رمان دختر بد پسر بدتر
- به قلم مرجان فریدی، مهشید قرایی مقدم
- ⏱️۱۲ ساعت و ۲۱ دقیقه
- 118K 👁
- 1.2K ❤️
- 589 💬
نیاز دختر خودساخته و جوونیه که اگرچه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده. اما هیچوقت خم نشده و درهم نشکسته؛ تنها بد شده و با بدی زندگی میکنه. کل زندگیش بر پایهی دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره!.
سرم و فوري بلند کردم و گفتم:
-گمشو از خونم بيرون!
با گريه گفت:
_ من اومدم برات غذا درست کردم .برات کادو خريدم .تا رابطمون و درست کنم بعد ببين تو چي کار کردي!
ابروهام و به هم گره زدم و گفتم:
- غذا؟کادو؟رابطه!
زدم زير خنده و بين خنده با تمسخر گفتم:
-که رابطه!
با حيرت نگاهم مي کرد که يهو خيز بر داشتم سمت ميز و رو ميزي و به چنگ گرفتم و با شدت کشيدمش که کل ظرفا و غذا ها به شدت ريختن رو زمين و صداي بدي و توليد کردن .
با چشماي خوش رنگ و غرق اشکش نگاهم کرد و داد زدم:
- اين غذا هارو مي گفتي؟
دوييدم سمت کانتر و جعبه کادويي رو برداشتم و کوبيدمش رو زمين و در حالي که لگدش مي کردم داد زدم؛
- اين کادو رو مي گفتي؟
رفتم جلوش و در حالي که از خشم سرخ شده بودم با دست به گونم اشاره کردم و داد زدم:
- اين رابطه رو ميگي؟
با نگاه خيس و مبهوت زل زده بود بهم که ادامه دادم:
- رابطه اي وجود نداره.دختري وجود نداره.
با بغض گفت:
- چه قدر عوض شدي نياز!
با پوزخند گفتم:
_ عوض نشدم.عوضي شدم
با پوزخند در حالي که به سمت اتاقم مي رفتم گفتم:
-حتي روحتم خبر نداره چه قدر دختر بدي شدم!
وارد اتاق شدم و درو محکم پشت سرم بستم و به سمت گيتارم رفتم همون موقع صداي در اومد که خبر از رفتنش ميداد.
بدون توجه به رفتنش گيتارم و از روي پايه برداشتم و روي تخت نشستم و شروع کردم به کار کردن روي اهنگ جديدي که داشتم ميساختم .
ديگه بهش هيچ حسي نداشتم.حتي بهش فکرم نمي کردم.اون اسمش از عزيزاي زندگي من خط خورده بود.
اون قدر بيخيالش بودم که بدون توجه به کمر خم و زانوهاي لرزونش اومدم تو اتاق و حالا ام که رفته!
يه قسمت از آهنگ بود که هرکار مي کردم درست نمي شد و واقعا رو مخم بود کم اعصابم خورد بود اينم اضافه شد،
از جام بلند شدم گيتارو سرجاش گذاشتم اين جا نميشد.تمرين کرد.از اتاق بيرون اومدم و رفتم توي اتاق کارم.يه اتاق داغون و خيلي کوچيک و با سقف نم زده.اما پر از ساز هاي خوشگل که يادگار بابا بود. اتاقي که واقعا بهم حس آرامش مي داد از بچگي عاشق سازو رقص و خلاصه اين چيزا بودم و واقعا هم توي اين دو حرفه استعداد داشتم پنج سازو ميتونستم بزنم.
به طور حرفه اي. و رقصمم که حرفي توش نيست، ولي متاسفانه نميتونستم هيچ کاري انجام بدم جز اين که براي خوانده هاي زير زميني آهنگ بسازم.تمام اميدم اينه که چندتا اهنگي ک فرستادم قبول کنن تا بتونم از ايران برم
ايران بودنم مساوي بود با هر روز درد کشيدن.مساوي بود با هر روز تحمل قيافه کسايي که دوست داشتم بميرن!
سري تکون مي دم و از فکر و خيال ميام بيرون.
شايد اگر چندين سال پيش بود از سيلي خوردن به دست مادرم عذاب مي کشيدم اما الان فقط به خاطر ديدن قيافش عصبيم.
مادر...چه اسم کليشه اي !
به سمت گيتار کارم رفتم برداشتمش و نت هايي ام که نصفه درست کرده بودم رو روي پايه گذاشتم و شروع کردم به درست کردن اشکال هاش.
با احساس درد توي مچ دستم گيتارو سرجاش گذاشتم به ساعت نگاهي انداختم که با ديدنش هنگ کردم شيش ساعت گذشته بود وساعت پنج صبح رو نشون ميداد مثل هميشه وقتي سر اينکارم اصلا خسته نميشم.
از سرجام بلند ميشم و ميرم تا يکم قهوه بخورم من که تا الان بيدار بودم ديگه نمي ارزيد که برم بخوابم بعد ازينکه قهوه جوش رو به برق زدم روي مبل خودم و پرت کردم و به سقف زل زدم توي فکر رفتم.
اگر قبولم نمي کردن کل اميدم نا اميد ميشد.
تموم شدن اميدمم براي زندگي درست مساوي بود با...
همون دختر بدشدن دختري که چند وقته توي وجودم ريشه کرده و هر روز بيشتر از قبل ريشش و محکم تر ميکنه هوفف بيخيالش فردا کلي کار دارم بايد يه سر برم باشگاه و اين نت هارو کامل کنم چون پس فردا وقت تحويلشه شبم که شيفت دارم با روهامم که دعوام شده نميشه بگم بجاي من بره و اين يعني يه شب بيداري ديگه با صداي قهوه جوش از جام بلند شدم و راهي که چند دقيقه پيش طي کرده بودمو برگشتم
جلويه آينه ايستادم به خودم خيره شدم شلوار لي زاپ دار و پيرهن آبي تيره لي و کلاه مشکي چون با موتور اينور اونور ميرفتم و تا اخر شبم درگير بودم حوصله اينکه مانتو بپوشمو اينارو نداشتم کوله مشکيمو برداشتمو از خونه بيرون زدم و به سمت باشگاه راه افتادم
****
موتورو توي پارکينگ پارم کردم و کلاه کاسکتو از سرم برداشتم و بعد کلاه خودم رو روسرم گذاشتم و به سمت راه پله رفتم هميشه ازين قسمت که بايد اين همه پله رو طي کنم متنفر بودم اما خب کاريشم نميشه کرد مجبورم .
نفس نفس زنون جلوي در ايستادم آخه چرا انقدر بالاس طبقه شيشم جاي باشگاه زدنه؟
بعد از پنج مين که نفس گرفتم و تونستم عادي نفس بکشم زنگ و زدم و بعد چند ثانيه با قيافه خندون شاداب روبه رو شدم واقعا ک اسمش به رفتارو چهرش ميخورد.
_ سلام نياز خانم چه خبرا؟ تو که مي دوني مسابقه نزديکه و بچه ها ماست! چرا يکي در ميون مياي؟
_ برو گمشو اونور از نفس افتادم!
با شنيدن لحنم بلند خنديد و گفت؛
_ منم خوبم منم دلم تنگ شده بود.
_ شاداب يه ليوان آب پرتغال برام بيار تا موقعي که لباسمو عوض مي کنم.و اين قدر حرف نزن!
_ نياز دارم باهات حرف ميزنم
بدون توجه به شاداب لباس هام و از توي کوله دراوردم يک نيم تنه مشکي با سرهمي آبي موهامو هم از پشت با کش بستم و بعد ب سمت ضبط رفتم و روشنش کردم شادابم وقتي ديد به حرفاش گوش نميدم رفت تا برم آب پرتغال بياره منم شروع کردم به گرم کردن بدنم تا موقعي ک بقيه بچه ها بيان کلا پونزده نفر بوديم ک رقص گروهي کار مي کرديم نه تا پسر و شيش تا دختر الانم داشتيم براي يک مسابقه خيابوني کار مي کرديم که مال يک ماه ديگه بود و اگه ببريم کلي پول گيرمون مياد که اينجوري ميتونم راحت حتي بدون قبولي اون اهنگ ها از ايران برم.
_ بيا کوفت کن.
با صداي شاداب از فکر بيرون اومدم و ليوان رو ازش گرفتم.
_ دمت گرم.
همون موقع صداي زنگ اومد که خبر از اومدن بچه ها مي داد معمولا همشون
باهم مي رسيدن.
جلوي آينه سراسري و بزرگ سالن ايستادم و به پارکتا خيره شدم که صداي جيغ و داد بچه ها اومد که داشتن با ذوق احوال پرسي مي کردن.
سلام
0واقعا عالی بود من همه رمان های مرجان فریدی رو می خونم یکی از بهترین رماناش کلاه داران بود پیشنهاد میکنم بخونید
۲ هفته پیشN.s
0من این رو دختر دایی هام بهم معرفی کرد و از وقتی شروع به خوندنش کردم ازش جدا نشدم اونقدر عالی بود که نگو .
۱ ماه پیشنرگس
1سلام میشه رمان مشابه دختر بد پسر بدترمعرفی کنین
۷ ماه پیشسحر ق
4بقیه ی رمان های مرجان و بخون خیلی قشنگن همشون و یجورایی شخصیتا تو داستان هم دیگن طالع دریا برای میلاده بخون تیمارستانی ها زندگی سیگاری ،پیرانا ، پیانولا ، لالایی پاندورا و بقیه ی رمان ها
۵ ماه پیشفن آیوار حتی اینجا
0موافقم، همه ی رمان های مرجان عالیه هستن واقعا:))))
۱ ماه پیشدینا
2رمان قشنگیه و من چند سال پیش خوندمش و الان هم برای چندمبن بار خوندم دوباره فقط بعضی قسمتا با عقل جور در نمیاد چرا یک نفر وقتی هم رقص بلده هم زبان هم موسقی باید پیک موتوری بشه میتونست از روش های دیگه ای درآمد داشته باشه و کاش مرجان بک رمان درباره محمد بنویسه خیلی دوستش دارم
۴ ماه پیشسحر ق
3من بارها این رمان و خوندم و خیلی دوسش دارم خیلی وقته که نوشته شده الان که رمانهای مرجان و میخونممم تفاوت قلمش رو میتونم حس کنم خیلی پخته تر و زیباتر از گذشته شده امیدوارم همیشه همینطور موفق باشی رمانای زیادی با قلم قشنگت بنویسی البته که الآنم نوشتی تازگیا پیرانا پیانولا لالایی وخوندم فوق العاده ست💗
۵ ماه پیشپرستو
0من این رمانو چند وقت پیش خوندم و خوشم نیومد سناریو خیلی ضعیف بود انگار از فیلم و سریال های خارجی کپی کردن : /// دیالوگ ها هم خیلی تکراری بود
۵ ماه پیشpari
3رمان خیلی خوبی بود و لذت برم و جزء رمانایی که ارزش خوندن داره🥰
۶ ماه پیشفاطمه
1لطفا زمان خواندنش را درست وارد کنید نوشته کمتر از یک دقیقه 😒
۷ ماه پیشسما
5بازم مثل همیشه رمان خانم فریدی عالی بود حرف نداشت اصلا🥲🌸
۹ ماه پیشعاشق فریاد
6خیلی عالی بود و این رمان منو دیوونه ی خودش کرد از شخصیت فریاد خیلی خوشم میاد میشع گفت عاشقم و خیلی دوسش دارم به نظرم بهار خیلی بیشعور و نچسب بود ولی عاشق رمان های خانم مرجان هستم و عاشق این رمان فریاد
۹ ماه پیشدلارام
4رمان تو خیلی دوست داشتم🌹❤️خیلی وقته خوندمش جز اولین رمانایی که خوندم بود. خیلی در مورد شخصیت میلاد کنجکاو شدم و فکرمو درگیر کرد. بعد از خواندن رمان تیمارستانی ها فهمیدم برا میلاد رمان طالع دریا هست.
۱۰ ماه پیشدیار
1خیلی رمان زشت ومزخرف ومسخره ایی بود، بایه سناریو بیخود متاسفم واقعا
۱۰ ماه پیشNili
6مرجان جونم من عاشق کاراتم وحتی اینچهارمین باریه که این رمانو میخونم ولی یچی تو کتم نمیره فرهادوفرهان رودرحال دویدن دنبال نیازمیبینم بعدفریادمیگه بگوقبلتو اونم میگه بعددوقلو ها میگن اَیی بابادیررسیدی😂
۱۱ ماه پیشParisa
4اول بایدسلام خدمت مرجان جونم با این رمانای شگفت انگیزش اصن به شدت یه طور خاصی بارماناتون حال میکنم میشه گفت تقریبا همه رمان هاتونو خوندم البته جز این جدیدا😅ورمان دختربدپسربدتراولینشون وهمین جزبم کرد❤
۱۱ ماه پیش
سلام
0مرجان واقعا بهت افتخار می کنم همیشه بهترین رمان هارو می نویسی