رمان دختر بد پسر بدتر به قلم مرجان فریدی، مهشید قرایی مقدم
نیاز دختر خودساخته و جوونیه که اگرچه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده. اما هیچوقت خم نشده و درهم نشکسته؛ تنها بد شده و با بدی زندگی میکنه. کل زندگیش بر پایهی دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره!.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۲۱ دقیقه
سرم و فوري بلند کردم و گفتم:
-گمشو از خونم بيرون!
با گريه گفت:
_ من اومدم برات غذا درست کردم .برات کادو خريدم .تا رابطمون و درست کنم بعد ببين تو چي کار کردي!
ابروهام و به هم گره زدم و گفتم:
- غذا؟کادو؟رابطه!
زدم زير خنده و بين خنده با تمسخر گفتم:
-که رابطه!
با حيرت نگاهم مي کرد که يهو خيز بر داشتم سمت ميز و رو ميزي و به چنگ گرفتم و با شدت کشيدمش که کل ظرفا و غذا ها به شدت ريختن رو زمين و صداي بدي و توليد کردن .
با چشماي خوش رنگ و غرق اشکش نگاهم کرد و داد زدم:
- اين غذا هارو مي گفتي؟
دوييدم سمت کانتر و جعبه کادويي رو برداشتم و کوبيدمش رو زمين و در حالي که لگدش مي کردم داد زدم؛
- اين کادو رو مي گفتي؟
رفتم جلوش و در حالي که از خشم سرخ شده بودم با دست به گونم اشاره کردم و داد زدم:
- اين رابطه رو ميگي؟
با نگاه خيس و مبهوت زل زده بود بهم که ادامه دادم:
- رابطه اي وجود نداره.دختري وجود نداره.
با بغض گفت:
- چه قدر عوض شدي نياز!
با پوزخند گفتم:
_ عوض نشدم.عوضي شدم
با پوزخند در حالي که به سمت اتاقم مي رفتم گفتم:
-حتي روحتم خبر نداره چه قدر دختر بدي شدم!
وارد اتاق شدم و درو محکم پشت سرم بستم و به سمت گيتارم رفتم همون موقع صداي در اومد که خبر از رفتنش ميداد.
بدون توجه به رفتنش گيتارم و از روي پايه برداشتم و روي تخت نشستم و شروع کردم به کار کردن روي اهنگ جديدي که داشتم ميساختم .
ديگه بهش هيچ حسي نداشتم.حتي بهش فکرم نمي کردم.اون اسمش از عزيزاي زندگي من خط خورده بود.
اون قدر بيخيالش بودم که بدون توجه به کمر خم و زانوهاي لرزونش اومدم تو اتاق و حالا ام که رفته!
يه قسمت از آهنگ بود که هرکار مي کردم درست نمي شد و واقعا رو مخم بود کم اعصابم خورد بود اينم اضافه شد،
از جام بلند شدم گيتارو سرجاش گذاشتم اين جا نميشد.تمرين کرد.از اتاق بيرون اومدم و رفتم توي اتاق کارم.يه اتاق داغون و خيلي کوچيک و با سقف نم زده.اما پر از ساز هاي خوشگل که يادگار بابا بود. اتاقي که واقعا بهم حس آرامش مي داد از بچگي عاشق سازو رقص و خلاصه اين چيزا بودم و واقعا هم توي اين دو حرفه استعداد داشتم پنج سازو ميتونستم بزنم.
به طور حرفه اي. و رقصمم که حرفي توش نيست، ولي متاسفانه نميتونستم هيچ کاري انجام بدم جز اين که براي خوانده هاي زير زميني آهنگ بسازم.تمام اميدم اينه که چندتا اهنگي ک فرستادم قبول کنن تا بتونم از ايران برم
ايران بودنم مساوي بود با هر روز درد کشيدن.مساوي بود با هر روز تحمل قيافه کسايي که دوست داشتم بميرن!
سري تکون مي دم و از فکر و خيال ميام بيرون.
شايد اگر چندين سال پيش بود از سيلي خوردن به دست مادرم عذاب مي کشيدم اما الان فقط به خاطر ديدن قيافش عصبيم.
مادر...چه اسم کليشه اي !
به سمت گيتار کارم رفتم برداشتمش و نت هايي ام که نصفه درست کرده بودم رو روي پايه گذاشتم و شروع کردم به درست کردن اشکال هاش.
با احساس درد توي مچ دستم گيتارو سرجاش گذاشتم به ساعت نگاهي انداختم که با ديدنش هنگ کردم شيش ساعت گذشته بود وساعت پنج صبح رو نشون ميداد مثل هميشه وقتي سر اينکارم اصلا خسته نميشم.
از سرجام بلند ميشم و ميرم تا يکم قهوه بخورم من که تا الان بيدار بودم ديگه نمي ارزيد که برم بخوابم بعد ازينکه قهوه جوش رو به برق زدم روي مبل خودم و پرت کردم و به سقف زل زدم توي فکر رفتم.
اگر قبولم نمي کردن کل اميدم نا اميد ميشد.
تموم شدن اميدمم براي زندگي درست مساوي بود با...
همون دختر بدشدن دختري که چند وقته توي وجودم ريشه کرده و هر روز بيشتر از قبل ريشش و محکم تر ميکنه هوفف بيخيالش فردا کلي کار دارم بايد يه سر برم باشگاه و اين نت هارو کامل کنم چون پس فردا وقت تحويلشه شبم که شيفت دارم با روهامم که دعوام شده نميشه بگم بجاي من بره و اين يعني يه شب بيداري ديگه با صداي قهوه جوش از جام بلند شدم و راهي که چند دقيقه پيش طي کرده بودمو برگشتم
جلويه آينه ايستادم به خودم خيره شدم شلوار لي زاپ دار و پيرهن آبي تيره لي و کلاه مشکي چون با موتور اينور اونور ميرفتم و تا اخر شبم درگير بودم حوصله اينکه مانتو بپوشمو اينارو نداشتم کوله مشکيمو برداشتمو از خونه بيرون زدم و به سمت باشگاه راه افتادم
****
موتورو توي پارکينگ پارم کردم و کلاه کاسکتو از سرم برداشتم و بعد کلاه خودم رو روسرم گذاشتم و به سمت راه پله رفتم هميشه ازين قسمت که بايد اين همه پله رو طي کنم متنفر بودم اما خب کاريشم نميشه کرد مجبورم .
نفس نفس زنون جلوي در ايستادم آخه چرا انقدر بالاس طبقه شيشم جاي باشگاه زدنه؟
بعد از پنج مين که نفس گرفتم و تونستم عادي نفس بکشم زنگ و زدم و بعد چند ثانيه با قيافه خندون شاداب روبه رو شدم واقعا ک اسمش به رفتارو چهرش ميخورد.
_ سلام نياز خانم چه خبرا؟ تو که مي دوني مسابقه نزديکه و بچه ها ماست! چرا يکي در ميون مياي؟
_ برو گمشو اونور از نفس افتادم!
با شنيدن لحنم بلند خنديد و گفت؛
_ منم خوبم منم دلم تنگ شده بود.
_ شاداب يه ليوان آب پرتغال برام بيار تا موقعي که لباسمو عوض مي کنم.و اين قدر حرف نزن!
_ نياز دارم باهات حرف ميزنم
بدون توجه به شاداب لباس هام و از توي کوله دراوردم يک نيم تنه مشکي با سرهمي آبي موهامو هم از پشت با کش بستم و بعد ب سمت ضبط رفتم و روشنش کردم شادابم وقتي ديد به حرفاش گوش نميدم رفت تا برم آب پرتغال بياره منم شروع کردم به گرم کردن بدنم تا موقعي ک بقيه بچه ها بيان کلا پونزده نفر بوديم ک رقص گروهي کار مي کرديم نه تا پسر و شيش تا دختر الانم داشتيم براي يک مسابقه خيابوني کار مي کرديم که مال يک ماه ديگه بود و اگه ببريم کلي پول گيرمون مياد که اينجوري ميتونم راحت حتي بدون قبولي اون اهنگ ها از ايران برم.
_ بيا کوفت کن.
با صداي شاداب از فکر بيرون اومدم و ليوان رو ازش گرفتم.
_ دمت گرم.
همون موقع صداي زنگ اومد که خبر از اومدن بچه ها مي داد معمولا همشون
باهم مي رسيدن.
جلوي آينه سراسري و بزرگ سالن ايستادم و به پارکتا خيره شدم که صداي جيغ و داد بچه ها اومد که داشتن با ذوق احوال پرسي مي کردن.
رمان باز
10عااالی بی نظیره
۴ هفته پیشفاطمه
۱۵ ساله 10به نظرم رمان خوبی بود ممنون
۱ ماه پیششبنم
۳۰ ساله 01چقدر هم در این رمان کل فرهنگ ومردم وجامعه رو تحقیر کرده و به شدت غرب پرستی موج میزد
۲ ماه پیششبنم
۳۰ ساله 01بدترین چیز در این رمان عادی سازی مسائل غیراخلاقی بود،لطفا ترنس هارو که مشکل جدی دارند واکثرا با عمل تغییرجنسیت میدن با هم جنس باز یکی نکنید.از ناظرین برنامه خواهش میکنم بیشتر نظارت کنید رو متن رمان
۲ ماه پیششبنم
۳۰ ساله 01به شدت رمان ضعیف وکلیشه ای بود،کلی غلط املایی داشت،دخترداستان خیلی ضعیف ولی همش ادعای قوی بودن داشت،همه کاری میکرد بعدمیگفت هرزه نیستم،زبان داستان شبیه خاطره گویی بود نه روایت،عادی کردن هر کار قبیحی
۲ ماه پیشنمیدونم
00یه سوال از نویسنده رمان دختری با نشان شیطان که انگلیسی توی یک اپلیکیشن دیگه میزارین ربطی به این رمان دختربد پسربدترمون داره؟
۲ ماه پیشMaryam
۱۶ ساله 00کاش بازم از این رمانا بنویسی خیلیییی عالی بود ی جاهایی احساسی بود و ی جاهایی ذوق و شوق داشت خیلی خوب بود ممنون بابت رمان عالیتون🥹❤️
۳ ماه پیشزهرا
۲۲ ساله 00یه سوال چطوری کلیپ موزیک کامل شد وقتی نتونستن برن شمال و فیلم بگیرن ؟؟ و اینکه واقعا فریاد چه مشکلی داشت که قرص میخورد و اون روزم تو استودیوم به نیاز که فرار کن وگرنه لوله میشی نگفتید واقعا مشکل چیبود
۴ ماه پیشفاطمه
10فریاد مشکل عدم کنترل خشم داره۰_۰
۳ ماه پیشngin
10نمیدونم بار چندمه میخونم انقد خوبههه که از خوندنش سیر نمیشم واقعا عالیه البته که سلم خانم مرجان فریدی همیشه عالیه و حرف نداره
۴ ماه پیشنسرین
۲۵ ساله 00نصف رمان که تو بیمارستان بودن خود تحقیری هم موج میزد غلط املایی هم داشت عاشقانه هاش زیاد نبود ولی در کل رمان ابکی نبود اما خب میشد راحت اخرش رو حدس زد
۴ ماه پیشنمی دونم
۱۵ ساله 00به نظرم رمان خوبی بود ولی من منتظر بودم میلاد هم بیاد
۵ ماه پیشهلنا
00نیاز بد بود و باور داشت کارش درسته فرقش با بقیه رمان های کلیشه ای دختر معصوم ، اما وقتی که جلوی فریاد انقدر مسخره و ضعیف شبیه همون کلیشه ای ها بود ،دوست داشتم دختر رمان حداقل قوی بودجلوی فریاد
۵ ماه پیشرستا
۱۴ ساله 10دوستان عزیزی که از رمانای مرجان فریدی خوشتون میاد میتونید رمان پانتومیم را هم بخونید چون فوق العاده قشنگ بود البته رمان پانتومیم نویسندش خانم مرجان فریدی بودن
۵ ماه پیشKosar
10رمان خوبی بود ارزش خوندن داشت ولی من طالع دریا و تیمارستانی ها رو بیشتر دوست داشتم اصن اون دوتا یه چیز دیگه بودن🫠
۵ ماه پیش
Parisa
۱۷ ساله 00اول بایدسلام خدمت مرجان جونم با این رمانای شگفت انگیزش اصن به شدت یه طور خاصی بارماناتون حال میکنم میشه گفت تقریبا همه رمان هاتونو خوندم البته جز این جدیدا😅ورمان دختربدپسربدتراولینشون وهمین جزبم کرد❤