رمان گل رز سفید به قلم nastaran_f
شمیم.. دختری مغرور… لجباز… غد و یکدنده.. که با دوست صمیمی و جون جونیش طنین با اصرار و التماس وارد دانشگاه دولتی رشت میشن!
موضوع اصلی رمان از اونجایی شروع میشه که شمیم سر یه لجبازی هر چند کوچیک با استادِ جوونش لج میافته!.. لجاجتی که عاقبت خوب و خوشی رو براش در پی نداره!
گذشته از اون .. در این بین اتفاقاتی براش میافته که به قول معروف این اتفاقات میشن چوبی لای چرخ زندگیش!
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۴۷ دقیقه
- واای طنین گوشم رفت .. یه مین بصبر ببینم چه خاک رسی به سرمون سرازیر کردیم خودم بهت زنگ میزنم..
طنین- اوکی فقط زوود باش..
- فعلا..
و زود قطع کردم...
یکی یکی اسمارو داشتم میخوندم که رسیـــدم به اسم خودمـــ.. از خوشحالی کم مونده بود سکتــه کنم..دانشگاه دولتی اصفحان و مشهد و رشت قبول شده بودم...
با جیغ و ویغ از اتاقم اومدم بیرونو رفتم سمت مامانم..
-جیـــــغ...مــامان؟؟.. بابا ؟؟...
مامان از اتاقش هراسون اومد بیرونو گفت- چی شده؟؟
- قــبــــول شـــــدم....واااای بهـــتــــر از این نمیشه...مامانی اسمم برای دانشگاه دولتی اصفحان و مشهد و رشت در اومده...باورت میشــه؟؟
با اوردن دانشگاه دولتی اصفحان و مشهد اخمای مامان رفت توهم..
داشتم با ذوق بالا پایین میپریدم که با حرفی که مامان زد خودمو روی نزدیک ترین مبل ول کردم...
مامان با اخمای تو هم گفت- همینم مونده که دخترمو بفرستم توی یه شهر غریب..
کل ذوقم کور شد..ینــی چی؟ .. مگه من بچم که بخواد مواضبم باشه؟
فکرمو به زبون اوردم-- ینی چی مامان؟ .. مگه من بچم که میگی همینم مونده دخترمو بفرستم شهر غریب؟تازشم....من دانشگاه رشت هم قبول شدماا
مامان چپ چپی بهم نگاه کردو گفت- نه پس.....اگه خیلی بزرگ شدی چرا ازدواج نمی کنی؟..دانشگاه رشتم خیلی دوره
این بار اخمای من بود که رفت تو هم..دقیقا دست گذاشته بود رو نقطه ضعف من..
با پوزخندی گفتم -- هه... مثل این که خیلی علاقه داری از دستم راحت بشی مگه نه؟...
مامان- نه ... اینو گفتم که حرف خودتو به خودت یاد اوری کنم که گفته بودی من هنوز خیلی بچم..
-- اره من قبول دارم .. هنوزم میگم که خیلی بچم .. ولی برای ازدواج بچم..وگرنه انقدری بزرگ شدم که عقلم برسه خوب چیه بد چیه!... الکی هم برای من بهونه نیارید من یا میرم مشهد و اصفحان یا رشت...حالا دیگه با خودتونه...ولی مطمئن باشید که من تا سال دیگه پشت کنکوری نمیمونم
و بلند شدمو با حرص وارد اتاقم شدمو و درو محکم کوبوندم به هم..از حرص داشتم میترکیدم..من این همه درس نخوندم که برم توی یه دانشگاه ازاد زپرتی اونم کجــــــــا؟؟تو استارا درس بخونم..با صدای زنگ گوشیم دست از حرص خوردن برداشتمو بسمت گوشی رفتم..
--چیه طنین؟؟؟
طنین- کو سلامت؟
-- کارتو بگو که اصلا حوصله ندارم..
طنین- تو کی حوصله داشتی که این دومین بار باشه؟
--کارتو میگی یا قطع کنم؟
طنین-پوفـــــــــــ..مامانتینا چی گفتن؟
پوزخندی از حرص زدمو گفتم--هیچی چی می خواستن بگن؟زحمتمو دارن به باد میدن..
طنین- ینی چی؟
-- ینی این که مامانم قبول نکرد..تو چی؟
طنین-اکِهِــــــی...مامانو بابای منم گفتن فقط میزاریم دانشگاه رشت بری همین!
-- باز حداقل مریم خاله گفته دانشگاه رشت!.. مامان من همچین اخم کرد که کم مونده بود خودمو خیس کنم..
طنین-بابات چی گفت؟
-- هیچی .. نظاره گر صحبت های گرانقدر منو مامانم بود..
طنین-اینجور که معلومه اینا فکر نمی کنم امسال بزارن ما بریم دانشگاه..
نفس عمیقی کشیدم تا حرصم از بین بره ولی هیچ اتفاقی نیافتاد..
--ولی من نمیزارم با ایندم بازی کنن...
طنین- چیکار می خوای بکنی؟
--اعتصاب ..
طنین- اعتصاب چی؟
-- همه چی...خودمو تو اتاقم زندونی می کنم..
طنین- دیونه شدی مگه نه؟
با جدیت گفتم--نـه!!
طنین-شمیم؟؟!!؟
-- چیه؟
طنین- بیا و از خر شیطون پیاده شو ... حالا زیادم مهم نیس که امسال نشد سال بعد..
--تو میفهمی داری چی میگی اصلا؟..من تابستونا برای خوندن این کوفتو زهرماریای دوم دبیرستانو سوم دبیرستانمو خودمو تو خونه حبس نکردم که حالا برسم به اینجا...تورو نمیدونم ولی من باید امسال برم دانشگاه.. حالا می خواد مشهد باشه یا اصفحان..برام فرقی نداره..خدافظ.
گوشیو قطع کردمو پرتش کردم رو تختم.بسمت پنجره ی اتاقم رفتمو بازش کردم تا یه نفسی بکشم بلکه از این حالو هوا دربیام.هه. انگار نه انگار که همین نیم ساعت پیش داشتم از ذوق جوون مرگ میشدم.ولی الان چی؟. الان ارزوی مرگمو دارم.اینهمه به حرفای مامانو بابا و حتی نعیم گوش کردم حالا انظار زیادیه که یک بار . فقط یک بار طبق خواسته ی من عمل کنن؟
پنجره رو بستمو در حالی که بسمت تختم میرفتم به ساعت نگاه کردم.ساعت1 نصفه شب بود.با حرص خودمو انداختم رو تختو پتو رو تا بالای سرم کشیدم روم...ای که الهی اخرین شب زندگیم امشب باشه.
صبح بود که با احساس این که یکی داره نوازشم میکنه از خواب بیدار شدم.
لای چشمامو که باز کردم مامانو دیدم. خواستم مثل هر روز بلند شدم بقلش کنم که اتفاقات دیشب مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شد.
پشتمو به مامان کردمو پتو رو که روی شونم بود رو هم روی سرم کشیدم.
مامان-دخترم؟نسترنم؟نمی خوای پاشی؟
جوابشو ندادم.
مامان-خوابیدی باز؟
بازم جوابی ندادم
مامان -میدونم که بخواطر حرف دیشبم ناراحت شدی ولی باید درکم کنی.
با حرص پتورو کنار زدمو از تخت بلند شدم و رو به مامان گفتم--....
--چقــدر باید درکتون کنم؟؟..توی این چن سال کم درکتون کردم؟... تاحالا دیدین رو حرفتون حرف بیارم؟.. ولی دیگه تموم شد..این بار برای اولین بار تو عمرم می خوام که خودم برای ایندم تصمیم بگیرم...دیگه نمی خوام تو سری خورتون .. کسی که درکتون می کنه من باشم..چرا نباید از ندیم بخوایین که درکتون کنه؟..چرا فقط من؟؟...مگه من چقدر صبورم؟..تا کی نباید چیزی بگم؟
گیتی
00در کل خیلیی خوب بود
۲ هفته پیشحنانه
۱۶ ساله 00عقققققق دلم بالا امد یعنی حیف این همه وقتی که پا این رمان گذاشتم
۲ ماه پیش....
۱۶ ساله 00رمان خوبی بود ولی بعضی از رفتارای شمیم بچه گانه بود.
۳ ماه پیشali
۱۹ ساله 01همش شعر میگید شما دخترا تا طرف پول و قیافه نداشته باشع نمیرید باهاش این رماناهم بخاطر همین پسررو خیلی خشگلو پولدار میکنن
۴ ماه پیشFatemeh
۱۸ ساله 00قشنگ بود ♡
۴ ماه پیشKing
1084خوب بود خوشم اومد شمیم زیادی گیر میداد و این ک هر دفعه از ارشان تعریف می کرد اغا اصلا من ی سوالی داشتم چرا همه پسرا و دخترا تو رمان ها خوشگلن امامن این پسرایی ک تو کوچه و بازار میبینم ی سوسوم بیش ن
۴ سال پیشفاطی
۱۵ ساله 10631این سوالو از خودت بپرس اگه تو یه رمان دختر یا پسر داستان زشت یا خوشتیپ نباشن اون رمانو میخونی آیا؟ یا اگه فقیر باشن چی بازم میخونی آیا؟
۳ سال پیشsamira
366من میهونمش
۳ سال پیشسپیده
۳۰ ساله 513رمانی خوندم الان اسمشو یادم نیست دختره زشت بود اماخیلی عاقل وبا اعتمادبه نفس بودوباصبرتونست به خوشبختی برسه وبرای شوهرش از همه زیباتر بنظر میومد.پس زیبایی و پولدار بودن شخصیتها دلیل جذابیت داستان نیست
۲ سال پیشفاطمه
60فکنم رمان تو زشتی رو خودی فکنم اونم همین جوری بود
۲ سال پیش......
40حصار تنهایی من اینجوری بود
۱ سال پیشسارا
۱۵ ساله 82اره من میخونم
۲ سال پیشمهشید
00رمان مومیایی که اتفاقا خیلی هم اموزنده بود رمان خواهر خوانده و در حصار گذشته هم بودن که همشون خیلی پر محتوا و قشنگ بودن
۲ سال پیشکاتیا
80اگه قراره به خاطر قیافه ی شخصیت ها رمان بخونیم نه نمیخونیم.ولی کسی اینجا واسه ی قیافه که رمان نمیخونه.ووسه سرگرمی و شاد بودن یا پر کردن وقت و ....میخونن
۲ سال پیشسار
۱۴ ساله 10یعنی گل گفتی عزیزم عین واقعیت.🤌👌 فقد یه چیزی و جا انداختی اینم مذهبی .... و اینا
۲ سال پیشیه نفر
۰ ساله 10اره می خونمش و حتی اگه درمورد یه دختر یا پسر با قیافه معمولی که فقیر باشند که حتما میخونم این دیگه ذهن مریض تو هست که نمی خونی
۱ سال پیشقهار
00بنظرم زشتی یا فقر دلیل خوندن یا نخوندن نیست رمان ورود عشق ممنوع رو بخون میفهمی عشق به زیبایی یا فقر هیچ ربطی نداره پس خواهش از روی همچین چیزی قضاوت نکنین یک میتونه زشت ولی از نظر هوشی نابغه باشه و...
۱۱ ماه پیشھاجر
00منم میخونمش حتا تا الان چندتا خوندم ولی خوب بعضیا اینطور فکر نمیکنن
۷ ماه پیشفیفی
۱۵ ساله 210جان ما راست گفتی هرچی خوشگله تو رمانه زشتا ریختن بیرون
۳ سال پیش????
۱۶ ساله 41واقعا
۳ سال پیشگلاره
۱۵ ساله 462چون ما از این شانسا نداریم کع یکی از این خوشگلا به تورمون بخوره بعدشم اصن مگه پسر خوشگل داریم طفلی نویسنده مجبوره از تخیلش کمک بگیره و بگه پسره مث هلوعه
۳ سال پیشM. A
۱۳ ساله 52خیلییییییییییییییی حق بود داش
۲ سال پیشریحانه
۱۸ ساله 70دمت گرم خیلی خوب اومدی خدایی 😂😂
۲ سال پیشفاطمه
۱۸ ساله 130خب دختر خوشگلای توی رمان پسر خوشگلاروتور کردن دیگه فقط سوسولا برا ما موندن😂
۲ سال پیشنظراازخودرمان بهترن
۱۳ ساله 20من برای روحیه گرفتن میام نظر رمانا رو میخونم از خود رمان طنز خنده دار ترن🤣🤣🤣
۷ ماه پیشهستی
30خیلی کش داره ولی قشنگ بود
۲ سال پیشبه توچه
10اره بخدا همشون اینجاها مارمولکای زشته
۲ سال پیشآرامش
00شتتتت دقیقاااااااا 😂🚶 ♀️
۸ ماه پیشفاطمه
۲۲ ساله 00رمان خوبی بود ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟
۷ ماه پیشپروشات
۱۷ ساله 00انقدر هم عجیب نیست منم اسمم پروشاست😐
۷ ماه پیشسانای
۲۴ ساله 20پروشات چه اسمیه؟ مگه واجبه اسمای عجیب داشته باشن شخصیت ها. تا آخر رمان درگیر این اسم بودم🙄
۸ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 00رومان ش زیادی جالب نبود اولش واقعن رو مخ بود
۷ ماه پیشادا
10خدا خفه کنه الهی نویسندشو. هی میگفتم الان بهم میرسن نمیشد وقتی بهم رسیدم به مامانم گفتم اسفند دود کرد و صدقه داد براشون
۹ ماه پیشفاطمه
۲۱ ساله 10برای رمان خون های حرفه ای پیشنهاد نمیشه ممنون از نویسنده ولی باید بیشتر روی داستان کار میکرد
۹ ماه پیشreihane
۱۷ ساله 00ازدست شما مثلاً مامیاییم نظرهارو نگاه کنیم آنوقت شما دارین دعوامبکنین واقعا که😂🤣
۹ ماه پیشآیلی
00جالب بود ارزش خوندن داره
۹ ماه پیشفاطمه سادات
۱۴ ساله 00بسیار عالی بود
۱۰ ماه پیش
هستی
00خوب بود