رمان پرواز به قلم زلفا خلیلی
سرگرد بخش جنایی،کسی که فقط و فقط سرهنگ از زندگیِ او خبر دارد.
کسی که همچون مجهولی برای اطرافیانش است.
تک دختری که توانسته به سِمَت سرگردی برسد
تنها او،بانو وانیا سهیلی
دختری که با تمام سختی هایش ساخته است و توانسته همه ی مسئله های زندگیش را به خوبی حل کند.
اما تنها یک مسئله سخت سعی در از پای در آوردنش را دارد؛ و سوال این جاست او به تنهایی می تواند حلش کند؟!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۱ دقیقه
لبخندی زدم که سرهنگ گفت
-عالیه دختر... بازم گل کاشتی.
لبخند زدم و سری تکان دادم
-سرهنگ اجازه هست؟!
سرهنگ سری تکان داد و من از اتاق خارج شدم.
چادر سرم را صاف کردم و بعد از برداشتن موبایل و کیف و سوئیچم از اتاق از اداره خارج شدم.
باز هم طبق معمول دیرتر از خانم های اداره از اداره خارج شدم.
به سمت ماشین رفتم که موبایلم که رو ویبره بود به لرزه در آمد.
نگاهی به صفحه گوشی انداختم یگانه بود
-بله؟!
-یک بار شد من به تو زنگ بزنم و با این طرز حرف زدنت سکته ام ندی؟!
در ماشین را باز کردم و ردی صندلی نشستم و همونطور که در را می بستم جوابش را دادم
-چیزی شده؟!
-داری میای یه دوتا پیتزا مخلوط بگیر و بیا.
-باشه دارم میام.فعلا
و قطع کردم.
یگانه دوست صمیمی من بود و از وقتی که مادرم و بنیا از ایران خارج شده بودند چند وقت در میان به خانه من می آمد تا از تنهایی درم آورد.
بعضی وقتا از این نزدیکی بیش از اندازه خودم و یگانه می ترسیدم.
شغل من شوخی بردار نبود و این صمیمیت می تونست خیلی ترسناک باشه.
لبخندی زدم و بیخیال ماشین را روشن کردم.
وقتی از اداره خارج می شدم روحیه ام به کل تغییر می کرد.
ضبط ماشین را روشن کردم و سعی کردم اتفاقات امروز و از ذهنم خارج کنم.
سر دردم شدید شده بود.امروز بیش از توانم عصبانی بودم و این باعث سر درد های پی در پی من می شد.
****
یگانه با چهره ای متعجب نگاهی به من انداخت و با تته پته گفت
-وانیا خوبی؟!چت شده؟!
خندیدم.
-روزِ پر از تنشی داشتم.
انگار هنوز هم نگران بود.
بی توجه بسته های پیتزا را در ب*غ*لش انداختم و به سمت اتاقم حرکت کردم.
فرمم و با یک دست بلوز شلوار ورزشی عوض کردم و از اتاق خارج شدم.
خونه دویست متری که داشتیم برای من خیلی بزرگ بود.
خونه به نام مامان بود و از وقتی که رفته بودن من اینجا زندگی می کردم
تا وارد سالن شدم نگاهِ یگانه به روی من چرخید و دستش را کنارش به روی مبل زد و زیر لب گفت
-بیا بشین ببینم.
لبخندِ کمرنگی زدم و کنارش رفتم و بر روی مبل کناریش نشستم.
-خب چه خبر وانیا؟! کارا چطور پیش میره؟!
-خوبه... تو چی؟! چی کارا می کنی؟! از سهیل چه خبر؟!
لبخند خجولی زد و گفت
-اگه تو بذاری یک روز ببینمش خیلی خوب میشه.
خندیدم... سهیل محمدی یا بهتره بگم سروان محمدی نامزد یگانه است.
-خب من چی کار کنم؟! سهیل عاشق مأموریتِ و کار از دست من بر نمیاد.
خندید و چیزی نگفت
بعد از خوردن پیتزا یگانه رو به من گفت
-رفتم برات خرید کردم از گوشت مرغ تا جونِ آدمیزاد توی یخچال هست. تروخدا یه چیزی بخور جون بگیری با این وضعیت تا دو ماهِ دیگه پوست و استخون میشی.
-مرسی یگانه ولی چرا خرید کردی؟! می دونی که خراب میشه تو خونه.
-خراب نمیشه چون تو می خوریشون.
چشم غره ای بهش رفتم که کاملا کارساز بود.
چندین بار بهش گفته بودم برای خونه ی من خرید نکنه اما کو گوشِ شنوا؟!
مثلِ مادر ها هفته ای سه روز میومد و کلی نصیحت می کرد و می رفت.
****
آفتاب با بی رحمیِ تمام به چشم هام می تابید و سعی در بیدار کردنم داشت.
چشم بند سفید رنگم را پایین کشیدم تا روی چشمام قرار بگیره و بتونم بخوابم اما دیگه نشد بخوابم.
از تخت خواب دل کندم و بلند شدم.
موهای مشکی رنگم و با دست هام احاطه کردم و با کلیپسی که دستم بود جمعش کردم.
به سمت سرویس بهداشتی رفتم و بعد از شست و شوی صورتم و دوشِ کوتاهی که گرفتم خارج شدم.
نگاهی به ساعت انداختم ساعت هفت و پونزده دقیقه را نشان می داد.
موهام و شانه کردم و بستمش و بلافاصله فرمم و پوشیدم چادرم و سر کردم و با گرفتن وسایلم از خانه خارج شدم.
غزل
۲۴ ساله 00حیف وقتی که برای خوندنش گذاشتم بی سروته و محتوای ضعیف
۷ ماه پیشملک محبت
00خوب بود
۷ ماه پیشدختر ماه
00رمان قشنگی بود❤️
۷ ماه پیشنسرین
00خیییلی رمان جذابیه مخصوصا شخصیت دختر رمان که قوی و با اراده است جذابتر کرده رمانو😍♥️
۸ ماه پیشنادیا
00عالییی است
۱ سال پیشمارال
00خیلی بیخود و پر از اشتباهات کاری پلیس
۱ سال پیشدلی
44به نظرم رمان چرتی بود نویسنده خیلی عجله داشت
۳ سال پیشبی تی اس
00ولی الان همون نویسنده یکی از بهترین نویسنده های رمان و فیکشن و وانشاته
۱ سال پیشارام
00خیلی چرت بود
۱ سال پیشابلیس:/
۲۲ ساله 00خیلییی چرت بود دوتا ادم مغرور و نچسب،یهو اصن عاشق شدن و نمیدونم زیادی خلاصه بود قلمت ضعیف بود نویسنده
۱ سال پیشبهار
11رمان خوبی بود ولی اگه به قسمت دستگیری باند ترک بیشتر می پرداخت به نظرم بهتر بود
۱ سال پیشپرنیا
10قشنگ بود
۱ سال پیشزری
10ویییییی یعنی چی از شدت مغرور بودن و نچسب بودن دو تا شخصیت داستان حالم بهم خورد،🤮
۲ سال پیشخالده
۲۰ ساله 00خوب بود دوس داشتم دست نویسنده درد نکنه
۲ سال پیشپوکر¡
00سرسری ع ماجراها رد میشد با اینکع موضوع کلیشع ای بود اما اگ یکم بیشر روش کار میکرد میتونس در حد عالی بشع . شخصیتا خوب بود اما رمان نقص زیاد داش !!🤧🖇
۳ سال پیش
نسرین
۲۵ ساله 00اصلا خوب نبود آخراش خیلی خلاصه شد