی فرش دستباف سفید وقهوه ای مان یافتم که چیزی را سعی داشت در دهان بگذارد، با دو خودم را بهش رساندم و کیفم را کناری پرت کردم و تن توپول و سفیدش را در آغوش کشیدم و تا می توانستم توی بغلم چلاندمش و ماچ ماچ گونه اش را می فشرودم و محیا هم همراهم غش غش می خندید و از قلقلک دادنش خوشم می آمد و برعوس بقیه خردسال ها اهل نق ونوق نبود و دختری آرام وشیرین همانند مادرش هنگامه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بی معرفت حالا دیگه دیگه سلام نکرده، می پری پیش دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گله مند هنگامه را شنیدم و با گرفتن محیا و جابه جا کردنش; از جایم بلندشدم و سمتش رفتم و لب هایم را جلو کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپت رو بیار جلو تا ازدلت دربیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لازم نکرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانستم شوخی می کند، پس بی تعارف بوسه ای روی گونه برجسته اش کاشتم و قهقه زنان روی مبل تکی نشستم و همزمان که مقنعه ام را در می آوردم و گاهی هم بوسه زیر گلوی محیا می زدم و او ریسه می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم را دیدم که با سینی چای نزدیکمان می شود، هنگامه سریع سینی را از دستش گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرجون کاری داشتی بگو من انجام می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم دستی روی زانوی دردمندش کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیربشی دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رابطه هنگامه و مادرم بیشتر شبیه دختر ومادر بود تا عروس و مادرشوهر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان ما حالش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی همراه باشفق به همراه لبخندکمرنگی حواله ام کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکر، از دانشگاه چخبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز اولی چطور بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم را داخل دهانم کشاندم و با ریزبینی پلکی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالی، این ترم اکثرن بالا سن بودند و دختر، ولی در کل خیلی خوب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان که زانویش را مالش می داد، خم شد و استکان بلوری چایش را برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهور تلاش کن وبزار جفتمون جلوی حاجی سربلند بشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی کشیده نثارش کردم و از سینی استکان خودم را برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که هورتی بی صدا کشیدم وحبه قند را درون قنداق انداختم و محیا را در آغوش مادرم دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس به سمت اتاق راه افتادم تا لباس هایم را عوض کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی میز بشقاب و پیاله سالاد را گذاشتم و از یخچال هم دوغ و کاسه سالاد را برداشتم و به اندازه برای خودمان ریختم، مامان زهرا که رسید بی حرف دیس را برداشت و از پلو خوش عطر شمال کشید و همزمان که روی میز می گذاشت، آرام پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز که اتفاقی نیفتاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کردم و دست هایم را پیش بردم تا بشقاب خورشت قیمه را بگیرم که رویش خلال سیب زمینی، از درون کاسه پرشده سیب زمینی سرخ شده بریزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ راستش حاج بابا رسوند بعدش تو راه حاج رسول تماس گرفت و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک باره رو به مادرم سری کج کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مـامـان توروخدا اگه بازم حاج رسول و پسرش خواست بیان، مخالفت کن و بگو سنش کمه و درس داره... حاج بابا قبول نمی کنه و می ترسم نزاره تا برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا شلوغش نکن، اگه حاجی حرفی زد و چیزی گفت منم یه چیزی می گم... فقط تو سربه زیر و مثل همیشه برو و بیا کسی حرف درنیاره تا بهونه دست حاج رسول بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موندم بین این همه دختر... چرا ول کن من نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بی شک پوزخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا نیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی که وضعش شکرخدا خوب نیست که هست... برو بیای نداره که داره... حرفش برو نداره که داره... چرا نیاد... یه محله و یه حاجی مرتضست، اونم خوب می دونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر کردم که حداقل مادرم مرا درک می کرد و حواسش به همه چیز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آمدن هنگامه بحث را عوض کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره مامان امروز یه دختره خیلی سوال می کرد و استاد بدبخت مونده بود جواب بده یا درس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامه خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزم روز اولی و شوقش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و لپ محیارا آرام کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توچخبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چکارا می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تبسمی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی، خونه داری و بچه پروری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو زدیم زیرخنده و همزمان باهم که روی صندلی می نشستیم باهم جک می گفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محیا را در آغوشش گرفته بود که،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشقاب جلویش را برداشتم و برایش یک بشقاب پلو کشیدم و باز مقابلش قرار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو روز بعد... دانشگاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربه زیر بودم و دستانم دور دسته کیفم مچاله کردم و سنگین قدم می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آهای خانوم برسونیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایم درهم گره خوردند و با حرص به قدم هایم شتاب دادم، هوا رو به تاریکی می رفت و همین هم هراسم را بیشتر می کرد و دلهره را افزایش می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر می کردم آن دو پسر مزاحم پی کارشان رفته اند، اما زهی خیال باطل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کیفم محکم کشیده شد و با ترس و وحشت درحالی که چشمانم درشت شده بود، نفس زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ولم کنید، چی می خواید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره شلخته ای که کیفم را گرفته بود، پوزخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسی می گه چی می خواید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خوای بهش نشون بدم ما چی می خوایم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر مو سیخ سیخی که به طرز وحشتناکی سرتاپایم را دید می زد، خمار وخشدار لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره آره بیارش توماشین باهم نشون بدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این جمله اش رعشه خوفناکی به تنم سرازیر شد و با تقلا و اشک و گریه درحالی که دستانم روی بند کیفم بود وسرم را به طرفین تکان می دادم و عقب عقب می رفتم وهمزمان هم شروع به التماس کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ توروخدا ولم کنین، مگه خودتون خواهر ندارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر جفتشون خنده بدی کردند که لرز ترسناکی به تنم رسوخ کرد ودانه های درشت عرق روی تیرک کمرم نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دفعه از بازویم کشید که جاخوردم و با بهت چنان جیغی از سر ترس و نگرانی و بی آبرویی کشیدم، که شک نداشتم تمام محل خبر شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر مو سیخ سیخی یا همان اسی با حرص و نگرانی رو به دوستش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامی زودباش بلندش کن و بیار تا نریختن روی سرمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامی انگار به خودش آمد و نعشگی از سرش پرید و با خشم و زور متوسل شد، تقلا می کردم و با چنگ زدن و جفتک پرانی از خود دفاع می کردم ولی زور مرد کجا و زور زن کجا!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که تقلاهایم را دید، با خشونت مرا کشید و سیلی بدی به گونه ام زد که برق از سرم پرید و مات و مبهوت همان چک روی صورتم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود را تمام شده می دانستم که یک دفعه مرد به شدت عقب کشیده شد و در میان تاریکی شاهد زد و خورد میانشان شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگ ومنگ خون گوشه لبم را پاک کردم و چهره ام بخاطر دردش درهم شد و تمام آب دهانم با خون آغشته شده بود را روی آسفالت پاشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانم دور گردنم نگه داشتم و مقنعه ام را که از تقلا از سرم افتاده بود را با هق هق و بالا کشیدن دماغم درست کردم و با گرفتن کیفم که روی زمین افتاده بود را برداشتم و دوان دوان از محل درگیری دور شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس نفس می زدم و چهره ام به کبودی می رفت و رنگم پریده بود وبزاق دهانم از عطش وهیجان وترس خشک شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر درد بدی گرفته بودم و تنها تاریکی هوا خودش دلهره آور و اضطرابم را بیشتر می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم تا کجا دویده بودم که سینه ام خس به خس افتاده بود و خنکی هوا درمیان صورتم همانند شلاق می بود و جای زخم لبم را می سوزاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که به خودم آمدم با چشم های اشکی دست بر دیوار سنگی گذاشتم و تکیه بر دیوار دست برقفسه سینه ام قرار دادم و خم ‌شدم تا نفسی تازه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمالی از جیب مانتوام برداشتم و عرق های ریز روی پیشانی ام را پاک کردم ولی همین که چشمم روی ساعت مچی ام افتاد، رنگ از رخم پرید و لب زیرینم را زیر دندان کشیدم و سریع از دیوار فاصله گرفتم و سر خیابان ایستادم و با نگرانی جلوی تاکسی زرد رنگ عمومی را گرفتم و از او خواستم تا به آدرس خانه مان برساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که داخل اتومبیل عمومی نشستم نفس آسودگی کشیدم منتهی هنوز ضربان قلبم تند و کوبنده می زد و می ترسیدم امشب برایم گران تمام شود و خدا رحم کرد و رحمتش را نشانم داد وگرنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دخترم گوشه لبتون قرمز شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکثی دستمال برداشتم و روی لبم نگه داشتم و آرام آرام رویش می کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرایه را حساب کردم و سریع پیاده شدم، با استرس نگاهی گذرا به اطرافم کردم و با دستانی لرزان زنگ درب را فشرودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امشب قید پس انداز را زدم تا زودتر به منزل برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کیـه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانم را فرو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازکن مامان، منم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای باز شدن درب و وارد شدنم را در یک لحظه طی کردم و بادیدن حیاط باصفا و زیبایمان چشمانم نم باران گرفت و با نگرانی چندبار به گونه ام کوباندم تا اشک هایم بند بیاید و بقیه را کنجکاو نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نزدیکی در هال که رفتم، خم شدم و کفش هایم را درآوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبی مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای گرم مادرم لحظه ای از نظرم گذشت، اگر آن مرد نمی رسید و مرا از چنگال آن دو نجات نمی داد; قطعنا الان باید جنازه ام را پیدا می کردند و طفلک مادرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هوا گونه اش را با دلتنگی بوسیدم و سریع از کنارش رد شدم تا شکی بهم نکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از میان هال هول کرده عبور کردم و سلام هم یادم رفت تا برسم اتاقم و قفل کردن درش و پشت به در ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس نفس می زدم و مدام چهره منفور آن دو مزاحم شیطان صفت جلوی چشمانم زنده می شد و همان جا با بی قراری سر خوردم و دستانم دورم حلقه کردم وبی صدا شروع کردم به بی قراری وخود خوری; درحینی که دستانم جلوی دهانم بود تا صدایم را نشوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خود آمدم که تنم و لباس همه از فرط عرق و هیجان خیس شده بود و موهای سرم به صورتم چسبیده بودند، به این بهانه از جایم بلندشدم و حمام رفتم و زیر دوش آب سرد احساس کرختی و ضعف می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردی آب حس خوشایندی را بهم القا می کرد ولی مدام بیم آن شخصی که مرا نجات داده بود و من بخاطر ترس زیاد و وحشت بیش از حدم او را تنها گذاشتم احساس ندامت می کردم و کاش می توانستم دوباره ملاقتش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز دوش لباس هایم برتنم کرده و جلوی آینه بزرگ قدی ایستادم و به چهره رنگ پریده ام و زخم کبود شده لبم خیره شدم و با حرص کرم مرطوب کننده را روی انگشتم کم ریختم و به گوشه لبم مالیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می سوخت و چهره ام کلافه ودرهم شده بود، نم موهایم را خشک کردم و سربه زیر از اتاق خارج شدم و مستقیم به سمت آشپزخانه راه افتادم و همزمان زیرچشمی پدرم را می پایدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی شده ماهورجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر خانواده از پرده مبهم حقایق تلخ را می فهمیدند، بدبخت می شدم وبنابراین سکوت پیشه کردم و با لبخندتصنعی رو به رویش ایستادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نیست مامان فقط خسته ام و خوابم می آد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه دقیقی حواله ام کرد و بی توجه از کنارم گذشت و با دیدن سفره در دستانش، بشقاب ها را برداشتم و وارد هال شدم و سلام آرامی حواله پدرم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز همانند همیشه آرام جوابم را داد و تا پارچ آب را آوردم، تازه متوجه بوی خوش بوی محرکه قورمه سبزی مامان پز شدم و با ولع بویش را استشمام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا نیمچه نگاهی نثارم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهور چرا رنگت پریده اس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی شک دوباره رنگم بخاطر ترس و ضعف پریده شده بود. با دلهره و نگرانی دستی به شالم کشیدم و من من کنان قاشق را برداشتم و جلوی خود قرار دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوم فکرکنم ضعف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه جدی وبا لحن محکم افزود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازبس لاغر وضعیف هستی و خودت نمی رسی،( رو کرد سمت مادرم) خانوم شما براش لقمه بپیچ تا گو‌شت استخون نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم چشمی گفت و بشقاب پلو را جلویش گذاشت به همراه خورشت ویک من دنبه خرد شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قول مادرم قورمه سبزی و دنبه گوسفندش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم آبگوشت یا دیزی باشد را با دنبه می پسند همراه با سبزی خوردن تازه و دوغ نعنای دست ساز مامان زهرا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخاطر استرس بود یا نگرانی ولی میل زیادی نداشتم وفقط چند قاشق خورده بودم و سپس شستن ظرف ها و دم کردن چای دبش حاج بابا راهی اتاقم شدم و روی تخت قسمت خوش خوابش لم دادم و به ماجرای عجیب و ترسناک امروز فکر می کردم و مردی که ناجی ام شده بود و نمی دانستم چه کسی جان فشانی کرده است، تا از او تشکر کنم بابت حفظ آبرویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز بعد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خداحافظ مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم بدرقه ام کرد و با گرفتن لقمه ای که برایم درست کرده بود وچپاندنش داخل کیف و سرسری پوشیدن کفش هایم، راهی دانشگاه شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درب را گشودم که آفتاب به صورتم تابید و باعث شد، دستم را سایه بان چشمانم کنم و با ریزبینی ساعت مچی ساده ام را نگاه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ربع به هفت، باید سریع راه می افتادم; بنابراین هول کرده به قدم هایم شتاب دادم و همین که از عرض خیابان گذشتم موتور سیکلت با کلاه مشکی نزدیکم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوف بدی به جانم سرازیر شد و با ترس و واهمه کنار کشیدم تا مورد تهاجم قرار نگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

( ترس شب گذشته، موجب وحشت شده بود)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار پایم ترمز کرد و من با بهت ونگرانی سریع کیفم را چسبیدم و پشت به او راه افتادم وهراسان ضربان قلبم محکم تر از همیشه می کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک باره صدای مردانه ای توجه ام را جلب کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم نیکو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکه شدم و آب دهانم درحینی که مبهوت بر می گشتم، فرو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بـ... بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاه کاسکتش را برداشت و من با دیدن چهره اش متعجب و خشک شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که موهایش را مرتب می کرد لبخندمحوی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسوندمتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه کبودی کنار چشمش شده بودم، همین که نگاه خیره ام را دید; سرش را پایین انداخت و دستش را جلو آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرکنم مال شماست، این توی درگیری دیشب پیدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباور به سرتاپایش خیره شدم و با منگی دسته کیفم را رها کردم و دوگام نزدیکش شدم و به زنجیر وپلاک کشتی ریز مانندم در کف دستش برق می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمگین دستم را جلو ڪشیدم تا بگیرمش که مانع شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیشب یهو گذاشتین و رفتین...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانم را به زور و دلهره قورت دادم و من من کنان دستی به پیشانیم کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راسـ... راستش حالم خوب نبود... خب من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم های عمیق ونافذش، بقیه حرفم را فراموش کردم و متعجب چند قدم عقب رفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مــ... می شه پلاکم رو پس بدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف دستش را باز کرد و لب زد: بفرمائین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تردید و شک به کف دستش خیره شدم، چشمانش را اطمینان بخش روی هم گذاشت و دستان لرزانم را جلو بردم و پلاکم را نرم برداشتم به طوری که حتی نوک انگشتانم به کف دستش تماسی نداشته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاکم را در کف دستم مشت کردم و سربه زیر زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون که نجاتم دادین آقای...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندزیبای زد و دست داخل خرمن موهایش فرو داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوچیک شما پندار هستم، پندار صادقی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی سربه زیر منباب آشنای روی لبانم آوردم و با شرم و متانت از او خداحافظی کردم و بی حرف به سمت مخالف او راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاک زنجیر در کف دست می فشرودم و مدام چهره اش جلوی رویم تداعی می شد، با لبخند محو به واکنش دیشب خودم فکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر ناجی ام را ببینم از او تشکر می کنم و امروز که برای اولین بار دیده بودم خیلی ساده ممنونی بلغور کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و به سمت ایستگاه راه افتادم و درحینی که جزوه ام را مرور می کردم و کلاسور را در دستانم چفت گرفته بودم، قدم زنان راسخ به فکر فرو رفته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز اتمام کلاس ها راهی بازار شده بودم باید چندکتاب خوب ومجله تهیه می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز نیم ساعت به محل کتابخانه بزرگ تهران رسیدم و با تهیه کارت کتابخانه وارد شدم و به سمت مجله ها نزدیک شدم و با دقت به تیرهایشان خیره می شدم واز میانشان چندتایی برداشتم و همزمان هم نگاهی به تک تک شان می انداختم روی یکی از صندلی ها جای گرفتم، نمی دانم تا کی غرق نکته براری و عکس گرفتن از مجله ها بودم، وقتی به خودم آمدم که هوا رو به تاریکی می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واهمه باز به سراغم آمد و دستانی لرزام و کوبش تند قلبم از روی صندلی بلندشدم و همزمان که کیفم را روی شانه ام می انداختم، تمام مجله ها را سرجایش گذاشتم و سراسیمه و هول شده از کتابخانه خارج شدم و با چشمانی که عجیب گریه اش گرفته بود و مدام خودخوری می کرد، به سوی ایستگاه مترو نزدیک شدم و کارتم رویش قرار دادم و از پله های برقی به سمت پایین می رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدم کم مانده بود مترو برود که سریع قسمت بانوانش جست زدم و با گرفتن میله آهنی خود را محکم گرفتم تا پخش کف اش نشوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به خانه مان برسم جانم به لبم آمد و هربار ساعت مچی ام را چک می کردم و مدام لبم را می گزیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک هفته بعد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شوق دست هنگامه را کشیدم و با لبخند مانتوی صورتی کوتاه جلو باز را نشانش دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین این چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامه لبخند کمرنگی زد واشاره ای به مانتوی بوتیک بغلیش اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنظرم اون یکی مانتوهاش سنگین تره واست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن بلندی و دکمه های ریز مانتوهای تن مانکن، یک تایی ابروانم را بالا بردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه من...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از اون مانتو خوشم اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامه جدی سرش را تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرطوری دوست داری ولی بنظرت حاجی یا مامان می ذاره این مانتوی کوتاه و صورتی بپوشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منطقی بود و محال بود حاج مرتضی نیکو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضایت دهد تک دخترش همانند دخترهای جلف بگردد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم را جمع کردم و همراه هنگامه وارد بوتیک کناری شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که وسط بوتیک ایستادم با دیدن فرد رو به رویم جا خوردم و احتمالن رنگم پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستانی لرزان عرق روی پیشانیم را پاک کردم و نگاه از چهره متفکرش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آقا می شه از اون مدل پشت ویترین بهمون سایز چهلش بدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پندار تکانی خورد و با دیدن ما نگاهش میخ چشمانم شد و سپس با تک سرفه ای سری کج کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشید ولی اینجا مغازه رفیقمه و منم نمی دونم این چیزا جاش کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه معنادارش را نثارم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبرکنید الان صداش می زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت پیشخوان بلندشد و از در باریک پشت سرش داخل رفت که احتمالن انباری چیزی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هنگامه را کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامه مات خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صبح کلی گشتیم و فقط این جا جنس هاش خوب و بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخل لپم را گزیدم و دوباره دستش را کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بریم بهت می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواست از جایش تکان بخورد، پسری مقعر وارد شد و خطاب به ما پیشخوان ایستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشید، خوش اومدین؛ چی می خواستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامه با دست به مانکن عروسکی اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اون مدل رنگ یشمی و یا آبی کاربونیش رو می خواستیم سایز چهل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم و دست به سینه ایستادم که نگاهم توی نگاه عجیب پندار تلاقی کردوهول کرده دستی به شال ارغوانی ام کشیدم و سرم را زیر انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرمای عجیبی تا بناگوشم را احاطه کرده بود و تسلطی روی افکارم نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای هنگامه از هپروت در آمدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو پرو کن بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ناشناس

    00

    وای چه بد جیگرم آتیش گرفت چرا آخه خجالت بکش وقتی عاشقش نیستی ورش نرو عقده ای

    ۵ ماه پیش
  • ایلا

    ۱۹ ساله 00

    رومان قشنگی بود ولی معلوم نشد پندار آین مدت کجا بود ولی خیلی نامردی کرد درحق ماهور ویاشار حیف شد موندم چرا وقتی عاشق پندار بود با دیدن یاشار حل میشد ولی کاش ادامه داشت بازم ممنون از نرسیده عزیز🥰

    ۶ ماه پیش
  • حدیثه,

    00

    یه جاهاییش ایراد داشت اما در کل بد نبود

    ۱۱ ماه پیش
  • مارال

    00

    عالیییییی حتما بخونید

    ۱ سال پیش
  • فاطنه

    ۲۶ ساله 00

    سلام رمان خوبی بود ولی یه جاهایی را نفهمیدم قلم نویسندش یکم ضعیف بود به هر حال بازم ممنون

    ۱ سال پیش
  • گلچین

    00

    اگه من جای ماهور بودم پندار و دار میزدم چون واقعا بیشعور ن این جور مردا

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    ۳۲ ساله 00

    سلام دوستش داشتم ولی یه ایرادی که داشت وخیلیم بدبود این بود که شوهر داشت ولی چشمش دنبال یکی دیگه بود واین خیلی بد بود

    ۱ سال پیش
  • لیدا

    ۴۳ ساله 10

    اصل داستان خوب بود ولی کم کسر داشت مثلا چس ابی یدفعه مشکی میشه پسر سه ساله یدفعه مدرسه میره یا اول میگه جلو خانوادش وای میسته بعد با اجبار عروسی کرده ولی بازم قشنگ بود ممنون

    ۲ سال پیش
  • ماه راز

    61

    چرا امروز فقط یدونه رمان ارسال کردید

    ۴ سال پیش
  • زهرا

    ۲۳ ساله 00

    تناقض زیاد داشت وگفته هاب نویسنده باهم هم خونی چندانی نداشتن موضوع انتقام گیری تقریبا تکراری شده و درباره موضاعات جالب تری هم میشه نوشت

    ۲ سال پیش
  • رز سیاه

    00

    ممنون از نویسنده رمان خوبی بود🙏🙏🙏 خسته نباشید

    ۲ سال پیش
  • سیما

    10

    موضوع رمان خوب بود. ولی قلمش خوب نبود.

    ۲ سال پیش
  • نفس

    00

    سلام رمان بی نظیری بود ممنونم بابت قرار دادن این رمان زیبا

    ۲ سال پیش
  • mahoor

    ۱۳ ساله 00

    خِیلی رُمانِ قَشَنگیِ بودِش ..♡ .. البَتِ چُن اِسمِ خُدَمَم ماهورِ بود خُشَم اومَد😝 دَر کُل دَست سازَندش دَرد نَتُنه 😘🙏🏻

    ۲ سال پیش
  • نرگس

    ۴۸ ساله 00

    رمان خوبی بود ولی بعضی جاهاش یک چیزی میگفت ولی بعد عوض میکرد درکل رمان خوبی بود ممنون ازنویسنده عزیز

    ۳ سال پیش
  • یاسمن

    ۱۸ ساله 00

    خوب بود، ماهور یه زن خود ساخته و قانع بود عاشق شخصیت ماهورم، مرسی از نویسنده 🌹💜🙏🏻

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.