رمان گل بهار به قلم sogand n
گل بهار دختری سادهای... که در روستا زندگی میکند...
بهخاطر رسم و رسومات از قبل اسمش روی پسرعموی شهریش است... او فکر میکند او را دوست دارد
ولی... پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۸ دقیقه
از حرفش خجالت زده شدم.. برای اینکه اونجا نمونم ..زود ظرفا رو برداشتم ورفتم داخل آشپزخونه
بعد از ظهر پیش نماز مسجدآقای حسینی..به خونمون اومد..اَمان بی قرار بود..دریغ از اینکه یک نگاه که به من بکنه
آقای حسینی صیغه محرمیت رو خوند..و من به اَمان محرم شدم..فکر کردم خدا تمام خوشیهای دنیا رو بهم داده..آرزویی دیگری جز عشق اَمان نداشتم
بعد اینکه آقای حسینی رفت..ارغوان رفت لپ تاپش رو اورد و آهنگ گذاشت..به مادرم نگاه کردم..چشمایش از خوشحالی..برق میزد
به پدرم نگاه کردم..اونم خوشحال بود..با اینکه لبخندی بر روی لبش نداشت..دستم کشیده شد..دیدم ارغوان من رو بلند کرده تا برقصم
- برقص عروس خانم تا بهت شاباش بدم..
به اَمان نگاه کردم..اخمهایش تو هم بود..نمیدونم ولی از اینکه اخم کرده بود..دلم گرفت ..چرا مثل من خوشحال نبود
یک مقدار دستامو الکی تکون دادم..زود نشستم..حالم از اخم اَمان خراب شده بود
عمو بعد از اینکه صحبتهاش با پدرم تموم شد..صداشو صاف کرد گفت:
-گل بهار جان فردا با ارغوان واَمان برید شهر انجا آزمایش بدهید ..بعد از ظهر هم جوابشو می گیریم وبرای پس فردا
انشاءالله عقد میکنید..
چون حالم خوب نبود..زیاد از اینکه عقد اَمان میشم..خوشحال نشدم
فرادی آن روز با ارغوان واَمان..با هم دیگه رفتیم..آزمایشگاه .. و آزمایش خون رو انجام دادیم..از داخل اتاق آزمایشگاه که بیرون اومدم ..سرم گیج رفت نزدیک بود بی افتم
که ارغوان منو گرفت وچشم غره ای به اَمان کرد و گفت:
- مگه نمیبنی ..سرش گیج میره پاشو یه چیزی براش بخر
اَمان سریع بلند شد ورفت
سرمو روی شونه ارغوان گذاشتم..چشمام سیاهی میرفت
اَمان با یه رانی برگشت ..اومد سمت ما
وقتی رانی رو خوردم..احساس کردم بهتر شدم
ارغوان بهم خیره شدش وگفت:
- بهتری گل بهار
سرمو به نشونه آره تکون دادم
توی ماشین حتی اَمان یک نگاه بهم نینداخت..
ارغوان برگشت سمتم و با چشمای خوشگلش بهم نگاه کرد
- گل بهار زنگ بزنیم بگیم.. ناهارو بیرون می خوریم
من چون زیاد حالم خوب نبود...گفتم:
- نه بهتره بریم خونه..من زیاد حالم خوب نیست
حالم از اینکه اَمان..نه حرفی میزد..ونه نگاهم میکرد بد بود
رسیدیم به خونمون از ماشین پیاده شدم رفتم داخل
مادرم تا رنگ وروی من رو دید زد به صورتش
- چی شده گل بهارم...؟!!
یه لبخند مصنوعی زدم گفتم:
- هیچی..فقط فشارم افتاده بود
زن عمو بغلم کرد ومنو بوسید ..عروس گلم برو یه مقدار استراحت کن تا حالت بهتر بشه
به پشتی تکیه داده بودم وغرق فکر بودم..دستی به شونه ام خورد..نگاه کردم ارغوان بود .با لبخند منو نگاه میکرد
- بهتری
بهش لبخندی زدم گفتم:
- آره بهتر شدم
- خوبه همیشه بخند چون ..وقتی میخندی صورتت خیلی قشنگ میشه..حالا بیا عکسایی که با دوستام که رفته بودیم اصفهان رو ببینیم
عکساشو نشون داد..ولی من فکرم سمت اَمان بود
عصر عمو واَمان رفتند شهر برای جواب آزمایش..دل من مثل سیر وسرکه میجوشید.. که نکنه خون هامون بهم نخوره
بعد از یک ساعتی عمو واَمان امدند..عمو یاالله کنان وارد خونه شد..
بلند شدم ..تا چای براشون بریزم..سینی چایی رو بردم جلوشون..زن عمو پرسید
- حسین..جواب چی شد..؟!!
عمو که سگرموهاش تو هم بود
- خدا رو شکر هیچ مشکلی ندارند برای فردا صبح محضر وقت گرفتم
خیالم راحت شد ..که دیگه..مشکلی نداریم.. پس چرا عمو اینقدر ناراحت بود
ارغوان برگشت به من گفت:
- گل بهار میایی بریم امامزاده..شنیدم خیلی حاجت میده..
آروم در گوشم گفت:
-بلکه منم مثل تو بختم باز بشه..یه شوهری پیدا کنم
به صورت قشنگ وسفیدش نگاه کردم
- انشالله..بدون تو لیاقتت بهترین هاست
باهم اماده شدیم رفتیم امامزاده روستایمان..
وارد که شدیم برای احترام خم شدیم..وسلام دادیم ..رفتم بغل ضریح ایستادم گفتم:
- یا امامزاده..خودت بهم راه درست رو نشون بده..
بعد از نماز با ارغوان باهم رفتیم خونمون...
شب.. دل توی دلم نبود..فردا دیگه زن عقدی..اَمان میشدم..ولی دریغ یکم از ابراز علاقه
زهرا
۴۰ ساله 00عالیه
۴ هفته پیشدنیا
۱۷ ساله 00خیلی خوب بود
۳ ماه پیشزهرا خادمی
00واقعا رمان زیبایی بود خوشم اومد ولی از نظرم بهترین رمانی که تا حالا خوندم رمان خدمتکار اجباری هستش هم طولانیه هم زیبا 😉 این رمان هم خوب بود نظرم رو نسبت به رمان های کوتاه عوض کرد دم نویسندش گرم😇
۳ ماه پیشانیتا
۲۵ ساله 00عالی قشنگه
۷ ماه پیشمهسا
00خیلی عالی بود
۱۰ ماه پیشفهیمه
00ممنوناز نویسنده
۱ سال پیشسحر 35
00جالب نبود
۱ سال پیشنازی
00خوب بود،ولی برا منی که چند ساله رمان میخونم،آبکی بود،یعنی یه جورایی تخیلی هم بود،بعد اینکه رمان پایگاه ویژه رو خوندم دیگه هیچ رمانی به دلم نمیشینه
۱ سال پیشبهار
۲۱ ساله 00رمان قشنگی بود فقط امان به بهار اعتماد نداشت و همیشه باید خودش ثابت کنه
۱ سال پیشsajedeh
۱۵ ساله 00رمان قشنگی بود مرسی از نویسنده
۱ سال پیشفرزان
10اونایی که میگن نویسنده شخصیت روستایی رو پایین اورده اشتباهه.اتفاقابه نظرم میخ استه بگه دخترای روستایی انقدر پاک وافتاب مهتاب ندیده اندکه با دیدن یه پسر سرخ و سفید میشن. رمانش قشنگ بود
۱ سال پیشفرزان
۲۷ ساله 20این رمان نظرمو نسبت به ازن که هرچی رمان کوتاه باشه چرتو زشته عوض کرد.رمان قشنگی بود..کم و کاستی نداشت
۱ سال پیشخدیجه
۲۷ ساله 00سلام واقعا از این رمان لذت بردم وار نویسنده این رمان خیلی خیلی ممنونم
۲ سال پیشرادوین
00خوب بود ولی رفتار گل بهار زیاد متعادل نبود
۲ سال پیش
باران
20اصلا جالب نبود چون توهین به شخصیت دختر روستایی شده اونقدرهم که شما داخل داستان گفتید دخترا روستا بد نیستن خیلیم زیبا هستن شما انگار خرس پشمالو داخل دوستانتون بود تا گلبهار