رمان عشق وحشي به قلم حلما
رمان عشق وحشی درمورد دختری ایرانی به اسم هوراست که پلیسه و به دلایلی به خارج از کشور
سفر کرده و با خانواده واتسون توی یه خونه در پاریس زندگی نیکنه. هورا که سرهنگ بوده،با پرونده ای مواجه میشه و …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۵ ساعت و ۳۱ دقیقه
فامیل و آشنا کم کم خداحافظی میکردند و به خانه هایشان میرفتند
فقط خاله هنوز کنار ما مانده بود
که ان هم چند باری شنیده بودم شوهرش حال خوبی ندارد و تحت درمان است و محتاج به بودن همسرش.
دلم
راضی نبود همسرش را بخاطر ما رها کند او بیمار و تنها بود
چند باری به او گفتم خاله جان برگرد و او گفت هنوز زود است
چقدر ممنونم برای بودنش
اواسط تیرماه بود و هوا بسیار گرم
مشغول جمع کردن و بوییدن لباس های مامان بودم
دلم خیلی تنگ بود برای غر غرهای مادرانه اش
وقتی میگفت
شلخته هرگز تو رو شوهر نمیدم هر جا بری سر سه روز برمیگردوننت زود باش این انبار کاه رو سروسامون بده
یاد و خاطرش حتی صدای ارام و ملیحش همیشه در قلبم می ماند
در افکار خود بودم که صدای کوبیدن در همه را از جا پراند
بابا که مثل مرده ای متحرک شده بود و فقط بخاطر نجات برادرم از خانه بیرون میرفت
و گاهی تا دو سه روز لقمه ای به دهان نمیبرد با هراس از جا بلند شد و به سمت در دوید
به دنبال بابا دویدم و همان طور بی روسری نزدیک در رفتم
هر چه نزدیک تر میشدیم صدای فریاد ادم های پشت در بلند تر میشد
_قاتلا در رو باز کنید به عزا میشونیمتون
ببینید چیکارتون میکنیم آرمین را کشتید بی شرفا زندتون نمیذاریم
تا بابا در را باز کرد دستی بر تخت سینه اش کوبیده شد و بابا پرت بر زمین شد
به سمت بابا دویدم و بازویش را گرفتم
دو مرد هیکلی هم چهره و قد بلند با ریش و سیبیل های بلند و نامرتب به داخل حیاط امدند
خشم و عصبانیت در چهرشان هویدا بود
انگشت اشاره ام را به سمت در گرفتم و داد زدم
_چی میخواید
با بابام چیکار دارید هااااان؟؟؟
گمشیییییید بیرون!!!
یکی از اون ها که معلوم بود از دیگری بزرگتر بود نزدیک من و پدرم امد
قدبلندش روی جسم نحیف من و بابایم سایه انداخت
صحنه ترسناکی از یک انسان گرگ نما داشت
بند دلم پاره شده بود
روی دو زانو نشست و دسته ای از موهای فر کنار گوشم را گرفت کمی به سمت خود کشید و با صدای ترسناک و خرناس واری گفت
_دختر زبونت زیادی کرده؟ ببرم برات؟؟ هاااان؟
موهامو ول کرد و مچ دستی که دراز بود و انگشت اشاره ام را به سمت در گرفته بودم را در دستش گرفت محکم فشار داد
صدای آخَم بابا را به خود اورد
دستش را گرفت و بلند و بیچاره وار گفت
_با دخترم کاری نداشته باش ولش کن
پسرم بدبخت شد زنم مرد فقط دخترم مونده. اون گناهی نداره کاری با بچه هام نداشته باش
تقاصشو از من بگیر
دستم را هنوز رها نکرده بود اما دیگر فشار خیلی زیاد نبود
که باز به حرف امد_پسرت میره بالای دار و خودت و دخترتو بیچاره میکنم
نمیدونی هنوزم نمیدونی چیکار کردید
اگه بخوام خونوادگی از روی زمین برتون دارم کار یه ثانیه اس برام اما زجر کشیدن تو و اون اشغالی ک تو زندون حتی لحظه ای عذابش رو رها نکردم بیشتر ارومم میکنه
فقط اینو بدون بهترین وکیل رو گرفتم اونقدر پول خرج کردم به دو ماه نمیکشه پسرت پیخ پیخ
دستشو نزدیک گردنش جلو عقب کرد و دست مرا به شدت رها کرد
و از جا بلند شد
و با تحکم گفت امین بجنب میریم دیگ اینجا کاری نداریم
ان مردی که امین نام داشت با اعتراض گفت _داداش
در مقابل برادرش با صدای بلند جواب داد_بریییم
بعد از شنیدن صدای کوبش در
صدای زار زدن من و خاله و بابا خانه را پر کرد
دیگر هیچ چیز درست نمیشد
این را به خوبی فهمیدم
بابا بعد از تماس با وکیل متوجه شده بود
ادمای خانواده مقتول برخلاف تلاش ما برای پنهان کردن مرگ مامان از کیارش بهش خبر داده بودند
و و حال کیارش خیلی بد شده و. چون خودش رو مقصر مرگ مامان میدونسته رگش رو زده
و به بیمارستان منتقلش کردند
مهشید
00ببخشید این چرا یه رمان دیگه است😔😕
۲ هفته پیشسوسن
۱۷ ساله 00عالی بود
۸ ماه پیش؟
00عزیزان خونسردی خودتون رو حفظ کنین وقتی میبینین دختره خوناشام هست بفهمین رمان تخیلیه دوست ندارین نخونین چرا اینجوری نظر میدین؟ من عاشق رمانهای تخیلیم و به نظرم خیلی خوب بود❤️😍
۸ ماه پیشFatemeh
00عالی وجذاب بود
۹ ماه پیشهانا
۱۵ ساله 00عالیه خیلی وقت بود که دنبال همچین رمانی بودم ولی خیلی پارازیت داشت مخصوصا اون ادامه دارده خیلی رو مخ بود
۱۰ ماه پیشستایش
00من ۲۶ سالمه اقدر زحمت کشیدم شدم سروان بعد این ۲۴ سالشه سرهنگه تازه ۱۲ ساله ایرانه بعد چطور رفته دانشگاه افسری اسکلا
۱۰ ماه پیشعاطفه
۳۲ ساله 00برای رِنج سنی خاصی جالب هست و همه جذبش نمیشن من خوشم نیومد
۱ سال پیشsajedeh
۱۵ ساله 00رمان خوبی بود
۲ سال پیشفاتخه
50میگه من وقتی خون ببینم غیر قابل کنترل میشم ولی تا حالا به یه انسان حمله نکردم چون عطش ندارم(!)بعد اون از ۱۲ سالگی تو خارج بوده چجوری رفته دانشگاه افسری تا اونجایی که من میدونم این سرهنگ ایرانه(!!!)
۳ سال پیشفاخته
51چجوری یه دختر ۲۴ ساله سرهنگه؟وقتی سرهنگه چجوری یه خواننده معروفه؟ انقدر کلیشه ای پولدارن.انقدر کلیشه ای خوشگل کودوم خون اشامی موهاش نقره ایه؟تازه جالبیش اینه من هنوز فصل اولم تموم نکردم کاملا غیرحرفه
۳ سال پیشمحدثه
۱۵ ساله 30واقعا دوست داشتم و برام جذاب بود چون هم به گرگینه و خون آشام و برقیه موجوداتی که هست اعتقاد دارم که وجود دان و توی جای جای این دنیا شاید دارن زندگی میکنن خلاصه که واقعا دوسشون دارم و نویسندم عالی نوشت
۳ سال پیشلیا
20عالی بود! فقط ی سوال این رمان فصل 3 داره یا تموم شد؟!
۳ سال پیشآنیا
۱۴ ساله 20خیلییی خفن بود من که هزار بار خوندمش دمت گرم حلما جون
۳ سال پیشنورا
۱۳ ساله 22خیلی خفن بود من بیشتر از 20بارخوندمش الانم میخام دوبار بخونمش خیلی خیلی ممنون از نویسنده غزیز😘
۳ سال پیشفاطمه
۱۴ ساله 10به نظر من خیلی طولانی بود ولی خوب هرکس نظری داره من نمیگم بده خوبه قشنگه
۳ سال پیشمارال
00عالی بود ولییییی جلد دومش لولو خوردش🙁🥺😂😂🍒
۳ سال پیش
ریحآنه
00قسمت یکو خوندم ولی چیزی از خون آشام بودن نمیبینم چرا :|