رمان دانشگاه دیوونه ها به قلم گلشن آرا
موضوع رمان کاملا تکراریه راجب دختری ب اسم ترمه ک ب همراه پسرعموش ب دانشگاه میره و ازاونجا لجبازی هاش با استادش شروع میشه..
میدونم موضوع اصلیه تکراریه وشاید خلاصشو نپسندیده باشین اما اتفاقاتی ک تورمان میافته مطمئنم ک خنده رولباتون میاره
برای شاد شدن چند لحظه ای تون خوشحال میشم بخونیدش
بازم میگم چون رمان اولمه موضوعشو پیچیده نکردم
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲ دقیقه
تک زدم..تشکر کردم و داشتم ازشون دور میشدم ک صدای سهرابو شنیدم:چرا شمارتو ب
غریبه ها میدی؟
-عه داداش دختره خوبیه- یه روزه فهمیدی ک خوبه
برگشتم سمتشون و خطاب ب پرستو گفتم:خان داداشت راس میگ عزیزم..جامعه پ رگرگه
نباید ب هرکس اعتماد کرد ولی وقتی شانس باهات یاره وبا ی فرشته دوس میشی)با دست
ب خودم اشاره کردم-آی عمَ خودشیفته(نباید فرصتو از دست بدی..
صدای پوزخند سهرابو شنیدم ک بلافاصله گفتم:بعضی هاهم از سر حسودی ی چیز
میگن..بهشون توجه نکن..
اخیششش اخماش رفت توهم..اها کنف شدی کیفیدم
پرستو لبخند زد ک همونموقع شروینم اومد پیشمون..
- سلام،سلام،استاد حالتون بهتره؟
سهراب با تعجب:مگ قرار بود بد باش؟
-ب خاطر قضیه صبح میگم..بد ضربه ای بود.
پرستو با کنجکاوی پرسید: قضیه صبح چیه؟
سهراب خاست بگ هیچی ک من سریع گفتم: صبح ک داشتیم میومدیم کلاس دیدیم ی
نفر داره عین اسب میدوه..البته استاد دورازجون شما دارم مثال میزنم..هیچی دیگ بعد از
شانس بدش ی پرش دومتری توسط پوست موز انجام میده و با نشیمنگاه مبارک ب زمین
بازمیگردند..
7
پرستو خندیدد و گفت: اره دادش؟ بمیرم الهی دردت اومد؟ سهراب لبخند کلافه ای
زدوگفت ن چیزی نبود..
اره جون عمش چیزی نبود..کرگردنم با این شدت میافتاد زمین میپوکید بعد این میگ هیچی
نبود..الکی مثلا من قوی ام...هرچند از هیکلش معلومه ک پرزوره
بعد چندتا کلاس دیگ راهی خونه شدم..
- سلام سلام...مامی ددی کجایین؟؟
ب سرعت دویدم سمت اتاقشون ومثل خر درو باز کردم و چیزی نباید میدیدمو
دیدم...بعله
ددی و مامی تو حلق هم بودن..یعنی مادرم رو پاری پدرم رو تخت نشسته بودن و مشغول
لاوترکوندن بودن ک با اومدن من پدرم هول میشه ازجاش بلند میش و چون مادرم رو پاش
بود تقَی میافته زمین..اونم با تحتحانی...نمیدونم چرا امروز هرکی میافته زمین با نشیمنگاه
فرود میاد...
نمیدونستم بخندم یا خجالت بکشم...اصلا من چرا خجالت بکشم اونا کارای خاک برسری
کردن...خندیدم و فورا درو بستم ولی از پشت درگفتم:حواستون باش من خواهر یا برادر
نمیخوام دوس دارم تک بچه باشم،سرپیری معرکه گیری نکنین) هرچند طفلی ها اصلا
پیرنیستن( صدای جیغ مادرم بلند شد و ب همراش صدای پدرم ک گفت:برو پدرصلواتی
با لبخند سمت اتاقم رفتم... موقع نهار مادرم و دیدم و بالبخند شیطونی گفتم سلام مامان
جون خوشگل و دلبرم...مادرم واقعا خوشگله و من چشم هامو از مادرم ب ارث بردم..
مامی لب گزید و گفت: کفتو مامان جون..امروز شتر دیدی ندیدی
خندیدمو گفتم:اتفاقا اصلا شتر ندیدم ب جاش دو تا ادم عاشق دیدم.. خاست ی چیز بگه
ک یه دست از پشت محکم گوشمو پیچوند...
- آی آی بابایی - بلا نبینم مادرتو اذیت کنیا،هرچی گفت گوش کن.
-چشم چشم اصلا من امروز فقط دوتا شتر دیدم،بوخودا..پدرم خندیدو گوشمو ول کرد و
بعد بوسیدن سرم گفت:ماتو و شروینو داریم واس هفتپشتمون بسه..دیگ بیشت رش
نمیکنیم..میترسم ب جا ادامه نسلنون باعث انقراض نسلمون بشین..
مادرم خندید و من با اعتراض گفتم : عه بابا منو داداشم ب این گلی..- اره از نوع گل
کاکتوس
8
جیغی کشیدم و گفتم:اصلا هرچی باشیم ب شما رفتیم.
بعد خوردن نهار ک برای من با حرص همراه بود)البته من عاشق مامان بابامم( رفتم اتاقم
برای استراحت...
دم در منتظر شروین بودم ک بیاد...ی کوله گنده رو دوشم بود تا وسایل مورد نیاز توش جا
بشه..قرار بود با ماشین بیاد..سمندش تعمیرگاه بود ک امروز تحویل گرفتش...کم کم داشتم
عصبی میشدم..کوله سنگین بود و دوشم درد اومده بود..با صدای بوقی سرمو برگردوندم و
شروینو دیدم...با عصبانیت سوار ماشین شدم درو محکم بستم..
شروین:ببینم امروز دوباره ماشینو برمیگردونی تعمیرگاه یا ن..
-خفه شو..نیم ساعته منتظرتم..با این کوله سنگین دوشم درد اومد..
-خب حالا..خواب موندم...دیشب تا ساعت ۳بیدار بودم
-عه؟ با کی مشغول بودی؟
Tara
۱۷ ساله 00خیلی خوب بود واقعا از ته دل خندیدم
۱ ماه پیشSAzde
00ببینم نویسنده خودش سفیده که به ما جنوبی ها توهین میکنه اگه اره خب ببین عیزم سنگ دستشویی هم سفیده ما پوستمون عالیه اگرم سبزه یا گندمیه بخاطره افتابه فهمیدی!
۳ ماه پیش..
00چطوری عکس هارو ببینم
۳ ماه پیشدهقان
۵۴ ساله 00سلام با اینکه رمان اولتون بود خوب بود ولی تکلیف پرستو و شروین رو معلوم نکردید ی جورایی هنوز منتظر بودیم شاید پسرعمو پرستو زن گرفته باشه و پرستو و شروین هم با هم ازدواج کنن
۴ ماه پیشکوردلیا
۱۷ ساله 00جالب بود ولی ای کاش موضوعش تکراری نبود چون من خیلی رمان با این موضوع خوندم اما طنز هاش واقعا خنده داره از ۱ تا ۱۰ بهش ۶ میدم بخاطر موضوع تکراریش
۴ ماه پیش..
00خوب بود ولی یه جاهایی مشکل داشت مثلا گفت ترمه هستم ۱۱ سالمه و سهرابم ۶۷ سالشه.
۶ ماه پیشناشناس
00عالی بااین که رمان اولتون بود ولی خیلی خوب بود
۶ ماه پیشاتاناز
00رمان عالی بود.
۸ ماه پیش☆_☆
۱۱ ساله 00با حاله
۸ ماه پیش90
۹۶ ساله 00دا
۸ ماه پیشنازنین
۱۲ ساله 00سلام ، با اینکه رمان اولتون بود اما واقعا خیلی خوب بود 😊🤍
۹ ماه پیشپارمیدا
۱۵ ساله 00رمانت عالی بود دست خوش عزیزممم
۱۰ ماه پیش!خوجگله
10عالی بود واقعا ارزش وقت گذاشتن داره برای اولین رمانت بهترین بود موفق باشی گلم
۱۲ ماه پیشبچه ننه بابام
164رمان جالبی نبود،و اینکه کاش تصورات این که جنوبی ها سیاه پوست هستند رو تموم کنید چون اصلا اینطور نیست و بنظرم شما مقداری زیاده روی کردین و یه جاهایی به مابندری ها توهین کردین
۱ سال پیشAsma
31دقیقا کاملا درسته این باور کاملا غلط و اشتباهیه جنوبی ها اصلا سبزه نیستن بعضی ها هم که سبزه هستن به دلیل آفتاب سوختگیه گرچه سبزه بودن عار نیس و نشان خاص بودنه
۱ سال پیشدلربا
11دقیقاً ما جنوبی ها کجامون سیاه شاید سبزه باشیم ولی سیاه سیاه نیستیم
۱ سال پیش...
00ما جنوبی ها سیاه نیستیم .. اگه بیاید و ببینید همه سفید پوست هستن و فقط یه تعداد خیلی کم هستن ک اونا هم سیاه نیستن سبزه هستن..
۱ سال پیشکوثر
10حقققققق منم بوشهریم ولی پوستم گندمیه
۱۲ ماه پیش
بهاره
۱۵ ساله 00خیلی خوب بود