رمان جراح دیوانه به قلم یورگن توروالد
داستان درباره ی زائر بروخ جراح معروف هست که در سنین پیری دچار جنون ادواری میشه و در حین انجام عمل کارهایی می کنه که منجر به مرگ یا عوارض وحشتناکی برای بیمارانش میشه. از تغییر رنگ کل بدن گرفته تا کوتاه و بلند شدن غیر معمول و ناگهانی قد گرفته، تا بیرون آوردن قلب یا قسمت هایی از مغز بیمار و انداختن توی سطل آشغال……
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۰ دقیقه
حالا می گوییم علت آن که پرفسور(زائر بروخ) در مورد (هنریخ گریف) در غده (هیپوفیز) او کمی دستکاری کرد و نیز هنگامی که سنگ های کلیه (کارل) را بیرون می آورد در یکی از دو غده سورنال او (غده کورتیکو سورنال) دستکاری نمود چه بود؟
آن جراح نابغه، داناتر از آن بود که کارد جراحی اش را از روی اشتباه وارد غده ای یا عضله ای شود .
از مدتی پیش،قسمت هایی از یاخته ها(سلول ها) ی مغز (زائر بروخ) به تدریج دچار تصلب (سختی) می شد و آن تحول در قسمتی از مغز جراح نابغه که یاخته های حافظه در آن جا است پدیدار می شد. یاخته ها (سلول های) حافظه در قسمتی از مغز واقع در سطح خاجی قرار گرفته است و تأثیری که سختی سلول های حافظه در اشخاص می کند به طور کلی متشابه است اما از نظر جزیی و فرعی ، فرق می کند.
تأثیر کلی سختی سلول های حافظه در اشخاص این است که حافظه ضعیف می شود و تأثیر فرعی و جزیی این است که ضعف حافظه،در هر کس که دچار سختی سلول های مغز شده با دیگری فرق می کند. سختی سلول های مرکز حافظه در مغز مانند تورم غده پروستات از عوارض پیری است ولی قطعی نیست و بعضی از اشخاص در دوره سالخوردگی نه دچار سختی سلول های حافظه در مغز می شوند و نه دچار تورم غده پروستات.(باید دانست که زن ها از تورم غده پروستات مصون هستند چون پروستات ندارند)اما ضعف حافظه و آن گاه از دست دادن آن در مرد و زن،در دوره سالخوردگی مساوی است یعنی این عارضه پیری اختصاص به مرد ها ندارد.
(زائر بروخ) جراح بزرگ و نابغه هم بر اثر سالخوردگی دچار ضعف حافظه شد و از نزدیک خواهیم دید که این عارضه در او با چه سرعت پیش رفت و چه نتایج فجیع به بار آورد.
اگر زائر بروخ می دانست که دچار ضعف حافظه شده و بر اثر آن نقیضه،کارد جراحی او هنگام عمل به جاهایی می رود که نباید برود به طور مسلم دست به عمل جراحی نمیزد.
در او ،ضعف حافظه ناشی از سختی سلولهای مغز ،به آن شکل بروز کرده بود که هنگام عمل ، نقطه ای را قطع میکرد که نبایستی قطع نماید و اولین حکومتی هم که به فکر افتاد کارمندان خود را بعد از رسیدن به سنی مخصوص بازنشسته کند از این جهت نبود که بر اثر سالخوردگی بینایی یا شنوایی را از دست میدهند بلکه از این جهت آن ها را از کار معاف کرد که دانست بعضی از آنان پس از این که به دوره سالخوردگی رسیدند ،دچار ضعف حافظه می شوند یا این که حافظه را به کلی از دست می دهند. حکومت ها می دانستند افرادی هستند که حتی در هشتاد سالگی دارای حافظه قوی می باشند اما برای این که تبعیض نشود،کارمندان خوش حافظه را هم بعد از رسیدن به سن مخصوص،بازنشسته می کردند،همان گونه که تولستوی نویسنده روسی و افسر ارتش تزاری را در 55 سالگی بازنشسته کردند در صورتی که او بیست و پنج سال بعد در هشتاد سالگی وقتی می خواست سوار بر اسب شود بدون استفاده از رکاب بر زین اسب می پرید و حافظه اش آن قدر قوی بود که انجیل را از حفظ می خواند و اسامی نیاکان تمام نجبای درجه اول ودوم روسیه را تا هفت پشت به خاطر داشت و هر زمان که از او می خواستند نام آن ها را بر زبان می آورد.
به هر حال دکتر (ویلفرید)از (زائر بروخ)در خواست ملاقات مخصوص، در خانه اش کرد و جراح بزرگ برای ملاقات وقت داد و در ساعت مقرر آن مرد وارد خانه (زائر بروخ)شد و موضوع کارل را مطرح کرد و از صحبت خود این طور نتیجه گرفت که آیا(زائر بروخ)موافقت می کندکه چندآزمایش،در مورد آن پدیده پزشکی شود؟ زائر بروخ پرسید منظورتان چیست ؟
دستیار اظهار کرد این اولین بار است که بر اثر قطع ترشح(کورتیزون)یک نفر سیاه می شود و شما بهتر از من می دانید که قطع ترشح (کورتیزون)ممکن است افراد را قرمز کند ولی تا امروز دیده نشده که قطع این هورمون کسی را سیاه کند و ما حالا در علم پزشکی مقابل یک پدیده بدون سابقه و نوظهور قرار گرفته ایم و نمیدانیم که آیا این پدیده ،جنبه ی استثنایی دارد یا افراد دیگر هم بر اثر قطع هورمون کورتیزون ،سیاه می شوند و از شما می پرسم که آیا موافقت می کنید آزمایش هایی بکنیم تا بدانیم این پدیده در کسانی دیگر هم آشکار می شود یا نه؟
پروفسور زائر بروخ چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت میدانم که شما در گذشته عضو حزب نازی بودید و اطلاع دارم که بعضی از پزشکان و جراحان نازی بدون ملاحظه و محابا،افراد را برای تجربه های پزشکی و جراحی مورد آزمایش قرار میدادند ولی من با پیشنهاد شما موافق نیستم و این آدم کشی را تصویب نمی کنم و دستیار بدون این که بتواند صحبتی دیگر بکند از پروفسور خداحافظی کر و از خانه اش خارج شد و موضوع آزمایش در مورد دیگران منتفی گردید.
بر سر هنرپیشه چه آمد؟
در حالی که پزشکان به هر وسیله برای سفید کردن کارل متوسل می شدند و نتیجه نمی گرفتند ،مقرر شد که یکی از زنهای هنرپیشه که در گذشته جزو هنرپیشگان کمپانی فیلمبرداری (اوفا)ی آلمان بود برای از بین بردن (گواتر)در بیمارستان شاریتی مورد عمل قرار بگیرد.
مؤسسه(اوفا)در آلمان هیتلری در قاره اروپا ،مکمل ترین مؤسسه فیلمبراداری بود و برای انتخاب هنرپیشگان سینما خیلی دقت می کرد و اگر منصفانه قضاوت شود باید گفت که قبل از جنگ جهانی دوم اکثر فیلم هایی که در مؤسسه (اوفا)برداشته می شد،خوب بود.
مدیران مؤسسه (اوفا)دقت می کردند که هنرپیشگان فیلم ها ،تا حد امکان از لحاظ قیافه واندام ،مطابق با شاخص هایی باشند که در آن موقع برای نژاد خالص آریایی از طرف تئوریسین های حزب نازی تعیین شده بود.
نسل امروزی که در دوره فیلم های صدادار متولد و بزرگ شده،از مقتضیات فیلم های فیلم های بی صدا (صامت)به خوبی آگاه نیست و نمی داند که قبل از جنگ جهانی دوم و تا حدود سال 1930(میلادی) فیلم ها،صامت بود و هنرپیشگان،روی اکران (پرده سینما)حرف نمی زدند و هر چه می خواستند بگویند با اشارات و ژست ها بیان می کردند و بعد در فاصله صحنه ها نوشته می آمد.
از سال 1930 رفته رفته ،فیلم های صامت،جای خود را به فیلم ناطق واگذاشت اما چون تکنیک هم آهنگ کردن ژست ها و صحبت ،ناقص بود و بین اکران (پرده سینما)و گوش تماشاچی در سالن های بزرگ سینما فاصله ای زیاد وجود داشت و صدا بعد از خروج از فیلم ،مدتی در راه بود تا به گوش تماشاچی برسد، وقتی تماشاچی بیان یک هنرپیشه را می شنید که او جمله ای دیگر را شروع کرده یا از صحنه خارج شده بود.
به همین دلیل مؤسسه فیلمبراداری (اوفا)در آلمان ،ترجیح می داد که حتی تا کمی قبل از آغاز جنگ جهانی دوم فیلم های صامت تهیه کند و در آن فیلم ها هنر و زیبایی هنرپیشه ها خبلی مورد توجه مدیران فیلمبرداری قرار می گرفت و هنر بعضی از آن هنرپیشگان فیلم های صامت ،افسانه مانند شد به طوری که بعد از نیم قرن که از سال 1930می گذرد اسم بعضی از آنها حتی در این دوره که امواج رادیو و تلویزیون و مطبوعات هر نوع شهرت را حتی بعد از چند هفته بی جلوه و بی صدا می کند،به کلی از بین نرفته است و گاهی نام آن ها در وسایل ارتباطات دیداری- شنیداری و روزنامه ها و مجلات شنیده یا دیده می شود.
زن هنرپیشه ای هم که بایستی مورد عمل برای برداشتن (گواتر) قرار بگیرد به نام(لیلی-هلم)یکی از هنرپیشگان مؤسسه فیلمبرداری (اوفا)ی آلمان بود گرچه در آن موقع قیافه اش طراوت سال1930 (میلادی)را نداشت،اما چشم های آبی و گیسوان طلایی و صورت بیضی شکل و قامت بلند و اندام متناسبش هنوز نشان می داد که نمونه ایست از شاخص هایی که متعصبین نازی برای نژد آریایی تعیین کرده بودند.
(لیلی هلم)گفته بود که باید به دست پرفسور(زائر بروخ)مورد عمل قرار بگیرد و قبول درخواست بیمار،از لحاظ انتخاب پزشک یا جراح،جزو شعارهای پزشکی است و از قدیم این عقیده به وجود آمد که نباید بیمار را مجبور به قبول پزشک یا جراح مخصوص کرد،زیرا در روحیه اش اثر منفی به وجود می آورد و آن اثر نامساعد روحی ،مداوای بیمار را به تأخیر می اندازد یا درمان را منتفی می کند و در مورد(لیلی هلم)چون مانعی برای قبول در خواست وجود نداشت،(زائر بروخ)که او را از روی شهرت می شناخت ،موافقت کرد که وی را مورد عمل قرار بدهد.
در روز و ساعت عمل(زائر بروخ)طبق معمول بعد ار شستن دست ها و به دست کردن دستکش جراحی وارد اتاق عمل شد و دستیاران او و زن های پرستار که باید به جراح کمک کنند در آن اتاق حضور داشتند و قبل از ورود (زائر بروخ) بیمار را برای عمل ،آماده کرده بودند.
عمل جراحی برای برداشتن غده ی (گواتر)از لحاظ به دست آوردن نتیجه مثبت عملی است آسان اما از لحاظ(فن)عملی دقیق و مشکل است و از این جهت آن را (فن)می خوانیم که اصطلاح خود پزشکان است و علمای پزشکی،جراحی را به دو قسمت تقسیم کرده اند و قسمتی از آن را که شناختن جزئیات موضع جراحی است علم میدانند و آن کس که می خواهد روزی کارد جراحی را به دست بگیرد باید سال ها در کلاس های دانشکده پزشکی کتاب های طبی را بخواند و به درس استاد گوش بدهد و در همان سال ها هر روز،یا یک روز در میان ،در تالار کالبد شکافی حضور بیابد و کالبد اموات را بشکافد تا این که هر استخوان و هر ماهیچه و هر سرخ رگ و سیاه رگ و هر عصب و هر غضروف را بشناسد و در همان سال هاست که دانشجوی دانشکده ی پزشکی که می خواهد جراح شود،رفته رفته با لاشه ها و بوهایی که از اجساد بر می خیزد مأنوس می شود.
به طوری که رایحه ی متعفن محتویات شکم مرده ای که سه ماه از مرگش گذشته در مشام او تفاوتی با بوی عطر های گرانبها ندارد و در همان سال هاست که وقتی در نیمه شبی تاریک وارد تالار کالبدشکافی که پر از اجساد قطعه قطعه اموات است می شود،احساس وحشت نمی کند.
او برای این در نیمه شب تاریک وارد تالار کالبدشکافی می شود که بدون روشن کردن چراغ ،و فقط با کمک گرفتن از لامسه ماهیچه های مختلف یک جسد شکافته شده را بشناسد.
زیرا ماهیچه های بدن ،از جهت بافت با هم فرق دارد و این موضوع را حتی افراد غیر وارد(به پزشکی و جراحی)می دانند و یک بانوی کدبانو که برای خریداری گوشت به بازار می رود می داند که بافت عضله ی قلب با بافت عضله ی سینه و یا ران فرق دارد و یک جراح قبل از این که کارد جراحی را به دست بگیرد باید هر نوع عضله و استخوان را که در بدن انسان هست در تاریکی،فقط از روی لامسه بشناسد و در همان تاریکی بفهمد که به اصطلاح (خواب پارچه)در چه امتداد است چون این اطلاع،در آینده هنگام به کار انداختن کارد جراحی برایش مفید واقع می شود.
آن چه دانشجوی دانشکده پزشکی،تا قبل از پایان دوره ی تحصیل و تجربه،درکلاس یا تالار کالبدشکافی فرا می گیرد علم است.
اما روزی که کارد جراحی را برای عمل به دست گرفت و به حرکت درآود کار او یک (فن)می باشد و در آن موقع او مانندمنبت کاری است که قلم فولادی و چکش را به دست می گیرد و روی چوب مشغول کار می شود تا شکلی را به طور برجسته و مقعر به وجود بیاورد.
یا مثل نقاشی است که قلم مو را روی تابلو به حرکت در می آورد تا شکلی را تصویر نماید.
واضح است که جراح ،موقعی که کارد خود را به حرکت در می آورد از معلومات و تجربه هایی که در گذشته کسب کرده ،کمک میگیرد و نقاش هم هنگام به حرکت در آوردن قلم مو از آنچه در گذشته فراگرفته و تجربه به دست آورده استفاده می کند اما هر دوی آن ها ،هنگامی که مشغول کار هستند ،به یک فن اشتغال دارند نه یک علم.
عمل کردن برای برداشتن غده(گواتر) از این جهت دشوار است که غده گواتر (که میدانیم تورم غده تیروئید است)جلوی گردن به وجود می آید و آن جا مکانی است که بعضی از رشته های حیاتی بدن مثل اعصاب وسرخ رگ از آن جا عبور می کند و یک غفلت جراح شاید سبب شود که یکی از آن رشته های حیاتی قطع شود که در آن صورت جان مریض به خطر می افتد یا این که قسمتی از بدنش تا آخر عمرفلج می شود.
اما پرفسور (زائر بروخ)جراحی نبود که چیزی را فراموش کند،واز روی سهو رگ یا عصب را قطع کند و دستیارانش می دیدند که دست های پروفسور،مثل همیشه با سرعت تکان می خورد و بر اثر حرکت سریع دست های آن جراح نابغه ندیدند که او در پایان عمل گواتر آن زن عصب غده های (پاراتیروئید)را هم قطع کرد.
قطع عصب آن غده ها از طرف (زائر بروخ) از روی سهو نبود،بلکه همانطور که گفتیم در مغز جراح نابغه در آخرین لحظه عمل،این اندیشه به وجود آمد که باید عصب غده های (پاراتیروئید)قطع شود و قطع آن به نفع بیمار است.
غده های (پاراتیروئید)چهارتا است و در گردن انسان در عقب غده تیروئید قرار گرفته و چون رنگ آن چهار غده مانند رنگ عضلات اطراف چشم است جز چشم های ورزیده جراحان ،کسی نمی تواند آن چهار غده را ببیند و عنقریب خواهیم گفت این چهار غده که جزو غده های آندوکرین(غده های باطنی) بدن است ،در وظایف اعضای ما چه تأثیری دارد.
زخم،بانو(لیلی- هلم)را بستند و او را از اتاق عمل به اتاق استراحت بردند تا این که بهبود یابد و در روز های بعد،آن زن بهبود یافت و طبق معمول پس از بهبودی گفتند که آن زن،چندین روز دیگر در بیمارستان بماند تا این که دوره نقاهت را بگذراند و آن گاه به خانه اش برود.
اما در روزهایی که (لیلی-هلم)دوره نقاهت را در بیمارستان می گذراند مرتبا لاغر می شد و هر بامداد که زن پرستار وارد اتاق می شد می دید که از روز قبل لاغرتر شده و یک روز که زن پرستار وارد اتاق (لیلی-هلم)شد از مشاهده صورتش وحشت کرد چون در دو طرف صورت،عضلات گونه،طوری آویخته بود که گویی دو قطعه گوشت کوچک است که از دو قلاب یک دکان قصابی آویخته است.
لاغری صورت و آویخته شدن عضلات آن،چشم های آبی رنگ آن زن را طوری برجسته نشان میداد که به نظر می رسید تخم چشم ها می خواهد از حفره های چشم بیرون بیاید.
علاوه بر لاغری عجیب،آن زن وقتی پیراهن خود را می پوشید حس می کرد که دو آستین پیراهن برای او بلند شده و دست هایش کوتاه شده است.
قیافه آن زن که روزی نمونه زیبایی نژاد آریایی و ستاره فیلم ها بود طوری مسخ شد که بیننده را به وحشت می انداخت.
پس از مشاهده آن وضع دستیاران(زائر بروخ)او را به اتاق(لیلی هلم)بردند و آن زن که جراح بزرگ را شناخت شیون کنان جراح را قسم داد که یک اتژکسیون به او تزریق کند که او را به هلاکت برساند زیرا دیگر نمی تواند با آن قیافه، خود را به مردم نشان بدهد و بین آن ها زندگی کند.
(زائر بروخ)از مشاهده آن زن تعجب کرد اما متأثر نشد و بعد از خروج از اتاق بیمار از او پرسیدند آیا تشخیص داد که بیماری آن زن چیست و (زائر بروخ)گفت این بیماری ناشی از این است که ترشح غده های پاراتیروئید این زن قطع ده است.
چهار غده پاراتیروئید یک هورمون ترشح می کنند که اسم آن (پاراتین)یا(پاراتورمون)است واین هورمون در بدن انسان ،سبب می شود که دو ماده ی کلسیم و فسفر به استخوان ها برسد واین دو ماده،مصالح اصلی ساختمان استخوان های بدن است و اگر نرسد،استخوان های بدن انسان به تدریج تحلیل می رود و از طول و عرض و ضخامت آن کاسته می شود و چون استخوان نگاه دارنده عضله است ،وقتی استخوان به تحلیل برود،سبب تحلیل عضلات بدن می شود.
ار این گذشته ،یک قسمت از چیزهای حیاتی بدن ما از طرف استخوان ها و به ویژه در مغز استخوان ها ساخته می شود و بعد از این که استخوان ها به تحلیل رفت،آن چیز های حیاتی هم باید به بدن برسد ساخته نخواهد شد و مغز استخوان یکی از کارگاه های سازندگی اصلی بدن انسان است.
اولین بار که(لیلی-هلم)آستین پیراهن را بلند دید فکر کرد دستش کوتاه شده است.
زیرا می دانست که آدمی،به دلایلی ممکن است لاغر شود اما دست هایش کوتاه نمی شود و از طول قامتش کم نمی شود و سالخوردگانی که نسبت به دوره ی جوانی کوتاه قد جلوه می کنند از این جهت است که ستون فقرات و پشتشان خمیده می شود،و خمیدگی،قامتشان را کوتاه تر از دوره ی جوانی به نظر می رساند.
اما بعد از این که روزها گذشت آن زن متوجه شد که نه تنها صورتش مسخ شده،بلکه بودن تردید از طول دست ها و پاهایش کم می شود.
زن بد بخت،که قیافه وحشت انگیز خود را می دید و می فهمید که از طول دست ها و پاهایش کم شده،دچار نوعی از جنون شد که در حال عادی نظیر آن خیلی کم است ولی در حال رویاء ،نظیر آن بیشتر به وجود می آید به این شکل که آدمی خود را در کالبد و قیافه ی دیگری می بیند و در حالی که در موجودیت خود تردید ندارد یقین دارد که از جهت قیافه و اندام شخصی دیگر است و قیافه و اندام سایق خود را،مانند این که در حال خواب دیدن مشاهده کرده ،و واقعیت نداشته ،تصور می کند.
این نوع جنون قطع ترشح غده های(پاراتیروئید)در مغز که مرکز حواس و مشاعر است مؤثر واقع می شود و کسی که ترشح غده های پاراتیروئیدش قطع شده ولو مبتلا به جنون نشود دارای عقل و مشاعر یک فرد عادی نیست چون دیگر فسفر که یکی از موارد ضروری سلول های مغز می باشد به آن ها نمی رسد و فسفر فقط برای تکوین سلول های مغز ضرورت ندارد بلکه پس از تکوین آن سلول ها تا زمانی که آدمی زنده است باید به سلول های مغز فسفر برسد که آن ها بتوانند و ظایف خود را به درستی به انجام برسانند و قطع ترشح غده های پاراتیروئید ،مانع از این است که فسفر به هر نقطه از بدن که به آن ماده احتیاج دارد برسد.
زن هنرپیشه غذا هم نمی توانست بخورد و اشتهای او از بین رفت.
گر چه محاصره برلین از طرف دولت شوروی ادامه داشت،اما به طوری که گفته شد غذای جیره بندی شده به برلین شرقی می رسید و مردم شهر و بیماران در بیمارستان گرسنه نمی ماندند و فقط در بیمارستان(شاریتی)از جهت سوخت در تنگنا بودند و در برلین شرقی برعکس برلین غربی نمی گذاشتند که مردم برای گرم کردن خانه های خود از درخت پارک های عمومی استفاده کنند.
در آلمان شرقی که برلین شرقی در حوزه اداری آن(از طرف شوروی ها)قرار داشت یک نوع ذغال به اسم(لین ییت)استفاده می کردند.
ذغال سنگ،همان طوری که از نامش هم فهمیده می شود سنگی است که می سوزد و در بعضی از انواع آن ماده قابل سوختن زیاد است و در بعضی کم.
در انواع مرغوب ذغال سنگ ماده قابل سوختن تا 95% درصد است و در انواع نا مرغوب تا 60% و(لین ییت)به تفاوت معادن آن ،از 60% تا 70% ماده قابل سوختن که (کربن) است ،دارد.
با این که در آلمان شرقی (لین ییت) فراوان بود و شوروی ها هم برای رسیدن آن به برلین شرقی ممانعت نمی کردند ،از آن ذغال سنگ به مقدار کافی به برلین شرقی نمی رسید.
چون بمباران دول امریکا و انگلستان در جنگ دوم جهانی قسمتی از راه آهن های آلمان شرقی را متلاشی کرد و هنوز نتوانسته بودند که تمام آن خطوط را به راه بیندازند.روی این اصل در بیمارستان شاریتی (ترموسات)یعنی شاخص گرم شدن اتاق ها روی شماره 19 گذاشته شده بود.
بعضی از بیمار ها از حرارت اتاق راضی بودند ولی برخی از آن ها شکایت می کردند که هوای اتاق سرد است و بیش از همه (لیلی هلم)شکایت می کرد و پزشکان می دانستند که در این مورد حق با اوست زیرا بدن زن تیره روز حرارت طبیعی انسان را که 37 درجه است نداشت و از عوارض قطع ترشح غده های پاراتیروئید این است که حرارت بدن کم می شود،آن کس که حرارت بدنش به علتی کاهش می یابد در فصل زمستان از سردی هوا خیلی رنج می برد. و هر کس که یک بار دچار لرزه که مقدمه بعضی از تب ها و به خصوص تب مرض یرقان و تب مالاریا و تب بعضی از انواع سرماخوردگی ها است شده باشد،می داند که کم شدن حرارت بدن ،چگونه سبب رنج می شود. آن هایی که دچار لرزش مذکور ،که مقدمه بعضی از تب ها است می شوند،حرارت بدنشان ،در مدت کوتاهی،فقط به اندازه نیم تا یک درجه کم می شود با این وجود،اگر در فصل تابستان هم دچار ارتعاش شوند،نمی توانند با چند پتو،سردی بدن را از بین ببرندو خود را گرم کنند،تا لحظه ای که تب می آید و از آن پس،ارتعاش از بین می رود و از این نمونه می توان فهمید کسانی که حرارت بدنشان به علتی به طور دایم کم می شود ،در فصل زمستان از سرما چقدر رنج می برند زیرا در بدن آن ها دستگاهی پیچیده ،که در بدن افراد عادی بین حرارت بدن و حرارت محیط ،در زمستان و فصول دیگر تعادل به وجود می آورد ،نمی تواند به درستی کار کند.
(لیلی هلم)همواره در زیر چند پتو به سر می برد،با این وجود از سرما شکایت می کرد و می گفت که از سرما نمی تواند بخوابد. هر کس که در گذشته(لیلی هلم)را ندیده بود اگر صورتش را می دید،تصور می کرد که آن صورت متعلق به یکی از سر های بریده می باشد که قبایل موسوم به (جیواروس)که در قلب منطقه (آمازون)در امریکای جنوبی زندگی می کنند خشک می کنند.
رسم آن قبایل این است که بعد از این که سر یکی از دشمنان را بریدند استخوان جمجمه را خرد می کنند و از وسط گوشت و پوست بیرون می کشند و استخوان صورت را هم از وسط عضلات بیرون می آورند و آن گاه عضلات سر و صورت را مقابل آتش بدون این که بسوزد خشک می کنند.
بعد از این که خشک شد،سر و صورت که تمام مشخصاتش را حفظ کرده فقط قدری بزرگ تر از مشت یک دست می شود و دیگر فاسد نمی شود و آن را از سقف کلبه خود آویزان می کردند و شماره سرهای بریده و خشک که از سقف کلبه آویخته شده باشد مایه آبرو و نشانه برجستگی صاحب کلبه است.
پزشکان بیمارستان از سرعت تغییر قیافه و اندام (لیلی هلم)بیش از لرزش و مسخ شدن او وکوتاه شدن دست ها و پاها متعجب می شدند و آنان پیشش بینی نمی کردند که قطع ترشح غده های پاراتیروئید در مدتی کوتاه آن تغییرات را در عضلات و استخوان های یک نفر به وجود بیاورد.
خاطره
۳۷ ساله 00خوب بود اطلاعات جالبی یاد گرفتم سپاس نویسنده محترم دم و بازدمت گرم 🌸🌸🌸
۲ سال پیشاسرا
00برای اینهایی که پزشکی دوست دارن بخون واقعازیباالبته ترجمه اش یکمی مشکل داره
۲ سال پیشثنا
81نمیدونم کلا چرا از رمانای خارجی خوشم نمیاد شاید چون کتابیه یا بهخاطر اینکه به اطلاعات رمانای ایرانی عادت کردمه نمیدونم🙄
۲ سال پیششیدا رادمنش
۲۵ ساله 01بنظر من رمانش واقعا عالیه واقعا اطلاعات رو افزایش میده.خیلی مطالب مفیدی راجب قلب گفته بود. دست سازندش درد نکنه ...... . ... ......🌹
۲ سال پیشستی
۱۲ ساله 33افتضااااحححح ارزش یه بار خوندنم نداره حیف وقتم که واسه خوندن این رمان گرفته شد😐😑
۲ سال پیشکبری قشنگه
40من کتابش که زبانش انگلیسی هست و خوندم خیلی خوبه اماترجمه شدش حوصله سر بره واقعا نصفه ول کردم😐
۳ سال پیش(:فاطی دختری درمزرعه
00چ مسخره مخم پوکی
۳ سال پیش...
10من عاشق جراحیم اما این رمان خوب ترجمه نشده بود شاید بخاطر همینه ک خیلیا تا نصف نخونده ولش کردن. ولی اگ بهتر ترجمع میشد حتما منم میخوندمش
۳ سال پیشدل شکسته (:?
۱۵ ساله 22هیچی نخونین بهتره 👥
۳ سال پیشnazanin
20دوستان من کتاب اصلی که به زبان انگلیسی هست خوندم عالیه و مشکلی نداره ، ولی الن که ترجمه شده کلا داستان نابود شده 😒🙄
۳ سال پیشMohadese
115من رشته ام تجربی نیست از پزشکی هم زیاد چیزی سر در نمیارم ولی این کتاب فوق العاده بود مخصوصا واس اطلاعات عمومی خیلی خوبه و من به شخصه این جور رمانا رو به رمانای بی پایه و اساس ترجیح میدم😐✋
۳ سال پیشمبینا
00هنوز نخوندم
۴ سال پیشفاطمه
۱۴ ساله 30خییلی بد ترجمه شده و اصلا قلم خوب و جذابی نداره قسمت کوتاهی ازش خوندم و منصرف شدم دوستان هم گفتن به درد افرادی که رشته تجربی خوندن میخوره
۴ سال پیشریحانه
30این رمان نیست و یه کتاب مشهور از یه نویسنده اس که واسه کسایی که رشته ی تجربی یا پزشکی ان پیشنهاد میشه بنظرم نخونیدش اگه رشتتون تجربی نیست
۴ سال پیش
مجنونه الحسین
۱۳ ساله 00فوق العاده بود.البته ممکنه پسند هر کسی نباشه،اگر رمان ها رو برای سرگرمی میخونید و با رمان های علمی میونه خوبی ندارید نخونید.بستگی به سلیقه هم داره.در کل عالی و متفاوت بود.لقب دیوانه هم برای وی جایزنیس