رمان در جستجوی یک رویا به قلم فیروزه شیرازی
مهراد برای انجام یک پروژه کاری راهی شهر دیگری شده و مجبور به اجاره موقت خانهای برای سکونت میشود. اما حوادثی در این خانه رخ میدهد، که او را کنجکاو کرده، تا به دنبال منشأ آنها بگردد. در این بین ناخواسته درگیر عشقی ناب و بکر شده و دستیابی به این عشق رؤیایی ناممکن به نظر میرسد.
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۶ دقیقه
مقدمه :
تو از کدام رؤیا آمدی، که بر خانه دلم جای گرفتی؟
چگونه به خوابهایم راه یافتی، که عطر خوشت سرمستم کرد؟
از چه راهی بر قلبم رسوخ کردی، که محو تماشایت شدم؟
دست کدام آرزو تو را بدین سو رهنمون شد، که توان از یاد بردنت را در خود نمییابم؟
مهراد در قدیمی رنگ و رو رفته را هل داده و داخل شد. بنگاه کوچکی بود در حاشیه شهر، که امید چندانی نداشت از اینجا هم به نتیجهای برسد. تنها دو مرد یکی مسنتر و دیگری میان سال در آن حضور داشتند، که مشغول صحبت بودند. از پشت شیشه کدر بنگاه دیده بود، تمام مدتی که مشغول پیاده شدن از ماشین و زدن دزدگیر بود، نگاه و توجه هر دو مرد حین صحبت، سمت او بوده و چشم از او برنداشتند. نگاهی به اطراف انداخته و یکراست به طرفشان رفت. با دیدن او دست از صحبت کشیده و منتظر ماندند، تا ببینند این جوان غریبه در این نقطه دور افتاده از شهر دنبال چه میگردد.
- سلام، من دنبال یه جایی برای اجاره موقت میگردم. شما احیاناً موردی سراغ دارید؟
مرد مسنتر پاسخ داد.
- والا! اجارهها معمولا یه ساله نوشته میشه. منظورتون از موقت برای چه مدتِ؟
مهراد که از بس به بنگاههای مختلف سر زده و جای مناسبی را برای سکونت نیافته بود، از خستگی نای ایستادن نداشت. بدون تعارف آنها روی صندلی مقابلشان نشسته و گفت:
- فعلاً برای حدود شیش ماه. کم و زیادش معلوم نیست، بستگی به کارم داره.
مرد دفتر پیش رویش را جلو کشیده، کمی آن را ورق زده و آدرسها را از نظر گذراند. با مکث کوتاهی و متفکر گفت:
- میخواید براتون بسپرم. در حال حاضر به این شکل موردی نداریم، که موقت بخوان اجاره بدن.
- من تمام بنگاهای این ناحیه رو گشتم شما آخریش هستید. اگه جور نشه، باید برگردم و قرارداد کارم رو کنسل کنم.
مرد جوانتر یک دفعه یاد چیزی افتاد و رو به همکارش گفت:
- آقای مصطفوی میتونید اون خونه ویلایی رو که میخواستن موقت اجاره بدن بهشون نشون بدید. مال اون خانمها که از آشناهاتون بودن.
- آخ! خوب شد گفتی. بنده خداها خیلی وقتِ سپردن به من. یادم رفته بود.
سپس رو به مهراد گفت:
- آقا فقط اون به درد شما میخوره. یه مورد هست که اونها هم میخواستن موقت اجاره بدن، برای همین تا حالا اجاره نرفته و من هم فراموش کردم همچه موردی هست. البته دلیل دیگهش هم اینه که پول لازمن، کل اجاره شیش ماهُ همون اول یه جا میخوان.
مهراد خوشحال از آنکه برخلاف انتظارش از این بنگاه کوچک دست خالی بیرون نخواهد رفت، بلافاصله بدون پرس و جوی بیشتر پذیرفت.
- باشه، من مشکلی ندارم. همین الان چکشُ مینویسم. فقط باید برای یکی دو روز دیگه بنویسم، تا مطمئن بشم حسابمُ پر میکنن.
آقای مصطفوی هم خوشحال از آنکه توانسته بود، برای آشنایشان کاری انجام دهد، متواضعانه گفت:
- حالا چند روز اینور اونور مهم نیست. فقط نمیخواید قبلش خونه رو ببینید؟
- نه مهم نیست، هر چی هست قبولِ. زیاد که نمیخوام اونجا بمونم. روزا سر کارم و فقط شب برای خواب یه جای آروم نیاز دارم.
- هر طور راحتید. به من گفتن اثاث توش هست. ولی چند تا اتاق داره. اگه اثاثشُ نمیخواید، میتونید همه رو جمع کنید و بذارید تو یکی از اتاقها و اثاث خودتونُ بچینید.
- نه، اتفاقاً اینطوری بهترِ. دیگه خرج بیخودی رو دستم نمیمونه. به خاطر شیش ماه ارزش نداره کلی هزینه کنم وسیله بخرم. کی میتونم خونه رو تحویل بگیرم؟
- در واقع خونه خالیِ. کسی توش ساکن نیست. ولی عُرفش اینِ که بعد از وصول چک، ما کلیدُ تحویلتون بدیم.
- بسیار خب. پس من هر موقع پول به حسابم ریخته شد، خدمت میرسم چک روز تحویل میدم و کلیدا رو میگیرم. احتیاجی هست بیانه بدم، که خونه رو قولشُ به کس دیگهای ندید؟
- نه نیازی نیست. گفتم که خیلی وقتِ پیش به من سپردن برای مستأجر. منتها چون با این شرایط کسی راضی نمیشد، من هم به کل از یاد برده بودم. فقط جسارتاً شما تنها قرارِ ساکن بشید؟
- بله، برای خودم تنها میخوام. گاهی ممکن یکی از همکارام هم پیشم بمونِ. ایرادی که نداره؟
- نه، برای ما فرقی نمیکنه. راستش یه خرده عجیب بود برام، که چرا میخواید موقت اجاره کنید؟
- قرارداد یه پروژه کاری بستم. ولی چون ساکن این شهر نیستم، شرکت طرف قرارداد قبول کرده، هزینه اجاره رو بپردازن. حالا باید بهشون اطلاع بدم، تا پولُ به حسابم واریز کنن یا مستقیم ازشون چک میگیرم و تحویل شما میدم. دیگه ناامید شده بودم. فکر میکردم جایی پیدا نمیکنم و تصمیم داشتم قراردادُ لغو کنم.
- به سلامتی، موفق باشید. منتظرتون هستیم.
مهراد با هر دو مرد دست داده و بعد از پرسیدن مبلغ اجاره از آنجا خارج شد. خوشحال از آنکه بالاخره توانسته به مقصود برسد، سوار ماشین شده و بعد از بستن کمربند ایمنی، شماره اشکان را گرفت. گوشی را روی حالت بلندگو تنظیم کرده و آن را روی هولدر قرار داد. ماشین که به حرکت درآمد، بعد از خوردن چند بوق صدای اشکان درون اسپیکر پیچید.
- جونم داداش! چه کردی؟
مهراد با خوشحالی گفت:
- اشکان جون بگو قراردادُ بنویسن که دارم میام. بگو بیعانه رو هم حاضر کنن، این جایی که پیدا کردم مجبورم اجاره شیش ماهُ پیش پیش بدم.
- این دیگه چه مدلشِ؟ اگه زودتر از شیش ماه خواستی بری تکلیف چیه؟
- همین هم به سختی گیرم اومد. من هم رو هوا زدم.
- حالا رفتی دیدی؟ دخمه یا زیر پله نباشه کپک بزنی، مجبور شیم بیام با کاردک جِمعت کنیم؟
- نمیدونم نرفتم ببینم. گفتم هر چی هست قبولِ.
- خنگ خدا! ندید بابت چی میخوای پول بدی؟ از کجا معلوم اون دخمهای که نشونت بدن به این قیمت بیارزه؟ راستی گفتی چند اجاره کردی؟
- هنوز نگفتم.
- یعنی قیمت هم نپرسیدی؟
- چرا پرسیدم. ولی بهشون نمیخورد کلاه بردار باشن. کل بنگاهای شهرُ زیر پا گذاشتم. دیگه از خیرش گذشته بودم و داشتم از شهر خارج میشدم، که چشمم به یه مغازه کوچیک افتاد. شک داشتم پا توش بذارم، ولی با این حال گفتم اینجا هم شانسمُ امتحان کنم.
خوشبختانه یه مورد داشتن که خودشون هم یادشون نبود همچین خونهای برای اجاره، بهشون سپرده شده. یهو شاگردش یادش اومد. ظاهراً مال یکی از آشناهای بنگاهیِ.
- چی بگم؟ خود دانی. به هر حال بهترِ قبل از دادن پول یه نگاه به خونه بندازی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو فعلاً کارا رو راس و ریس کن، تا من میرسم قرارداد آماده باشه. کاری به این چیزا نداشته باش. یه اتاق هم باشه برام کافیه. چیز بیشتری نمیخوام. من یه راس میام اونجا، که خیالم از بابت تحویل گرفتن پروژه راحت بشه. بعد میرم خونه وسایلمُ جمع کنم. فردا هم برمیگردم خونه رو تحویل بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خونه تخلیهس؟ مشکلی نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، آمادهس. گفتن کسی توش زندگی نمیکنه. خوبیش اینِ اثاث هم داره، دیگه مجبور نیستم به فکر وسیله باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ.. خوبه که اینطوری. پس حتماً اجارهش هم باید بالا باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مبلغی که گفتن نسبت به قیمتهایی که از بنگاههای دیگه شنیدم منصفانه بود. اینا جزو تعهد شرکتِ، چه فرقی میکنه چقدر باشه؟ مگه سقف تعیین کردن اجاره تا چه مبلغ باشه؟ فقط گفتن اجاره محل سکونتُ میدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی در این مورد نگفتن. فقط میگم خیلی قیمت نامتعارف نباشه یه وقت دبه کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئن باش اینا از قِبَل هر ویلا اونقدری در میارن که این پولا به چشمشون نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیله خب منتظرتم داداش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد سرخوش و خرسند از به ثمر رسیدن تلاشش، دگمه ضبط را فشرده و با تنظیم آهنگی شاد مشغول همخوانی با خواننده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره توانسته بود، پروژهای را که مدتها برای به دست آوردنش زحمت کشیده، تحویل بگیرد. همچنین از یافتن خانهای مستقل و بدون مزاحم احساس رضایت میکرد. همین که گفته بودند، یک خانه ویلایی خالیست برایش کفایت میکرد. تنها نیاز به جایی ساکت داشت، که وقتی خسته از کار روزانه باز میگردد، بتواند ساعاتی را در آرامش بسر ببرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از ساعاتی رانندگی و تحویل گرفتن فرم قرارداد، خسته و کوفته به خانه رسید. بعد از سلام و احوالپرسی با مادرش که در آشپزخانه مشغول آشپزی بود، یکراست به حمام رفت تا خستگی راه از تن بشوید. هنوز حوله به تن داشت، که مهراس بیهوا در اتاق را باز کرد. با دیدن برادرش که میخواست حوله را از دور خود باز کند، دستپاچه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ.. داداش اینجایی؟ کی اومدی؟ من چرا نفهمیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربهای پس گردنش نواخته و با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی میخوای یاد بگیری بیهوا درو باز نکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراس شروع به مالش گردنش کرده و با دلخوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از کجا بدونم تو اتاقتی؟ گفتم که متوجه نشدم اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد دولا شد، تا از کشوی تختش لباس زیر بردارد و زیر حوله مشغول پوشیدنش شد. در همان وضعیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از بس صدای آهنگُ بلند کردی، معلومِ چیزی نمیشنوی. تازه در اتاقت هم باز کردم. چشماتُ بسته بودی و تو این دنیا نبودی. حالا اینجا تو اتاق من چی میخواستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه یه چند تا از وسایل طراحیتُ بردارم. باید یه طرحی برای مدرسه بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه من برات چیزایی که لازم داری نخریدم، که دیگه به وسایل من دست نزنی؟ پس چی کارشون کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سر کلاس سعید یه لحظه ازم گرفت. یادم رفت پسش بگیرم. زود میارم بهت میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر به میز طراحی پشت سرش اشاره کرده و با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بردار! تو که از جای همه چی خبر داری. فقط تا آخر شب بذار سرجاش، فردا باید همراه خودم ببرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراس باعجله و قبل از آنکه برادرش پشیمان شود، به سمت میز هجوم برده و وسایل مورد نیازش را برداشت. به سرعت از اتاق خارج شد و در همان حین تند و پشت سر هم چشم چشم گفت. مهراد از حرکات شتابزده مهراس خندهاش گرفت و در دل چند فحش نثار بیخیالی و سر به هواییاش کرد. پس از پوشیدن تیشرت و شلوارکش به آشپزخانه رفته و با بوکشیدن غذا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سنابانو شام حاضر نیست؟ خیلی گشنمه. امروز همش تو راه بودم نشد یه غذای راحت بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا مامان جان؟ مگه رستوران به درد بخور تو اون شهر پیدا نمیشه؟ پس چطوری میخوای چند ماه اونجا دووم بیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دانه از سیبزمینیهای سرخ شده را به دهانش گذاشته و حین خوردنشان سر تکان داد. بعد از گاز زدن و فرو دادن سیبزمینیها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا هست، منتها من هنوز زیاد به شهر آشنایی ندارم. بعد هم غذامون بعهده شرکتِ. گویا با یه رستورانی قرارداد دارن، غذای کارکنا رو از اونجا سفارش میدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی دیروز همش داشتم دنبال خونه میگشتم، دیگه فرصت نشد دنبال جای مناسب بگردم. هُلهُلی یه ساندویچ سرپایی خوردم، سیر نشدم. میدونی که موقع خوردن باید با آرامش غذا بخورم، تا به دلم بچسبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند دقیقه صبر کن بابامهران تلفنش تموم بشه، با هم شام بخوریم. بری دیگه معلوم نیست، کی بتونیم دوباره دور هم باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سفر قندهار که نمیرم. نزدیکِ، هر موقع خواستید شما هم میتونید بیاید پیشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهراس مدرسه میره، ما که نمیتونیم بیایم. خودت هر موقع تونستی بیا سر بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی خوب شد یادم اومد، حرف مدرسه مهراسُ زدید. مامان مهراس تازگیها خیلی سر به هوا شده. بیشتر مراقبش باشید. چند دفعهس هر بار بیهوا رفتم سراغش با یه چیزی سرگرم بود. پس کی درس میخونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- والا من هم دیگه از دستش خسته شدم. باید به بابات بگی، من که حریفش نمیشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی رو باید به باباش بگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد فوراً به عقب چرخید، پدرش در آستانه آشپزخانه ایستاده و منتظر پاسخ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام پسرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران یکی از صندلیها را عقب کشیده و روی آن نشست. در همان حین پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی کار کردی؟ بالاخره قرارداد بستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله، خدا رو شکر با کمک اشکان تونستم کارُ تحویل بگیرم. اگه حمایتاش نبود کاری از پیش نمیرفت. از فردا هم میرم، کارمُ شروع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران تکه نانی کنده و به دهان گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خونه چی؟ پیدا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از جواب دادن مهراد، سنا دیس غذا را روی میز گذاشته و به مهران گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نون خالی نخور. شما پدر و پسر چقدر کم طاقتید! همش ناخنک میزنید. دو دقیقه صبر کنید تا میزُ بچینم، بعد بیاید تو آشپزخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به طرف در آشپزخانه رفته و مهراس را بلند صدا کرد. مهراد تکهای از شنسل را به سر چنگالش زده و در جواب پدرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه مورد پیدا شد، ولی چون دیر وقت بود، دیگه نرفتم ببینم. فردا پول ببرم، خونه رو تحویل میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوای همراهت بیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، احتیاجی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنا پشت میز نشست و بار دیگر مهراس را صدا کرد. مهراد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سنابانو خودتُ خسته نکن نمیشنوه، هدفون رو گوششِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربونت برم، پس برو یه دقیقه صداش کن غذا سرد میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شنسل سردش هم خوشمزهس. من اگه برم یه پس گردنی حوالهش میکنم و میارمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران خندهاش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا بابا؟! چی کار کرده مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنا هم ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلت میاد بچهمُ بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به مادرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره دلم میاد! چه جورم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد صورتش را به طرف پدرش چرخاند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا این مدت نیستم، یه کم بیشتر مراقبش باشید. انگار عادت کرده که من هر روز پیگیر کاراش باشم. زیاد بازیگوشی میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنا که دید کسی برای صدا کردن مهراس اقدامی نمیکند، خود از جا بلند شده و به سراغش رفت. مهران دست روی دست پسرش گذاشته و با مهربانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زیاد حساسیت نشون میدی. تو این سن اینجور شیطنتها چیز عجیبی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم این سنُ گذروندم. چرا من مثل اون نبودم؟ همش سرم تو درس و تحقیق و کتاب خوندن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه قرارِ همه مثل هم باشن. تو نگران تربیت مهراس نباش. پرهیجانِ و پر جنب و جوشِ. نمیتونم همونجوری که با تو برخورد داشتم، با اون هم رفتار کنم. هر بچهای ترتبیت خاص خودشُ میطلبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم! به این شکل که داره پیش میره، چشمم آب نمیخوره به جایی برسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آمدن مهراس صحبتهایشان متوقف شد. مهراس همانطور که برای خود غذا میکشید رو به برادرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازفردا میری سر همون ویلاها که گفته بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد به خاطر پر بودن دهانش، تنها سری به تأیید تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه من از اسکیت بُردت استفاده کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد خواست پس گردنی دیگری حوالهاش کند، که جا خالی داده و متعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه؟! برای چی هی میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه خودت نداری؟ همش چشمت دنبال وسایل منِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب خراب شد مال من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسکیت برد هم چیزیِ که خراب بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه برده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به پدر و مادرش کرد، که توجهشان سمت او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب حالا خراب شد دیگه، تو که استفاده نمیکنی ازش. چی میشه من بردارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اتفاقاً میخوام همراه خودم ببرم، اونجا ازش استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که صبح تا شب سر کاری. کی وقت میکنی اسکیت بازی کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چی کار به من داری؟ میخواستی از وسایلت درست مراقبت کنی تا خراب نشه. من که نیاید به تو جواب پس بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران سعی کرد میانه را بگیرد، که بحث بیش از این بالا نگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیله خب، تمومش کنید. مهراس بعداً اسکیتتُ نشونم بده، ببینم میشه درستش کرد یا نه. به وسایل برادرت هم کار نداشته باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه بابا! گوشه کمدش افتاده خاک میخوره. حالا چه اشکال داره من ازش استفاده کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمسخر رو به برادرش ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینطوری خمس و زکات هم بهش تعلق نمیگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف همه خندیدند. شام میان کَلکَل کردن دو برادر خورده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از شام، مهراد مشغول بستن چمدان و جمع کردن لوازم مورد نیازش شد. سنا با حوله و چند تکه از لباسهای مهراد وارد اتاقش شده و آنها را به دستش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چند تا لباست هم شستم. گفتم شاید لازمشون داشته باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستت درد نکنه سنا بانو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونجا چی کار میکنی؟ کسی هست کمکت کنه برای کارهای خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان جان، بیشتر روز که خونه نیستم. بعد هم اینقدر عرضه دارم، چهار تا تیکه لباس بشورم. نگاه نکن اینجا شما همه چی رو حاضر و آماده برام فراهم میکنی. وقتی آدم مجبور باشه، همه کاری انجام میده. فوقش هم نتونستم میدم خشکشویی. این چیزا دیگه غصه نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از حالِت ما رو بیخبر نذار. هر موقع هم تونستی بیا سر بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میام قربونت برم. نگران نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچک را به شاگرد بنگاه تحویل داده و کلید و آدرس را گرفت. خودش هم نمیدانست چرا قبل از تحویل دادن چک، نگاهی به خانه نینداخته؟ شاید جای مناسب و قابل سکونتی نباشد! شاید مکان مورد نظر ارزش پولی که بابتش پرداخت کرده نداشته باشد. اما نمیفهمید، چه نیرویی او را به این واکنش وا داشته و چرا اینطور بیپروا عمل کرده؟ انگار ناخودآگاه اطمینان داشت، مشکلی پیش نخواهد آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین را کنار خیابان نگه داشته و بار دیگر به کاغذی که آدرس روی آن نوشته شده بود، نگاهی انداخت. نگاهی هم به پلاک خانهای که مقابلش متوقف شده بود کرد. بله درست بود. پلاک با آدرس روی برگه همخوانی داشت. ساختمان قدیمی به نظر میرسید. اما از بیرون چیز زیادی، جز تعدادی درخت به چشم نمیآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفت اول خانه را کمی بررسی کند؛ تا اگر مورد قبولش نبود، قبل از آنکه دیر شود قرارداد را فسخ کند. کلید انداخت و داخل شد. در نگاه اول تنها یک خانه قدیمی و تا حدودی مخروبه به نظر میرسید. در را پشت سرش بسته و با نگاه گرداندن در اطراف حیاطِ بزرگش به سمت ساختمان پیش رفت. در ورودی را با کلید باز کرده و پا به داخل گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم بود که مدتهاست کسی در این خانه زندگی نمیکند. در وحله اول بوی نم و گرفتگی هوا به مشامش خورد. چیدمان داخل خانه، برخلاف بیرونش به سبک امروزی بود. از رنگهای هماهنگ و سِت شده، نشان میداد سلیقه یک خانم جوان در طراحی آن دخیل بوده. اما چطور یک خانم جوان، در این خانه قدیمی و در این نقطه از شهر ساکن شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح داد فعلاً به این چیزها فکر نکند. اصلاً به او چه ارتباطی داشت، چه کسی اینجا زندگی میکرده؟ در حال حاضر در اختیار بود و به هیچ وجه انتظار چنین جای دنج و راحتی را نداشت. شماره اشکان را گرفته و روی اولین کاناپه دراز کشید، تا کمی خستگی در کرده و بعد سراغ آوردن وسایلش برود. پس از چند بوق وقتی که فکر کرد جوابی نخواهد شنید، صدای اشکان درون گوشی پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم داداش؟ رسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمی دلخوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا دیر جواب دادی؟ میخواستم قطع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان پوفی کشید که نشان از کلافگیاش داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اتاق رییس بودم. گوشیم همرام نبود. کجایی؟ خونه رو گرفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد کمی در جایش جابجا شده و با آسودگی خاطر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، الان تو خونه رو مبلش لم دادم. جات خالی عجب جاییه؟ جون میده تو حیاطش بساط قلیون و کباب راه بندازی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناباور پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شوخی میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه به جان تو! شوخی کدومِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جان خودت! چرا از جون من مایه میذاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد به شوخی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه جون من فعلاً لازمِ. باید کار این پروژه رو به ثمر برسونم. وگرنه شرکتتون ورشکست میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خجالت هم که نمیکشی! شرکت ما معطل چهار تا ویلای زپرتی نیست. ولی با این حال برو خوش باش! من الان کار دارم، شب حرف میزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد با آرامش جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی من کاری ندارم. الان میرم یه سر به ویلاها بزنم. بعد هم بیام یه کم رو طرحاشون کار کنم. راستی تو قرار بود چند تا عکس برام بفرستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان میخواست زودتر مکالمه را پایان دهد، برای همین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شب دوباره یادم بنداز، میفرستم برات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر هواس پرت شدی اشکان؟ چیه! سرت کجا گرمِ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مزخرف نگو. کار زیاد سرم ریخته. فکر کردی برای چی این همه اصرار داشتم، تو این کارُ قبول کنی؟ توقع دارن یه تنه همه کارا رو پوشش بدم. گیج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن صدای اشکان متوجه کلافگیاش از کار زیاد شده و نخواست بیش از اذیتش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه برو! مزاحمت نمیشم. خودم شب میگردم چند تا نمونه پیدا میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی لازم داشتی بگو، سفارش میکنم برات آماده کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فعلا نمیدونم، برم ببینم اوضاع چطورِ.خبرت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منتظرم، خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا بلند شد تا وسایلش را از ماشین خارج کند. قبلش سری به آشپزخانه زد. همانطور که حدس میزد، تمامی وسایل برعکس خود خانه، مرتب و امروزی بود. برایش بسیار جای تعجب داشت. اما فعلاً زمانش نبود به این کنجکاویها اجازه جولان دهد. با نگاهی کلی به یخچال و کابینتها متوجه شد، بایستی کمی خرت و پرت برای خورد و خوراکش تهیه کند. خوب بود که نیازی به تهیه هیچ وسیلهای نداشت و همه چیز مهیا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گذاشتن چیزهایی که به همراه آورده بود درون سالن، همه پنجرهها را باز کرد تا کمی هوای خانه عوض شود. سپس به سمت ویلاهایی که دکوراسیون فضای داخلی و محوطهاش را بعهده گرفته بود، راه افتاد. بر خلاف انتظارش مجبور شد تا غروب آنجا مانده و به تکتک ویلاها سر بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کارفرما صحبت کرد و گفت به تعدادی از کارگرها برای رسیدگی و کار روی فضای سبز نیاز دارد. همچنین برای شروع تعدادی از اقلام مورد نیازش را لیست کرده و در اختیار کارفرما قرار داد، تا بودجه لازم برای این منظور در نظر گرفته شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع بازگشت از سوپری سر راهش مقداری خرید کرده و خسته و کوفته وارد خانه شد. خریدها را سرسری در یخچال و کابینتها جا داده و با دست گرفتن نوشابه و پیتزایی که در مسیر برای شامش تهیه کرده بود، روی کاناپه دراز کشید. حین خوردن تماسی هم با اشکان داشته و مختصری در مورد برنامههای مورد نظرش با او مشورت کرد . همانطور که با دهان پر لقمهاش را میجوید، بریده و نامفهوم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی یادت نره، قرار بود چند تا عکس برام بفرستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من یه کلمه هم نفهمیدم چی گفتی. لقمهتُ کوفت کن بعد حرف بزن. بیادب با دهن پر حرف میزنه، نمیگه من از گشنگی دارم بالبال میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرعهای نوشابه خورد تا لقمهاش پایین رود و این بار جملهاش را واضح تکرار کرد. در آخر اضافه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گشنهتِ برو غذا بخور، چرا غذای منُ کوفتم میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز وقت نکردم برم خونه. همین الان داشتم میگشتم، عکسهایی که جنابعالی نیاز داری برات ایمیل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از تو خونه هم میتونستی ایمیل کنی. منت سر من نذار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، کاری نداری؟ درِ دُکونُ تخته کنم برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه تو سرایداری؟ شرکت به اون عریض و طویلی حالا شد دکون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین تو مثل اینکه خیلی حالت خوشِ، ولی من در حال حاضر حسابی اعصابم چیز مرغیِ. کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحالتی مسخره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه قربون شکل خروسیت برم، برو خونه. عکسا هم باشه فردا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه حرفهایش را با جدیت ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز نشد بشینم سر طرح کشیدن. الان هم از خستگی چشامُ به زور باز نگه داشتم. فقط گفتم وسط خوردن یهو خوابم نبره، اولش به تو زنگ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به مامانت زنگ زدی خبر بدی رسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون که آره، سنابانو رو نمیشه معطل نگه داشت. همین که وارد شهر شدم، خبر دادم یادم نره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس گفتی واسه عکسا عجله نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، فردا هم بفرستی خوبِ. شب بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صدای جیغی وحشتزده از خواب پرید. کمی چشمانش را مالید، تا تاری دیدش از بین رفته و بهتر متوجه اطراف شود. دختری را روبرویش دید، که با چشمانی گرد شده و متعجب نگاهش میکرد. اما نمیتوانست بفهمد خواب میبیند یا در واقعیت دختری روبرویش ایستاده. به آرامی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کی هستی؟ اینجا چی کار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر حق به جانب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت کی هستی؟ تو خونه من چی کار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خونه تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره خونه من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست به ریخت و پاشهای روی میز پذیرایی اشاره کرده و با قیافهای چندش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه وضع غذا خوردنِ؟ همه جا رو به گند کشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد واقعاً گیج شده بود. برای همین بدون توجه به دختر به آشپزخانه رفته و بطری آبی بیرون آورد. جلوی در باز یخچال ایستاده و آن را سر کشید، تا خواب از سرش بپرد و بفهمد این دختر کیست و اینجا چه میکند؟ با بطری در دست پا به سالن گذاشت و تا خواست دهان باز کرده و بگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چطوری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اثری از دختر نبود. متعجب به هر گوشه سر زد. اما هیچ خبری نبود. دوباره روی کاناپه دراز کشید و با خود فکر کرد حتماً خواب دیده. چشمانش را بست و کمی به آنچه دیده بود فکر کرد. بعد به یکباره از جا برخواست و به سمت اتاقی که تخت یکنفرهای در آن قرار داشت رفت. پتو را کنار زد و خنکای تشک و خستگی زیاد باعث شد، که خیلی زود دوباره به خواب رود. صبح سرحال از خواب راحتی و طولانی که داشت، از جا برخواسته و کمی در حیاط با صفای خانه نرمش کرد. بعد از دوش گرفتن، صبحانه را آماده کرده و مشغول خوردن بود، که به یاد خواب دیشبش افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود گفت: «واقعاً جالبِ اصلاً شبیه خواب نبود. اون دخترُ خیلی خوب و واضح جلوم دیدم.همونطور که تو بیداری میشه یه آدمُ دید.» لقمهای دهانش گذاشت و جرعهای چای نوشید. دوباره ادامه داد: «شاید غذای سنگین و خستگی زیاد باعث شده این تصویرها رو ببینم. اما اون قیافه متعجب و طلبکار دختر خیلی خندهدار بود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت روی مچش نگاهی انداخت. دیرش شده بود و فرصت نداشت تا ریخت و پاشهای صبحانه و شام دیشبش را جمع کند. تنها مواد غذایی را در یخچال چپاند؛ با برداشتن کیفِ لپتاپ و برخی لوازم طراحیاش به سمت ویلاهای محل کارش به راه افتاد. تمام مدتی که آنجا بود چنان سرگرم و غرق کار شد، که به کل اتفاقات روز قبل را از یاد برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفته بود امروز کمی زودتر کار را تعطیل کرده تا فرصتی داشته باشد، لوازمی که همراه خود آورده را سر و سامانی دهد. اینطور که هیچ چیز جای مشخصی نداشت، برای پیدا کردن هر وسیله زمانی باید وقت صرف میکرد. وارد خانه که شد، یکی یکی تمام اتاقها را از نظر گذراند. یکی از اتاقها را بیشتر برای کارش مناسب دید، چون میزی آنجا قرار داشت که میتوانست برای کارهایش از آن بهره بگیرد. بنابر این لوازم مربوط به کارش را به این اتاق منتقل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خریدهایی که روز قبل انجام داده بود، املتی برای خود درست کرده و حین خوردن در حال بررسی عکسهایی بود، که اشکان برایش فرستاده. این بار صبر کرد غذایش کامل تمام شود و بعد شماره اشکان را گرفت، تا درباره نحوه کار صحبت کنند. دوست نداشت باز هم غذا را به کامش تلخ کند. بعد از پایان صحبت در حال کار روی طرحش بود، که همانجا سرش را روی میز گذاشته و خوابش برد. نمیدانست چه مدت گذشته به این شکل به خواب رفته، که ناگهان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اینجا چی کار میکنی؟ به چه حقی میز منُ به گند کشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد شکزده از آن صدای جیغ جیغی سر از میز بلند کرده و ماتِ دختر روبرویش شد. باورش نمیشد باز هم همان دختر با همان بلوز و دامنی که دیشب دیده بود، روبرویش ایستاده. چند بار پلکهایش را باز و بسته کرد تا دیدش بهتر شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر دستانش را تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به چی زل زدی؟ مگه جن دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشاره به میز ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم این همه ریخت و پاش چیه؟ پشت میز من چی کار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد بیاراده از جا برخاست و به طرف دختر رفت. اما دختر با چشمانی ترسیده عقب عقب رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جلو نیا! چی میخوای؟ اصلاً به چه اجازهای اومدی تو خونه من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد بدون کلامی باز هم به او نزدیکتر شد، که به یکباره دختر چرخید و با سرعت از اتاق خارج شد. مهراد وقتی پا از اتاق بیرون گذاشت، اثری از دختر نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر طرف چشم گرداند، اما هیچکس آنجا نبود. یعنی تمام اینها توهم بوده؟ آیا هنوز خواب است؟ به طرف روشویی رفته و چند مشت آب سرد به صورتش پاشید، که خواب کامل از سرش بپرد. با خود فکر کرد، «یعنی امشب هم تو خوردن شام زیادهروی کردم؟ دیدن این خوابهای آشفته حتماً به خاطرِ سنگینی معدهم بوده؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفت از این به بعد بیشتر مراقب خورد و خوراکش بوده و شامش را زودتر بخورد. شاید خوردن غذاهای چرب و سنگین باعث ناآرامی و خوابهای پریشانش شده. به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت، ولی عقربههایش بیحرکت در جای خود مانده بودند. نگاهش سمت مچش رفت و با نگاه به ساعتش که فراموش کرده بود آن را از مچش باز کند، متوجه شد شب از نیمه گذشته و هنوز زمان زیادی تا صبح راه دارد. ولی خواب به کلی از سرش پریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف حیاط خانه رفت، تا کمی از خنکی هوای شب استفاده کرده، شاید آرامش پیدا کند. گیج شده و نمیدانست چطور این بدخوابی را از بین ببرد. دو دست به پهلو زده و چند نفس عمیق کشید. کمی به حیاط قدیمی و باغچهای که نیاز به هَرَس و رسیدگی داشت نگاه کرد. دوباره به داخل برگشت و روی همان تختی که دیشب روی آن خوابیده بود دراز کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابی به دست گرفت و در روشنایی نوری که از لامپ حیاط به داخل میتابید، چند صفحه کتاب خواند تا چشمانش خسته شده و به خواب رفت. صبح در حالیکه کتاب روی سینهاش و هر دو دستش بند کتاب بود بیدار شد. به یاد خوابش افتاد و خندهاش گرفت. «فکر کنم این دخترِ وسواس داره. شاید اگه همه جا رو تمیز کنم، دیگه مزاحم خوابم نشه.» همانطور که از جایش بلند میشد، ادامه داد.«باشه دختر خانم، فکر کنم روحت تحمل این همه شلختگی رو نداره. برای همین نمیذاری راحت بخوابم.» بعد از شستن دست و صورتش از اتاقی که آن را به کارش اختصاص داده بود شروع کرد. «خب دختر جون! ببینم یه کمد خالی پیدا میشه تا من بتونم وسایلمُ توش بچینم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کمد دیواری را باز کرده و خوشبختانه چیز زیادی درونش نبود. آنها را کناری گذاشت تا به اتاق دیگری منتقل کرده و با خیال راحت توانست تمامی لوازمی که به همراه آورده بود، در آن جای دهد. حین جمع کردن پس ماندههای غذا با خودش حرف میزد. «حالا باید آشغالا رو جمع کنم و بذارم جلوی در تا موقع رفتن یادم نره، همراه خودم ببرم. «خانم خانما! ببینم امشب هم میتونی منُ از خواب بیخواب کنی یا نه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن صبحانه مختصری، با برداشتن وسایل کارش از خانه خارج شد. طبق معمول در طول روز به قدری درگیر کار و سر و کله زدن با کارگرها و کارفرما بود، که نفهمید چگونه روزش شب شد. قبل از رفتن به خانه قدری میوه خرید؛ تصمیم داشت امشب خودش را با آنها سیر کند. طالبیهایی که خریده بود، بعد از شستن و خرد کردن، درون میکسر ریخته و کمی هم شکر و گلاب به آن اضافه کرد. وقتی مخلوط مورد نظرش آماده شد، پارچ میکسر را به همراه لیوانی به سالن برده و جلوی تلویزیون نشست. آن را روی شبکه خبر تنظیم کرده و سعی کرد، تا کمی از مشغله روزمره فاصله بگیرد. حین خوردن، شماره خانه پدری را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام، احوال سنابانوی خودم چطورِ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام پسرم. خوبی مامان جان؟ راحتی اونجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم خیالت راحت. بابا مهران خوبِ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا مهران و مهراس هم خوبن. دارن با هم درس میخونن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه عجب! آفتاب از کدوم طرف دراومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای من هم عجیبِ. نمیدونم بابات چه زبونی براش ریخته، دو شبِ بعد از شام با هم یه کم کار میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا رو شکر. امیدوارم همینطوری اوضاع خوب پیش بره. بهشون سلام برسون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلامت باشی. خودت چطوری؟ کم و کسر نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم مامان جان. بیخودی فکرتُ پیش من نذار. راحتم اینجا. کاری نداری سنابانو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مراقب خودت باش. خدا نگهدارت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم، شب بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شبت خوش پسرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن فالوده طالبی، ظرفها را مانند یک کدبانوی با سلیقه شسته و در آبچکان قرار داد. به اتاق کارش رفت و مقابل لپتاپش نشست. سعی کرد هوشیار بوده و حین کار چشمانش بسته نشود. کمی روی طرحهایش کار کرده و بعد از مسواک زدن به رختخواب رفت. باز هم چند صفحهای کتاب خواند و مراقب بود وسط خواندن خوابش نبرد. قبل از خواب چراغ مطالعه بالای سرش را خاموش کرده و کتاب را کنارش قرار داد. وقتی چشمانش را بست، هر لحظه انتظار میکشید که دوباره سر و کله آن دختر پیدا شود. اما گویی امشب خبری از آمدنش نبود. این ماجرا برایش هیجان انگیز شده بود. میخواست کشف کند، چه چیزی باعث پیدا شدن دختر میشود. برای همین در شبهای بعد هر بار تغییراتی در کارهایش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که حدس زده بود، شب قبل خبری از دختر نشد. به این نتیجه رسید، که ظاهر شدنش ربطی به پرخوری و نوع غذایی که میخورد ندارد. بلکه این دختر خود را مالک این خانه دانسته و نسبت به بینظمی و کثیفی آن حساس است. پس تصمیم گرفت آزمایش دیگری انجام دهد، تا بفهمد تا چه اندازه حدسش درست بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب بعد شام را خودش در خانه تهیه کرد، ولی بعد از خوردن همه چیز را در آشپزخانه رها کرده و به اتاق کارش رفت. مختصری روی طرحها و برنامههایش کار کرد. با اشکان هم در مورد کار کمی صحبت کرده و سپس به سالن بازگشت. مقابل تلویزیون دراز کشید و همانطور که مشغول تماشا بود خوابش برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو ببینم! به چه حقی همه جا رو به گند کشیدی؟ چرا اینجا رو این کاناپه خوابیدی؟ کاناپه مگه جای خوابِ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد یک چشمش را باز کرده و با نیشخند دختر را تماشا کرد. پس حدسش درست از آب در آمد. دختر بعد از هر شلوغ کاری و بهم ریختگی پیدایش میشد. دخترک از خنده روی لب و چهره بیتفاوت مهراد لجش گرفت و پایش را به زمین کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه با تو نیستم؟ برای چی اینجا خوابیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به طرف آشپزخانه دراز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین امروز همه جا رو تمیز کردم. کی بهت اجازه داد بیای اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد نیم خیز شده و در حال مالیدن چشمانش توضیح داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر خانم! اگه نمیدونی بدون، من اینجا رو اجاره کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را از روی چشمش برداشت و در حال گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیارم قولنامه رو نشونت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما کلامش نیمه کاره ماند. دوباره دختر غیب شده بود. سرش را به اطراف گرداند، ولی هیچ خبری نبود. با لبخند از جا بلند شد و به طرف تخت رفت. «خیله خب. حالا که فهمیدم چطوری ظاهر میشی. بعد باید بفهمم کی هستی و اینجا چی میخوای؟ فکر کنم از ساکنای قدیمی این خونه باشی و روحت تحمل نداره، که منُ اینجا ببینه. اما کور خوندی. من از اینجا نمیرم.» پتو را کنار زده و روی تشک خنک دراز کشید. «اصلاً میدونی چیه؟ داره کمکم از اینجا خوشم میاد. اگه بتونم صاحبشُ پیدا میکنم و خونه رو ازش میخرم. اونوقت ببینم چی کار میخوای بکنی؟» در همین فکرها بود که چشمانش سنگین شده و با آرامش به خواب رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با انرژی مضاعفی از خواب برخواست. گویی انگیزه جدیدی برای زندگی پیدا کرده بود. از طرفی نگران بود، که نکند مشکل روحی و روانی پیدا کرده و این خوابها را میبیند. از طرف دیگر برایش تبدیل به یک تفریح شده بود. برای اطمینان بیشتر با دکتر روانشناسش تماسی گرفت و مختصری از اوضاع را شرح داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو مطمئنی که خواب میبینی؟ یعنی اینطور که میگی، یه خونه دور افتادهس و مدتها کسی توش زندگی نمیکرده. شاید یکی از این بیخانمانها اونجاست و میخواد تو رو بترسونِ که مجبور بشی از اونجا بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد به فکر فرو رفت و پس از اندکی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره این هم ممکنِ. بهش فکر نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز هم قرص خواب یا آرامبخش میخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، خیلی وقتِ کنار گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احتمالش هم هست چیزی توی اون خونه، تو رو یاد نامزد سابقت انداخته باشه و روی ناخودآگاهت تأثیر گذاشته و باعث شده این خوابها رو ببینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعید میدونم! اینجا خیلی با صفا و راحتِ. من خیلی احساس آرامش میکنم. منهای این دختر که گاهی ظاهر میشه، بقیه خوابم در آرامش میگذره. حتی به این فکر افتادم، اگه بشه این خونه رو از صاحبش بخرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز هم خبر تازهای شد با من در تماس باش. شاید نیاز باشه یه داروی جدید شروع کنی. فعلاً نمیتونم به طور قطع بگم چی باعث میشه این خوابها رو ببینی. بعدش چه حسی داری؟ ناراحتی؟ عصبانی میشی؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه،نه، هیچی. بیشتر یه تفریح شده برام. حتی میتونم بگم کلی سرحال میشم وقتی میبینمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر بار که دیدیش، صبح هر چی که تو خاطرت مونده یه جا بنویس. اگه اختلالی تو زندگی روزمرهت بوجود نمیاره، فکر نکنم نیاز به مصرف دارو داشته باشی. ولی در اولین فرصت بیا پیشم تا بیشتر صحبت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتماً و ممنون از راهنماییهاتون. خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این تلفن کمی خیالش راحت شد، که اختلال مشاعر پیدا نکرده. اما فکر اینکه یک فرد بیخانمان آنجا اطراق کرده باشد، باعث شد بعد از پایان کارش به خانه رفته و تمام گوشه و کنارها را با دقت بگردد. اما اثری از حضور شخص دیگری در آن خانه دور افتاده از شهر نبود. همه چیز نشان از آن داشت که مدتهاست، کسی در این خانه ساکن نبوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین اتاقی که سر زد توجهش را جلب کرد. به نظر اتاق دختر جوانی میآمد. در کمدش را باز کرد؛ بله حدسش درست بود. لباسها و وسایل موجود در کمد مربوط به دختر جوانی به نظر میرسید. آلبوم عکسی آنجا پیدا کرد. بیرونش آورده و روی زمین نشست. کمی آن را ورق زد و عکسها را از نظر گذراند. عکسها از کودکی نوزاد دختری شروع شده و تا بزرگی او ادامه داشت. عکسی از دختر در لباس فارغالتحصیلی توجهش را جلب کرد. چقدر شبیه همان دختری بود، که در خوابهایش میدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اینجا تو اتاق من چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد با انگشت سبابه هر دو دست مشغول مالیدن چشمانش شد، تا تصویر دختر روبرویش را بهتر ببیند. با تعجب نگاهی به دور و برش انداخته و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چطوری اومدی تو؟ اصلاً کی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر دو دست به پهلو گذاشته و طلبکارانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت کی هستی؟ برای چی اینجا خوابیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد خندهای کرده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دست پیش گرفتی پس نیفتی؟ دنبال چی میگردی؟ نمیدونستم دخترا هم میرن دزدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر به عکسی که در دست مهراد بود اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عکس من دست تو چی کار میکنه؟ به چه حقی به وسایل من دست زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد با دیدن عکس درون دستش تازه به یادش آمد، مشغول دیدن آلبوم دختری بوده که چند باریست او را در رؤیاهایش میبیند و همانجا خوابش برده. نگاه دقیقتری به عکس انداخت و سر بلند کرد تا قیافه دختر را با عکس درون دستش مطابقت دهد، اما باز هم دختر غیب شده بود. این بار بیش از دفعات قبل حیرتزده شد. «یعنی این دختر هنوز زندهس یا مرده و من دارم با روحش حرف میزنم؟» با دقت بیشتری به عکس درون دستش نگاه کرد. «به نظر نمیرسه این عکس زیاد قدیمی باشه.» لبه عکس را چند بار به چانهاش زده و به فکر فرو رفت. «لباسی هم که تن دخترِ بود، نشون میداد یه دختر امروزی باشه.» عکس را برداشته و بعد از قرار دادن آلبوم درون کمد و بستن در اتاق، به طرف تخت رفته و بدون کنار زدن پتو روی آن دراز کشید. عکس را نگاه کرده و شروع کرد با آن حرف زدن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چطور باید بفهمم ماجرا از چه قرارِ؟ به هر کی بگم فکر میکنه دیوونه شدم. خصوصاً با توجه به ماجرای نامزدم. نه، بهترِ به کسی نگم. خودم باید یه راهی برای فهمیدنش پیدا کنم.» در همین فکرها بود که دوباره به خواب رفت. اما اینبار خوابی پریشان داشت. صحنه تصادف، چهره خونآلودی که صورتش نمایان نبود. گریه و عزاداری، قبر تازهای که با دسته گلهای بسیاری پوشیده شده بود. او کناری ایستاده و بیحرکت تماشاگر این صحنهها بود. احساس میکرد روحش از بدنش خارج شده و از فضایی بالاتر از دیگران، گویی از آسمان نظارهگر این وقایع است. ناگهان وحشت کرد. نکند مرده باشد و با ارواح در ارتباط است. یک لحظه حس خفگی به او دست داد و وحشت زده از جا برخواست. متوجه شد پتو به دورش پیچیده شده و باعث شده حس خفگی به او دست دهد. هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود، اما میترسید دوباره بخوابد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود گفت: «نکنه راستی راستی مُردم و خودم خبر ندارم! شنیدم بعضیها تا مدتها بعد از مرگشون متوجه نیستن روح شدن و به زندگیشون ادامه میدن.» با این فکر بلافاصله از جا برخواسته و با جمع کردن مختصری از لوازم ضروریاش، تصمیم گرفت سری به خانوادهاش بزند. تنها با دیدن آنها میتوانست باور کند، که زنده است یا روحی سرگردان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی حاضر نشد برای خوردن صبحانه وقتش را صرف کند. ولی بین راه گشنگی اجازه ادامه مسیر را نداد. بالاجبار جلوی یک رستوران بین راهی توقف کرده و پس از خوردن صبحانه و استراحتی مختصر بقیه راه را ادامه داد. قبل از هر چیز یکراست به دیدن مادرش رفت. سنا که انتظار دین غیر منتظره پسرش را نداشت از حضور ناگهانیاش شُکه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان جان! طوری شده؟ چطور اینجور بیخبر؟ کی راه افتادی که الان رسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد به جای آنکه جواب مادرش را بدهد، پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همتون خوبید؟ این چند روز من نبودم برای کسی مشکلی پیش نیومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش به آرامی جلو آمده و با نگرانی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده مهراد؟ داری منُ میترسونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد کلافه دور خود چرخی زد. بعد خیلی ناگهانی مادرش را در آغوش گرفته و او را به خود فشرد، تا واقعی بودن مادرش را باور کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنا با مهربانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهراد؟ چی شده پسرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد همانطور که مادرش را به خود میفشرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان دیشب خواب بدی دیدم. نمیدونم سمیرا بود یا کس دیگهای که تصادف کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنا دستانش را پشت کتف مهراد برده و شروع به نوازشش کرد. لحظهای بعد مهراد کنار کشید و سنا با چشمان نم گرفته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این همه راه اومدی که از سلامت ما مطمئن بشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تلفنی نمیتونستی خبر بگیری؟ همه حالشون خوبِ و برای هیچ کس هم اتفاقی نیفتاده. دیگه اینطور یهویی به جاده نزن. با خودت نمیگی یه وقت خدای نکرده، همین تو فکر و خیال بودنت باعث تصادف بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی در هوا تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخش مامان. نمیدونم چم شد یهو؟ نتونستم اونجا بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنا کمی نگاهش کرد و بعد در حالیکه به طرف آشپزخانه راه گرفته بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بشین یه چیزی برات بیارم بخوردی؟ چایی بیارم یا آبمیوه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچ کدوم سنابانو. تو راه گشنهم شد یه چیزی خوردم. الان میل ندارم. بیخبر اومدم. میرم به اشکان یه سر بزنم و بعد دوباره باید برگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنا هراسان از آشپزخانه خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوباره برگردی! مگه مجبوری؟ این چه اومدنی بود، امشب اینجا بمون. خسته میشی که اینطوری، فردا برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه به سمت در راه گرفته بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیشه مامان. گفتم که بیخبر اومدم. شاکی میشن از دستم، باید برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حداقل یه کم استراحت میکردی، بعد میرفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میرم پیش اشکان باهاش کار دارم، چند ساعت دیگه راه میفتم. خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه اینطوری هُلهُلی راه نیفت. فقط خستگی راه برات میمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم، گفتم که خواب بد دیدم دلواپس شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو خدا به همراهت. تو رو خدا مراقب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوسهای رو لپ مادرش گذاشته و کنار گوشش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معذرت میخوام ترسوندمت. قول میدم دیگه از این دیوونه بازیها نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنا خندید و با ضربهای آرام به پشتش او را راهی کرد. مهراد اما هنوز گیج بود و خودش هم از کارهایش متعجب. «باید یه وقت از دکتر صناعی بگیرم و برم دیدنش. دو بار دیگه این دختر به خوابم بیاد رسماً خل میشم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان هم از دیدن ناگهانیاش متعجب شد، اما جرئت نکرد به او درباره خوابهایش چیزی بگوید. چون مطمئن بود مانند مادرش منطقی برخورد نخواهد کرد و تا مدتها سوژهای برای مسخره کردن به دستش خواهد داد. پس طرح و کار را بهانه کرده و با پیش کشیدن مواردی که نیاز به مشورت داشت، سعی کرد ذهن اشکان را منحرف کند. گرچه چندان موفق نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انتظار داری باور کنم، فقط برای نشون دادن طرحت و مشورت در مورد چند و چونش، این همه راهُ کوبیدی و اومدی؟ اون هم ناگهانی و بیخبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد با خونسردی قندی دهانش انداخته و کمی از چایش سر کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخواستی چه چیز دیگهای باشه؟ فکر کن دلم برات تنگ شده، گفتم یه سری بهت بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان چشمانش را ریز کرده و با تکیه دادن آرنجش به میز، نوک سرانگشتانش را به هم چسباند. ریزبینانه و موشکافانه او را زیر نظر گرفت، اما چیزی دستگیرش نشد. ناگهان از جا برخواسته و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه، تو راست میگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر لپتاپ را بست و با دست گرفتنش از جا بلند شده و به طرف در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من میرم اینا رو به مجتهدی نشون بدم، ببینم چی میگه؟ اما جرئت نمیکنم بگم خودت هم الان اینجایی. بهتر یه زنگ به این یارو کی بود.. آهان سلیمی بزنی و یه بهانهای برای جیم شدنت بتراشی که باورشون بشه. وگرنه به گوش مجتهدی میرسونن که یه دفعه غیبت زده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من مشکلی ندارم بهش خبر بدن. کارگر روزمزدشون که نیستم. قرارداد بستیم تا یه تاریخی کارُ تحویلشون بدم، که میدم. نیازی ندارم هر روز کارت بزنم براشون کی میرم و کی میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان در آستانه در چند لحظه متوقف شد، سرش را به طرف مهراد گرداند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بگم الان جنابعالی اینجا تشریف دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرچی دوست داری بگو. ولی لزومی نمیبینم برای لحظه به لحظه، این طرف و اون طرف رفتنم، به کسی جواب پس بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی، باش تا بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در خارج شد و قبل از آنکه در را کامل ببندد، دوباره آن را باز کرده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی مشکوک میزنیها! فکر نکن نفهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد چرخی به صندلیاش داده، تا رو در رویش قرار بگیرد و پا روی پا انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر باهوشی داداش. زود باش باید برگردم به کارام برسم. یه سری خرید هم باید سر راهم انجام بدم. اون چیزایی که مد نظرم هست، اونجا نتونستم پیدا کنم. ببین میتونه علیالحساب یه مقدار به حسابم بریزه یا از خودم خرج کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم یه چک برات بکشِ. فقط یادت باشه حتماً فاکتور بگیری و تحویل سلیمی بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چیزا رو که دیگه حالیمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گرفتن تأییدیه در مورد ایدههایش و نقد کردن چکی که در وجهش نوشته شده بود، تا بخواهد خریدهایش را هم انجام دهد از ظهر گذشت. ناهارش را هنگام خروج از شهر در رستورانی خورده و به راه افتاد. یکراست به سمت ویلاها رفته و خریدها را به همراه فاکتورش تحویل آقای سلیمی، کارفرما داده و به دلیل خستگی نتوانست بیشتر آنجا بماند. به خانه رفته و بعد از روشن کردن کولر، خود را به خواب نیمروزی مهمان کرد. البته نیمروز هم نبود. چون وقتی بیدار شد، چیزی به تاریک شدن هوا نمانده بود. دوشی گرفته و چای دم کرد. روی میز ناهارخوری کوچکی که گوشهای از سالن قرار داشت، نشسته و حین خوردن چای به همراه کلوچهای که موقع بازگشت به خانه خریده بود، مشغول کار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندین ساعت بیوقفه کار کرد، اما مشکلی در سیستمش بوجود آمده بود، که هر چه روی طرحها تغییراتی ایجاد میکرد، نمیتوانست سیوش کند و تمام زحماتش به هدر میرفت. چند بار این کار را تکرار کرده و باز به نتیجهای نرسید. متعجب بود چرا تا دیروز به مشکل برنخورده. به ساعتش نگاهی انداخت. آن قدر مشغول کارش بود، که متوجه گذر زمان نشده و به دلیل خواب بدموقعش حالا شب از نیمه گذشته و نمیتوانست این موقع از کسی کمک بگیرد. از پشت میز بلند شده و با عصبانیت ضربهای به لپتاپ زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اَه.. لعنتی! حالا چی کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتماً حافظهش پر شده و گنجایش نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس به عقب چرخید و دختر را در همان بلوز و دامنی که این چند بار دیده بود، دست به سینه تکیه به چارچوب در دید. این بار سعی کرد طوری رفتار کند، تا او را فراری ندهد و بتواند اطلاعات بیشتری از او به دست بیاورد. برای همین همانطور متفکر و با کنجکاوی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حافظهش پر شده؟ خب حالا باید چی کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاری نداره، یه سری چیزایی رو که بهش نیاز نداری پاک کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غیب گفتی؟ اگه نیاز نداشتم، پس چرا ریختم رو لپتاپم؟ لازم داشتم که ریختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر نزدیک شده و نگاهی کلی به صفحهاش انداخت. با دست به آن اشاره کرده و توضیح داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینطور که معلومِ داری طراحی میکنی و این کار نیاز به برنامه و نرمافزارای ویژه داره. با این لپتاپ نمیتونی برای کارای دیگه هم ازش استفاده کنی. باید یه هارد جداگانه داشته باشی و موسیقی، فیلم، عکس و آهنگاتُ به اون هارد منتقل کنی و با این فقط کار طراحی انجام بدی. خب معلومِ نمیکشه و قاطی میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه به یاد صبح و کَلکَلهایش با اشکان افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها حالا فهمیدم! صبح به اشکان گفتم چند تا فیلم و آهنگ برام بریزه. شاید برای همین هنگ کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته این احتمال هم هست که ویروسی شده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دو دست دو طرف سرش را گرفته و با ناامیدی نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای! این دیگه افتضاحِ! اگه ویروسی شده باشه که همه چی از بین میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم که بهترین راه اینِ یه هارد تهیه کنی. یه برنامه ویروسکش هم روی لپتاپت نصب کن. هر اطلاعاتی که میخوای ذخیره داشته باشی به اون انتقال بده. در ضمن سعی کن، قبل از انتقال هر چیزی به دستگاهت حتماً ویروسکش روشن باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلاً که هارد ندارم، ولی یه فلش مموری دارم. صبر کن برم بیارمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف کیفش رفته و تمام جیبهایش را برای یافتن فلش جستجو کرد. بعد از یافتنش به اتاق بازگشت، اما خبری از دختر نبود. به فلش درون دستش نگاه کرده و با سستی خود را روی صندلی پرت کرد. او را در خواب دیده بود یا واقعیت؟ نکند به راستی مشکلی برایش پیش آمده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صفحه لپتاپش که روی استندبای رفته بود نگاه کرد. با زدن روی کلید اسپیس، صفحه نقشهای که روی کار میکرد باز شد. به زمان آخرین تغییراتی که در آن ایجاد کرده بود نگاهی انداخت. مربوط به دو ساعت پیش بود. یعنی این دو ساعت در خواب بوده یا ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف اتاق دختر رفت و کمی در آنجا کندوکاو کرد. همان آلبومی را که بار قبل برداشته بود، بار دیگر با دقت از نظر گذراند. کارت تبریکی لای یکی از ورقها پیدا کرد و نگاهی به پشتش انداخت. «تقدیم به السای عزیزم همراه با بهترین آرزوها» «پس اسمش الساس؟ اسم جالبیِ. البته شاید هم اسم اون دختر نباشِ. از کجا معلوم که حتماً کارت تبریکُ به اون هدیه داده باشن. ولی به امتحانش میارزه. بالاخره میفهمم کی هستی روح سرگردان؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این همه سرگردانی و فکر و خیال خسته شده بود. در عین حال کنجکاو و مشتاق بود، سر در بیاورد این دختر کیست و چرا به خوابهای او راه پیدا کرده؟ میترسید سراغ بنگاهی برود و سؤالی بپرسد. «اصلاً برم بهشون چی بگم؟ بگم روح یک دختر هر شب به خوابم میاد. حتماً مسخرهم میکنن و فکر میکنن خُل و چِل شدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانی که در خانه بود، فرق خواب و بیدارش را تشخیص نمیداد. چند بار دیگر هم دختر را دید، ولی سعی کرد نسبت به حضورش بیتوجه باشد، شاید به این طریق دست از سرش بردارد. اما این شیوه هم کارساز نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببینم تو تا کی قرارِ به مزاحمتهات ادامه بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر عصبانی شده و جیغ کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من مزاحم شدم یا تو که اومدی تو خونه و زندگی من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی السا خانم آرومتر هم حرف بزنی میشنوم. همش دو قدم با هم فاصله داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما جوابی از دختر نشنید. از روی کاناپهای که دراز کشیده بود، نیم خیز شد تا بفهمد دلیل سکوتش چیست؟ دخترک بُهت زده تماشایش میکرد. مهراد سرش را تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شد؟ چرا خشکت زد یهو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم یواشتر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، نه، اون اسمی که گفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- السا خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره همین. این اسمُ از کجا آوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همینطوری یه چیزی پروندم. اسمت همینِ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر کمی فکر کرد، یک دستش را به سرش گرفت و چهره در هم کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم. اسمم یادم نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زِکی، اسمت یادت نمیاد، بعد ادعا داری این خونه مال توئه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به حالت خشمگین قبلی برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله در این مورد هیچ شکی ندارم. این خونه باغ ارثیه خانوادگی ماست. نسل به نسل چرخیده و به من رسیده. تصمیم داشتم بازسازیش کنم. کلی نقشه براش داشتم. اگه باورت نمیشه، یه نگاه به زیر اون میز ناهارخوری بنداز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دید مهراد از جایش تکان نمیخورد، با دست به میز اشاره کرده و سرش را به آن جهت تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو نیگاه کن! یه نقاشی بچهگونه زیر میز کشیده شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد کاری را که خواسته بود انجام داد. روی یکی از صندلیهای دور میز ناهارخوری کوچک نشست و سرش را زیر میز دولا کرد. بله همانطور که گفته بود نقاشی کودکانهای روی سطح زیرین میز کشیده شده بود. وقتی سرش را بالا گرفت، دختر ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی بچه بودم، بابابزرگ یه ملافه روی این میز برام مینداخت و خونه برام درست میکرد. من میرفتم زیرش با عروسکام بازی میکردم. هیچکس از این نقاشی خبر نداره، همون موقعها که اونجا بازی میکردم، کشیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چطوریِ که بنگاه کلید اینجا رو داشت و در اختیار من قرار داد؟ من اینجا رو رسماً و قانوناً اجاره کردم. میخوای اجاره نامه رو بیارم نشونت بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر یک دست به پیشانی فشرد و دست دیگر به پهلویش گذاشت. با صدایی گرفته و آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم!.. چیزی یادم نمیاد؟.. واقعاً من کی هستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد با کنجکاوی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چطوری هی میای و میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من جایی نمیرم. همینجام، فقط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دو دست سرش را گرفته و کمی دولا شد. با صدایی لرزان نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرم درد میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد نگران وضعیتش شد، اما نمیدانست برای سر درد یک روح چه کاری میتواند انجام دهد. بعد از مکث کوتاهی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا تنها زندگی میکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر با ناامیدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هیچی نمیدونم؟ شاید کس دیگهای هم.. یادم نمیاد... چرا میگی بود؟ من هنوز هم اینجا....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین! بهتره رو راست باشی. تو مدعی هستی اینجا خونه توئه، در حالیکه من الان مستأجر این خونه هستم. پس یه اتفاقی برای تو افتاده که یادت نمیاد. در واقع الان این روح سرگردان توئه که تو این خونه میچرخه، نه خود واقعیت. ولی ظاهراً هنوز باورت نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره جیغ زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مزخرف نگو! من روح نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکباره مهراد زیر خنده زد. دخترک بیشتر عصبانی شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا میخندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهراد با دست به جایی که دختر ایستاده بود، اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه نگاه به خودت بنداز، ببین کجا وایستادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر سرش را پایین آورد و به بدنش نگاه کرد. آنقدر به مهراد نزدیک شده بود، که بدنش درون کاناپه فرو رفته بود. شُک زده و ناباور به خود نگاه کرد. چهرهاش نالان و مأیوس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی من مُردم و الان روحم داره با تو حرف میزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir