رمان جانان عشق به قلم فرنوش صداقت
دختری که هدف داره ؛ انتقام . اونم از مردی که هیچوقت کنارش نبوده . شایدم نمیدونسته که دختر قصمون وجود داره . جانان میره یه مرد و عاشق کنه ، مردی که رییسه ، دستور میده ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱ دقیقه
همین که در باز شد آروم آروم داخل شدم و در و پشت سرم بستم .
پارت پنجم
با دیدن باغچه گوشه حیاط نفرت همه وجودمو گرفت ....
مامانم گفته بود این مرد عاشق باغچه اس...عاشق گل و بوته...هنوزم گلاش براش مهم بود و مادرمو مثل اشغال از زندگیش انداخت بیرون...
با شنیدن صدای در ورودی چشمامو به کسی دوختم که سوالی نگام میکرد ...
نزدیک تر شدم تا بتونم ببینمش ...
آره ... خودش بود . همونی که عکسش زیرِ بالشت مادرم بود ...
همونی که نفرت ازش منو به اینجا کشونده بود ...بالاخره رسیدم روبروش... با کفشایی که پوشیده بودم به زور به سرشونش میرسیدم.
مادرم راست میگفت ... مرد جذابی بود .راست میگفت که شبیهشم . راست میگفت اما من این شباهت رو نمیخواستم ...
شباهت به کی ؟؟!!
به کسی که به اندازه یه دنیا ازش نفرت دارم ...
مگه میشه بهش گفت پدر ؟؟!!
نه ... اسم پدر حرمت داره ...
تف بهت که منو از همه ی پدرای دنیا بیزار کردی ... تف
با مکثی که کردم تعجب رو از چهرش پس زد و اخمی کرد و محکم گفت:
_ ببخشید خانم اما من شما رو نشناختم ... میشه لطفا بگین اینجا چیکار دارین .. ؟؟!!
پس هنوز مغرور بود ... هه ... مامان میگفت ... اما اون با عشق از غرور این مرد حرف میزد ... اما من ...
_ جهان !!
با دیدن زن مو بلوندی که کنارش ایستاد . چشمام پرهیزمی میشد که بی صبر منتظر جرقه بود ...
تمام حرفای مامانم یادم اومد ... تجسمش روی تخت با پناهی ...
همه و همه پیش چشمم مجسم شد ...
با نفرت نگاهمو به پناهی دوختم ... با دیدن نفرت چشمام ابروشو بالا انداخت و پرسید :
_ خانم شما مطمئنید حالتون خوبه ؟؟!!
_ جهان !! این خانم اینجا چی میخوان ؟؟!!
دیگه صبرو جایز ندونستم و با خشم رفتم جلو و با دست کوبیدم تو سینش... چون انتظارشو نداشت عقب عقب رفت و سکندری خورد ...
با شنیدن صدای منفور زن بدون اینکه نگاهش کنم دستمو به نشونه سکوت جلوش گرفتم و گفتم:
_ خفه شو ...
نگاهم هنوز به پناهی بود که اخم چهرش عمیق تر شد ... :
_ با چه جرئتی با همسرم اینطور حرف میزنی؟!! اصلا تو کی هستی ؟؟!!
انگشتشو به سمت درب خروجی اشاره گرفت و گفت:
_ همین الان از خونه ام گمشو بیرون ...
با شنیدن حرفاش پوزخندی زدم و گفتم:خونت ؟؟!!
یه تای ابرو مو بالا انداختم و ادامه دادم :اما اینجا خونه ی منم هست ...
اول با تعجب نگاهم کرد ... اصلا به قیافه ی نحس اون زن نگاه نکردم چون بعید میدونستم تو این شرایط نگاش کنم و بلایی سرش نیارم ...
_جهان ...؟؟!! این خانم چی میگه ... ببین دختر خانوم قصدت از این حرفات چیه؟؟!! چیو میخوای بدست بیاری ..؟؟!!
پناهی اخمی کرد و رو بهش گفت:یه لحظه ساکت باش سولماز ...
بعد با همون اخم پیشونیش با جدیت رو بهم گفت:
_ منظورت چیه ...؟؟!!
تک خنده ای کردم و گفتم :منظورم واضح نبود ؟؟!! نصف این خونه مالِ منه ...پس منم تو این خونه سهمی دارم . اینجا خونه ی منه ...
این بار اون پوزخندی زد و گفت:
_ بر فرض که درست بگی .. سرِ شب میای تو خونم و ادعا میکنی این خونه مال تواِ پس باید مدرکی هم داشته باشی که حرفتو ثابت کنی دیگه ... نه ؟؟!!
با اطمینان گفتم:
_ معلومِ که دارم ...
به دنبال حرفم دستمو تو کیفم کردم و برگه مورد نظر رو بیرون کشیدم ...
به سمتش گرفتم ...با تعلل و دو دلی نگام کرد و برگه رو گرفت ...
کم کم ابروهاش بالا رفت ... ازدیدن چهرش تو این حالت لذت بردم ... از استیصال و ناچاریش غرق لذت بودم ...
جهان پناهی !! تازه اولشه ...
پارت ششم
بالاخره مردمک چشمانش بالااومد وباتعجب بهم خیره شد.
چشمامون درجدال بودن....
دوباره صداش گوشمواذیت کرد:
_جهان!
انگارلحن خطابیش منو به خودم آورد.....
باشک ودودلی گفت:تو با سویل چه نسبتی داری؟
یه ابرومو بالا انداختم و پوزخندزنان گفتم:پس قبول داری نصف این خونه مال منه؟!
اخمی چهرشوپوشوند...
_سویل برگشته؟....مگه نرفته بود خارج از کشور؟
چشمامو ازحرص بستم
جانان
00یه رمان عالی و بی نظیر
۲ هفته پیشbano
۱۹ ساله 00یکی باید از پیدا میشد خود جانان انتقام میگرف
۵ ماه پیشmobina
۱۹ ساله 00دقیقا
۴ هفته پیشمحبی یاسین
۲۴ ساله 00عالی بیشتراز ۱۰۰ تا رمان خوندم اما ۴ تاش به دلم نشسته این رمان ام واقعا عالی بود
۳ ماه پیشAylin
00به نظرم رمان خوبی بود
۴ ماه پیشترانه
00عاااااااااالی
۴ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 00خیلی قشنگ بود ممنون از نویسنده دلم برا آرش سوخت معلوم تشد چی شد کلش جانان سولماز می بخشید.ولی خب بود
۵ ماه پیشساجده
۲۵ ساله 00چرا این پسره اینجوری بود؟ احساس کردم بخواط هوس های انسانیش با این تخترس
۶ ماه پیشانسان
00داستان شروع خوبی داشت اما مزخرف جلو رفت، یهو وسط داستان کتابی میشد یهو محاوره ای، دختره ننه پسره رو سرزنش میکرد بعد خودش از اونم بدتر بود، واقعا بدون محتوا بود...بیشتر کار کن
۶ ماه پیشلیلی
۱۹ ساله 191یک سال پیش این رمانوخوندم رمان قشنگیه ولی هیچ جای دنیا بچه یی که چندساعت از به دنیاامدنش میگذره غش غش نمیخنده مال ماکه نمیخنده حالا شمارو نمیدونم
۱ سال پیشهانیه
۲۰ ساله 10😂😂👍
۷ ماه پیشدنیا
۳۷ ساله 00اصلاجالبت نبود.مشخص نشدکی عاشق شدن .الکی الکی مادره مرده.اصلاجالب نبود
۸ ماه پیشsomaye
۳۲ ساله 00خیلی الکی بود یهو اومد با یه بوسه عاشق شد مزخرف.
۸ ماه پیشرقیه
۲۰ ساله 00خیلی بده
۹ ماه پیشدنیا
10عالی بود
۱۰ ماه پیشهیفا
00کاش من جای سها بودم
۱۰ ماه پیش
ملک محبت
00بینظیر بود