رمان جادوگران رانده شده جلد دوم به قلم فاطمه تاجیکی کاربر انجمن نگاه دانلود
رمان درمورد دختری به نام هورداد که دوستداره به سرزمین خیالیش بره پس از مدتی به سرزمین خیالی میره وحقایقی براش آشکار میشه و متوجه میشه که اسمش هورزاد و ملکه اعظم سرزمین هوان و سرزمینان مجاور هست.
خلاصه جلد دوم:داستانی که از یک رازی پنهان شروع شد،داستانی که سرانجامش عشق است.عشقی ناب که در یک نگاه آغاز میشود.از قدیم گفتن نرسیدن به مشعوق شیرین است!ولی دل دختر قصه بی تاب عشق.داستانی که هورزاد رو به دل خطر میبره و هیجاناتی تجربه میکنه و اما...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۱۹ دقیقه
-واقعا میخوای بدونی؟
خندیدم و گفتم:اره میخوام بدونم!
اونم خندید و گفت:باشه نمیخوای بدونی مشکلی نیست!
با حرص گفتم:اِه بگو.
خندید و صداش و نازک کرد و گفت:اِه باشه نمیگم!
چپ چپ نگاهش کردم.نمیدونم چیه ولی خب باهاش راحتم!وقتی دید،دارم چپ چپ نگاهش میکنم گفت:
-خب باشه بابا،اسم این موجودات"کوموسیا"هستش!
ابروهام،از تعجب بالا رفت.
-خب حالا،این "کوموسیا"چی هستن؟!
-بعد میفهمی.
اروم سرم رو تکون دادم.
حدود نیم ساعتی میشه که داریم راه میریم.اما هنوزم توی همون جاده بودیم هیچی تغییر نکرده بود!
من:دیوید کجا میریم؟
دستی توی موهاش کشید و گفت:فعلا میریم به هینا،باید کسی و ملاقات کنم!
من باتعجب:هینا کجاست؟!
دستشو انداخت دور شونه ام.
-یه کلبه ی جادویی!
-خب اونجا چیکار،داریم؟
خندید وگفت:آی آی فضولی بسه کوچولو.
با حرص گفتم:من کوچولو نیستم خب بگو اونجا چیکار،داریم!
منو به خودش محکم فشار،داد بعد ولم کرد.
-اونجا میفهمی!
با،اخم سرم و تکون دادم.کاش میشد با جادو بریم هی خدا.
یک ساعت و نیم بعد:
جلوی یه کلبه که وسط یه عالمه درخت بود ایستاده بودیم.اخه درخت زیر،زمین!مگه میشه؟مگه داریم؟
دور کلبه پر از درخت و گل بود.به رنگ های مختلف کمی دور تر از کلبه یه آبشار کوچیکم بود.
با دیدن این صحنه ها رفتم به۱سال قبل:
"وای خدا،اینجا خود بهشته دستامو ازهم بازکردم.
چندبار چرخیدم و یه نفس عمیق کشیدم.
روبه آرسین گفتم:واوو چه زیباست آرسین اینجا را خیلی دوستدارم.
لبخندی زد و گفت:این فقط یه قسمت از باغ هست هنوز قسمت اصلی اش را ندیده ای هورداد،دنبالم بیا"
با،یاداوری اون روزا عجیب دلتنگ شدم!
باصدای دیوید از گذشته بیرون کشیده شدم.
-اروم جلو میریم پشت سرم بیا هراتفاقی افتاد نترس!فقط بدون همه اش الکیه و،واقعی نیست.
باترس سرم و تکون دادم.خوبه صد نوع قدرت دارم ها!باز میترسم دستپاچه لبخندی زدم.
پشت سرش میرفتم.اروم شمشیرشو از غلاف درآورد!
باتعجب نگاهش میکردم!صدای شمشیر فضا رو پر کرد.به جلو نگاه کردم.هیچکس نبود!پس دیوید با کی میجنگید؟با داد،دیوید به خودم اومدم.
-لاله فرار کن طرف کلبه و درش و باز کن زود باش.
پاتند کردم طرف کلبه.
همین موقع خنجری از سمت راستم رد شد. و توی هوا به چیزی برخورد کرد!وصدای جیغی گوشام رو پر کرد.و بعد دود شد،رفت هوا!جان اینجا چخبره؟قدمام رو تندتر کردم.
با صدای کسی که اسمم رو گفت برگشتم عقب ولی چیزی ندیدم!باتعجب سرجام ایستادم.
پس کی بود گفت لاله؟همین موقع که میخواستم برگردم و طرف کلبه برم خنجر کوچیکی به سمتم پرتاب شد.باخیال راحت نگاهش کردم چون من هاله محافظ رو دارم.خنجر نزدیکم بود که دیوید داد،زد"نه"
نگاه ام برگشت طرفش پیشونیش کمی خونی بود.
با،احساس درد شدیدی به خودم اومدم.به دستم نگاه کردم خنجر توی کتفم فرو،رفته بود.
"مرضیه:هورزاد حواست باشه زیر،زمین جادوهات با هاله ی محافظت اثر نداره همه خنثی میشن"
اشکام شروع به ریختن کردن.مایعی از توی معده ام به سمت دهنم هجوم اورد.شروع کردم به عق زدن همه اش خون بالا می اوردم!
با دو،زانو افتادم روی زمین. دیوید روبه روم قرار گرفت.
اروم زمزمه کردم"نذار بمیرم"
و بعد سیاهی.
"دوماه قبل سرزمین هوان"
روی تخت سلطنتیم نشسته بودم دقیقا یکماه از،روزی که مادرم اومد توی خوابم و ازم خواست پیداش کنم میگذره.توی این یکماه خیلی اتفاقات افتاده!دنبال بدل خودمم که در نبود من اینجا باشه. اخه نمیخوام کسی متوجه نبود من بشه!فارسی عامیانه رو به مردم سرزمینم اموختم هرچند سخت اما خب شد و هنوز کسایی که بدرستی یاد نگرفتن دارن کلاس میرن.
و هوزان سرش زده شد هرچند بخاطر اینکارم نفرت رو توی قلب آرسین بوجود اوردم ولی باید هوزان میمرد.
الانم منتظر هاکانم تنها کسی که میدونه مادرم زنده است البته اگه سیمبر و فاکتور بگیریم.
جارچی داد،زد:مشاور اعظم سرزمین سپیا وارد میشون.
با لبخند به هاکام که روی فرش قرمز،رنگ جلو می اومد نگاه کردم.با لبخند احترام گذاشت و گفت:
-درود ملکه ی من حالتان خوب است؟
من:درود هاکام سپاس حالمان خوب است.حال شما چطور است؟
-سپاس حالتان خوب باشد حال ما نیز خوب است.
هستی
00حاجی جلد سوم رو چه جوری پیدا کنم
۸ ماه پیشمهسا
۲۰ ساله 10این چه رمان چرتی بود کلا توهین به شعور مخاطبه که....کاش شماها رمان نویس نشید
۹ ماه پیشسلنا
۱۸ ساله 10از کجا میتونم جلد سوم بخونم😕
۱۲ ماه پیشزهروک
۱۶ ساله 50ناموسا قلب نبودا دریا بود قشنگ پنج شیش باری عاشق شد ب همه ام میگفت عشق اولم😂
۱ سال پیشسلنا
۱۸ ساله 00چقد حق گفتی نمصن ایول😂👍
۱۲ ماه پیشوانیا
00عالی عالی عالی بود خیلی دوسش داشتم ولی اگه دیمن انسان بود خیلی بهتر بود به هر حال عالی بود و ممنون از نویسنده
۱ سال پیشالهه
۳۸ ساله 22خوب نبود از همه چیز به راحتی رد شده بود و همه چیز مثل آب خوردن بدون هیچ هیجانی و توضیحاتی به پایان می رسید
۱ سال پیششهرزاد
۲۰ ساله 31قلم نویسنده واقعا ضعیف بود ولی کامل خوندم چون بدم میاد نصفه ول کنم اصلا حرفه ای نبود و خیلی جاها ایراد داشت
۱ سال پیشArezoo
00عالی عالی بود نمیتونم نظری جز این بدم فقط کاش اخرش آنا و حامد و بچشون هم میومدن به این سرزمین فصل یک هم خیلی قشنگ بود ولی من یادم رف نظر بدم و اینکه عالی بود همین رو میتونم بگم فقط
۱ سال پیشکیمیا تیموری
۱۴ ساله 00قسمت اول رمان عالی بود و امیدوارم قسمت دوم هم عالی باشه ممنونم رمان خیلی خوبی بود از سازندش متشکرم عزیزم ادامه بده موفق باشی
۱ سال پیشآیدا
00عالی بود من که خیلی خوشم اومد از این رمان
۲ سال پیشفاطمه
۳۲ ساله 10رمان زیبایی بود مثل جلد اولش حتماً بخونید 🌟🌟🌟🌟🌟
۲ سال پیشکارن
۱۶ ساله 10سلام این رمان خوبه بدک نیست اما یه اشکالی داره که منو خیلی ناراحت کرد چرا دیمن یه دورگه خوناشام و گرگینس؟ من عاشق گرگینه ام و از اینکه یه گرگینه دورگه باشه اصلا خوشم نیومد بقیش خوب بود خسته نباشید
۲ سال پیشNegin:)
۱۶ ساله 11میشه بگید از کجا میتونم جلد سومش رو پیدا کنم؟🙁
۲ سال پیشShirin
۱۵ ساله 30سلام عزیزم خیلی رمانت محشره یکی از بهترین رمانی بود که خوندم فکر میکردم مثل بقیه رمان های اما وقتی خوندم عاشقش شدم و تکرارش هم خوندم اگه رمانا واقعی باشن من واقعا دوست دارم مثل هورزاد باشم
۲ سال پیش
سما
00خیلییی عالی بود خیلی دوسش داشتم ناراحت شدم که توی این برنامه جلد سومشو نداره میشه بگید از کجا جلد سوم رو بخونم؟