رمان دیده ی دل به قلم samira
هوتن کیانمهر بعد از بیست سال، تو یه اتفاق غیر منتظره عمه اش رو پیدا میکنه؛ در حالی که با مرگ دست به گریبانه! و دختر عمه ای که تنهای تنهاست و حاضر به کمک گرفتن از فامیل تازه پیدا شده نیست؛ ولی هوتن که یه فرد غیرمعمولی، با توانایی ماوراالطبیعه است، کارها جبران ناپذیری رو برای بدست آوردن اعتماد دختر عمش انجام میده و…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۹ دقیقه
با عصبانیت به من نگاه کرد.
_چیکارش کردی؟ مگه نگفتم بهت مریضه؟
مامان تو رو خدا آروم باش.
دکمه بالای تخت رو زد، بعد چند دقیقه یه پرستار اومد، خیلی آروم فقط اکسیژن بهش وصل کرد.
درحالی که مهربانو هنوز هم سرفه میکرد، از خونسردی پرستار ناراحت شدم، بیمار داشت از سرفه خفه میشد و اونو دست به جیب فقط ماسک اکسیژن رو وصل کرد، کنارش زدم و خودم رو به مهربانو رسوندم .
همینطور که دستش رو میگرفتم. سرم رو نزدیک بردم و خیلی آروم براش حرف زدم.
بعد چند ثانیه سرفه اش آروم شد، تونست راحت نفس بکشه.
سرم رو یکم فاصله دادم.
درسته اون من رو نمیدید، ولی به چشماش زل زدم و گفتم:
- شما استراحت کنید من فردا بازم میام باهم حرف بزنیم باشه؟
باشه رو تاکیدی گفتم، که بهتر اثر کنه.
کمی سرش و تکون داد و به سختی گفت:
- منتظرت میمونم.
عقب اومدم و در برابر چشمان متعجب پرستار و نازگل خداحافظی ارومی گفتم ،از اتاق خارج شدم.
داشتم به طرف درخروجی بیمارستان میرفتم که کسی صدام کردم .
- آقا...آقا؟!
متعجب به عقب برگشتم؛ نازگل بود که صدام میکردم، نفس زنان خودش رو به من رسوند.
منتظرم موندم تنفسش رو عادی کنه وسوالی بهش نگاه کردم؟ ولی اون عکس العملی نشون نداد.
ابروم رو بالا دادم، اینبار پرسیدم :
- خانم با من کاری داشتید؟
- بله؟ ... شما کی هستید ؟ ... با مادرم چیکار داشتید؟ ... چی بهش گفتید که حالش بد شد؟
همونطور داشت پشت سر هم حرف میزد؛ کمی منتظر موندم تا حرفاش تموم بشه.
بعد با خونسردی گفتم:
- اگه مادرتون صلاح بدونه، خودش بهتون میگه.
چهرش قرمز شد، با عصبانیت گفت :
- یعنی چی؟ من میگم حال مادرم خوب نیست، رعایت حالش رو بکنید، بعد شما چیزی بهش میگید که حالش بدتر میشه؛ از منم انتظار دارید هیچی بهتون نگم...
- من از شما هیچ انتظاری ندارم.
چهرش بهت زده شد، دهنش رو باز کرد چیزی بگه ولی همینطوری فقط نگاه کرد .
بعد هم خیلی عادی برگشت، به طرف ساختمون بیمارستان رفت.
از این حرکتش جا خوردم، انتظار داشتم بازم داد بکشه ولی بدون هیچی حرفی رفت.
- ببخشید خانم؟ دختر خانم؟
اصلا به صدا زدن هام توجی نمیکرد، مجبور شدم اسمش رو بگم:
- خانم نازگل
ایستاد ولی برنگشت.
خودم رو بهش رسوندم، روبروش ایستادم.
- در مورد وضعیت مادرتون یکم توضیح بدید، چه اتفاقی براشون افتاده ؟ پدرتون کجاست ؟
با تعجب بهم نگاه کرد ،ولی در کمال خونسردی گفت:
- فکر نکنم به شما ربطی داشته باشید.
و از کنارم گذشت.
از این حرکتش باز هم متعجب شدم، ولی منم در کمال خونسردی مثل خودش مجبور شدم از نقطه ضعفش استفاده کنم.
- فکر کنم برای درمان مادرتون نیاز به کمک دارید.
و همزمان ابروم رو بالا دادم؛ نمیخواستم از این حرف استفاده کنم، ولی تنها راهی که میتونستم ازش حرف بکشم همین بود .
به طرفم برگشت، چشماش از نم اشک خیس بود.
- درسته ما به کمک احتیاج داریم، ولی مطمئن باشید من برای زنده موندن مادرم از نامردها کمک نمیگیرم.
اشکی از چشمش پایین اومد، اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم .
یه قدم بهش نزدیک شدم، در حالی که سعی می کردم لحنم پر از آرامش و اعتماد باشه.
- من نامرد نیستم، قصدم فقط کمک کردنه، بهم اعتماد کنید، من خیلی آشناتر از اونی هستم که فکر می کنید.
ازم نپرسید چون باید مادرتون بهتون بگه!
ولی منم هر کاری از دستم بر بیاد، براتون انجام میدم.
- در ازای این کمک چی میخواید.
- هیچی، مطمئن باشید.
- یعنی شما حاضرید چهل میلیون بدید، هیچی هم از من نخواید!
چند ثانیه به چشماش نگاه کردم، میدونستم این حرفش از کجا نشات میگیره؛ حق هم داشت. متاسفانه دنیا خیلی بی رحم شده بود.
- بله حاضرم بدم، هیچی چیزی هم از شما نمیخوام .
بازهم به چشماش نگاه کردم، تا حرفم رو باور کنه.
این بار از هردو چشمش اشک اومد، روی نیکمتی نشست اجازه دادم کمی با خودش خلوت کنه.
چند دقیقه ای گذشت من هم به طرفش رفتم، با فاصله ازش روی نیکمت نشستم.
با لحن خیلی ارومی گفتم:
بارانا
۱۵ ساله 00واقعا عالی بود 👍 ولی اخرش رو باید یکم بهتر تموم میکردی
۴ ماه پیشماریه
۲۱ ساله 00کاش پایان خوش داشت و جلد دوم بیارین
۵ ماه پیشنا شناس
۲۸ ساله 00چخبره همه رمانه رو گند زدن رمان اون نویسنده ای رو بزارین که رمانش کامل باشه ومعلوم باشه چی ب چیه 😠😠
۵ ماه پیشلیلی
۱۹ ساله 20خیلی قشنگ بود ولی آخرش باید یه جور دیگه تموم میشد
۱ سال پیشغزل
۱۶ ساله 00تر زدی آخر این چی بود دیگه تو خماری ولمون کردی معلوم نشود آخرش چی شود اصلا
۲ سال پیشامیلییت
10خوشم نیمد
۲ سال پیشدیار
00خوب بود،ولی از پایان باز خوشم نمی آید..........
۲ سال پیشممد
۱۷ ساله 10دلم میخواد سره نویسنده رو بگیرم فقط بکوبم به دیوار آخر رمان حتی تا لحظه آخر هم قشنگ بود روی ده کلمه آخر گندش کردی
۲ سال پیشالینا
10خیلی بد بود ..آخرشم مضخرف تموم شد .. جلد دوم هم داره؟؟
۴ سال پیشجر
00زارت چر اینطو شد😐خیلی چرت تمام شد
۳ سال پیشسوزان
۱۴ ساله 42خیلی آخرش چرت بود کی فصل دوم رو میزاری نویسنده همش ما توی خماری میزاری آدمو اه اه اه😡😡😡😡
۴ سال پیشنازنین
۱۵ ساله 10خیلی قشنگ بود ولی اخرش یکم زود تموم شد کلا قشنگ بود ممنون نویسنده ی عزیز زحمت کشیدی
۳ سال پیشفرشته
00خیلی چرت بود
۳ سال پیشغزل
10همین بود اخرررش؟ 😑😑
۴ سال پیشFafa
۱۴ ساله 00چجوری رمانم رو برای برنامه بفرستم؟
۴ سال پیش
شروق
۱۹ ساله 00خوب بود ولی آخرش باید یه جور دیگه تموم میشد...