رمان در جستجوی یک رویا به قلم فیروزه شیرازی
مهراد برای انجام یک پروژه کاری راهی شهر دیگری شده و مجبور به اجاره موقت خانهای برای سکونت میشود. اما حوادثی در این خانه رخ میدهد، که او را کنجکاو کرده، تا به دنبال منشأ آنها بگردد. در این بین ناخواسته درگیر عشقی ناب و بکر شده و دستیابی به این عشق رؤیایی ناممکن به نظر میرسد.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۶ دقیقه
ترجیح داد فعلاً به این چیزها فکر نکند. اصلاً به او چه ارتباطی داشت، چه کسی اینجا زندگی میکرده؟ در حال حاضر در اختیار بود و به هیچ وجه انتظار چنین جای دنج و راحتی را نداشت. شماره اشکان را گرفته و روی اولین کاناپه دراز کشید، تا کمی خستگی در کرده و بعد سراغ آوردن وسایلش برود. پس از چند بوق وقتی که فکر کرد جوابی نخواهد شنید، صدای اشکان درون گوشی پیچید.
- جانم داداش؟ رسیدی؟
با کمی دلخوری گفت:
- چرا دیر جواب دادی؟ میخواستم قطع کنم.
اشکان پوفی کشید که نشان از کلافگیاش داشت.
- تو اتاق رییس بودم. گوشیم همرام نبود. کجایی؟ خونه رو گرفتی.
مهراد کمی در جایش جابجا شده و با آسودگی خاطر گفت:
- آره، الان تو خونه رو مبلش لم دادم. جات خالی عجب جاییه؟ جون میده تو حیاطش بساط قلیون و کباب راه بندازی.
ناباور پرسید:
- شوخی میکنی؟
- نه به جان تو! شوخی کدومِ.
- جان خودت! چرا از جون من مایه میذاری؟
مهراد به شوخی جواب داد:
- آخه جون من فعلاً لازمِ. باید کار این پروژه رو به ثمر برسونم. وگرنه شرکتتون ورشکست میشه.
- خجالت هم که نمیکشی! شرکت ما معطل چهار تا ویلای زپرتی نیست. ولی با این حال برو خوش باش! من الان کار دارم، شب حرف میزنیم.
مهراد با آرامش جواب داد:
- ولی من کاری ندارم. الان میرم یه سر به ویلاها بزنم. بعد هم بیام یه کم رو طرحاشون کار کنم. راستی تو قرار بود چند تا عکس برام بفرستی.
اشکان میخواست زودتر مکالمه را پایان دهد، برای همین گفت:
- شب دوباره یادم بنداز، میفرستم برات.
- چقدر هواس پرت شدی اشکان؟ چیه! سرت کجا گرمِ؟
خسته نالید:
- مزخرف نگو. کار زیاد سرم ریخته. فکر کردی برای چی این همه اصرار داشتم، تو این کارُ قبول کنی؟ توقع دارن یه تنه همه کارا رو پوشش بدم. گیج شدم.
از لحن صدای اشکان متوجه کلافگیاش از کار زیاد شده و نخواست بیش از اذیتش کند.
- باشه برو! مزاحمت نمیشم. خودم شب میگردم چند تا نمونه پیدا میکنم.
-چیزی لازم داشتی بگو، سفارش میکنم برات آماده کنن.
-فعلا نمیدونم، برم ببینم اوضاع چطورِ.خبرت میکنم.
-منتظرم، خداحافظ.
- خداحافظ.
از جا بلند شد تا وسایلش را از ماشین خارج کند. قبلش سری به آشپزخانه زد. همانطور که حدس میزد، تمامی وسایل برعکس خود خانه، مرتب و امروزی بود. برایش بسیار جای تعجب داشت. اما فعلاً زمانش نبود به این کنجکاویها اجازه جولان دهد. با نگاهی کلی به یخچال و کابینتها متوجه شد، بایستی کمی خرت و پرت برای خورد و خوراکش تهیه کند. خوب بود که نیازی به تهیه هیچ وسیلهای نداشت و همه چیز مهیا بود.
بعد از گذاشتن چیزهایی که به همراه آورده بود درون سالن، همه پنجرهها را باز کرد تا کمی هوای خانه عوض شود. سپس به سمت ویلاهایی که دکوراسیون فضای داخلی و محوطهاش را بعهده گرفته بود، راه افتاد. بر خلاف انتظارش مجبور شد تا غروب آنجا مانده و به تکتک ویلاها سر بزند.
با کارفرما صحبت کرد و گفت به تعدادی از کارگرها برای رسیدگی و کار روی فضای سبز نیاز دارد. همچنین برای شروع تعدادی از اقلام مورد نیازش را لیست کرده و در اختیار کارفرما قرار داد، تا بودجه لازم برای این منظور در نظر گرفته شود.
موقع بازگشت از سوپری سر راهش مقداری خرید کرده و خسته و کوفته وارد خانه شد. خریدها را سرسری در یخچال و کابینتها جا داده و با دست گرفتن نوشابه و پیتزایی که در مسیر برای شامش تهیه کرده بود، روی کاناپه دراز کشید. حین خوردن تماسی هم با اشکان داشته و مختصری در مورد برنامههای مورد نظرش با او مشورت کرد . همانطور که با دهان پر لقمهاش را میجوید، بریده و نامفهوم گفت:
- راستی یادت نره، قرار بود چند تا عکس برام بفرستی.
- من یه کلمه هم نفهمیدم چی گفتی. لقمهتُ کوفت کن بعد حرف بزن. بیادب با دهن پر حرف میزنه، نمیگه من از گشنگی دارم بالبال میزنم.
جرعهای نوشابه خورد تا لقمهاش پایین رود و این بار جملهاش را واضح تکرار کرد. در آخر اضافه کرد:
- گشنهتِ برو غذا بخور، چرا غذای منُ کوفتم میکنی؟
- هنوز وقت نکردم برم خونه. همین الان داشتم میگشتم، عکسهایی که جنابعالی نیاز داری برات ایمیل کنم.
- از تو خونه هم میتونستی ایمیل کنی. منت سر من نذار.
- باشه، کاری نداری؟ درِ دُکونُ تخته کنم برم.
- مگه تو سرایداری؟ شرکت به اون عریض و طویلی حالا شد دکون؟
- ببین تو مثل اینکه خیلی حالت خوشِ، ولی من در حال حاضر حسابی اعصابم چیز مرغیِ. کاری نداری؟
باحالتی مسخره گفت:
- نه قربون شکل خروسیت برم، برو خونه. عکسا هم باشه فردا.
بقیه حرفهایش را با جدیت ادامه داد:
- امروز نشد بشینم سر طرح کشیدن. الان هم از خستگی چشامُ به زور باز نگه داشتم. فقط گفتم وسط خوردن یهو خوابم نبره، اولش به تو زنگ بزنم.
- به مامانت زنگ زدی خبر بدی رسیدی؟
- اون که آره، سنابانو رو نمیشه معطل نگه داشت. همین که وارد شهر شدم، خبر دادم یادم نره.
- پس گفتی واسه عکسا عجله نداری؟
- نه، فردا هم بفرستی خوبِ. شب بخیر.
- باشه، خداحافظ.
از صدای جیغی وحشتزده از خواب پرید. کمی چشمانش را مالید، تا تاری دیدش از بین رفته و بهتر متوجه اطراف شود. دختری را روبرویش دید، که با چشمانی گرد شده و متعجب نگاهش میکرد. اما نمیتوانست بفهمد خواب میبیند یا در واقعیت دختری روبرویش ایستاده. به آرامی پرسید:
- تو کی هستی؟ اینجا چی کار میکنی؟
دختر حق به جانب گفت:
- خودت کی هستی؟ تو خونه من چی کار میکنی؟
- خونه تو؟
- آره خونه من؟
با دست به ریخت و پاشهای روی میز پذیرایی اشاره کرده و با قیافهای چندش گفت:
- این چه وضع غذا خوردنِ؟ همه جا رو به گند کشیدی؟
م
00خیلی خوب ویکم تخیلی
۹ ماه پیشلیلی
۳۱ ساله 00خوب بود کپی شده ازفیلم درست مثل بهشت هست رمان
۱ سال پیشفهیمه
00خوب بودولی مگه پدر بزرگش باغ بهش نداده بود
۱ سال پیشفاطمه
01بیشتر تخیلی بود و خب اونقدر هم قلم عااالی نداشت ولی بازم ارزش یکبار خوندن داره
۱ سال پیششکوه
00خوب بود ولی نمی توانم بگم عالی بود کمی بیشتر حد فانتزی ودوشده بود
۲ سال پیشغریبه ی اشنا
00شخصیت مهراد خیلی ضغیف بود به جای اینکه با مشکلاتش مبارزه کنه از مشکلاتش فرار میکرد اگه مهراد کمی قوی بود شاید بهتر می شود
۲ سال پیشسارو
01رمانش هیجان نداشت خیلی یک نواخت بود بچه ها اگه از این رمان ها خوشت اومده از این مورد من یکی خوندم خیلی متفاوت تر هم بود رمان به وقت اقلیما خیلی رمان و خوبه هیجانیه بنظرم خیلی از این رمان بهتره ☺️
۲ سال پیشهیربد
10عالی بود..........
۲ سال پیشمهی
11یعنی چ با یه روح صحبت میکنه و بعد عاشق جسم اون روح میشه النا شخصیت ضعیفی داشت 🙄
۲ سال پیش♡فاطی♡
۱۹ ساله 40خیلی قشنگگگگگگ و متفاووووت بود😍😍
۲ سال پیشالی
10فقط میتونم بگم محشره🙂 دم سازندش گرم
۲ سال پیشپوکر
30رمانع خوبی بود اما اون کششی ک باعث بشع برای خوندن رمان مشتاق باشی رو نداش و کاش شخصیتهای بیشتری توی رمان میبود تا ای بیروحی رو جبران میکرد و شخصیت مهراد خعل ضعیف و رنجور بود اما در هر حال دلنشین بود😬
۳ سال پیشدلسا
۱۵ ساله 20وایییییییییییییی این رمان محشر بود عالی نهونیدش از دست دادید حتما بخونید حتما حتماحتما حتما حتما
۳ سال پیشhurt
20اوووووممم بد نبود موضوعش متفاوت بود ارزش ی بار خوندنو داره:))))))
۳ سال پیش
سلطان غم
00عالی ارزش خوندن رو داره