رمان گل رز سفید
- به قلم nastaran_f
- ⏱️۱۱ ساعت و ۴۷ دقیقه
- 96.8K 👁
- 443 ❤️
- 318 💬
شمیم.. دختری مغرور… لجباز… غد و یکدنده.. که با دوست صمیمی و جون جونیش طنین با اصرار و التماس وارد دانشگاه دولتی رشت میشن! موضوع اصلی رمان از اونجایی شروع میشه که شمیم سر یه لجبازی هر چند کوچیک با استادِ جوونش لج میافته!.. لجاجتی که عاقبت خوب و خوشی رو براش در پی نداره! گذشته از اون .. در این بین اتفاقاتی براش میافته که به قول معروف این اتفاقات میشن چوبی لای چرخ زندگیش! پایان خوش
- واای طنین گوشم رفت .. یه مین بصبر ببینم چه خاک رسی به سرمون سرازیر کردیم خودم بهت زنگ میزنم..
طنین- اوکی فقط زوود باش..
- فعلا..
و زود قطع کردم...
یکی یکی اسمارو داشتم میخوندم که رسیـــدم به اسم خودمـــ.. از خوشحالی کم مونده بود سکتــه کنم..دانشگاه دولتی اصفحان و مشهد و رشت قبول شده بودم...
با جیغ و ویغ از اتاقم اومدم بیرونو رفتم سمت مامانم..
-جیـــــغ...مــامان؟؟.. بابا ؟؟...
مامان از اتاقش هراسون اومد بیرونو گفت- چی شده؟؟
- قــبــــول شـــــدم....واااای بهـــتــــر از این نمیشه...مامانی اسمم برای دانشگاه دولتی اصفحان و مشهد و رشت در اومده...باورت میشــه؟؟
با اوردن دانشگاه دولتی اصفحان و مشهد اخمای مامان رفت توهم..
داشتم با ذوق بالا پایین میپریدم که با حرفی که مامان زد خودمو روی نزدیک ترین مبل ول کردم...
مامان با اخمای تو هم گفت- همینم مونده که دخترمو بفرستم توی یه شهر غریب..
کل ذوقم کور شد..ینــی چی؟ .. مگه من بچم که بخواد مواضبم باشه؟
فکرمو به زبون اوردم-- ینی چی مامان؟ .. مگه من بچم که میگی همینم مونده دخترمو بفرستم شهر غریب؟تازشم....من دانشگاه رشت هم قبول شدماا
مامان چپ چپی بهم نگاه کردو گفت- نه پس.....اگه خیلی بزرگ شدی چرا ازدواج نمی کنی؟..دانشگاه رشتم خیلی دوره
این بار اخمای من بود که رفت تو هم..دقیقا دست گذاشته بود رو نقطه ضعف من..
با پوزخندی گفتم -- هه... مثل این که خیلی علاقه داری از دستم راحت بشی مگه نه؟...
مامان- نه ... اینو گفتم که حرف خودتو به خودت یاد اوری کنم که گفته بودی من هنوز خیلی بچم..
-- اره من قبول دارم .. هنوزم میگم که خیلی بچم .. ولی برای ازدواج بچم..وگرنه انقدری بزرگ شدم که عقلم برسه خوب چیه بد چیه!... الکی هم برای من بهونه نیارید من یا میرم مشهد و اصفحان یا رشت...حالا دیگه با خودتونه...ولی مطمئن باشید که من تا سال دیگه پشت کنکوری نمیمونم
و بلند شدمو با حرص وارد اتاقم شدمو و درو محکم کوبوندم به هم..از حرص داشتم میترکیدم..من این همه درس نخوندم که برم توی یه دانشگاه ازاد زپرتی اونم کجــــــــا؟؟تو استارا درس بخونم..با صدای زنگ گوشیم دست از حرص خوردن برداشتمو بسمت گوشی رفتم..
--چیه طنین؟؟؟
طنین- کو سلامت؟
-- کارتو بگو که اصلا حوصله ندارم..
طنین- تو کی حوصله داشتی که این دومین بار باشه؟
--کارتو میگی یا قطع کنم؟
طنین-پوفـــــــــــ..مامانتینا چی گفتن؟
پوزخندی از حرص زدمو گفتم--هیچی چی می خواستن بگن؟زحمتمو دارن به باد میدن..
طنین- ینی چی؟
-- ینی این که مامانم قبول نکرد..تو چی؟
طنین-اکِهِــــــی...مامانو بابای منم گفتن فقط میزاریم دانشگاه رشت بری همین!
-- باز حداقل مریم خاله گفته دانشگاه رشت!.. مامان من همچین اخم کرد که کم مونده بود خودمو خیس کنم..
طنین-بابات چی گفت؟
-- هیچی .. نظاره گر صحبت های گرانقدر منو مامانم بود..
طنین-اینجور که معلومه اینا فکر نمی کنم امسال بزارن ما بریم دانشگاه..
نفس عمیقی کشیدم تا حرصم از بین بره ولی هیچ اتفاقی نیافتاد..
--ولی من نمیزارم با ایندم بازی کنن...
طنین- چیکار می خوای بکنی؟
--اعتصاب ..
طنین- اعتصاب چی؟
-- همه چی...خودمو تو اتاقم زندونی می کنم..
طنین- دیونه شدی مگه نه؟
با جدیت گفتم--نـه!!
طنین-شمیم؟؟!!؟
-- چیه؟
طنین- بیا و از خر شیطون پیاده شو ... حالا زیادم مهم نیس که امسال نشد سال بعد..
--تو میفهمی داری چی میگی اصلا؟..من تابستونا برای خوندن این کوفتو زهرماریای دوم دبیرستانو سوم دبیرستانمو خودمو تو خونه حبس نکردم که حالا برسم به اینجا...تورو نمیدونم ولی من باید امسال برم دانشگاه.. حالا می خواد مشهد باشه یا اصفحان..برام فرقی نداره..خدافظ.
گوشیو قطع کردمو پرتش کردم رو تختم.بسمت پنجره ی اتاقم رفتمو بازش کردم تا یه نفسی بکشم بلکه از این حالو هوا دربیام.هه. انگار نه انگار که همین نیم ساعت پیش داشتم از ذوق جوون مرگ میشدم.ولی الان چی؟. الان ارزوی مرگمو دارم.اینهمه به حرفای مامانو بابا و حتی نعیم گوش کردم حالا انظار زیادیه که یک بار . فقط یک بار طبق خواسته ی من عمل کنن؟
پنجره رو بستمو در حالی که بسمت تختم میرفتم به ساعت نگاه کردم.ساعت1 نصفه شب بود.با حرص خودمو انداختم رو تختو پتو رو تا بالای سرم کشیدم روم...ای که الهی اخرین شب زندگیم امشب باشه.
صبح بود که با احساس این که یکی داره نوازشم میکنه از خواب بیدار شدم.
لای چشمامو که باز کردم مامانو دیدم. خواستم مثل هر روز بلند شدم بقلش کنم که اتفاقات دیشب مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شد.
پشتمو به مامان کردمو پتو رو که روی شونم بود رو هم روی سرم کشیدم.
مامان-دخترم؟نسترنم؟نمی خوای پاشی؟
جوابشو ندادم.
مامان-خوابیدی باز؟
بازم جوابی ندادم
مامان -میدونم که بخواطر حرف دیشبم ناراحت شدی ولی باید درکم کنی.
با حرص پتورو کنار زدمو از تخت بلند شدم و رو به مامان گفتم--....
--چقــدر باید درکتون کنم؟؟..توی این چن سال کم درکتون کردم؟... تاحالا دیدین رو حرفتون حرف بیارم؟.. ولی دیگه تموم شد..این بار برای اولین بار تو عمرم می خوام که خودم برای ایندم تصمیم بگیرم...دیگه نمی خوام تو سری خورتون .. کسی که درکتون می کنه من باشم..چرا نباید از ندیم بخوایین که درکتون کنه؟..چرا فقط من؟؟...مگه من چقدر صبورم؟..تا کی نباید چیزی بگم؟
Boshi
0واقعا خیلی رمان قشنگی بود لذت بردم
۲ هفته پیشژیلا
0رمان کسل کننده و هیچ هیجانی داخلش نبود
۴ هفته پیشShadi
0به نظر من عالی بود ولی خب یه قسمتایی تکراری بود و توی همه رمانا تکرار شده در کل ممنونم که رمانت زیاد بود و مثل بقیه رمانها کم نبود رمان لپ های صورتی و رمان همسایگی با گودزیلا هم قشنگن طنز و عاشقانه مثل همین رمان توی کتابراه هم رمان طلسم شده رایگانه و قشنگه و پایانش تلخه ولی اون دوتای دیگه پایان خوش
۲ ماه پیشخوشمل
3رمان خوبی بود فقط من اگه جای شمیم بودم صد سال سیاه اگه برمیگشتم به ارشان 😂
۵ ماه پیششادی ام
0دقیقا منم
۲ ماه پیشali
3همش شعر میگید شما دخترا تا طرف پول و قیافه نداشته باشع نمیرید باهاش این رماناهم بخاطر همین پسررو خیلی خشگلو پولدار میکنن
۱ سال پیشیاسی
19کی گفتههههه|: همه عین هم نیستن. واسه هر گسی یه چی اولویته پس جمع نبند:)
۹ ماه پیشفرشته رادمنش
6لایک داری👍🏻
۵ ماه پیشفاطمه
10نه اصلا قبول ندارم نطرتو چون اگه اونجوری بود اصلا هیچ *** نباید ازدواج میکرد اخلاق و حیا مهم تراز تیپ و قیافس
۸ ماه پیشShadi
1اوکی پس اگه یکی اومد چاق و فقیر و بد قیافه و زشت و قدکوتاه ولی اخلاقش خوب بود حیا داشت خاستگار توعه و مطمئن باشم قبولش میکنی؟!
۲ ماه پیشM. r
4داداش تو که میگی دخترا به پول و قیافه و... بیشتر اهمیت میدن از نظر من همه مثل هم نیستن هر کدوم از ما یه رفتاری داریم و از نظرم ذات خیلی مهم تر از قیافه و پوله حالا مثلا یکی پولدار ترین ادمه ولی ذات نداره این چه فایده دارع با پول نمیشه همه چیو خرید ذات که اصلا
۴ ماه پیشسارا
0عالی بود رمانش ای کاش هنوزم ادامه دادش
۲ ماه پیشفاطمه
0خوب بود ولی کاش ادامه داشت و اینکه کاش آنقدر رمان از این شاخه به اون شاخه نمی پرید 🥲
۲ ماه پیشZohi
4عالی بود رز سفیدم🌱😂 فقط چون گه گاهی شاخه به شاخه میپرید ادم گیج میزد ولی خیلی خوب بود خیلی راحت میشد تصورش کنی
۳ ماه پیشامیر
0بدنبود میتونست بهتر هم باشه ولی باز م خوب بود
۳ ماه پیشفاطمه
0پ اخرش چرا اینجوری تموم شد بقیه رمان چی ؟
۳ ماه پیشگندم
0بد نبود میتونست بهتر باشه
۴ ماه پیشبی ربط
0تکراری بود یه چیز جذاب داخلش نبود از همون اول هم معلوم بود همین اتفاقات میفته به نظر من دیگه رمان ننویس اگر هم می نویسی یجور بنویس که خواننده راحت موضوع رو نفهمه اون کسایی هم که میگن خوب بود معلومه رمان دومی هست که می خوانید و تمومش کردید
۴ ماه پیشanita
1افتضاح بود حیف تایمی که گذاشتم خوندم بلد نیستی رمان ننوش
۴ ماه پیش?مانی
1رمان قشنگی بود دست نویسنده دردنکنه مرسییییییی😘😘
۴ ماه پیش
هانا
0خیلی کشش داده الکی تا فصل ۳ خوندم دیگه نخوندم انکار واسه بچه دبستانیا نوشته همش کل کل الکی اه