رمان دستهای تو تصمیمم بود به قلم نسرین
نگار،زنی تنها با زندگی پر از فراز و نشیب،در جدال با بیماری مادرش پا به بیمارستانی میگذارد که مردی قدرتمند در آن حکمرانی میکند،مردی که بعدها بهترین و بدترین اتفاقاتِ زندگیِ نگار را رقم خواهد زد.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۱۷ دقیقه
چاره داشت لگدی به من میزد که با زبون خوش به اتاقش برم و تیپایی هم به سارا که زودتر شرش رو کم کنه.ولی حیف که این کارها به پرستیژش نمیخورد.
رو به سارا گفت:
_شما هم بفرمایید سرِ کارتون.
کیفم رو روی شونه ام جا به جا کردم و به سمت اتاقش رفتم.انگار برام هیچ راهِ چاره و دست آویزی نمونده بود.در رو پشت سرم بست.
—شما چی کار کردید؟
لحنش خیلی بوی توبیخ داشت،مثلِ برادری که مچ خواهرش رو در حال نخ دادن به پسر همسایه گرفته!
—من کار خاصی نکردم،فقط یکی از کلیه هام رو...
نتونستم حالا که دلم رو به دریا زده بودم حرفم رو ادامه بدم،چرا که صدای فریاد مانندش توی اتاق پیچید:
_چی؟
با دو سه قدم بلند خودش رو به من که نمیدونم چرا انقدر از واکنشش ترسیده بودم رسوند.
_شما چی کار کردید؟
—من برای عمل مادرم به پولش احتیاج داشتم.
—میتونستید از کسی کمک بخواهید.
کم کم عصبانیتش جای خودش رو به استیصال میداد.
—پنجاه ملیون پول عمل رو از کی میگرفتم؟
و لحن ترسیده ی من مثل همیشه به قدرت.
—یه آدم خیر،یه...
چقد این موضوع ناراحت کننده بود که دکتر تجلی رو هم اینطور کلافه کرده بود،حالا حقِ بیشتری به کیوان میدادم.
—من نمیخوام مادر به هیچ وجه چیزی بفهمه.
—ولی...
—اگه بفهمه خیلی از دستتون ناراحت میشم.
نگاهم کرد.
—شما،شما خانم قدرتمندی هستید و بسیار بسیار فداکار،اینهمه از خودگذشتگی واقعا ستودنیه،خوش به حال کسی که...
نفس عمیقی کشید.
—دوستش دارید.
متعجب نگاهش کردم.تلاقی نگاهش با نگاهم مثل وزیدن نسیمی گرم به چله های نحیف اقاقیا بود.
—بفرمایید مادرتون منتظر هستن.
به سمت در میرفتم که باز هم گفت:
_از حالا به بعد اگه به پول احتیاج داشتید به من بگید،من هستم.
برگشتم به سمتش.
—شما؟
—من کسی رو میشناسم که کمکتون میکنه.
—بله،ممنون.
و از اتاقش بیرون اومدم.هنوز اون نسیم گرم و غبار اقاقیا رو حس میکردم.
مادر منتظر نگاهم میکرد.
—اومدی،دیر کردی؟
—ببخشید دیگه،خوبی؟
نشستم روی صندلی کنار تختش،با عشق و دلتنگی نگاهش کردم،ای کاش میتونستم بهجای اون بمیرم،ای کاش.
—خوبم.
با همون لبخند نگاهم کرد.میفهمیدمش،دلتنگ بود و من چه بسا دلتنگ تر.
دستش رو بین دستهام گرفتم،آروم آروم نوازشش کردم.اگه میرفت،اگه از دستش میدادم،اون میرفت و چیزی از درد دلتنگی نمیفهمید و من،من بدون اون چه باید میکردم؟
—دوست داری برات قصه بگم؟
با مهر نگاهش میکردم.توی چشم های خمارش،چشم های خمارِ زیبا ولی ناامیدش.
گفت:
—میخوام نگاهت کنم.
با لحن آروم و شعر گونه ای گفتم:
_دوست دارم نگات کنم، تا که بی حال بشم،تو ازم دل ببری،منم اغفال بشم.
و آهسته خندیدم،فقط برای تلطیف فضا،وگرنه هیچ چیز تو این لحظه برای من درد آور تر از خندیدن نبود و مادر،نگاه بیمارش به من رنج میداد.
—رنگت پریده.
نفس عمیقی کشیدم.
—حتما موقع دورمه.
—خسته ای،بگو خاله همتا امشب بیاد پیشم.
—چه خسته ای،خاله همتا هم بیاد من دلم طاقت نمیگیره خونه بمونم.
باز هم لبخندی زد.دستش رو بالا آوردم و بوسیدم و روی چشم هام گذاشتم.کاش میتونستم انقدر گریه کنم و جیغ بزنم که از این حس خفگی کم بشه،اما حیف.
دکتر تجلی به همراه پرستار و انترنهایی که تحت نظارتش آموزش میدیدند وارد اتاق شد.
اصلا دلم نمیخواست فعلا باهاش رو در رو بشم،اما چاره ای نبود،اون یکی از پزشکان معالج مادر بود و باید وضعیتش رو چک میکرد.
با لبخند کمرنگی گفت:
_به به خانم شاکری قوی و سرحال،صبحتون بخیر.
فاطمه
۲۱ ساله 00عالی بود خیلی قشنگ بود پیشنهاد میکنم ❤️
۲ هفته پیشfariba
۲۸ ساله 00رمانتون بینظیر بود دستت طلا
۳ هفته پیشمینا جان
00جالب بود پایانشم بد نبود قابل درک بود ممنون که اینقدر فشنگ نوشتی
۳ هفته پیشبهار
۲۵ ساله 00رمان قشنگی بود واقعا خیلی قشنگ بود ارزش وقتمو داشت خوندمش همینطور از ساها خیلی خوشم اومد چون هم غریتش زیاد بود هم اینکه خیلی قشنگ از عشقش مراقبت میکرد ولی باید تکلیف کیوان ترلان و نسترن وامیر مشخص می
۴ هفته پیشفاطمه
۲۱ ساله 00قسمت اولش رو که خوندم به نظر خوب میاد ولی فعلا باید بقیش رو بخونم.....
۱ ماه پیشفرشته
10رمان قشنگی بود اما آخرش خیلی بد تموم شد ادامه دار بود قشنگ تر میشد مثلا نگارو ساها باهم ازدواج میکردن میرفتن یه بچه ایو به سرپرستی میگرفتن. ..اصلا تکلیف کیوان و ترلان چیشد؟تکلیف امیرو نسترن؟بی سرو ته
۲ ماه پیشزهرا
00عالی بود واقعا رمان قشنگی بود من خیلی دوس داشتم بینظیر بود دم نویسنده گرم خسته نباشی واقعا
۲ ماه پیشنسرین
۲۶ ساله 00خیلی خوب بود فقط کاش ادامه داشت تابعداز ازدواج بدتموم شد
۲ ماه پیشمریم ناز
۲۶ ساله 10رمان خوبی بود ولی خیلی بد تموم شد زیاد طولانی بود بعدش سرنوشت بعضی از شخصیت های رمان معلوم نشد عاشقانه هاش هم خیلی کم بود ولی در کل دوست داشتم ارزش خوندن داشت
۲ ماه پیشمهدی
00رمان قشنگی بود تنها ایرادش این بود که که تند تند از نگار خواستگاری میکردن به نظرم یکم زیادی بود ولی دقیقا معنی عشق اینه اینکه چقدر پاش وایسی و به قلبت اجازه حضور کسی به غیر از اون را ندی
۲ ماه پیشامنه
00مرسی نویسنده جان کاش بازم ادامه داشت در کل قلمت رو دوست داشتم
۳ ماه پیشمریم
00به نظر من رمان خیلی طولانی بودخیلی کش پیدا کرده بود واخرش خیلی سریع تمام شد
۳ ماه پیشندا
00عالی بود دمت گرررم
۳ ماه پیشنگار
00رمان بسیار قشنگی بود البته اگه شخصیت مزخرف نگار رو فاکتور بگیریم که از جذابیت رمان کم میکرد در ضمن صحنه های عاشقانه رمان خیلی خیلی کم بود به خصوص آخر رمان خیلی بد تموم شد فازت چی بود نویسنده جان
۳ ماه پیش
ندا
00رمان قشنگی بود تا تهش خوندم ولی اخرش یهو تموم شد و اینکه بیشتر به قهر و آشتی گذاشت کاش