رمان هستم به قلم گلنوش
یک داستان عاشقانه است با تم ورزشی …
ماجرای یه آدم که که مثه بقیه آدم ها دنبال آرزوهاشه …اما اینبار مشکلاتی سر راهش قرار گرفته که به خواست تنها ربطی نداره … اینبار بحثه بودنه … بحث اثبات کردن … باید بگه “هســــــــــتم” تا بقیه هم بشنون و بدونن…
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۹ ساعت و ۲۸ دقیقه
یعنی میخواستم یکی بکوبم تو سر این هدیه..همیشه حاضر جوابه ها…حالا مثه این بچه مظلوما جواب میده
آهنگ داشت میخوند که پوریا گفت
-فرمودین بسکتبالیست هستین؟
-بله
چیزی نپرسید برای همین خودم ادامه دادم
-هر دو برای تیم دانشگاه آزاد بازی میکنیم
-پس حرفه ای کار میکنید
لبخند زدم و گفتم
-اگه شما آقایون اجازه بدین
-چطور؟؟؟
احساس کردم داره برداشت اشتباه میکنه برای همین سریع گفتم
-اگه اجازه بدین که تمرین تیم ملی بانوان به موقع انجام بشه
-ما نذاشتیم؟؟؟
-بله ... خود شما...اگه سایت فدراسیون رو مطالعه کرده باشین امروز قرار بود جلسه ی معارفه ی اردوی انتخابی تیم ملی بانوان ساعت 16 در سالن بسکتبال ورزشگاه آزادی برگزار بشه...اما ما اومدیم و مثه همیشه دیدیم که آقایون تو سالنن!!!
اینقدر با حرص این کلماتو گفتم که هدیه خواست جو رو عوض کنه و گفت
-البته بازیکنا که کلا بی تقصصیرن این مسئولین و کادر فنی باید یکم بیشتر به فکر باشن
پوریا هم سریع ادامه داد
-والا برای ما تو سایت فدراسیون اعلام کردن 10 صبح...اتفاقا ما همه اومدیم 10 صبح....از اون مو قع تا الان هم اینجا هستیم...کادر فنی تماس گرفتن گه مشکلی پیش اومده و جلسه ی معارفه ی ما چند ساعت دیر تر برگزار میشه....باور کنید ما بازیکنا بی تقصیریم
اجساس کردم که زیادی تند رفتم واسه همین گفتم
-ببخشید من یه مقدار اعصابم به هم ریخته بود سر این قضیه ...ولی مسلما شما باریکنا تقصیری ندارین
آهنگ هنوز ادامه داشت
جو یکم سنگین شده بود...یکم عذاب وجدان داشتم که چرا به این بیچاره پریدم واسه همین با خنده گفتم
-خب آقای ستایش ... فرمودین کجا تشریف میبرین؟
انگار اونم از لحنم فهمید که میخوام جبران کنم واسه همین گفت
-جسارت نباشه ولی خانوم ها هر جا مسیرتون باشه من یه جایی توی مسیر پیاده میشم
-راستش ما طرف شهرک غرب میریم...
-چه عالی .... منم همون سمت مسیرم هست
-البته ما فعلا وسط راه باید بریم فاطمی یه کار کوچولو داریم...اگه دیرتون نمیشه خوشحال میشیم برسونیمتون
-خواهش میکنم...نه مسئله ای نیست...خیلی هم لطف میکنید...اونقدرا هم عجله ندارم
لبخند زدم و به هدیه گفتم
-هدی اون آهنگه که میخواستی چیشد پس؟
-بذار الان پیداش میکنم...
یکم آهنگارو بالا و پایین کرد
-آ...آهـــــــا...اینم از این
صدای شادمهر توی ماشین طنین انداز بود
رسیدیم فاطمی...جلوی عکاسی وایسادم و گفتم
-هدیه بپر عکسا رو بگیر...پلیس وایساده
-باشه تندی میام
در و باز کرد و پیاده شد
هنوز درو نبسته بود که داد زدم
-به نام همایونفر...
در و بست و رفت که عکسا رو بگیره
یه دفعه پوریا گفت:
-مسابقات قهرمانی کشورهای اسلامی تیم میدین؟
-آره چطور؟
-آخه سر جریان حجاب و این برنامه ها بچه ها امروز میگفتن شاید بانوان تیم ندن
-نمیدونم ولی ما که فردا جلسه ی معارفه ی اردوی انتخابیمونه
-ایشالا که تیم میدین
-ایشالا قهرمان میشم
اینقدر محکم این جمله رو گفتم که پوریا زد زیر خنده و گفت
-باشه بابا چرا میزنی حالــــــا
منم خندیدم ... خواستم چیزی بگم که همون موقع هدیه سوار شد
-بزن بریم
-پولشو داده بودما
-آره ...خواستم پول بدم ولی گفت قبلا حساب شده
-حله...خب دیگه بریم تا این آقا پلیسه جریممون نکرده...
حرکت کردم به سمت شهرک...پوریا صحبت نمیکرد...فقط گهگاهی درباره ی راندگی و مسیرها نظر میداد...بلاخره رسیدیم میدون صنعت ... نمیدونستم پوریا کدوم سمت میخواد بره که خودش گفت
-خب خانوم ها ...خیلی خیلی به من لطف کردین ...ممنونتونم واقعا..
samira.4466s
۲۳ ساله 00وای عالی بودددد
۱۲ ماه پیشهانیتا
۱۸ ساله 00خیلیی قشنگ بود مخصوصا اخرش:))
۱ سال پیشسحر ۳۵
00خوب بود قشنگ بود
۱ سال پیشAsal
۲۱ ساله 00عالی بود عاشق این رمان شدم
۱ سال پیشزینب
11سلام ما این همه ورزشکار زن موفق داریم که خیلی هاتون رتبه جهانی دارند اون موقع نویسنده یک جوری ترسیم کرده انگار ورزش بانوان نداریم
۱ سال پیشفروزان۲۲
00یکی از بهترین رمانایی بود که خوندم مرسی ازتون😍❤
۲ سال پیشپری سا
02چرت بود 😕😕
۲ سال پیشفائزه
۲۴ ساله 00قشنگ بود 😍
۲ سال پیشآرزو
۱۸ ساله 11اه اه حالم بهم خورد این چه رمانیه از اخلاقای یکتا مهردا حالم بهم خورد فصل هشتم هنوز خسته شدم
۳ سال پیشساناز
04خیلی چرت بود
۳ سال پیشساناز
30یه ماه چه خبره بابا من میشینم از صبح میخونم تا ساعت ۳ یا ۴ تموم میکنم اگه تموم نشد فرداش تموم میشه شاید تو علاقه زیادی نداری🤔 منظورم ۳ یا ۴ شبه ها
۳ سال پیشعلی
۲۰ ساله 20سلام سازنده ی عزیز میشه رمان مگه من دل ندارم روبزارید🙏🙏🙏🙏
۳ سال پیشآغاز
13خوب بود خیلی معمولی🙂🙂🙂
۳ سال پیشساغر
30خیلی رمان قشنگی بود من خیلی دوسش داشتم
۴ سال پیش
حدیثه ,
00زیبا بود واقعا